HamAva | هم‌آوا

Description
🔻《کانال رسمی موسسه هم‌آوا》🔻

جهت ثبت‌نام دوره:↙️
https://t.me/hamava94

آدرس سایت:↙️
hamava-institute.com

کانال رسمی:↙️
@hamava_institute
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 1 day ago

1 week, 4 days ago

سرفصل‌های دوره یکساله آشنایی با دیدگاه روانکاوی

1 week, 4 days ago

بخشی از مقالهٔ «مقاومت، استفاده از ‌
اُبژه و ارتباط انسانی»
فیلیپ برومبرگ

«از پنجرهٔ آخرین طبقهٔ یک ساختمان بلند درحال سوختن، آویزان شده بودم. آتش‌نشانی از نردبان بالا می‌آمد و قصد داشت من را نجات دهد. من هم در مقابل به او سنگ پرتاب می‌کردم. ناگهان زنگ ساعت به صدا درآمد»

به عنوان یک درمانگر با رویکرد بین‌فردی و ارتباطی برداشتم از استعارهٔ بیمار به این صورت بود که انگار بیمار خواسته بگوید:
«من اینجا هستم چون تو درد سر افتادم، اما مشکلی که دارم چیزی نیست که بخواهم از آن نجات پیدا کنم هرچند که اینطور به نظر می‌آید. در هر صورت من انتظار دارم که سعی کنی و مرا نجات دهی (درمان کنی) و من اینجام تا در این راستا با تو مقابله کنم. من بیماری ندارم من خود بیماری هستم و من اجازه نمی‌دهم که مرا از چیزی که هستم درمان کنی.»
بیمار ممکن است احساس کند که از لحاظ روانی ناتوان است و در این جهان شلوغ و پُرازدحام در خطر است، که این می‌تواند معادل تنها زندگی کردن در یک ساختمان درحال آتش‌سوزی باشد و طبیعتاً نیاز دارد تا نجات داده شود.
اما این ساختمان میان آتش تنها چیزی است که به عنوان «خود» و فردیت بیمار باقی مانده، هرچند دردناک و نامنطبق. بنابراین در هر عملیات نجاتی که هست این ساختمان باید مراقبت شود.
مقالهٔ «مقاومت استفاده از اُبژه و ارتباط انسانی» دربارهٔ این است که هربیماری با رویا یا بدون رویا نیاز دارد در رابطه با درمانگر معنی بسازد. تعبیر شخصی بیمار از پرتاب سنگ به سمت آتش‌نشان اگر به صورت تعاملی بین بیمار و درمانگر ساخته نشود درمان چیزی جز شفای بیمار از رویایش نیست به بیان دیگر شفای بیمار از خودش. که مطمئناً درمان به شکست می‌انجامد.
از این منظر «مقاومت» نتیجهٔ کنشی تعاملی بین بیمار و درمانگر است که درمانگر با توجه به آنچه در لحظه تجربه می‌کند سعی می‌کند به آن معنا دهد. بااین‌حال نیاز دارد تا بیمار هم برداشت خود را از آنچه در این رابطه تجربه می‌کند که چیزی «غیر-من» است را با او (درمانگر) به اشتراک بگذارد. بیمار با این تجربه و معنای جدید مقابله می‌کند زیرا به میزان کافی قابل مزاکره نیست. «این من نیستم» بخشی از مناظرهٔ بین وفاداری به الگوهای قدیمی معنای خود و معنای جدید ساخته‌شدهٔ توافقی و افزایش توانمندی مشخص کردن «این من هستم» است.

🔰مترجم: زهرا اطمینان

«Bromberg, P. (1995) Resistance, Object-usage, And Human Relatedness (31):173-19»

1 week, 4 days ago

من با تواضع وارد مشاوره با یک روانکاو دربارهٔ بیمارش می‌شوم، چراکه روانکاو بیمار خود را بهتر از من می‌شناسد. اگر پس از چند جلسه مشاوره احساس کنم که می‌توانم برای روانکاو و بیمار او مفید باشم، مشاوره‌های هفتگی را آغاز می‌کنیم. این جلسات بر تجربهٔ روانکاو از آنچه در رابطهٔ تحلیلی میان او و بیمار رخ می‌دهد تمرکز دارد.

در این مشاوره‌ها، که بر ناتوانی روانکاو در «زنده ماندن» در رابطهٔ تحلیلی متمرکز است، متوجه می‌شوم که روانکاو اغلب احساس می‌کند تحت حملهٔ بیمار قرار گرفته است. این حملات، به‌ویژه زمانی که بیمار از طریق هذیان یا دستکاری‌های مداوم این احساس را منتقل می‌کند، می‌توانند بسیار دشوار باشند و حتی روانکاو را به انجام کارهایی سوق دهند که از لحاظ فنی اشتباه هستند. (وینیکات، ۱۹۷۱، ص. ۹۲)

در همین راستا وینیکات به نکته‌ای حیاتی اشاره می کند که قابل تأمل است: «وقتی روانکاو بداند که بیمار یک تفنگ در دست دارد، کار روانکاوی عملاً غیرممکن می‌شود.» (۱۹۷۱، ص. ۹۲)

با این کلماتِ وینیکات در ذهن، به واقعیت روانی روانکاو و بیمار توجه می‌کنم. بیمار، از منظر روانی، اسلحه‌ای مجازی حمل می‌کند که می‌تواند نه‌تنها روانی، بلکه فیزیکی نیز به روانکاو آسیب برساند. برای کمک بیشتر به روانکاو در درک ناخودآگاه خود، به‌ویژه در کار با این بیمار خاص، توصیه می‌کنم که او تحلیل شخصی خود را از سر گیرد.

در مشاوره با روانکاوی که احساس تخریب می‌کند، به وضعیت عاطفی و جسمانی هر دو طرف (روانکاو و بیمار) توجه دارم. این وضعیت جسمانی، شاخصی حیاتی از میزان تخریب در تحلیل است. تجربهٔ من نشان داده است که ناتوانی روانکاو در بقا در برابر تخریب، اغلب به بیماری‌های جسمانی نظیر سردردهای شدید، بیماری‌های پوستی و بی‌خوابی مزمن منجر می‌شود. از سوی دیگر، بیمار نیز ممکن است به بیماری‌های جسمانی یا رفتارهای خودتخریبی دچار شود.

اگر پس از بررسی‌های دقیق متوجه شوم که آسیب‌های عاطفی و جسمانی در بیمار و روانکاو شدید و مزمن است و با وجود تلاش روانکاو، این آسیب‌ها ادامه دارند، توصیه می‌کنم که تحلیل پایان یابد. چنین تصمیمی بسیار دشوار است و در تجربهٔ من به‌ندرت رخ می‌دهد.

پایان دادن به تحلیل به روانکاو این امکان را می‌دهد که به بیمار منتقل کند (و خود نیز بپذیرد) که این تصمیم به معنای «غیرقابل تحلیل» بودن بیمار نیست، بلکه به این معناست که روانکاو قادر به انجام کار تحلیلی سازنده با این بیمار نیست. در چنین شرایطی، روانکاو می‌تواند به بیمار کمک کند تا روانکاو دیگری پیدا کند.

این فرآیند برای هر دو طرف تحلیل (روانکاو و بیمار) دردناک است. بیمار ممکن است خود را «دست‌نیافتنی» برای روانکاوان دیگر ببیند، و روانکاو نیز ممکن است احساس شکست کند. بااین‌حال، پایان دادن به تحلیلی که برای هیچ‌یک از طرفین مفید نبوده است، اغلب احساس آسودگی را به همراه دارد.

من تجربهٔ غم‌انگیز مشاوره با روانکاوی را داشته‌ام که، به دلیل ناتوانی در مقابله با تخریب بیمار، به اعمال تلافی‌جویانه دست زده بود. اما از آن نگران‌کننده‌تر، همکاری با روانکاوی است که نمی‌تواند ناتوانی و رفتارهای تلافی‌جویانهٔ خود را بپذیرد.
به باور من، یکی از مهم‌ترین مسئولیت‌های روانکاو، شناسایی زمانی است که تحلیل به‌طور مداوم برای بیمار مخرب شده است. در چنین مواقعی، اگر امکان ترمیم وجود نداشته باشد، روانکاو باید تحلیل را پایان دهد و واقعیت را بپذیرد.

🔰مترجم : دکتر گلنوش شهباز

«Destruction Reconceived: On Winnicott's ‘The Use of an Object and Relating through Identifications’ Thomas Ogden»

3 months ago
***🔰***منتشر شد:

🔰منتشر شد:

چگونه رابطه‌هایمان را خراب می‌کنیم؟
مولف: ویلیام جی.متا
مترجم: شیدا ذکائیه
انتشارات: نشر هنوز

🔻اگر بدانیم گره های رابطه عاطفی ما وابسته به اجدادمان است، شاید دنبال رد پای مشکلات خانوادگی مان تا قرون وسطا هم برویم؛چرا که این رفتارها از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند و الگوهایی در ناخودآگاه ما ایجاد می کنند.

🔻گاهی رابطه مان خراب می شود و جدا می شویم، اما نمی دانیم چرا و چگونه این اتفاق افتاد. نویسنده این کتاب به سراغ لایه های زیرین این اتفاق می رود و با مثال های واقعی توضیح می دهد نا خودآگاه ما چقدر در شکل گیری پیشامدهایی مثل طلاق، خیانت و اعتیاد موثر است. شناسایی این الگوها باعث می شود بتوانیم آگاهانه کیفیت و سرنوشت رابطه هایمان را تعیین کنیم.

{از مجموع کتاب های «راهنمای زندگی» نشر هنوز }

3 months ago
[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/1ce1943ccd86f4930d0f95674f0b1651AgACAgQAAxkBCL0kBmcPrszfYEQciUhkKSBb9mr-sLFwAALtxTEbK3F4UENefz2FVHxTAQADAgADeAADNgQ.jpg) در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، نوام …

در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، نوام سئول از پنجره‌های کلاس خود در مدرسهٔ پ ۲۳۴ شاهد برخورد اولین هواپیمای مسافربری به برج‌های تجارت جهانی بود.
او و همکلاسی‌هایش به همراه معلم‌شان به‌سرعت از پله‌ها پایین دویدند تا در لابی با والدین‌شان، که لحظاتی قبل آنها را به مدرسه رسانده بودند، دیدار کنند. نوام، برادر بزرگترش، و پدرشان در آن صبح، جزو ده‌ها هزار نفری بودند که در میان آوار، خاکستر و دود منهتن برای نجات جانشان می‌دویدند.

ده روز بعد، من به دیدار خانواده نوام رفتم که دوستان من هستند. آن شب، والدین او و من در تاریکی عجیب، از میان گودالی که هنوز دود می‌کرد و قبلاً برج یک آنجا قرار داشت، قدم زدیم. میان تیم‌های نجات که شبانه‌روز زیر نور شدید چراغ‌ها کار می‌کردند، راه خود را باز کردیم. وقتی به خانه برگشتیم، نوام هنوز بیدار بود و نقاشی را که در ساعت ۹ صبح روز ۱۲ سپتامبر کشیده بود، به من نشان داد.

نقاشی نوام آنچه که روز قبل دیده بود، به تصویر می‌کشید: برخورد یک هواپیما با برج، توپ آتش، آتش‌نشانان و مردمانی که از پنجره‌ها به بیرون می‌پریدند. اما در پایین نقاشی چیزی دیگر کشیده بود: یک دایرهٔ سیاه در پای برج‌ها. وقتی پرسیدم آن چیست، او پاسخ داد: «یک ترامپولین (تشک فنری).» وقتی پرسیدم چرا، نوام توضیح داد: «تا دفعهٔ بعد که مردم مجبور به پریدن شدند، ایمن باشند.» این پاسخ مرا حیرت‌زده کرد: این پسر پنج‌ساله با استفاده از تخیل خود تلاش می‌کرد آنچه دیده بود را پردازش کند و به زندگی ادامه دهد.

اما نوام خوش‌شانس بود. تمام خانواده‌اش سالم ماندند، او در محیطی پُر از عشق بزرگ شد و توانست درک کند تراژدی‌ای که شاهد آن بودند به پایان رسیده است. در مواقع فاجعه، کودکان معمولاً از والدین خود الگو می‌گیرند. تا زمانی که مراقبان آنها آرام و پاسخگو به نیازهایشان باشند، اغلب می‌توانند از حوادث وحشتناک جان سالم به‌در‌ببرند بدون اینکه دچار زخم‌های روانی جدی شوند.

اما تجربهٔ نوام به ما اجازه می‌دهد تا دو جنبهٔ حیاتی از پاسخ سازگارانه به تهدید را که برای بقا انسان ضروری است،  درک کنیم. در زمان وقوع فاجعه، او توانست نقشی فعال ایفا کند و با فرار از آن خود را نجات دهد. و وقتی به امنیت خانه رسید، زنگ‌های هشدار در مغز و بدنش آرام شد. این به ذهن او اجازه داد تا معنایی از آنچه اتفاق افتاده بود، پیدا کند و حتی یک جایگزین خلاقانه برای آنچه دیده بود تصور کند -یک ترامپولین نجات‌دهنده.

در مقایسه با نوام، افرادی که دچار تروما هستند در رشد خود متوقف می‌شوند، زیرا نمی‌توانند تجربیات جدید را در زندگی خود یکپارچه کنند. وقتی کهنه‌سربازان ارتش پاتون برای کریسمس یک ساعت نظامی متعلق به جنگ جهانی دوم به من هدیه دادند، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. اما این ساعت یک یادگاری غم‌انگیز از سال ۱۹۴۴ بود، سالی که زندگی آنها به‌نوعی متوقف شده بود: ۱۹۴۴.

تجربهٔ تروما داشتن به معنای ادامه دادن به سازماندهی زندگی به‌گونه‌ای است که انگار آن تروما هنوز ادامه دارد -بدون تغییر و پابرجا- و هر برخورد یا رویداد جدیدی با گذشته آلوده می‌شود.

🔰مترجم: دکتر گلنوش شهباز

«The Body Keeps the Score»

3 months, 1 week ago

باکال و تامسون دو نفر از معدود افرادی هستند که به مفهوم رضایت روانکاو و نیاز او به حمایت عاطفی در درمان پرداخته‌اند. آنها به این امر اشاره می‌کنند که باور سنتی بر این است که ما نباید به پاسخگویی بیماران‌مان نیاز داشته باشیم و برآورده شدن نیازهایمان در ارتباط با بیماران‌مان چنان شرمی را در ما برمی‌انگیزد که انکار می‌کنیم که از آنها چیز مهمی دریافت می‌کنیم.

روانکاوان معمولاً انتظار دارند واکنش بیماران به مداخلات درمانی ما تنها در جهت منافع خودشان باشد و درواقع به حفظ یا تقویت خود بیمار کمک کند، اما درواقع بیماران ما به‌طور مداوم درحال برآورده کردن نیازهای روانی متعدد ما هستند و برآورده شدن این نیازهاست که به ما امکان می‌دهد به درمان آنها ادامه دهیم. اما در بیشتر موارد، ما از این اتفاق آگاه نیستیم... . تجربهٔ روانکاو از عدم پاسخگویی بیمار به نیازهایش اساساً تفاوتی با تجربهٔ بیمار از عدم پاسخگویی روانکاو ندارد. وقتی بیمار احساس می‌کند که درمانگر به نیازهایش پاسخ نمی‌دهد ما این تجربه را اخلال در روند درمان می‌دانیم و وقتی روانکاو این احساس را دارد که بیمار نیازهایش را نادیده گرفته است آن را انتقال متقابل می‌نامد.

ولف نیز می‌گوید نه‌تنها روانکاو به عنوان سلف-اُبژهٔ بیمار عمل می‌کند، بلکه بیمار نیز به عنوان سلف-اُبژهٔ روانکاو عمل می‌کند و این امری اجتناب‌ناپذیر است. گرچه این نویسندگان از اصطلاح متقابل بودن استفاده نمی‌کنند، اما دقیقاً این همان چیزی است که ما درحال بحث دربارهٔ آن هستیم.

🔰مترجم: ستاره سرشار

«The analyst’s vulnerability by K. J, Maroda.»

3 months, 1 week ago

برخی آدم ها شریک زندگی‌ای را انتخاب می‌کنند که ناخودآگاهانه امیدوارند مشکلی عاطفی را که به‌تنهایی قادر به حل آن نیستد، درمان کند. این ازدواج‌ها به عنوان «جست‌وجوی درمان» یا «نوعی تقلای تأخیریافته برای رشد» شناخته می‌شوند (هندریکس، ۱۹۸۸؛ لوئیس، ۱۹۹۷). اگرچه این جست‌وجو همیشه بی‌نتیجه نیست، اما می‌تواند منبع اصلی نارضایتی زناشویی باشد.

نظریهٔ اولیه بر اساس مشاهدهٔ مراجعانی است که به دنبال شریک‌هایی بودند که به‌طرز شگفت‌انگیزی شبیه به والدینی هستند که در دوران کودکی به آنها درد وارد کرده بودند -به عبارتی یک آرزوی ناخودآگاه برای بازسازی گذشته و ایجاد یک پایان شادتر این افراد را برمی انگیزد. برای مثال، دختری که پدری الکلی داشته و احساس دوست‌نداشته‌شدن و بی‌توجهی از سوی او می‌کرده، ممکن است مردی سرد و با مشکل اعتیاد به الکل را انتخاب کند. متأسفانه، آرزوی او برای دریافت مکرر ابراز عشق از این پدرِ جایگزین بعید است که برآورده شود.

این مدل نسخه‌ای از «اجبار به تکرار» فروید است که در کتاب «فراتر از اصل لذت» (۱۹۲۰) مطرح شده و به‌نظر می‌رسد استثنایی بر این ایده باشد که انسان‌ها به دنبال حداکثر لذت و کاهش درد هستند. ماهیت خودتخریبی چنین جست‌وجویی در اینجا و در این متن به عنوان تلاشی آرزومندانه برای کسب تسلط بر تروماهای گذشته از طریق بازسازی آنها به منظور ایجاد یک پایان بهتر تلقی می‌شود. در چنین تلاش‌های بازسازی‌شده ای، شریک زندگی که به‌شکلی ناخودآگاه به فردی از گذشتهٔ دردناک شباهت دارد، معمولاً قادر به برآورده کردن نیازهای طولانی‌مدت طرف مقابل نخواهد بود.

همچنین افراد می‌توانند تلاش کنند تا از طریق ازدواج خود را درمان کنند، نه‌تنها با بازسازی تروماهای گذشته، بلکه با پیدا کردن شریک‌هایی که تصور می‌کنند می‌توانند کمبودهای شخصی آنها، مانند بازیگوشی یا مهارتی را جبران کنند. این سناریوهای جبران کمبود نیز معمولاً محکوم به شکست‌اند، زیرا این تصور که کسی می‌تواند به‌سادگی توانایی‌هایی را به شما منتقل کند که فاقد آن هستید به اندازهٔ باور داشتن به اینکه یک ستارهٔ موسیقی می‌تواند شهرت یا موفقیت را به یک هوادار بدهد غیرمنطقی است. درعوض، چنین تلاش‌هایی معمولاً نتیجهٔ معکوس دارند و در مسیر رشد توانایی‌های شخصی افراد تداخل ایجاد می‌کنند: بنابراین، زنی که فکر می‌کند نیاز به یک مرد قوی دارد تا به‌جای او صحبت کند، احتمالاً تلاش نخواهد کرد تا توانایی‌های ابراز وجود خود را رشد دهد. بنابراین تلاش برای وادار کردن شریک‌های عاطفی به درمان کردن ما، آن‌ها را زیر فشار قرار می‌دهد و به رابطهٔ ما آسیب می‌زند.

همانطور که ترنس ریل (۲۰۰۷) گفته:
شاید شما با همسرتان ازدواج کرده‌اید تا شما را متعادل کند یا برای شما موفقیت و پول بیاورد یا به شما ارزش، رونق، فرهنگ، جایگاه یا دوست بدهد یا شما را از نوشیدن باز دارد یا شما را به خوشگذرانی بیاندازد و غیره. همهٔ این‌ها عالی هستند؛ به‌عنوان هدیه شگفت انگیزند؛ اما به‌عنوان وظیفه این‌ها سم هستند. ما باید دست از سرکوب دیگران با «دستور جلسه دیوانه‌وار Mad agenda”که آن‌ها باید ما را درمان کنند، برداریم.

با اشاره به اینکه تلاش برای «درمان از طریق ازدواج» نه‌تنها شکست می‌خورد، بلکه نتیجهٔ معکوس نیز دارد؛ باید اشاره کنم شناسایی اینکه یک مراجع به دنبال چه چیزی است -چه بازسازی گذشته‌اش باشد یا کامل کردن خود- بسیار مفید است. این آگاهی می‌تواند به توضیح جذابیت روابط خارج از ازدواج و -در موارد کمتر دراماتیک- شناسایی توانایی‌هایی که فرد باید در خود پرورش دهد، کمک کند. و گاهی اوقات، زمانی که خواسته‌ها بیش‌از‌حد شدید نباشند، شریک زندگی می‌تواند به یک همدم ارزشمند تبدیل شود که می‌تواند به رشد فرد کمک کند.

🔰مترجم: دکتر گلنوش شهباز

«A Roadmap for couple therapy»

3 months, 2 weeks ago

سه نوع انتظار ازدواج را چالش‌برانگیز می‌کند: (الف) انتظارات بالای اجتماعی برای «همسر ایده‌آل»، (ب) آرزوهای عاشقانهٔ غیرواقعی، و (ج) آرزوهای ناخودآگاه برای درمان مشکلات عاطفی.
شاید روشن‌ترین دلیلی که ازدواج‌ها با مشکل مواجه می‌شوند این است که جامعه در حال‌حاضر سطح انتظارات را بسیار بالا گذاشته است. استفانی کوونتز (۲۰۰۵)، مورخ برجستهٔ ازدواج، این انتظارات معاصر و نگرش‌های تاریخی را به این صورت توصیف می‌کند:

زوج‌های متأهل باید بهترین دوستان یکدیگر باشند، صمیمانه‌ترین احساسات و رازهای خود را با هم به اشتراک بگذارند. آنها باید محبت خود را آشکارا بیان کنند اما همچنین صادقانه دربارهٔ مشکلات صحبت کنند. و البته باید از نظر جنسی به یکدیگر وفادار باشند. بااین‌حال، این بستهٔ انتظارات در مورد عشق، ازدواج و رابطهٔ جنسی بسیار نادر است. وقتی به تاریخ در سراسر جهان نگاه می‌کنیم، آداب و رسوم مدرن آمریکا و اروپای غربی استثنایی به‌نظر می‌رسند... تاکنون در تاریخ گذشته، جوامع فکر نمی‌کردند که چنین مجموعه‌ای از انتظارات بالا دربارهٔ ازدواج واقع‌گرایانه یا مطلوب باشد.

آرزوهای عاشقانهٔ غیر‌واقع‌بینانه:
بیش از نیم قرن پیش، روانکاو
، ادموند برگلر، نوشت: «مشکلات ازدواج عمدتاً به دلیل انتظارات غیرمنطقی ایجاد می‌شود» (۱۹۴۹، ص .۱۶۷). در سال‌های اخیر، آلن گورمن، محقق برجستهٔ زوج‌ها، نوشت که «انتظارات آرمان‌گرایانه» در قلب بسیاری از ناراحتی‌های زوجین قرار دارد (۲۰۰۸، ص. ۳۹۰). ادعاهای برگلر و گورمن به‌خوبی حمایت می‌شوند: برای مثال، بردبری و کارنی (۲۰۱۰) دریافتند که زوج‌ها زمانی که باور دارند نباید درخواست چیزی کنند، نباید دعوا کنند و رابطهٔ جنسی همیشه باید خوب پیش برود، عملکرد بسیار ضعیف‌تری دارند.

بسیاری از زوج‌ها معتقدند که عشق و عاشقی‌ها و خوشبختی‌ای که در دوران نامزدی آغاز شده است، خودبه‌خود ادامه دارد و نیازی به توجه زیادی به مدیریت فعال استرس‌های زندگی زناشویی ندارند. اگرچه وابستگی عاشقانهٔ اولیه پیش‌بینی‌کنندهٔ خوشبختی بعدی است، اما ایده‌آل‌سازی بیش‌از‌حد یک شریک بدون هیچ مبنایی در واقعیت و/یا باور به چنین حقایق عاشقانه‌ای مانند «عشق در نگاه اول» یاجفت‌های بهشتی» آیندهٔ خوبی ندارند (پاین، ۱۹۹؛ نیهویس و همکاران، ۲۰۱۱).

زوج‌ها اغلب به خط داستانی کمدی‌های عاشقانه و رمان‌های عاشقانهٔ فرهنگ ما می‌پردازند: پس از غلبه بر یک رشتهٔ پیچیده از موانع، شرکا سرانجام یکی می‌شوند و برای زندگی شاد تا همیشه به سمت غروب خورشید راهی می شوند. این فیلمنامه با این فرض انجام می‌شود که شور‌وشوق هرگز کاهش نمی‌یابد و فرض می‌کند که روابط می‌توانند بدون توجه، تلاش و کار همچنان شکوفا شوند، همانطور که در چنین مفاهیم ساده‌لوحانه و آرزومندانه‌ای منعکس شده است:
«شریک من باید بیشتر شبیه من باشد»، که در صورت بروز تعارض، از بروز آنها جلوگیری می‌کند. «زمان ما با هم باید عاری از رقابت از سایر حوزه‌های زندگی، به‌ویژه کار و فرزندان باشد.» «اگرچه باید در طول روز با استرس و فشار در محل کار یا در خانه با فرزندان کنار بیایم، اما زمان بعد از کار با شریکم باید عاری از استرس باشد.»

«اگرچه باید در موقعیت‌های دیگر بازداری نشان دهم، باید بتوانم هرچه احساس می‌کنم به شریکم بگویم.» "شریک من باید آنقدر مرا بشناسد که نیازی نباشد به او بگویم چه می‌خواهم، و اگر بعد از اینکه به او گفتم آنچه می‌خواهم را انجام دهد، دیگر قابل قبول نیست، زیرا مجبور بودم به او بگویم.» «عشق یعنی هرگز نگویی که متأسفم» (در فیلم ۱۹۷۰، داستان عشق). درواقع، تحقیقات نشان می‌دهند که عذرخواهی برای موفقیت زناشویی بسیار ضروری است.

🔰مترجم: دکتر گلنوش شهباز

«A Roadmap for Couple Therapy by Arthur C. Nielsen, MD»

3 months, 2 weeks ago

آلیس دختر چهل و چند ساله‌ای است که پدرش روانکاو برجسته‌ای بوده و اکنون درگذشته. مادرش نیز در زمینهٔ سلامت روان شهرت دارد. آلیس داستان رنج و عذابی را روایت می‌کند که در خانه‌ای پُر زرق‌و‌برق با نقاشی‌های هنرمندان مشهور روی دیوارها و مابین والدینی که در مرکز گروهی از دوستان برجسته جمع می‌شدند، تجربه کرده است. 

پدر در خلوت افسرده و منفعل بود و هدف تمسخر شدید مادرش قرار می‌گرفت، به‌خصوص زمانی که سعی می‌کرد از آلیس در برابر انتقاد و عدم تأیید بی‌وقفهٔ مادرش دفاع کند. در فواصل زمانی مشخص، پدر کنترل خود را از دست می‌داد و خشمگین می‌شد، لیوان‌ها را به دیوار می‌کوبید و فریاد می‌زد: «لعنت به همهٔ شما.  از همهٔ شما متنفرم، کاش هرگز به دنیا نمی‌آمدید!» این انفجارهای خشم با دوره‌های افسردگیِ تقریباً کاتاتونیک همراه بود که پدر در صندلی خود خمیده شده و به فضای خالی خیره می‌شده است.

با وجود این قسمت‌های ترسناک و متناقض پدر، او نسبت به آلیس مهربان نیز بود. از برخی جهات، او هم‌تیم آلیس در مقابله با مادر بود. زیرا هنگام شام، در‌حالی‌که مادرش و خواهران بزرگترش او را در جمع خود راه نمی‌دادند و در‌حال حرف زدن  بودند، در تیمی با پدر آنها را نادیده می‌گرفتند. 

اما توجه پدر گاهی به‌نحوی جنسی می‌شد که آلیس را بیمار و وحشت‌زده می‌کرد برای مثال خیره شدن‌های مکرر، ورودهای غیرمنتظرهٔ پدر به اتاق خوابش و نظرات ناخواسته دربارهٔ بدنش. آلیس یاد گرفته بود تمایلِ به سمت پدر رفتن برای مراقبت و آرامش را سرکوب کند؛ از طرفی روی آوردن به مادر برای محافظت در برابر پدر کاملاً غیرممکن بود.

