?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago
**بخش پنجم
تندیس درد**
بخش بزرگ تری از فکر کردن بیش تـر مـردم، غیر ارادی، بی اختیار و تکراری است. فکر کردن، چیزی بیش از ذهنی ایستا نیست که به هیچ هدف راستینی واقعیت نمی بخشد. اگر بخواهیم دقیقاً بگوییم: شما فکر نمی کنیـد فکر کردن برای شما روی می دهد. عبارت «من فکر می کنم»، بر خواستن دلالت دارد و این مفهوم را می رساند که شما در باره موضوعی حق اظهـار نظر دارید و این که گزینه ای پیش روی شما است. برای بیش تر مردم، موضوع هنوز این نیست. «من فکر می کنم»، صرفاً عبارت کاذبی است مانند «من غذا را گوارش می کنم» یا «خونم را به جریان می اندازم». گوارش غذا، جریان خون و فکر کردن روی می دهد.
صدای درون سر شما زندگی خودش را دارد. بیشدتر مردم زیر سلطه ایـنرصدا قرار می گیرند و در تصرف ذهن و فکر کردن هستند. از آن جایی که ذهـن توسط گذشته شرطی شده است، از این رو مجبورید که گذشته را دوباره و دوباره باز آفرینی کنید. اصطلاحی که در شرق برای این منظور به کار می رود، کارما است. شما از آن صدا هویت می گیرید که البته از این موضوع آگاه نیستید.
اگر می دانستید، دیگر در تصرف آن نمی ماندید، چرا که شما فقط در صورتی حقیقتا در تصرف هستید که موجودی را که در تصرف آن قرار دارید، با آن کسی که هستید، اشتباه بگیرید. به سخنی دیگر، زمانی که به آن صدا تبدیل می شوید، در تصرف آن قرار می گیرید.
بشر برای هزاران سال همواره تحت تصرف ذهن بوده و متوجه نشده است که آن موجود غالب، خود او نیست. از طریق همانندسازی محض با ذهن، حس کاذبی از خود، یعنی «من درون» به وجود آمد. تراکم «من درون» به میزانی که شما، یعنی آگاهی، با ذهن و با فکر کردن یکی شده اید، بستگی دارد. فکر کردن بیش از بخشی اندک از تمامیت آگاهی، تمامیت آن کسی که هستید، نیست.
ادامه دارد ...
اکهارت تله
جهانی نو
ص 121 و 122
? @avaydosti
? آوای دوست
از آنجا که هر خوراكى تأثیر ژرفی بر ما دارد، مهم است که از ماهیت آنها و مقداری که مصرف میکنیم آگاه باشیم.
آگاهی ما کلید محافظت از ماست. بدون محافظت زهرهای بسیار زیادی را جذب می کنیم بدون آن که بدانیم پر از سروصداهای زهرآگین و آگاهی زهر آگینی میشویم که ما را بیمار میکنند.
*? Thich Nhat Hanh
? Silence*
اثبات بی چون و چرای فناناپذیری
«من درون»، از طریق شکافی در روان بشر به وجود می آید که در آن، هویت خود را به دو بخش جداگانه «من» و «به من» یا «مرا» و «خودم» تقسیم می کند. بنا بر این اگر بخواهیم معنی متداول کلمه «چند شخصیتی» را به کار ببریم، همه «من درون ها» دچار بیماری شیزوفرنی هستند. شما با یک تصویر ذهنی از خـود زندگی می کنید؛ یک خود خیالی که با آن ارتباط دارید. در این حالت، زندگی، خود به صورت تصور یا اندیشه در می آید و هنگامی که می گویید «زندگی مـن»، از کسی که هستید جدا می شوید. لحظه ای که بگویید «زندگی من» یا به آن بیندیشید و به آن چه می گویید باور داشته باشید ـ نه این که فقط مبنای قرارداد زبان شناسی باشد ـ وارد حیطه ای خیالی شده اید. اگر چیزی به عنوان «زندگی من» وجود داشته باشد، در پی آن، من و هستی، دو چیز جدا هستیم. از این رو ممکن است من، زندگی ام، یعنی مالکیت پرب های خیالی ام را از دست بدهم. آن گاه مرگ به صورت یک واقعیت و خطر نمایان می شود. واژه ها و مفاهیم، زندگی را به دو بخش جدا تقسیم می کنند و هیچ حقیقتی در آن ها نیست. حتـى می توانیم بگوییم اندیشه یا تصور از «زندگی من»، آن توهم نخستین جـدایی اسـت که «من درون» از آن سرچشمه می گیرد. اگـر مـن و هستی، دو چیز جداگانه هستیم، اگر من از هستی جدا هستم، پس از همه چیزها، انسان ها و موجودات جدا هستم. اما چگونه می توانم از هستی جدا باشم؟ آخر «من» جدا از هستی چه می توانم باشم، جدا از بودن کاملاً ناممکن است. پس چیـزی بـه عنـوان «زندگی من» و «من زندگی ندارم» وجود ندارد. مـن، هستی هستم. مـن و هستی یکی هستیم و غیر از این نمی تواند باشد. پس چگونه می توانم هستی خود را از دست بدهم؟ چگونه می توانم آن چه را از آغاز نداشتم، از دست بدهم؟ چگونه می توانم آن چه را هستم از دست بدهم؟ این، ناممکن است.
