?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 6 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
این مدت با گوشی این مجموعه داستان چخوف رو میخوندم. این داستان مرگ یک کارمند تو جلد اول این سری قرار داره و خیلی برام جذاب بود. خیلی کوتاهه (۴ صفحهست)، توصیه میکنم بخونید.
لینک داستان در کامنتها.
اون سال دو کتاب منتشر شد که توی اون کتابها اشاره شده بود که انقلاب فرانسه زیر سر انجمن ایلومیناتیه و اونا رو متهم به اغتشاش و هرج و مرج کرده بود. میدونیم که هر وقت طرح توطئهای مطرح شد، هرچند بدون مدرک و سند، این جور نظریهها تمایل زیادی به موندگاری در ذهن و رشد دارن.
و به مرور آدما میان و هرکسی چیزی به اینا اضافه میکنه و سعی میکنن پاسخ خیلی سوالها رو در این چیزای مبهم پیدا کنن. این برای ایلومیناتی هم رخ داد و بعد از انقلاب فرانسه هر جا هر اتفاقی در دنیا افتاد اون رو به ایلومیناتی ربط دادن و گفتن ایلومیناتی پشت همهی رویدادهای جهانیه.
این موضوع «ایلومیناتی تو همه چی دست داره» عمدتا به حاشیهی ادبیات اروپا محدود شده بود تا اینکه این اواخر تو دههی شصت میلادی تو آمریکا جنبشی به وجود اومد به نام جنبش پادفرهنگ که در دل این جنبش این ایده به شدت سر زبونها افتاد. این جنبش یک جنبش ضد حاکمیتی محسوب میشد
و جوانها به مدلهای مختلفی سعی میکردن از سنتها فرار کنن. . مثلا هیپی گری محصول این دورانه یا اعتراضاتی که علیه مواردی مثل پدرسالاری و نژادپرستی و دیگر موارد صورت گرفت. تو این دوران نویسندهای بود به نام رابرت آنتون ویلسون که این اومد متن طنزآمیزی نوشت به نام پرنسیپیا دیسکوردیا
از یک دین تخیلی که متن پر بود از اطلاعات گمراه کننده که البته متن طنز بود ولی لحنی جدی داشت. آقای ویلسون همراه با فرد دیگری به نام کری تورنلی که اون موقع هر دو از نویسندگان مجلهی پلی بوی بودن، شروع کردن به نوشتن یه سری نامهی جعلی از خوانندگان جعلی در ستون با خوانندگان اون مجله.
اینطوری بود سوالاتی رو در مورد ایلومیناتی مطرح میکردن و ویلسون هم بهشون جواب میداد و طی همین سوال و جوابهای منتشر شده آتیش شایعات درباره ایلومیناتی پخش شد. اینکه چطور این انجمن پشت ترورهای عمده و کارتلهای بزرگ بانکی و این چیزا هستن.
این ستون خوانندگان و این نامهها انقدر موفق بودن و نظر مردم رو جلب کردن که ویلسون اومد یه رمان فانتزی ماجراجویی به نام سه گانهی ایلومیناتوس نوشت که داستانی تخیلی رو مطرح میکنه که در اون ایلومیناتیها حضور دارن و تقریبا پشت همه رویدادهای دنیا هستن.
همین بذر جوانهای بود که خیلی خوب رشد کرد و بخش عمدهای از اشاره به ایلومیناتی در ادبیات و شبکههای اجتماعی و رسانهها از همین ماجرا شروع شد. این روزا هرجا رو نگاه میکنید یه نشانی از ایلومیناتی و اینکه چطور کنترل کره زمین رو در دست دارن وجود داره.
از یوتیوب بگیر تا ایسنتاگرام و همه جا، اسم این انجمن رو خیلی میشنویم. شاید اگر ویلسون زنده بود هنوز به ما میخندید که چطور یه شوخی و یه جوک انقدر جدی گرفته شده و انقدر فراگیر شده. درست مثل نامهی چارلی چاپلین به دخترش که خیلی ها باورش کردن و هنوزم در شبکههای اجتماعی منتشر میشه.
ایلومیناتی به زبان لاتین معنیش میشه آگاه شده. به زبان ساده و عامیانه یعنی کسی که نوری بهش تابیده و حالا یه چیزایی بلده که بقیه بلد نیستن. یا از اسراری خبر داره که بقیه خبر ندارن.
این عنوان بطور واضح به افرادی اطلاق میشد که فکر میکردن خیلی باهوشن و اینطوری به خودشون کردیت میدادن.
این اسم خیلی قبلتر از تشکیل انجمن ایلومیناتی وجود داشت و یه عنوان رایجی بود تا اینکه گروهی از مردم باواریا یا همین آلمان امروزی تو اواخر قرن هجدهم اومدن این اسم رو روی انجمن خودشون گذاشتن و همین باعث شد این کلمهی ایلومیناتی خیلی بیشتر سر زبونها بیافته.
مغز متفکر این انجمن مردی بود به نام آدام وایشهاپت که یه استاد جوونی بود تو دانشگاه اینگولشتات تو اواخر سال ۱۷۷۰ و این آقا اونجا قانون تدریس میکرد. جایی هم تدریس میکرد که اغلب اعضای هیئت علمی یسوعی بودن و این یسوعیها یک فرقه مانندی بودن از کشیشهای کاتولیک سختگیر و محافظه کار.
این آدمای افراطی همه جا حضور داشتن و نفوذ زیادی در سیستم داشتن تا اینکه سال ۱۷۷۳ پاپ اومد دستور داد همهی گروههای محلی یسوعی در مناطق مختلف باید منحل بشن و اسمی ازشون نمونه ولی حتی با وجود این ممنوعیت، اینا هنوز کنترل دانشگاهها و خیلی مراکز مهم دیگه رو در اختیار داشتن.
این آقای وایشهاپت اون زمان یه فرد سکولار مخالف با قدرت کلیسا بود ولی چندان اسم و رسمی نداشت و کسی نمیشناختش. دغدغهی فکری این آقا بیشتر آموزش و ترویج آزادی اندیشه و لیبرالیسم بود اونم در محیطی که کاملا با این افکار بیگانه بودن.
برای مدتها اومد سعی کرد جایی برای خودش در ذهن دانشجوا و اساتید باز کنه ولی تلاشش ناکام موند و کسی به حرفش گوش نمیداد تا اینکه این فکر به سرش زد که با گروهی از دانشجویان فعلی و سابق خودش، یک انجمن مخفی تشکیل بده و در اون آزادانه ایدههای لیبرالش رو با بقیه به اشتراک بگذاره.
از نظر آدمایی که بیرون از این محفل بودن، ایدهی یک تشکیلات مخفی لیبرال اونم تو فرهنگ باواریا که در اون، آیینگرایی و مخالفت فلسفی مد بود، یه چیز رادیکال محسوب میشد. بهش میگفتن شیک رادیکال. اینطور بود که که نخبگان جامعه که تو این انجمنها عضو بودن میومدن مثل سلبریتیهای هالیوود
اون رو به رخ بقیه میکشیدن که آره بین خودمون بمونه ما عضو یه چنین انجمن و محفلی هستیم و از این حرفا. وقتی سازمان در اوج بود، چیزی حدود ۲ هزار نفر عضو انجمن شده بود که البته تنها حدود ۶۵۰ نفر از این اعضا اون رو به اندازه کافی جدی گرفته بودن.
یه نکتهی جالب و قابل توجه در مورد اعضای ایلومیناتی وجود داره و اونم اینه که اینا واقعا هیچوقت هیچ کاری انجام ندادن. اینا مینشستن با هم سر چیزای مختلف بحث میکردن و فلسفه میخوندن و به همدیگه لقب و عنوان میدادن. کلی مکالمهی سیاسی و فلسفی داشتن و سعی میکردن دنبال آدمای باسواد
و با نفوذ بگردن تا عضو انجمن بشن ولی خروجی نداشتن. یعنی جز کلام، عملی از اونها دیده نمیشد. ایلومیناتی بیشتر دانشجویان دانشگاه و مسئولین جوانی رو جذب میکرد که از نظم برقرار شده توسط روحانیون و خرافات و ظلم به تنگ اومده بودن.
