𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
🎙 سخنرانی خانم دکتر محمدی
🔹 به مناسبت بزرگداشت حافظ شیرازی
🔸 یزد، انجمن حافظ آرا
🔹 دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳
💫💫
شُکر و استغنا
شکرِ نعمت خوشتر از نعمت بُوَد
شکرباره کی سوی نعمت رود؟
شُکر جان نعمت، و نعمت چو پوست
ز آن که شُکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت، و شُکر انتباه
صیدِ نعمت کن به دامِ شُکرِ شاه
نعمتِ شُکرت کند پُرچشم و میر
تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر
سیر نوشی از طعام و نُقلِ حق
تا رود از تو شکمخواری و دَق
( مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ۲۸۹۷- ۲۹۰۱)
💫💫
🍃🍃
اهمیت شکر در اتصال به حق
ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است که در معرفت و کرامت کم نظیر بوده است.
وی در بیان چگونگی رسیدن به این مقام داستانی از زمان کودکی خود و آشنایی با یکی از پیران طریقت نقل کرده و می گوید:
"آن وقت که قرآن میآموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمیتوانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع میماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.»
به این ترتیب شیخ ابوالقاسم نخستین پیر
ابوسعید در مسیر سلوک الی الله می شود.
روزی ابوسعید از شیخ می خواهد که ذکری به او بیاموزد و پیر به او می گوید: ای پسر خواهی که سخن با خدا گویی؟ گفتم خواهم.
گفت در خلوت این شعر میگویی:
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسانِ تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر موئی
یک شکرِ تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیتها میگفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد."
( تذکرة الاولیا، ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر )
🖌 دکتر فاطمه_محمدی
🍃🍃
??
تصویر شمس در مثنوی مولوی
اگر بخواهیم تصویر شمس را در تمام آثار مولوی مورد بررسی قرار دهیم «یک زبان می خواهیم به پهنای فلک»، زیرا مولانا «از همان ابتدای وصول به شمس تا پایان عمر همچنان از او سخن گفته است. زمانی زیر تأثیر جادوی حضور او، و زمانی دیگر در تب و تاب فراقهای کوتاه و نابهنگام او، و آخر سر در سوز و گداز هجران دایمی و اجل محتوم او.
گاهی چو سایه در پی او بود و گاهی در غیبت وی چون برّه ای گمشده، مضطرب و سراسیمه بود، تا آنگاه که او را در خود یافت و آرام پذیرفت».
بنابراین از فیه مافیه و غزلیات شمس ، می گذریم و به سراغ مثنوی معنوی رفته و شمّه ای از تصویر شمس را در آن بیان می داریم.
هرجا که مولوی در مثنوی از خصوصیات انسان کامل، ولی و یا پیر صحبت می کند ، در حقیقت در تلاش است که تصویری از شمس عرضه کند. آنجا که نور حق را در جامۀ بشری دیده و با صراحتّی تمام پیرپرستی را مترادف خداپرستی می داند و تصویری ورای عقول عوام النّاس از شخصیّت اولیاء و مردان حق عرضه می کند، در حقیقت از شمس سخن می گوید.
امّا شیوۀ او در مثنوی به گونه ای است که سرّ یار را از زبان دیگران بیان کرده و سعی می کند برخلاف غزلیاتش، به طور مستقیم نامی از شمس تبریزی به میان نیاورد.
با وجود این، اندیشۀ شمس و یاد او رهایش نمی کند و در چند جای مثنوی به صورت مستقیم از او نام برده، به توصیف شخصیّت عظیم او پرداخته است.
مولوی، شخصیّت شمس را آنقدر عظیم می پندارد که معتقد است او ورای اثیر بوده و در عالم ظاهر و حتّی در ذهن نمی توان نظیر و همتایی برای او تصوّر کرد:
شمس جان کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
این بدان دلیل است که ذات شمس در حق تعالی که بی نهایت است فانی گردیده، و همچون حق بی نهایت شده است. بنابراین ذات او همچون ذات خداوند دارای انتها و طول و عرض و ارتفاع نیست، به همین دلیل نمی توان در عالم مادّه نظیر او را تصوّر کرد، زیرا در عالم مادّه نمی گنجد:
در تصوّر، ذات او را گُنج کو
تا درآید در تصوّر مثل او
از همین روست که وقتی سخن از شمس تبریزی به میان می آید، خورشید ظاهر با آن همه عظمت، تاب نور وجودی او را نداشته و در حضور شمس سردرکشیده و پنهان می شود:
چون حدیث روی شمس الدّین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
( بازتاب اندیشه های شمس تبریزی در مثنوی مولوی، محمد خدادادی، انتشارات دانشگاه یزد، ۱۳۹۱، ص ۴۷- ۴۸)
??
Mohsen Chavoshi - Amire Bi Gazand [SevilMusic].mp3
??
شمس تبریزی
شمس الدّین محمّد تبریزی عارف نامدار قرن هفتم هجری است که با وجود اشتهار تمام در عرفان اسلامی، زندگی او هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد. تنها مقطعی از زندگی شمس که بر ما معلوم است، زمان دیدار او با مولانا جلال الدّین محمّد بلخی مشهور به مولوی (604-672 هـ. ق) در جمادیالثانی سال 642 هـ .ق، تا زمان غیبت دوّم او در اواخر سال 645 هـ .ق است.