اکهارت تله
جهانی نو
ص 119 و 120
? @avaydosti
? آوای دوست
برای خردمند شدن نیازی به دانش اندوزی ندارید. هر کس میتواند به خرد دست یابد.
وقتی خردمند شوید، زندگی آسان می شود، زیرا شما، خود واقعی تان میشوید.
تلاش برای نمایاندن خودتان به شکلی که نیستید و متقاعد کردن خود و دیگران به پذیرش آن بسیار دشوار است.
کوشش برای تظاهر به شخصیتی جعلی، همه انرژی شما را هدر میدهد. اگر همانی را که هستید نشان دهید، به هیچ تلاشی نیاز ندارید.
*? Miguel, Ruiz
? The Mastery OF Love*
«من درون» به هنگام بیماری
بیماری یا موجب تضعیف یا تقویت «من درون» می گردد. اگر هنگام بیماری گله و شکایت کنید یا به حال خود احساس دلسوزی داشته باشید، «من درون» شما قوی تر می شود. به همین ترتیب، چنان چه بیماری را بخشی از هویت خیالی خود بسازید، قدرت بیش تری پیدا می کند: «من از چنین یا چنان بیماری رنج می برم.» بله، اکنون ما می دانیم که شما که هستید! از سوی دیگر، برخی از مردم هنگام تندرستی، «مـن درون» بزرگی دارند و ناگهان در زمان بیماری ملایم تر، مهربان تر و روی هم رفته انسان های بهتری می شوند. شاید آن ها به بینشی می رسند که هنگام تندرستی هرگز با آن رو به رو نشده بودند. ایـن عـده وقتی در چنبره بیماری گرفتار می آیند، ممكـن اسـت بـه آن خرد و خشنودی درونی خود دست یابند و حرف های حکیمانه ای بزنند و زمانی که بهبود می یابند، آن نیرو و همین طور «من درون» آن ها باز می گردد.
هنگام بیماری، سطح انرژی شما کاملا پایین است و شاید شعور هستی بر شما چیره شود و آن نیروی باقی مانده را برای بهبودی جسم به کار بگیرد. از این رو نیرویی کافی برای ذهن نمی ماند، یعنی فکر و احساس «من درون» انرژی قابـل ملاحظه ای را می سوزاند. با این همه، در مواردی «من درون» این نیروی باقی مانـده را می گیرد و از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کنند. لازم به گفتن نیست که زمان بهبودی عده ای که «من درون» آن ها به هنگام بیماری نیرومند می شود، طولانی تر است. برخی هم هرگز بهبود نمی یابند و از این رو بیماری، مزمن می شود و به صورت بخش دایمی حس کاذب آن ها از خود در می آید.
اکهارت تله
جهانی نو
ص 116 و 117
? @avaydosti
? آوای دوست
ما همه چیز را جشن می گیریم جشن راهی برای دریافت همه هدایا از طرف خداست. زندگی هدیه اوست، مرگ هدیه اوست؛ جسم هديه اوست، روح هدیه اوست، ما همه چیز را جشن میگیریم. ما به جسم عشق می ورزیم. ما عاشق روحيم. ما روحانیونی دنیوی هستیم.