این جوونا با همین شور و شوق که چند تا همفکر پیدا کردن وارد این انجمنها میشدن ولی بعد از مدتی از انجمن میومدن بیرون چون میدیدن که رهبرانشون چیز قابل توجهی برای گفتن ندارن و تفکراتشون هم ناقصه. به زبان سادهتر، همه سر کار بودن.
از اونجایی که اهداف تاسیس این انجمن خیلی مبهم و گنگ بود، عدم تاثیر ایلومیناتی عملا از پیش واضح بود. این فرقه صدها مرد رو جذب انجمن کرد ولی عملا نه کسی رو وادار به کاری کرد نه هیچ مکانیزمی برای پیش بردن افکار و عقایدشون داشتن. فقط لب و دهن بودن و تو دورهمیها شرکت میکردن.
ایلومیناتی به طور شگفت انگیزی عمر کوتاهی داشت. از اونجایی که اکثر اعضای این انجمن در کل خیلی اینا رو جدی نگرفته بودن، میرفتن اینور اونور در موردش با بقیه حرف میزدن و کلا چیزی به اسم رازداری و مخفیکاری وجود نداشت و در کل وجود یک جامعهی مخفی سکولار خشم مردم رو برانگیخته بود.
در نتیجه، شاهزاده باواریا، یعنی کارل تئودور، با صدور فرمانهایی تمام انجمنهای مخفی رو ممنوع اعلام کرد. وایشهاپت از باواریا فرار کرد و دولت هم تمامی اسناد و مدارک ایلومیناتی رو ضبط و منتشر کرد و رازداری این گروه کاملا از بین رفت و دیگر چیزی به اسم ایلومیناتی وجود خارجی نداشت.
ایلومیناتی همین جا تموم شد اما درست در همین زمان، شبهه تاریخ آغاز شد. بعضی از نظریه پردازان توطئه ادعا میکنن که ایلومیناتی مخفیانه ادامه پیدا کرده و حتی امروزه کنترل امور جهانی رو در دست داره. این شایعه درست از آغاز انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ شروع شد.
این هفته این رمان رو خوندم و خوشم اومد. ماجرای یک سری آدم خسته و از دنیا بریدهست که همگی با هم سالهاست توی یک عمارت زندگی میکنن و با مرگ قسطی خو گرفتن تا اینکه روزی مستاجر جدیدی یکی از واحدهای عمارت رو اجاره میکنه.
دیدم یه ترجمهی دیگه از دکتر ژیواگو دراومده (با ترجمه آبتین گلکار). این رمان و نویسندهش سرگذشت عجیبی دارن که تو کتاب «ادبیات علیه استبداد» کامل شرح داده شده. اینکه چطور پاسترناک با ترس و لرز کتاب رو میده به یک ایتالیایی و اونم میزاره تو چمدونش از شوروی قاچاق میکنه بیرون و به زبان ایتالیایی چاپ میکنه. و چطور خیلی سریع به نویسندهش جایزهی نوبل ادبیات دادن و چند سال بعد هم دیوید لین بزرگ یک فیلم تاریخی ازش ساخت که هنوزم از ماندگارترینهای سینماست. با بازی عمر شریف و چند ستارهی دیگهی سینما و البته «کلاوس کینسکی» که چند دقیقه تو فیلم حضور داره.
این فیلم از رومن پولانسکی یکی از بهترین فیلمهاییه که دیدم. ماجرای مستاجر جدید آپارتمانیه که قبلتر توش فردی اقدام به خودکشی کرده و این اتفاق به وسواس ذهنی این مستاجر تبدیل میشه. همه چیز این فیلم عالیست.
پادشاهی بود به نام شهریار که آدم قدرتمند و عادلی هم بود. این آقا یه روز متوجه شد که زنش بهش وفادار نبوده و خیانت کرده و از اونجایی که خیلی بهش سخت اومده بود و دردش گرفته بود، از خشم زیاد دستور داد تا زنش رو اعدام کنن اما این درد خیلی عمیق در وجودش ریشه کرده بود.
