سنت ها و دروغ ها

Description
جلد اول👈رمان(سنت ها و دروغ ها)
جلد دوم👈رمان(زیباترین گلها در مرداب می رویند)
به قلم👈(حورا برهما)

اولین قسمت👇
https://t.me/sonnatha_va_doroogh_ha/35

«داستانی از زنان ایران که درگیر مذهب و سنت اند؛
شاید روزی بندها پاره شود و از اسارت رها شویم»
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 days, 19 hours ago

1 месяц, 1 неделя назад

اگر کسی از دوستان حاضر در کانال صفحه آرایی با word رو به صورت حرفه ای کار کرده لطفا pv پیام بده
@HOORA_BERAHMA
سپاس

1 месяц, 1 неделя назад

به درخواست اعضای محترم کانال
این رمان به صورت PDF ارسال
می شود 🙏
فصل اول آماده است
تقدیم عزیزان همراه ❤️
فصل دوم به زودی تمام شده و به صورت PDF ارسال خواهد شد.

ممنون از حضور گرمتان

1 месяц, 1 неделя назад
4 месяца, 1 неделя назад

#داستان_من #جلد۱ #فصل۱ #ثریا #حورا_برهما #قسمت_اول هنوز صداش تو گوشمه، برای همه باور نکردنی بود حتی برای خودم. همه سرزنشم می کردن، که اين دیگه چه جونوريه ؟ چی می خواد از جون تو؟! ولی همه چيز دیگه تقريبا داشت تموم مي شد . باور نمی کردم، نمی تونستم باور کنم!…

4 месяца, 1 неделя назад

قسمت بیستم                        فصل دوم                      داستان من (حمیرا) دنیا یک جوری به همه ما بدهکار است؛ بستگی دارد، چطور طلبت را مطالبه کنی! نوشتن و دوباره شروع کردم. تو وجودم ی موجی جریان پیدا کرده بود که حس تازه ای داشت. موجی از شور و شوق…

4 месяца, 1 неделя назад

قسمت بیستم
فصل دوم
                     داستان من (حمیرا)

دنیا یک جوری به همه ما بدهکار است؛ بستگی دارد، چطور طلبت را مطالبه کنی!

نوشتن و دوباره شروع کردم. تو وجودم ی موجی جریان پیدا کرده بود که حس تازه ای داشت. موجی از شور و شوق و اشتیاق.
من دوباره متولد شده بودم، با تجربیات و احساسات جدید: وابستگی، دلتنگی، دلدادگی، هر کدوم از این حس ها موجی بود از سمت دریایی خروشان به نام زندگی که به آرامی و با کرشمه و دلبری خاصی به سمتم میومدن. تو تموم طول زندگیم از عشق می ترسیدم، همیشه به نظرم عشق ی بیماری خطرناک بود که پدرم رو خام و مطیع مادرم کرده بود. اما شاید پدر هم حس وابستگی، دلتنگی و دلدادگی نسبت به مادرم داشت و من هیچ وقت نتونسته بودم درکش کنم!
چقدر دیر می فهمیم! چقدر زود دیر میشه واقعا و این دیر شدنها درسته که ما رو سیقل میده ولی از ما آرامشی رو می گیره که در هیچ زمان و مکانی نمی تونی دیگه به دستش بیاری.
همیشه برای به دست آوردن باید از دست بدی این معامله این دنیای پر از بی عدالتیه . عدل، عدالت، تعادل.......
کلمات فوجی از طغیان احساسات مون هستن. احساساتی که گاهی سرکوب می کنیم و گاهی بهشون اجازه طغیان می‌دیم.

ادامه دارد
#این_داستان_واقعی_نیست_اما_واقعیت_دارد

6 месяцев, 1 неделя назад
6 месяцев, 1 неделя назад

قسمت دهم
فصل دوم
               داستان من (حمیرا)

بزرگ ترین دروغ دنیا

ما آدما خیلی وقتا خودمون‌ام تو فهمیدن احساسات خودمون گیج می شیم خیلی از حسها رو با عشق اشتباه می گیریم مثل تنهایی وابستگی یا هوس و همونقدرم تو بروز احساساتمون چه واقعی چه غیر واقعی ناکامیم، وقتی نمی دونی چی می خوای! می خوای کجا دنبالش بگردی؟!
خیلی وقتا می دونیم عاشق نیستیم و خودمونو گول می‌زنیم، یه وقتایی هم که عاشقیم باز خودمونه به کوچه علی چپ می‌زنیم. چرا خودمونو گول می‌زنیم؟ منشا این مشکلات کجاس؟ !
اصلا چرا باید ترس و حس کنیم ؟!
چرا بهمون از همون اول یاد نمیدن چطور این حس و مهار کنیم؟ یا چرا بخاطر ترس از تنهایی ازدواج می کنیم، اگه تو مدرسه بجای فرمولهای چرند این چیزا رو یاد بدن، تو ذهن ناخوآگاهمون می مونه و فراموش نمی کنیم و می تونیم هر احساس غیرواقعی و اتفاقی ای رو کنترل کنیم یا هر احساس واقعی و عمیقی رو بتونیم از راه درست ابراز کنیم.
یکی از ارزشمند ترین دارایی هامون تو زندگی، کنترل احساسات و درست تصمیم گرفتنه.
تصمیم درباره آینده، شخصیت یک شخص و می سازه یا وقتی احساساتت بیش از حد میشه، مثلا خشمت فوران می کنه یا حس محبتت به شخصی زیاد می شه یا هر حس دیگه ای درونت قوی تر از حد توانت می شه، تبدیل میشی به یه بمب متحرک.
باید مواظب احساساتت باشی، نباید بذاری هر حسی درونت تقویت بشه و به خودت و دیگران آسیب بزنه.
نباید اجازه بدی از کنترل خودت خارج بشی. بذار رودخونه احساساتت به آرومی به دریا سرریز بشه، اگه سیل درست کنی اول درون خودت و ویران می کنی. اگه مثل یه بمب منفجر بشی اولین تیکه ای که به سمتی پرت میشه تیکه ای از وجود خودته.
کاش یه آموزشگاه مخصوص همین موضوعات بود و همه والدین و مجبور می کردن بچه ها روبه این آموزشگاه بفرستن تا آدما بتونن طرز مواجه شدن با احساساتشون و کنترلش و یاد بگیرن، آخه چی تو زندگی مهم تر از خود آدمه؟ اینطوری خودمونو بهتر میشناسیم. اینکه خودتو بفهمی و بتونی احساسات واقعیتو بشناسی، یعنی یه شناخت کامل از خودت داری و این بهت کمک می کنه بتونی تصمیمات درستی، توی زندگیت بگیری.
من فکر می کنم، ثریا، چون دوران جوونیش، خام و بی تجربه بود و به پدر مادر اعتماد داشت و بهشون شدیدا وابسته بوده، نتونست تصمیم درستی برای زندگی خودش بگیره و به خاطر همینم الان تو این حال و روزه .
ولی چون خیلی صاف و ساده بود و از احساسات قلبیش خبر نداشت، الان که متوجه ماجرا شده، داره خودشو درون خودش تنبیه می کنه، چون اون زنی نیست که به کسی صدمه بزنه، می خواد از خودش انتقام بگیره، برای همین سکوت کرده، چون نه می‌تونه دروغ بگه، نه می‌تونه به ما بگه که همه چی رو فهمیده و تو این وضعیت بلاتکلیفی گیر افتاده. ولی من باید کمکش کنم کاری کنم تصمیم درست و بگیره و خودشو و ما رو از این وضعیت اسفناک نجات بده.
می ترسم این قضیه زیاد طول بکشه، الان ثریا فقط نفس می کشه، زندگی نمی کنه. من تا حدودی خودمو تو این قضیه مقصر می‌دونم، با اینکه دکتر گفت اتفاقات زیادی تو زندگی می افته که ما هیچ نقشی درش نداریم ولی باز فکر می کنم این فقط یه تسلیه که روانشناسا به بیماراشون میدن، واقعیت اینه که ما هر تصمیمی می گیریم، رو زندگی حال و آینده خودمون و اطرافیانمون تاثیر می ذاره . من واقعا به اثر پروانه ای معتقدم اگه یه پروانه حتی در جایی بالهاشو به هم بزنه در جایی دیگه قطعا اتفاقی رخ میده.
مدام پیش خودم فکر می کنم، اگه همه چیز و قبل از رفتن به ثریا می گفتم چه اتفاقی می افتاد! به حرفم گوش می کرد؟ بهم اعتماد می کرد؟ جلوی پدر و مادرم، مخصوصا مادرمون وایمیسّاد؟
شاید اون موقع هیچ کدوم از این اتفاقا نمی‌افتاد. ولی هیچ وقت جواب این سوالا رو نمی‌فهمم، هیچ وقت آب ریخته رو نمیشه جمع کرد، اگه حتی با دستمال خشک کنی اون آب دیگه نیست، تمام.
شاید اون زمان چون خودم جوون و بی تجربه بودم، سکوت کردم و الان که ثریا متوجه داستان شده، سکوت کرده. سکوت همیشه به معنای رضایت نیست یا شایدم اون زمان حس ترسی تو وجودم بود که نتونسته بودم درکش کنم یا کنترلش کنم و از این می ترسیدم که بعد از گفتن حقیقت، چه اتفاقی برای ثریا و خانوادم می افته ولی اگه اون زمان می دونستم که خواهرم قراره بخاطر سکوتِ من انقدر زجر بکشه قطعا سکوت نمی کردم.
دو تا چیز تو این دنیا هست که نمیتونی جبرانش کنی، گذشت زمان و پشیمونی.
پشیمونی برای کارهایی که نباید می کردی و کردی و پشیمونی برای کارهایی که باید می کردی و نکردی و چون زمانش گذشته
هیچ جور نمی تونی جبرانش کنی.

ادامه دارد
#این_داستان_واقعی_نیست_اما_واقعیت_دارد

https://t.me/sonnatha_va_doroogh_ha

با همکاری علی دارابی
https://t.me/seda_cafe

6 месяцев, 1 неделя назад

قسمت جدید ?

پیشنهاد و انتقاد?
@parshangbook_bot

6 месяцев, 2 недели назад

قسمت جدید ?

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 days, 19 hours ago