*? Osho
? Osho Diamonds*
کار با یا بدون «من درون»
بیشتر مردم لحظاتی را تجربه می کنند که از «من درون» رها هستند. آن هایی که به گونه ای چشمگیر کار خود را خوب انجام می دهند، شاید کاملاً یا به طور گسترده ای به هنگام کار از «من درون» رها هستند. شاید خود آن ها این نکته را ندانند، اما کارشان به صورت تمرینی معنوی در آمده است. بیش تر ایـن آدم هـا هنگام کار حضور دارند و در زندگی خصوصی خود از نا آگاهی نسبی عبـور کرده اند. به این معنا که حالت حضور آن ها برای این لحظه، به یک حیطه خـاص از زندگی شان محدود شده است. آموزگاران، هنرمندان، پرستاران، پزشکان، دانشمندان، مددکاران اجتماعی، پیش خدمت های رستوران، آرایشگران، صاحبان سرمایه و فروشندگانی را دیده ام که بی آن که خود را در کارشان بجویند، کـار خود را به گونه ای تحسین آمیز انجام می دهند و به درستی پاسخ گوی هر آن چه لحظه از آنها بخواهد هستند. این عده با کاری که می کنند یکی شده اند؛ یگانه با اکنون، با مردم یا خدمتی که انجام مید دهند. تأثیر چنین کسانی بر دیگران فراتر از انجام وظیفه است. آن ها «مـن درون» مردمی را که با آن هـا تمـاس دارند، کم رنگ می کنند. حتی کسانی با «من درون» بسیار نیرومند، هنگام برقراری ارتباط با این آدم ها آرام می گیرند، سپر دفاعی خود را کنار می گذارند و از نقش بازی کردن دست بر می دارند. جای تعجب نیست که آن هایی که کارشان را بدون «من درون» انجام می دهند، به گونه ای شگفت آور در کار خود موفق هستند. اگر انسان با کاری که می کند یکی شود، جهانی نو را می سازد.
ادامه دارد ...
اکهارت تله
جهانی نو
ص 114 و 115
? @avaydosti
? آوای دوست
عشق موضوعی نظری نیست، بلکه موضوعی عملی ست. فقط با عمل به آن می توانیم خوشبختی را تولید کنیم. ترس در عمل فقط رنج به بار می آورد.
تنها راه مهارت یافتن در عشق، تمرین کردن است نیازی نیست عشق تان را توصیف یا قضاوت کنید، فقط عشق را تمرین کنید.
*? Miguel, Ruiz
? The Mastery OF Love*
بیماری ذهنی که شیزوفرنی پارانویی یا به اختصار پارانویا نامیده می شـود، در اصل، حالت اغراق آمیز «من درون» و معمولاً داستان ساختگی ذهن است تا به احساس ترس همیشگی معنا ببخشد. عنصر اصلی این داستان، پیرامـون عـده خاصی می گردد و گاه بسیاری از آدم ها یا تقریباً همه مردم را در بر می گیرد که آن ها در حال دسیسه چینی علیه من هستند یا برای کشتن و رویارویی با من برنامه ریزی می کنند. این داستان ها اغلب از کیفیتی درونی و و منطقی برخوردار هستند و به این ترتیب می توانند دیگران را بفریبند تا آن ها را باور کنند. گاهی ماهیت تشکیلات یا کل یک ملت، نظام های اعتقادی پارانویایی دارد. ترس و بی اعتمادی «من درون» در باره دیگران و گرایش به تأکید بر «دیگری بودن» دیگران با تمرکز بر اشتباهات مشاهده شده آن ها، موجب می شود که «من درون» این اشتباهات را با هویت آنان یکی بداند و اندکی بیش تر دیگران را به یک هیولای وحشی تبدیل کند. «من درون» به دیگران نیاز دارد، اما مسائلش به اندازه ای ژرف است که از دیگران نفرت دارد و می ترسد. گویی این گفته ژانپل سارتر که «جهنم، دیگران هستند»، صدای «من درون» است. بیمار مبتلا به پارانویا جهنم را به شدیدترین شکل آن تجربه می کند. به طور کلی هر کسی که الگو های «من درون» در وجود او همچنـان عـمـل کـنـد، جهنم را تا اندازه ای احساس خواهد کرد. هر چه «من درون» قوی تر باشد، احتمال این که دیگران را سر چشمه مشکلات زندگی خود بدانیم، بیشتر می شود. به احتمال زیاد شما هم در این حالت، زندگی را برای دیگران دشوار می کنید که البته خودتان نمی توانید این واقعیت را ببینید و همیشه این دیگران هستند که با شما بد رفتار می کنند.
ادامه دارد ...
اکهارت تله
جهانی نو
ص 111 و 112
? @avaydosti
? آوای دوست
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months ago