تاریخ ملاقات شمس و مولانا که آن را «در نسخه های مختلف مقالات، به فارسی و عربی دقیقاً ضبط کرده اند»، عبارت است از «بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادی الآخر سال ششصد و چهل و دو هجری».
شمس از این تاریخ به مدّت «دقیقاً 457 روز – 15 ماه و یک هفته نزد مولانا اقامت میورزد »؛ اما بر اثر آزار بیش از حدّ مریدان مولانا، قونیه را «در پنجشنبه 21 شوال سال 643 هجری قمری» ترک میکند. از این زمان تا حدود پانزده ماه بعد که سلطان ولد، شمس را در حلب می یابد، از زندگی او اطّلاعی در دست نیست، غیر از مواردی که خود او در مقالات به چگونگی گذران زندگیش در حلب اشاره میکند.
در این مدّت، مولانا که بسیار دلبستۀ شمس بوده، از تمام مریدان کناره می گیرد و به جستجوی شمس می پردازد، اما نتیجه ای نمی گیرد، تا اینکه قاصدی از شام، با نامه ای از شمس نزد او می آید. مولانا در پاسخ به نامۀ شمس، نامه ای پر از سوز و گداز می نویسد و از شمس تقاضا میکند تا به قونیه باز گردد و سلطان ولد را به همراه بیست نفر دیگر برای آوردن شمس به حلب میفرستد...
از زندگی شمس، چه پیش از دیدار با مولانا و چه پس از ناپدید شدنش در سال 645 هـ. ق ، اطّلاعی در دست نیست، گویی که «اوّل و آخر کتاب زندگی این مرد تاریخ ساز افتاده است».
قدیمترین منابعی که بتوان اطّلاعاتی در مورد شمس تبریزی در آنها یافت، «ابتدا نامۀ سلطان ولد» و پس از آن «رسالۀ فریدون سپهسالار» است.
سلطان ولد، پسر ارشد مولانا و از نزدیکترین افراد به شمس بود و چنانکه گفتیم در رکاب او از حلب تا قونیه را پیاده طی نمود؛ او نیز زمانی که به بیان شرح حال شمس می پردازد، از هیچ تاریخ مشخّصی یاد نمی کند و تنها در بیان احوالات شمس، او را ولیِ مستورِ الهی و همپایۀ خضر معرّفی می کند که در حجاب غیرت الهی نهان است و به این وسیله، از هر توضیح دیگر دربارۀ زندگی و نسب او، سر باز می زند:
غرضم از کلیم، مولاناست
آنکه او بی نظیر و بی همتاست
خَضِرش بود شمس تبریزی
آنکه با او اگر درآمیزی
هیچکس را به یک جویی نخری
پرده های ظلام را بدری
آنکه از مخفیان نهان بود او
خسرو جمله واصلان بود او ...
غیرت حق ورا نهان میداشت
دور از وهم و از گمان میداشت
فریدون بن احمد سپهسالار نیز «که کمابیش با سلطان ولد هم سن و سال بوده و رسالۀ خود را نیز به اقتفای ابتدانامۀ او پرداخته است» و به مدّت «چهل سال در حلقۀ مریدان صادق درگاه مولانا و سلطان ولد بوده» است، در معرّفی شمس، از حسب و نسب و تاریخ زندگانی او یادی نمی کند، بلکه القابی چند، همانند «سلطان الاولیاء و الواصلین، تاج المحبوبین، قطب العارفین و فخرالموحّدین» برای او برمی شمرد و به بیان مقام والای عرفانی وی پرداخته که: «پادشاهی بود کاملِ مُکمّل، صاحب حال و قال ... در تکلّم و تقرّب مشرب موسی، علیهالسلام، داشت و در تجرّد و عزلت سیرت عیسی، علیهالسلام، پیوسته در مشاهده سلوک می فرمود و در مجاهده روزگار می گذرانید».
سپهسالار نیز، با تمام این توصیفات، گرهی از معمّای زندگی شمس - پیش از دیدار با مولانا – نمی گشاید و اعتراف می کند که «تا زمان حضرت خداوندگار، هیچ آفریده را بر حال او اطّلاعی نبود و الحاله هذه هیچ کس را بر حقایق اسرار او وقوف نخواهد.
( شمس عارفان، فاطمه محمدی، انتشارات دانشگاه یزد، ۱۳۹۳، ص ۲۲- ۲۵)
??