آلیس نمی‌تواند زمانی را به یاد بیاورد که توانسته باشد چیزی جز تحقیر از مادرش برانگیزد. برای مثال، آنها در ماشین بودند و درحال رفتن به خانه تابستانی. تهویهٔ هوا روشن بود تا پنجره‌های ماشین بسته باشند. مادر سیگار روشن می‌کند و آلیس به‌تدریج حالت تهوع پیدا می‌کند. او از مادرش می‌خواهد که سیگار نکشد، زیرا او را بیمار می‌کند و مادر به او می گوید که گریه کردن و خودخواه بودن را متوقف کند. آلیس در نهایت بالا می‌آورد. مادر ماشین را متوقف می‌کند، با عصبانیت درها را باز می‌کند و به آلیس با دندان‌های فشرده می‌گوید که خودش و ماشین را تمیز کند. در ماشین سکوت برقرار می‌شود، تا زمانی که آلیس سرانجام عذرخواهی می‌کند.

آلیس مادرش را به عنوان شخصی توصیف می‌کند که به‌هیچ‌وجه حاضر نیست اشتباهاتی را در خود بپذیرد؛ اگر آلیس ناراحت است، طبق نظر مادر، این تقصیر خودش است؛ آلیس درحال تظاهر به بیماری است، دیوانه است، بی‌ثبات و بد است. متأسفانه مبارزهٔ تمام عمر برای رد قضاوت‌های مادر نتوانسته آلیس را از درونی کردن این قضاوت‌ها باز دارد. تا زمانی که آلیس به من مراجعه می‌کند، او ۴۰‌ساله است و حرفهٔ پرستاری خود را که در آن بسیار ماهر بوده، رها کرده است.

اشتیاق اولیهٔ ایده‌آلیستی او با احساس هرچه بیشترِ از تاب‌و‌توان افتادن در کار با بیماران و آسیب دیدن از سرپرستان که آنها را سواستفاده‌گر و دیوانه می‌دید، ته کشیده است. او با امید به پرورش استعدادهای خلاقانه و حساسیت‌های زیبایی‌شناسی خود، شغلی در یک فروشگاه صنایع دستی پیدا کرده که به‌سختی درآمد کافی برای زندگی دارد. 

به‌جای احساس غنی شدن از حضور در یک محیط هنری، او خود را به عنوان یک فرد ناموفق‌تر از استعداد بالقوهٔ خود و مایهٔ شرمساری می‌ببیند. علاوه بر همهٔ این‌ها، او با مردی که او را پارانوئید و وسواس فکری می‌داند، قرار می‌گذارد و در محله‌ای ناامن با همخانه‌ای که بیشتر از او دوری کرده، زندگی می‌کند. جالب است که با تعریف قاطع ارزش‌های خود به عنوان متضاد با ارزش‌های مادرش، با این وجود او خود را در زندگی‌ای گرفتار یافته است که به نظر می‌رسد انتظارات حقیرانهٔ مادرش را تأیید می‌کند.

من این بیمار را آلیس می‌نامم، بخشی به دلیل ارتباط من با آلیس میلر، که «زندانیان کودکی» (میلر، ۱۹۸۱) او برای اولین‌بار چشمان عموم مردم، از جمله بسیاری از متخصصان سلامت روان را به مشکل خودشیفتگی والدین باز کرد. در‌حالی‌که هر زوج والدین خودشیفتهٔ آسیب‌زننده  و کودک آسیب‌دیده داستان منحصر‌به‌فرد و پیچیدهٔ خود را دارند، یک نتیجهٔ نهایی این است که بیمارانی مانند آلیس، که در سیستم رابطهٔ خودشیفتهٔ آسیب‌زننده  بزرگ شده‌اند، توسط والدینی که ادعای بی‌عیب‌و‌نقص بودن دارند، به این باور آموزش داده شده‌اند که همیشه اشتباه هستند و نمی‌توانند برنده شوند، سیستم عدالت در چنین خانواده‌هایی فاسد است. هرگونه مخالفتی از سوی کودک توسط والدین نشان‌دهندهٔ شکست اخلاقی کودک توصیف می‌شود، که با محرومیت از عشق والدین و اجرای تحقیر قابل مجازات است.

🔰مترجم: دکتر گلنوش شهباز

«Traumatic Narcissism,relational systems of subjugation; The adult child of the traumatizing narcissist by Daniel Shaw»

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 1 day ago