Our story Ends here.
I don't know how long it will take for me to be inactive, but I will continue.

بعد از تموم شدن ماموریت سه ساله اش
نگاهی به بلیط مسکو-سئول اش انداخت
و بی توجه به افکار پریشون مغزش مسیر
طولانی رو گذروند. ثانیه ای بعد از رسیدن به
خاک سئول تپش های شدید قلبش باعث زیاد
شدن دلشوره های چند ساله اش شده بود.
نگاهی بین جمعیت منتظر خارج از فرودگاه
انداخت، ناامیدی تمام وجودش رو فرا گرفته
بود و دیدن چهره ای آشنایی سر جاش میخکوب شد.
درست میدید؟ اون کیم تهیونگ و فرمانده دلرباش بود.قلبش منتظر آغوش گرم اون مرد بود ولی هنوز
مغزش نمیتونست موقعیت رو به روش بپذیره.
_اومدی نعنا هیونگ!
همونجا بود ک ضربان قلبش برای ثانیه ای حس نکرد و کوله اش از دستش افتاد و چشم هاش برق از ذوق شد و مسیر کوتاهشون طی کرد و دست هاش دور شونه های مردش حلقه کرد و عطر تنش به ریحه هاش مهمون کرد و با صدایی گرفته زمزمه کرد
+اومدی هیونگ، اومدی و تپش های قلبم برای بار هزارم مال خودت کردی، چقدر دلتنگ عطر خنک مردونه ات بودم، چقدر دلتنگ آغوش های گرمت بودم
لبخندی به پسرکش زد و صورتش بین دست هاش گرفت و چشم های نم دار از اشکش رو پاک کرد و لب هاش روی لب های پسر کوچک تر گذاشت و با دلتنگی لب هاش بوسید
_به خونه خوش اومدی عمرمن**

Ты хочешь меня?!
Прояви себя, позволь мне увидеть, насколько ты талантлив!!

بـه‌نـام‌چـشمـانِ‌‌تـو.. تو‌منو‌به‌جایی‌رسوندی‌که‌آهنگ‌موردعلاقتو‌پخش کردم‌و‌خودمُ‌تو‌کمد‌لباسات‌گُم‌کردم‌تا‌حتی‌یکم‌بویِ‌تو رو‌بگیرم،چشمام‌خیس‌از‌بارونِ‌قلبم‌و‌َ‌فریادِ‌رعدوبرق‌‌ کُل‌وجودمو‌احاطه‌کرده. چرا‌رفتی؟برای‌چی‌این‌تلخک‌رو‌ترک‌کردیُ‌رفتی؟چرا‌تنها…

بـه‌نـام‌چـشمـانِ‌‌تـو..
تو‌منو‌به‌جایی‌رسوندی‌که‌آهنگ‌موردعلاقتو‌پخش کردم‌و‌خودمُ‌تو‌کمد‌لباسات‌گُم‌کردم‌تا‌حتی‌یکم‌بویِ‌تو
رو‌بگیرم،چشمام‌خیس‌از‌بارونِ‌قلبم‌و‌َ‌فریادِ‌رعدوبرق‌‌
کُل‌وجودمو‌احاطه‌کرده.
چرا‌رفتی؟برای‌چی‌این‌تلخک‌رو‌ترک‌کردیُ‌رفتی؟چرا‌تنهاش‌گذاشتی‌تو‌خونه‌ای‌که‌باهاش‌قدم‌زدی؟دیگه‌کسی‌نیست‌صبحا‌براش‌صبحونه‌درست‌کنه‌و
وقتی‌ازمدرسه‌برمیگرده‌با‌یه‌بغل‌خستگیشو‌درکنه‌‌یا‌
وقتایی‌که‌خوابش‌نمیبره‌‌نفس‌هاشو‌بشماره‌وگم‌بشه‌
تو‌عطرِ‌تنش.شاید‌فکر‌کنی‌فراموشت‌کردم‌یا‌حتی‌دارم‌میکنم‌؛ولی‌خودت‌بگو..
من‌تو‌یِ‌شهری‌که‌هنوز‌آوایِ‌صدای‌ِ‌تو،نسیم‌خنکِ‌
عطرتو،آرامش‌صدای‌نفس‌کشیدن‌ِ‌تو‌و‌َحتی‌حبسِ‌
نفس‌ها‌‌م‌بخاطر‌‌نگاه‌کردن‌به‌چشمای‌تورو‌فراموش‌
کنم،اشتباه‌ترین‌عزیز‌کرده‌یِ‌قلبم؟!
میدونی‌دلفریبِ‌این‌تن؟من‌تویِ‌این‌شهرِ‌لعنتی‌قلبمُ‌به‌معشوقه‌
مافیا‌باختم،من‌عاشق‌اشتباه‌ترین‌وَممنوعه‌ترین‌‌
پری‌چهره‌یِ‌ممکن‌برای‌‌وجودم‌شدم،من‌فقط‌یه‌
شهروندِ‌دلباخته‌یِ‌بدبختم‌چطور‌میتونم‌باگاد‌فادر‌
مقایسه‌بشم؟
من‌نَه‌تنهاتویِ‌این‌شهر‌بلکه‌توی‌شهر‌کِ‌قلبم‌هم‌عاشقانه
تورو‌میپرستم‌دردونه‌ی‌ِمن‌،من‌بخاطر‌تو‌جونِ‌تک‌تک‌
آدمای‌شهرو‌میگیرم‌،من‌بخاطر‌تو‌با‌مافیا‌جنگ‌راه‌
میندازم‌حتی‌اگه‌کشته‌بشم‌...
تـو‌فـقط‌بـه‌مـن‌اسلـحه‌بـده،
تـو‌فقـط‌بـخواه‌‌ممـنوعه‌تـریـن‌دلـفریـبُ‌دلـربـایِ‌
قـلبـم!