تصنیف نیمه شبان، علیرضا قربانی_.mp3
عارفان، پیامبرانِ عشق
پیام آور عشق را از سخن او می توان شناخت و سخن عاشقانه و بی غرض را از روی تاثیرگذاری آن می توان تشخیص داد، زیرا بر همه دلها می نشیند و عشق و مهر می افزاید آنگونه که سخنان مولانا حتی کافران را به شوق می آورد و از عشق حق می گریستند، چنانکه خود او می گوید:
«روزی سخن میگفتم میان جماعتی و میان ایشان هم جماعتی از کافران بودند، در میان سخن میگریستند و مُتذوّق میشدند و حالت میکردند. [یک نفر] سؤال کرد که: ایشان چه فهم کنند و چه دانند این سخن را؟ مسلمانانِ گزیده از هزار، یک فهم میکنند. ایشان چه فهم میکردند که میگریستند؟
فرمود: لازم نیست که نفْس این سخن را فهم کنند. آنچه اصل این سخن است، آن را فهم میکنند. آخر همه مُقرّند به یگانگی خدا و به آن که خدا خالق است و رازق است و در همه مُتصرّف است و رجوع به وی است و عِقاب و عفو از اوست.
چون این سخن را شنیدند و این سخن وصفِ حق است و ذکر اوست، پس، جمله را اضطراب و شوق و ذوق حاصل شود که از این سخن، بوی معشوق و مطلوب ایشان میآید. اگر راهها مختلف است امّا مقصد یکیست. » (مولانا، فیهمافیه)
کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست
زانکه او مغز است، وین دو رنگ و بوست
(مثنوی معنوی، دفتر دوم)
البته این پیامبر عشق نیز همچون دیگر پیامبران از آزار نااهلان بی نصیب نبوده است. یک نمونه از این موارد را جامی در نفحات الانس ذکر کرده و آورده است:
"مولانا سراج الدین قونوی صاحب صدر و بزرگ وقت بوده اما با خدمتِ(حضرت) مولوی خوش نبوده. پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب یکیام. چون صاحبِ غرض بود، خواست که مولانا را برنجاند و بیحرمتی کند. یکی را از نزدیکان خود که دانشمندی بزرگ بود، بفرستاد که بر سر جمع از مولانا بپرس که تو چنین گفتهای؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان. آن کس بیامد و برملا سؤال کرد که شما چنین گفتهاید که من با هفتاد و سه ملت یکیام؟ گفت: گفتهام. آن کس زبان بگشاد و دشنام و سِفاهت آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت: با این نیز که تو میگویی هم یکیام."
(عبدالرحمن جامی، نفحات الانس)
پس این یک قاعده کلی است و هر کس خواهان نشر پیام عشق در عالم است باید آماده رویارویی با چنین مواردی نیز باشد و باکی از سرزنش این مدعیان نداشته باشد، به قول حافظ شیرازی:
گر من از سرزنش مدّعیان اندیشم
شیوه ی رندی و مستی نرود از پیشم
? دکتر فاطمه_محمدی
??
مدح مولا علی(ع)
تا صورتِ پيوندِ جهـــــــــــــــان بود، علی بود
تا نقش زمين بود و زمــــــــان بود، علی بود
آن قلعه گشايی که در قلعـــــــــه ی خيبر
برکند به يک حملــــــــه و بگشود، علی بود
آن گُردِ سرافراز که انـــــــــــــــدر رهِ اسلام
تا کـــــــــار نشد راست، نياسود، علی بود
آن شيــــرِ دلاور که برای طمـــــــــــعِ نفس
بر خوانِ جهـــــــــــــان پنجه نيالود، علی بود
شاهي که ولی بود و وصــــی بود، علی بود
سلطانِ سخــــــــــــــا و کَرَم و جود، علی بود
هم آدم وهم شيث و هم ادريس و هم الياس
هم صالــــــــــحِ پيغمبــــــــر و داوود، علی بود
هم موسی و هم عيسی و هم خضر و هم ايّوب
هم يوسف و هم يونس و هم هــود، علی بود
مسجـــــودِ ملايک که شد آدم، ز علی شد
آدم چو يکی قبلـــــــــــه و مسجود، علی بود
آن عارفِ سجّاد ، که خاکِ درش از قــــــــدر
بر کنگــــــره ی عرش بيفـــــــــــــــزود، علی بود
هم اوّل و هم آخـــــر و هم ظاهـــــر و باطن
هم عابـــــــد و هم معبد و معبود، علی بود
آن لَحمَکَ لَحمـــــي بشنو تــــــا که بدانی
آن يـــــــــــــار که او نفس نبی بود، علی بود
موسی و عصــــا و يــــــــد بيضــــــــا و نبوّت
در مصــــــــــر به فرعون که بنمود، علی بود
عيسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت
آن نطق و فصـــــــاحت که در او بود، علی بود
آن شاهِ سرافـــــــراز که اندر شبِ معــــــراج
با احمــــــــــدِ مختــــــــــار يکی بود، علی بود
آن کاشفِ قرآن که خــــــــــــدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستــــــــود، علی بود
چندان که در آفـــــــــــــاق نظر کردم و ديدم
از روی يقين در همه موجــــــــــود علی بود
اين کفر نباشد، سخـــــــن کفر نه اين است
تا هست علی باشد و تا بــــــــــود علی بود
سرّ دو جهــــــــــــــان جمله ز پيدا و ز پنهان
شمس الحق تبريز که بنمـــــــود، علی بود
( مولانا، قصاید، دیوان شمس، چاپ لَکْنَهوی هندوستان)
??
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago