𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 days, 2 hours ago
نویسنده بودن یا نبودن، مسئله این است!
نشسته بودم چیپس و ماستموسیر خودم را میخوردم که یکهو رو به جمعی که برای اولین بار بود میدیدمشان و هنوز یخم جلویشان آب نشده بود و امکان هم نداشت که باز شود، گفت: «بذارید معرفی کنم، زیبا خانم هستن ایشون، نویسندهان، جایزه هم گرفتن!»
من با چشمهای گلوگشاد نگاهش کردم و بعد با تردید نگاهم رفت سمت بقیه که آفرین آفرین میگفتند.
ناخودآگاه گفتم: «نه اینجوریهام نیست» و دقیقاً نمیدانم چجوریهام نیست!
ادامه داد: «من خودم مطالبشون رو خوندم خیلی عالیان.»
همانطور که داشتم فکر میکردم که کدام نوشتههایم را خوانده با لبخند پتوپهنی گفتم: «اغراق میکنن!!!»
و بعد بهطرز مسخرهای با خودم فکر کردم اغراق را درست گفتم یا نکند به اشتباه گفتهام اقرار؟!
جدای از اینکه همیشه از مرکز توجه بودن معذب میشوم؛ نمیدانم باید چهطور شود یا چه رزومهی شگرفی داشته باشم که اگر کسی پرسید نویسندهای؟ یا نویسنده معرفیام کرد، انکار نکنم! اصلا نمیدانم باید چطور شود که بتوانم خود را نویسنده معرفی کنم.
این موقعیت، خاطرهی آن لاموت توی کتاب «پرنده به پرنده» را برایم یادآوری کرد. او در این خاطره از روزی میگفت که به یک لباسفروشی میرود تا برای جشن رونمایی کتابش لباس مناسبی تهیه کند و بدون اینکه حواسش باشد قصدش از خرید لباس را به فروشنده میگوید.
خانم فروشنده هم ذوقزده میسود و اسمش را میپرسد.
آن لاموت از آنجا که مطمئن است این خانم او را به جا نخواهد آورد بهزحمت و از سر ناچاری اسمش را میگوید.
نتیجه ناامیدکننده است اما خانم فروشنده تسلیم نمیشود و اسم کتاب آن لاموت را میپرسد، چون به گفتهی خودش خیلی کتاب میخواند.
لاموت هیچ شکی ندارد که مخاطبش هیچ کدام از کتابهایش را نخوانده اما طفره رفتن فایده ندارد و بعد از گفتن عنوان کتابش و اتمام مفتضحانهی مکالمه، از بوتیک لباسفروشی جیم میشود.
با اینکه هیچ وقت دقیقاً در چنین موقعیتی قرار نگرفتهام اما همذاتپنداری شدیدی با او داشتم، جوری که دچار شرم نیابتی شدم.
برای همین است که هر وقت کسی ازم میپرسد: «نویسندهای؟!»
جواب میدهم: «نویسنده که نه! ولی مینویسم».
چون پسِ ذهنم مدام به این فکر میکنم که نویسنده معرفی کردن خود چه در برابر آدمهای اهل کتاب، چه آدمهای بیگانه با کتاب و ادبیات، موقعیت بغرنجی است که توان رویارویی با آن در من نیست.
چون به گمانم برای عنوان نویسنده به تعداد آدمها تعریف وجود دارد که معلوم نیست در آن لحظه، مخاطبم کدام معنی را در ذهن دارد.
اما این را میدانم هرچه که توی ذهنش داشته باشد با تعریفی که من دارم صدها کیلومتر فاصله دارد.
بماند که خودم هم هنوز به تعریف مشخصی نرسیدهام.
صدایم در اسفند ۱۴۰۰
همانوقت که این یادداشت را نوشتم.
نات: فقط یک روز دیگه. بیستوچهار ساعت.
مرگ: این یه روز رو واسه چی میخوای؟
نات: رادیو گفت فردا بارون میاد.
مرگ در میزند
وودی آلن
#نمایشنامه
نات: صبر کن. من فرجه میخوام. من آمادهی رفتن نیستم.
مرگ: متاسفم. کاریش نمیتونم بکنم. دلم میخواد اما وقتش همین الانه.
نات: چطور ممکنه وقتش همین الان باشه؟ تازه با شرکت مدیست اورجینال به توافق رسیدم.
مرگ: چند دلار بیشتر یا کمتر چه فرقی میکنه؟
مرگ در میزند
وودی آلن
#نمایشنامه
به دوستم گفتم: «این رمان «ننگ بشری» هم شده لکهی ننگ من!»
چون هزار سال است که کنار بالشم مانده و بهش دست نمیزنم
و این در حالی است که کمتر از دویست صفحه ازش باقی مانده!
با اینکه از آبان تا الان سراغش نرفتهام اما میدانم کجای داستانم و چقدر از ماجرا را پشت سر گذاشتهام، یادم است که همان اول کار، آخر داستان عیان شد و من همچنان میخواستم بدانم چه میشود که اینطور میشود.
فراموش نکردهام که کجای داستان، کتاب را رها کردم و یادم مانده که کمی قبلترش از کشمشهای درونی فلان شخصیت زن حالی به حالی شده بودم.
بله تمام اینها را به یاد دارم اما نمیدانم چرا از اینکه دست ببرم و کتاب را حتی شده برای لحظهای تورق کنم، در گریزم.
دیماه ۱۴۰۳
نویسندهها با بقیه فرق دارند.
نه همهی نویسندهها
-نه آنها که فقط برای پول و درآمدش مینویسند-
بلکه شاعرها، رماننویسها و مقالهنویسهایی که فکر میکنند چارهای جز نوشتن ندارند،
که جبر نوشتن را همسنگِ جبر اندیشیدن میدانند و بنابراین با سطرهایی که روی کاغذ میآید، از بودن و هستن خودشان باخبر میشوند.
برای اینها هر اتفاقی فقط به این دلیل رخ میدهد که به نثر یا نظم تبدیل شود؛ ادبیات، خود (ایگو) محض است که به هیأت چاپ درآمده. اعتقاد راسخ است به این که تجربه فقط با نوشته شدن به انجام میرسد.
جستار «زندگی و نویسندگی»
از کتاب «فقط روزهایی که مینویسم»
آرتور کریستال✨
باب دیلن در مصاحبهای گفته بود: "ما توانایی تغییر حال و آینده را نداریم. تنها چیزی که میتوانیم تغییر بدهیم و دائم در حال تغییر دادنش هستیم، گذشته است."
باب دیلن راست میگوید، ما روایتهای متعددی از گذشتهمان داریم، با حذف و اضافههای دلخواه، جوری که همه چیز آن طور که میخواهیم تمام شود. ما خیلیوقتها گذشته را نادیده میگیریم یا مرتکب تکرار یک گذشتهی دستکاری شده میشویم.
تمام اینها من را وصل میکند به جملهی هولناک اصغر فرهادی در مصاحبهی مطبوعاتی کن، وقتی میگفت: "ما نمیدانیم چه گذشتهای در انتظارمان است."
و چه چیزی هولناکتر از تغییر مداوم مسیری که پشت سر گذاشتهای اما هنوز پیش رویت است تا غافلگیرت کند؟
صدیقه حسینی _ یادداشتها
https://t.me/abrakaneh
شکل مرور گذشته، بستگی به حسوحال الانت داره!
🤍رویِ تکرار...
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 days, 2 hours ago