به قدری این بیوفایی براش سنگین بود که از همهی زنهای عالم نفرت پیدا کرده بود و متقاعد شده بود که تمامی زنها روزی به شوهرهاشون خیانت میکنن. این نفرت باعث شد دست به کار عجیبی بزنه: دستور داد هر شب یک دختر باکره براش بیارن.
یعنی بدین شکل: هر شب با یک دختر باکره ازدواج، شب رو باهاش سپری میکرد و صبح علیالطلوع قبل از اینکه دختر فرصت کنه بهش خیانت کنه، اعدامش میکرد. این ماجرا حدود سه سالی طول کشید و ترس و وحشت بزرگی در قلمرو شاه انداخته بود. دخترها از ترس فرار میکردن.
و خانوادههاشون باهاشون به دور دستها میرفتن تا دست نظامیان شاه به دختراشون نرسه. یه جایی اوضاع اینطوری شد که دیگه دختر باکرهای نبود که برای شاه بیارن و همه یا کشته شده بودن یا فرار کرده بودن. تا اینکه شهرزاد وارد قصه میشه.
شهرزاد دختر باهوش و زیبای وزیر دربار بود که داوطلب شده بود که با شاه ازدواج کنه و هرچقدر پدرش در خفا اعتراض کرده بود قبول نکرده بود. شهرزاد برنامهای در سر داشت که پدرش ازش خبر نداشت. اینا ازدواج کردن و شب که شد شهرزاد از خواهرش، دنیازاد خواست که برای خداحافظی بیاد به اتاقش.
شب شد و دنیازاد اومده بودی توی اتاق شهرزاد و شهریار و در همین حین شهرزاد شروع کرد به تعریف کردن یه داستان برای خواهرش. طوری هم داستان رو تعریف میکرد که شاه که رو تخت لم داده بود صداش رو بشنوه. دمدمای صبح و زمانی که هوا داشت کم کم روشن میشد،
شهرزاد توی یه نقطهی حساس داستان رو نصفه نیمه قطع کرد. با این توجیه که روز شده و باید به کارهامون برسیم. شاه هم که جذب داستان شده بود، یک روز اعدامش رو به عقب انداخت تا شب بعد ادامهی داستان رو از زبان شهرزاد بشنوه. شب بعد رسید و این داستان تموم شد و شهرزاد یکی دیگه رو شروع کرد.
و هر صبح سپیده دم شهرزاد داستان رو در نقطهی حساسی ناتمام قطع میکرد. شب پشت شب این ماجرا تکرار میشد و شهرزاد داستانهای جذابی از قالیهای پرنده، ملوانان، دزدهای معروف، داستانهای عاشقانه و ماجراجوییها برای شهریار تعریف میکرد. این داستانگویی ۱۰۰۱ شب ادامه داشت.
شهرزاد با این داستانها دل شاه رو به دست آورده بود و از طریق مفاهیم پنهان داستانها کاری باهاش کرده بود که عاشقش بشه و اون بیاعتمادیش به زنها رو از بین برد. شهریار میدونست که بدون شهرزاد نمیتونه زندگی کنه. عاشق شهرزاد شد. از اعدامش صرف نظر کرد و ملکه شد.
این دو با هم ازدواج کردن و سه تا بچه هم به دنیا آوردن. کتاب هزار و یک شب درباره داستانهاییه که شهرزاد برای شهریار میگه و با این داستانها قلب و روحش رو تسخیر میکنه.
افسانهی جیوهی قرمز
——
از زمانهای دور، از مصر باستان گرفته تا آزمایشگاههای پروژهی منهتن و حتی تو غارهای عمیق افغانستان، بشر مدتهاست که دنبال یه مادهی اسرارآمیز میگرده: جیوهی قرمز. اما حقیقت این مادهی اسرار آمیز عجیبتر از داستانهاییه که دربارهش گفته میشه.
صحبت درباره جیوه قرمز از دهه ۷۰ میلادی شروع شد و کسی هم درست نمیدونه چطور و چرا، اما از اون زمان تا حالا داستانا و افسانههای زیادی براش ساختن. مثلا میگن تو مصر باستان استفاده میشده و اون رو میذاشتن تو دهن مومیاییها.
اما تابحال هیچ بشری جیوهی قرمز رو ندیده و لمس نکرده. دست کم هیچ نمونهای که از مراحل آزمایشگاهی عبور کرده باشه وجود نداشته. اما با تمامی این گفتهها، جیوهی قرمز فقط یه شایعهی اینترنتی یا یه داستان عامیانه نیست. قضیه یه کم پیچیدهتره.
زیاد پیش اومده که تو بالاترین سطح دولتها و ارتشها و بخصوص در دوران جنگ سرد دربارهش حرف زده شده. در واقع شهرت اصلی جیوهی قرمز بخاطر اینه که فکر میکنن جزئی مهم در ساخت یه سلاح فوقالعاده قوی باشه. برای همین بعضیا فکر میکنن جیوه قرمز اسم رمزیه برای یه مادهی دیگه.
از اواخر دهه ۷۰ که شایعه جیوه قرمز تو بازار سیاه اسلحه پیچید، مسئولین مجبور شدن بهش توجه کنن، حتی با وجود اینکه میدونستن که واقعیت نداره. پیش اومده خیلیها از این راه کلاهبرداری کردن و چیزایی رو به خریدار قالب کردن.
اینکه خیلیها هنوزم فکر میکنن جیوه سرخ واقعیه یه دلیل دیگه هم داره: شخصی به نام ساموئل تی کوهن. کوهن یکی از دانشمندای اصلی پروژه منهتن بود که تو ساخت بمب اتم دست داشت. کسی که بهش لقب پدر بمب نوترونی رو دادن.
آدمای کمی تو دنیا بودن که مثل کوهن درباره بمبهای اتمی اطلاعات داشته باشن. این آقا تو دهه ۹۰ که دیگه پیر شده بود، شروع کرد به حرف زدن درباره جیوه قرمز. بخاطر همین خیلیها باور کردن که چنین مادهای وجود داره. کوهن میگفت جیوه قرمز یه نوع ماده جدیده که ضربه رو تبدیل به گرما میکنه.
کوهن میگفت اگه یه ماده خیلی قوی از این نوع داشته باشی، میتونی همون شرایط ساخت بمب رو به شکلی سادهتر طراحی کنی و بمب هیدروژنی کوچیکی بسازی که تو کف دست جا میشه. با اینکه کوهن دانشمند معروف و با سوادی بود، تقریبا همه فیزیکدانهای دنیا میگن حرفهاش کاملا غلطه
و چنین مادهای نمیتونه چنین ویژگیهایی داشته باشه. انرژیای که حتی یه ماده کاملا بینقص بالوتکنیک میتونه آزاد کنه، بازم برای روشن کردن بمب هیدروژنی کافی نیست. اما خب جریان چیه بالاخره؟ یه ایده اینه که جیوه قرمز یه دروغ تبلیغاتی از طرف شوروی در دوران جنگ سرد بوده
تا آمریکاییهایی رو از این بترسونه که روسها میتونن بمبهای کوچیک رو هرجا و هر وقت که خواستن استفاده کنن. این نظریه منطقیه و شوروی هم احتمالا از بابت پخش شدن این شایعه خوشحال بوده. اما حالا که جنگ سرد تموم شده، شاید یه نسخه جدید از این دروغ وجود داشته باشه
و این بار آمریکا داره ازش استفاده میکنه تا تروریستها رو گیر بندازه. حالا این کار عمدی باشه یا نه، تا حالا که جواب داده. سال ۲۰۱۱ بود که یه گروه خنثی سازی بمب تو افغانستان دو مخزن از نیروهای ویژه اروپا تحویل گرفتن که میگفتن حاوی جیوه قرمز بودن.
