کانال رسمی گنجور

Description
تنها کانال رسمی سایت گنجور
https://ganjoor.net
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 3 days ago

1 month ago

"چرا ایلیاد و اودیسه به عربی ترجمه نمی‌شد؟"

حنّا فاخوری یکی از درخشان‌ترین تاریخ‌ ادبیات‌های زبانِ عربی را تالیف‌کرده‌است. او جایی درباره‌ی علتِ کم‌‌توجهیِ اعراب به ادبیاتِ یونانی و نیز چراییِ ترجمه‌نشدنِ آثارِ هومر به زبانِ عربی در سده‌های گذشته، حدسی‌زده که خواندنی است:

"تأسف این است که جنبش علمیِ عباسی به ادبِ یونانی، آن‌چنان‌که به علم و فلسفه‌ی یونانی پرداخت، توجه‌نکرد. باآن‌که بسیاری از کتبِ علمی و فلسفیِ یونان را به عربی ترجمه‌کردند، از کتبِ تاریخی و ادبی و شعرِ یونانی چیزی به عربی ترجمه‌نکردند. ولی درموردِ ایرانیان و هندیان دراین‌مورد غفلت‌نورزیدند و کتب و رسائلِ مناسبی درزمینه‌ی تاریخِ ایران و اخبارِ شاهان‌شان به عربی ترجمه شد. اما درموردِ یونان نه تاریخ هرودوت را ترجمه‌کردند، نه جغرافیای استرابون را و نه ایلیاد و اودیسه‌ی هومر را. [...] این امر شاید به این دلیل بوده که ادبیاتِ یونانی آگنده از اساطیرِ خدایان است و مسلمانان از چنان اعتقادات تنفرداشته‌اند."
(تاریخِ ادبیات عرب، حنّاالفاخوری، ترجمه‌ی ‌استاد عبدالمحمد آیتی، انتشارات توس، چ دوم، ۱۳۶۸، ص ۲۷۳).

@azgozashtevaaknoon

1 month, 2 weeks ago

🗒یادداشت
🔺کلاه نوروزی
محسن احمدوندی

به این عبارت از دیباجۀ گلستان دقّت کنید:

درختان را به خلعت نوروزی قبای سبزِ ورق در بر گرفته و اطفالِ شاخ را به قدومِ موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده (سعدی، ۱۳۸۴: ۴۹).

سعدی در این‌جا آمدن فصل بهار و سبزپوش شدن و شکوفه دادن درختان را با زبانی تصویری و به مدد تشبیه و استعاره بیان می‌کند، امّا در پس این بیانِ تصویری، به رسمی کهن هم اشاره دارد و آن این‌که با آمدن فصل بهار و فرارسیدن عید نوروز، مردها و احتمالاً پسربچّه‌ها علاوه‌بر قبای سبزرنگی که می‌پوشیده‌اند، کلاه نمدیِ سفیدرنگی به رنگ شکوفه‌های سفیدِ بهاری هم بر سر می‌نهاده‌اند که به کلاه نوروزی مشهور و معروف بوده‌است. در لطائف ‌الطوائف، که تقریباً دو قرن بعد از گلستان نوشته شده، به این رسم چنین اشاره شده‌است:

و در آن وقت در هرات پیری بود هفتادساله در کمال برودت و خنکی که او را میروَیس صدر می‌گفتند و عادت او آن بود که هنوز آفتاب در برج حوت بود که کلاه نوروزی از نمد سفید بر سر می‌نهاد و در آن سر به آن برودت که او داشت آن کلاه نوروزی بر سر او عظیم خنک می‌نمود (صفی، ۱۳۴۶: ۲۶۲).

◾️منابع

ـ سعدی، مصلح بن عبدالله (۱۳۸۴). گلستان. تصحیح و توضیح غلام‌حسین یوسفی. چاپ هفتم. تهران: خوارزمی.

ـ صفی، فخرالدّین علی. (۱۳۴۶). لطائف ‌الطوائف. به تصحیح احمد گلچین معانی. چاپ دوم. تهران: اقبال و شرکا.

[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ بیست‌ونهم فصل‌نامهٔ قلم در صفحهٔ ۲۴ منتشر شده است.]

📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi

1 month, 2 weeks ago

☝️
👇👇
#واژه‌کاوی_نمر یا پلنگ:

از غروب خفه‌ی عصرگاه امروز، رخوتِ جمعه‌گی بر تنم نشسته بود می‌خواستم از رمانی عراقی که در دست دارم بنویسم دیدم حوصلتی نیست.
نگاهی به آسمان انداختم دیدم ابرها دقیقا چون تصویر بالاست☝️ گفتم کمی با آسمان #واژه‌بازی کنم.

وقتی ابرهای تیره در آسمان به شکل تصویر بالا☝️ در می‌آیند، عرب‌ها از دیرباز می‌گفتند:
((نمرت السماء)) يعني آسمان پلنگینه گشته؛ به معنای ابلق و دو رنگ شدگی ابرها در آسمان.

شاهنامه هم از چنین تصویری تهی نیست وقتی فردوسی می‌گوید:

«چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ»

به همین حالت دو رنگی ابرهای پاییزی در آسمان اشاره دارد، اما چرا پاییزی؟
چون فردوسی گفته وقتی که رخساره‌ی سیب به رنگ «بیجاده» درآید، و «بیجاده» یعنی یاقوتی رنگ شود و سیب در پاییز است که یاقوتی‌رنگ می‌شود و ابرها هم در پاییز به دلیل وزش باد بیشتر از هر وقت «نمر» یا پلنگینه می‌شوند.

اما ریشه «نمر» که در عربی به پلنگ گفته می‌شود و همچنین پلنگ فارسی در چیز دیگری است.
معنای اصلی «نمر» در عربی به خال و لکه گفته می‌شود و از آنجا که پلنگ نیز بدنش پر از لکه‌های خال مانند است به او نمر گفته‌اند.
در فارسی هم همین است، زیرا پلنگ ترکیب [پل و أنگ] است و انگ یعنی علامت‌دار و خال‌دار بودن چیزی،وقتی می‌گوییم به او انگِ فلان زدند یعنی آبرویش را لکه‌دار کردند. و »پل» هم با فتح یعنی سرخی آتشین، چرا که خال‌های پوست پلنگ تمایل به سرخی دارد.
ممکن است أنگ مخفف انگشت باشد که در اینجا هم از این روست که متهم را با انگشت نشان می‌دادند و به او انگ می‌زدند یعنی انگشت‌نمای‌اش می‌کردند که باز به معنای علامت‌دار کردن او بوده.
همین‌طور کلمه‌ی ابلق نیز به معنای خال و پیسه است که باز حاکی از دورنگی است.
برای همین در عربی هر لباس دورنگی را «نمرة» می‌گویند.
حتا مسجدی است در عرفات معروف به «النمرة» مي‌اندیشیدم که چرا آنجا را «نمره» گفته‌اند متوجه شدم تنها مسجدی است که پیامبر در مکه نماز ظهر و عصر را در آن با هم خواندند. زیرا به طور معمول نماز‌های ظهر و عصر جدا اقامه می‌شد. باهم‌بودگیِ هر دو نماز در آن مسجد آنجا را به «نمره»و دو رنگی و پلنگینه‌گی مشهور کرد.

بدین‌ترتیب سبب نام‌گذاری عربی و فارسی این کلمه یکسان است و در هردوزبان به واژه‌ی خال‌دار بودن برمی‌گردد.
امروز آسمانِ سمت ما پلنگینه بود یا به قول فردوسی همچو پشت پلنگ که در معجم المعانی عربی هم [نمرت السماء] أمده که آسمان، مضاف بر دو رنگی سطحش خوی غریدن هم می‌گیرد که عرب آن را نیز((تنمر)) نامیده یعنی: خشم گرفتن و تندخو و سرکش شدن چونان پلنگان.

4 months, 2 weeks ago

خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند

ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند

بیتاب از تو گفتنم آوخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند

بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند ...