متخصصهای آمریکایی در پایگاه هوایی بگرام این مخازن رو بررسی کردن، اما تو یکی جیوه معمولی بود و تو اون یکی هیچی نبود. حتی سال ۲۰۱۳ تو ترکیه خبر پیچید که سه نفر رو با یه کلاهک موشکی از جیوه قرمز دستگیر کردن.
بعدش یه خریدار اسلحه برای داعش با اسم رمز تمساح، چهار میلیون دلار برای خرید جیوه قرمز پیشنهاد داد. فروشندهای که بهش این سفارش رو داده بود، بیشتر از ۱ سال دنبال جیوه قرمز گشته بود. بهرحال اینم میتونه ترفندی باشه برای به دام انداختن ترویستها وقتی قصد خرید جیوهی قرمز رو دارن.
خود کوهن میگفت یه دروغ بزرگ پیرامون جیوه قرمز وجود داره. اما از نظرش، این دروغ از طرف آمریکاییهایی بود که میدونستن این ماده واقعیه ولی تکذیبش میکردن. کوهن میگفت همکارای سابقش در لس آلاموس این دروغ رو پخش کردن.
اما تئوری کوهن جواب نمیده. هیچ دلیلی نداره که وجود یه مادهای که هر دو طرف جنگ در اختیار دارنش رو تکذیب یا مخفی کرد. برعکس، باید افراد رو برای درست استفاده کردن یا نگهداری ازش آموزش داد و روشهایی به این منظور طراحی کرد.
اصلا نمیشه تصور کرد که یه راز به این بزرگی بین ارتشهای آمریکا و روسیه، شرکتهای تولیدکننده، دانشمندای سراسر دنیا، اساتید دانشگاه و بخشهای نظامی دارنده این سلاح مخفی باقی بمونه. ممکنه که کوهن خودش بخشی از یه دروغ بزرگ سازمانهای اطلاعاتی آمریکا بوده تا تروریستها رو گیر بندازه.
مومیایی لنین صد ساله شد
——
صد سال و چند ماه از مومیایی شدن جسد ولادیمیر لنین میگذره. ولادیمیر لنین، اولین رهبر اتحاد جماهیر شوروی از زمان مرگش تو سال ۱۹۲۴ تا امروز توی تابوتی باز در مرکز مسکو خوابیده. انگار لنین هنوز توی تابوت بازش منتظر دفن شدنه و یه حضور شبحوار و مبهمی پیدا کرده.
لنین قبل از مرگش درخواست کرده بود که توی گورستانی کنار مادرش تو پتروگراد دفن بشه. بلافاصله بعد از مرگ لنین، نظرات مختلفی درباره محل و چگونگی دفناش داده شد. همسر لنین با مومیایی کردن و نمایش عمومی جسدش در میدان سرخ مخالف بود، اما در نهایت این نظر استالین بود که اجرا شد.
عاقبت در جولای ۱۹۲۴ بدن لنین مومیایی شد تا برای یه زندگی غیرعادی پس از مرگ آماده بشه. هرچند جسد خود استالین هم بعد از مرگش تو سال ۱۹۵۳ مومیایی شد و کنار لنین قرار داده شد، اما چند سال بعد از سخنرانی کوبنده خروشچف، سال ۱۹۶۱ جسدش رو از اونجا برداشتن.
اما مومیایی لنین به طرز شگفتآوری طی این سالها بادوام بوده و از تحولات مختلف امپراطوری شوروی و فروپاشی بعد از اون جون سالم به در برده. جسد مومیایی شدهی لنین فقط در دوران جنگ جهانی دوم برای اینکه آسیبی نبینده مدتی بطور موقت به یه جای دیگه منتقل شد.
با این اوصاف برای خیلیهایی که از جنایتهای کمونیسم اطلاع دارن شاید این سوال پیش بیاد که مردم روسیه معاصر چطور حاضر به نگهداشتن مومیایی لنین شدن؟ استدلال بعضی از متفکران روسی اینه که مردم روسیه بعد از فروپاشی شوروی دچار نوعی سوگواری کج و کوله شدن.
درسته که هم حکومت و هم مردم جنایات کمونیستها رو به رسمیت شناختن، ولی این موضوع تا حد زیادی تحریفشده باقی مونده. در کنار همه اینا هنوزم از قبر لنین بازدید و تجلیل میشه و این نشون میده که کنار اومدن با گذشته چقدر برای مردم روسیه کار پیچیدهایه.
نگهداری از جسد لنین به شکل مومیایی خودش روشنترین سند این موضوعه. درواقع با نگه داشتن این جسد که دیگه نه کاملا انسانه و نه کاملا مصنوعی، انگار تاریخ برای روسیه در زمان معلق مونده. اما چرا با اینکه خیلی از مجسمههای لنین خراب شدن، دفن کردن جسدش کار آسونی نیست؟
ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی معتقده که برای فهم این موضوع باید به اینکه گذشته به چه شکلهای ناخواستهای روی حال سایه میندازه فکر کرد. دریدا میراث شبحوار کارل مارکس و رابطه بین نسلهای گذشته و حال رو پررنگ میدونه و میگه
زندگی کردن در زمان حال یعنی زندگی کردن با میراثی که از گذشته مونده و « زندگی کردن با شبحها به این شکل میتونه یه جور سیاست حافظه، میراث و نسلها باشه.» دریدا معتقده این مدل «مردهپرستی» هم روی حضور چیزی که دیگه نیست و غایبه تمرکز میکنه.
همه حرف دریدا اینه که وقتی ما وارث گذشته هستیم، همه «بودن» ما قبل از هر چیز، به شکل ارثی به ما رسیده. یعنی هویت و ماهیتمون رو از گذشته میگیریم. احساسی که ما نسبت به خودمون داریم هم قبل از هر چیز به ما به ارث رسیده، چه اون رو دوست داشته باشیم یا نه.
دریدا این رو هم میگه که نحوه دریافت این میراث گذشته کاملا قابل تفسیره. بازدیدکنندههای مقبره لنین بیش از صد ساله که توی یه جور سوگواری وارونه گیر کردن و به جای دفن کردن لنین، اون رو به یه یادبود خیلی نمادین از زندگی و یه نشانه و سمبل خالص تبدیل کردن.
تصمیم خروشچف برای بازگشت به اصالت لنین بعد از دوران استالین باعث شد روح لنین ارج و منزلت حتی بیشتری هم پیدا کنه. میگفت استالین از اصول بنیادین لنینیسم و روح انقلاب منحرف شده بود. از دید خروشچف، لنین از استالین بالاتر بود، برای همین حضور فیزیکیاش میتونست
صرف نظر از همه تغییرات در رهبری سیاسی، حاکمیت دولت و حزب کمونیست رو زنده نگه داره. رهبران حزب تو روزهای تعطیل برای بزرگداشت انقلاب اکتبر و جنگ جهانی دوم کنار این آرامگاه تجمع میکردن. مقبره لنین برای تماشای رژهها به خصوص رژههای روز پیروزی هم مکان ایدئال حزب بود.
از اون زمان تا حالا، دانشمندای مرکز تحقیقات علمی و روشهای آموزشی در فناوریهای بیوشیمیایی کسایی هستن که نسل به نسل بقایای فیزیکی بدن لنین رو حفظ کردن. اینا هر ۱۸ ماه یه بار بدن لنین رو با روشهای پیچیدهی مرمت مومیایی، به مدت حداکثر دو ماه بازسازی میکنن.
این اصرار بر حفظ جسد لنین برای خیلیها معنای بزرگتری هم داشته. در دین ارتدوکس روسیه، شخصی قدیس محسوب میشه که بعد از مرگ جسدش تجزیه یا متعفن نشه و برای خیلیها این واقعیت که بدن لنین تجزیه نشده، ارتباط عجیبی با قدیس بودن اون پیدا کرده.