Telegram

attach 📎

4 months, 2 weeks ago

«محمد‌علی بهمنی»

محمد‌علی بهمنی از نسلِ غزل‌سرایانی است که پس از نوجویی‌های شهریار، سایه (و تاحدّی رهیِ معیری) به تجربه‌‌گری در این قالبِ باظرفیت پرداخت. البته سیاوشِ کسرایی، حسینِ منزوی، شفیعیِ کدکنی، سیاوشِ مطهری و دیگران نیز از همراهانِ این قافله بودند. سالِ ۱۳۵۰ با انتشارِ «حنجرهٔ زخمیِ تغزّل» اثرِ منزوی و «باغِ لالِ» بهمنی، غزلِ امروز که البته سال‌ها توجه‌‌ها را جلب‌کرده‌بود و به‌رسمیّت‌شناخته‌شده‌بود، حضورش را به‌عنوانِ گونه‌ای جدّی در میان دیگر گونه‌های شعرِ امروز تثبیت‌کرد؛ جریانی که "غزلِ مدرن" خوانده شد و خوشبختانه تابه‌امروز نیز دنبال‌شده‌است. بهمنی در سراسرِ این چنددهه هیچ‌گاه این نوجویی‌ها را رهانکرد. او حتّی از مدافعانِ غزلِ «پست‌مدرنِ» سال‌های اخیر نیز هست! بهمنی برای هرچه نوترشدنِ غزلش، در دفترِ «من زنده‌ام هنوز و غزل فکرمی‌کنم» گاه حتّی برخی مصراع‌ها را پلّکانی ثبت‌کرده‌است.
بهمنی خود تصریح‌کرده نوجویی در غزلش را وامدارِ نگاهِ نیما به شعر است:
_ جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است
در آینهٔ تلفیق این چهره تماشایی است
_ چترِ نیما است به‌سر دارد و می‌بالد لیک
عطشی می‌کشدش از پیِ بارانِ دگر

غزلِ بهمنی در‌قیاس‌با غزلِ سایه و منزوی، زبان و بیانی تازه‌تر و مضامین و حال‌و‌هوایی امروزی‌تر دارد. او گاه مصراع‌ها را با «واو» آغازمی‌کند، از عناوینِ «آقا» و «خانم» برای خطاب بهره‌می‌گیرد و آوردن «ها!» برای بیانِ تأکید، پرسش، اظهارِ شگفتی و دیگر مقاصد، از ویژگی‌های سبکیِ اوست. او گاه حتّی در برخی از غزل‌ها یا بهتر است بگوییم غزل‌واره‌هایش، پرواندارد در برخی مصراع‌ها ارکانی از وزن کم یا زیاد شود:
( ازجمله شعرِ: «حیفْ انسان‌ام و می‌دانم تا‌ همیشه تنها هستم» ).
بهمنی در بهره‌گیری از مؤلفه‌های زبانِ محاوره نیز بسیار دست‌و‌دل‌بازانه عمل‌می‌کند.

از دیگر ویژگی‌های شعرِ او حضورِ پررنگِ دریا و اصطلاحات و مضامینِ وابسته‌به‌ آن (بندر، شرجی، موج، ماهی، ساحل) است. این ویژگی از تجربه‌های زندگیِ شاعر به شعرش راه‌یافته و مقلدانه نیست. در میانِ شاعرانِ معاصر، نیما و آتشی از آغازگرانِ این مؤلفه بودند. او حتی غزلِ زیبایی دریا را «خواهرِ» خود خوانده‌است و خود جایی اشاره‌کرده این تعبیرِ زیبا را از زبانِ مردمانِ جنوب شنیده‌:

دریا شده‌است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش

شعرِ بهمنی هم‌چون هر شعرِ خوبی قابلیّتِ بالایی دارد برای به‌خاطرسپرده‌شدن. او خود نیز سروده:
من از تبارِ غزل‌های سهل‌و‌ممتنع ‌ام
که هرکه هوش سپرده‌است، ازبرم‌کرده‌است

طیّ سالیانی که مهمانِ خوانِ بی‌دریغِ شعر بهمنی بوده‌ام، ابیاتِ فراوانی را از او به‌خاطرسپردم یا مضمونِ‌شان را درخاطر دارم. ازجمله این ابیات:

_ زخم آن‌چنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگرِ اعتماد زد

_ تا‌ نیمه چرا ای دوست، لاجرعه مرا سرکش
من فلسفه‌ای دارم یا خالی و یا لبریز

_ دیرسالی است که در من جاری است
عاشقی نقلیِ استمراری است

_ وحشت‌نکنید، آدمی‌زاده‌ است
از چهره فقط نقابش افتاده‌است

_ من شاعر‌ ام و روز‌و‌شب‌ام فرق‌ندارد
آرام چه می‌جویی از این زادهٔ اضداد؟!

_ شبیخون‌خورده‌ را می‌مانم و می‌دانم این را هم
که می‌گیرد ز من جادوی تو چون عقل دین را هم

_ پرنقش‌تر از فرشِ دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره‌زد به گره حوصله‌ها را

_ در آن هوای دلگیر، وقتی غروب می‌شد
گویی به‌جای خورشید من زخم خورده‌بودم

_ پدرم خواست که فرزندِ مطیعی باشم
شعر پیداشد و من آن‌چه نباید گشتم!

بهمنی هم‌چون سایه و منزوی، در ترانه‌سرایی نیز خوش‌درخشیده‌. ترانهٔ بهارانهٔ «بهار بهار/ پرنده گفت یا گل گفت... » از زیباترین عیدآهنگ‌هایی است که حسرت و اندوهِ تنگسالی‌ها را با خاطراتِ خوشِ کودکی پیوندزده‌است. تمامِ دفترِ «امانم بده» ترانه‌سروده‌های اوست. ترانه‌سرایی چنان ذهن‌و‌زبانِ او را تسخیرکرده که برخی از غزل‌هایش به‌سببِ ظرفیّت بالایِ ترانگی اجرا نیز شده و در یادها مانده‌‌است:

_ « من زنده بودم اما انگار مرده‌ بودم... »
_ «با همهٔ بی‌سروسامانی‌ام... »
_از خانه بیرون می‌زنم اما کجا امشب؟... »

از دیگر توانایی‌های بهمنی سروده‌های گاه کوتاه و بی‌وزن‌ یا سپیدِ اوست. البته او در این میدان همواره خوش ندرخشیده‌ و گاه مضمونی زیبا را در زبانی غیرشاعرانه شهیدکرده‌است. از زمرهٔ قطعات زیبا و کوتاهِ اوست:

_ «زیباییِ تو/ حرف‌ندارد/ باید سکوت کرد».

_ « من آن سنگ‌ام/ که دیوانه‌ای/ به چاه انداخت.»

اما قطعهٔ زیر که البته مضمونی شاعرانه دارد، نثر است نه شعر:

_ « تا به حافظه‌ها/ تحمیل‌نشوم/ اجازه‌نمی‌دهم/ کتاب‌های درسی/ شعرم را چاپ ‌کنند»

@azgozashtevaaknoon

6 months, 3 weeks ago

ما ز قرآن مغز را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم...

مختصری بگوییم از سابقه این بیت بسیار مشهور و رایج که عارف و عامی، هر یک به خیالی، آن را از قول مولانا می‌آورند.

این بیت که به چند صورت متفاوت هم رایج است، چنان که توقّع می‌رود، موجب واکنش‌های بسیاری هم شده است. برخی هم‌دلانه به نگاه مغزْبین آن توجّه داده‌اند، بلکه آن را ستوده‌اند، عدّه‌ای شیوهٔ بیان و الفاظ آن را نقد کرده‌اند و برخی هم به کلّ بیت را موهن و ناپسند دانسته‌اند و از این رو به مولانا تاخته‌اند. این یادداشت البته نظر به این نکات ندارد. پرسش این است که سابقهٔ این بیت چه بوده، چطور به مولانا منسوب شده و چه ردّی از آن می‌توان یافت؟

پنهان نیست که این بیت در چاپ‌های انتقادی مثنوی، مبتنی بر نسخ اصیل و اوّلیه، دیده نمی‌شود. در مثنوی‌های متاخّر چطور؟ باز تا جایی که من جُسته‌ام، این بیت حتّی در نسخ متاخر مثنوی هم، که سرشار از ابیات الحاقی‌ست، حضور ندارد. نسخهٔ ناسخهٔ مثنوی عبداللطیف عبّاسی گجراتی که حدود دو هزار بیت الحاقی نسبت به دست‌نویس‌های اصیل کهن دارد، یا نسخ بعدی که ابیات افزوده متفاوتی دارند و حتی مثنوی‌های چاپ هند... من کهن‌ترین سابقه‌ای که از آن یافتم در سخنرانی یکی از نمایندگان مجلس عهد پهلوی بود! پس اصل و علّت شهرت این انتساب چه بوده؟

استاد احمد گلچین معانی در سال ۱۳۴۳ مقاله‌ای منتشر کرده‌اند با عنوان «احوال و آثار خطائی قمی». در این شرح احوال، از قول خود خطائی قمی آمده که او، در کنار دیگر آثار نظم و نثر، گزیده‌ای از مثنوی فراهم کرده است با این توضیح:
«یکی از آن‌ها لبّ مثنوی است که در سه سال ترتیب یافته، الحقّ اگر رنجی برد گنجی به جهت عارفان حقیقت که سالکان طریق معروف‌اند، گذاشت، و چنان می‌داند که مغزِ نغزِ مثنوی و جوهرِ جان کلام مولوی رومی اعلی الله مقامه را چون روح از تن کشیده باشد، و به از این لُبّی نیافته باشد:
خطائی:
مغز نغز مثنوی برداشتم / پوست را بهر خران بگذاشتم
شُکر لله در جهان بی‌مدار / از خطائی ماند نقشی یادگار»

استاد گلچین معانی در همان یادداشت کتاب را بیشتر معرّفی کرده است: «کتاب لبّ الالباب و مفتاح الابواب گزیده‌ای‌ست از مثنوی شامل دو هزار و پانصد و پنجاه بیت که در مشهد به مدّت سه سال تنظیم کرده و در ۱۲۴۵ هـ ق پایان یافته است.»

اگر براستی از سر عمد و قصد نظیره‌سازی نبوده، عجیب است که خطائی قمی عنوانی چنین نزدیک به «لبّ لباب مثنوی» ملّاحسین کاشفی برگزیده است.

چنان که می‌بینیم، آن بیت «مغز نغز مثنوی برداشتم...» با تصریح نویسنده، از خود خطائی است و البته اشاره به مغزِ نغز هم مناسب عنوان کتاب «لبّ الالباب». پس اگر این احتمال بعید را کنار بگذاریم که خود او هم در ساخت این قطعه، نظر به بیت رایج دیگری داشته است، که ما شاهدی بر آن نداریم و هنوز سابقه استفاده از آن را هم در متون پیش از ۱۲۴۵ هـ ق ندیده‌ایم، می‌توانیم با احتمال زیاد چنین فرض کنیم که:
بیتِ خطائی در باب گزینشِ مغزِ «مثنوی معنوی مولوی» که در چشم برخی ادبا و عرفا «هست قرآن در زبان پهلوی»، شکل بیت سایره گرفته است و از آنجا که در خصوص مثنوی بوده، و در وزن مثنوی هم بوده، کم کم با اندکی تغییر صورت از قول مولانا در باب قرآن فرض شده و بکار رفته است. احتمالا همین سابقه کوتاه بیت دلیل غیبت آن در نسخ دست‌نویس و چاپی است. به واقع این صورت جدید فرصت آن را نداشته که مانند موارد نظیر متعدد، ابتدا به حاشیه و از آنجا به متن رود، منتهی صورت شفاهی بیت رایج بوده است تا این اواخر که اینجا و آنجا ظاهر شده است.

همچنان جای جستجوی حلقه‌های مفقوده گردش این بیت است که خطائی شاعر در اصل در خصوص مثنوی گفته بود و بعد به خود مولانا منسوب شد در باب قرآن.
.

7 months ago

? آرای استاد شادروان خطیبی راجع به این موضوع

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 3 days ago