کیش لنینیسم به تداوم ارزشهای دولت شوروی کمک کرده، چون لنین نه تنها به عنوان اولین رهبر اتحاد جمایر شوروی مورد احترامه بلکه به صورت نمادین هم به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پیوستگی دولت روسیه با اتحاد جماهیر شوروی و همینطور به اصل و نسب دولت از زمان ایوان مخوف،
#معرفی_کتاب
—
it didn’t start with you
پیش میاد که شما هیچی از زندگی و گذشتهی والدین یا پدربزرگ/مادربزرگتون نمیدونید ولی زندگی و آسیبهایی که اونا تجربه کردن میتونه زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده. در واقع، آسیبهای گذشته میتونه منجر به الگوهای رفتاریای بشه که کاراکتر شما رو شکل میده.
برای همهی ما واضح و مبرهنه که مردم دوست ندارن از تجربیات دردناکشون حرف بزنن و معمولا بخاطر حفظ ظاهر اونا رو پنهان میکنن. با اینحال مهمه که یه راهی برای رفع اثرات مخرب این تروماهای خانوادگی پیدا کنیم چون اگر کاری نکنیم، این چرخهی معیوب نسل به نسل ادامه پیدا میکنه.
مثلا، مرگ کودک تازه به دنیا اومده برای یک زوج یک اتفاق دردناکه. اما اگه والدین از رویارویی با اون درد و شوک کنار نیان و احساساتشون رو سرکوب کنن، احتمالا اون تروما رو به فرزندشون که در آینده به دنیا میاد منتقل میکنن. تروماها میتونن روی بیولوژی ما تاثیرگذار باشند.
تحقیقات نشون میده که افکار و احساسات میتونن کدهای ژنتیکی یا DNA ما رو تغییر بدن. این یعنی شمایی که از تروما رنج میبری، ممکنه ژنهای آسیب دیدهت رو به فرزندانت منتقل کنی. تروما همچنین هورمونهای استرس رو تغییر میده و والدین میتونن این تغییرات رو به کودکان منتقل کنن.
در مجموع، تروما فقط یک فرد رو تحت تاثیر قرار نمیده، بلکه بطور بالقوه کل یک خانواده و چندین نسل رو تحت تاثیر قرار میده. ترسهای غیرمنطقی، عادات مخرب و احساسات عجیب و غریب رو همه تجربه کردیم ولی خیلی وقتا مقصر این تجربیات خود ما نیستیم.
اغلب چنین رفتارهای ناسالمی ناشی از آسیبهاییه که شما بطور مستقیم یا غیرمستقیم از طریق خانواده تجربه کردین. چه اینکه والدین شما تو کودکی از هم جدا بشن و به روان شما آسیب بزنن یا پدربزرگ شما تو جنگ ترس بزرگی رو تجربه کرده باشه.
به طور خلاصه شما ممکنه علائمی از تروما رو در زندگی داشته باشیه که هیچ دخالتی در رخ دادن اونها نداشتید. ممکنه احساساتی رو تجربه کنید یا رفتارهایی از خودتون نشون بدید که نتیجهی هیچ رویداد خاصی در زندگی خود شما نیست. بلکه برای شما به ارث رسیده.
نویسنده اشاره میکنه به یکی از بیمارانش که به شدت از مرگ میترسید و ترس از فضای بسته داشت. دائما ناله میکرد که نمیتونم نفس بکشم و دارم میمیرم. هیچ اتفاق عجیبی در زندگی این شخص رخ نداده بود ولی وقتی گذشتهش رو بررسی کردن دیدن که
از بستگان خانوادهی مادرش در اتاقهای گاز نازیها به قتل رسیدن و اون کد ژنتیکی از اون فرد به چند نسل بعد از خودش منتقل پیدا کرده. نویسندهی این کتاب میگه اگه از تروما یا مشکلات عاطفی رنج میبرید، خیلی مهمه که سابقهی خانوادگی یا وقایق رخ داده در دوران کودکی خودتون رو بررسی کنید.
انجام این کار میتونه برای اون چیزی که در زندگی عاطفی شما امروز رخ میده توضیحی داشته باشه.
معرفی مختصری بود از کتاب It didn't start with you
https://www.amazon.com/Didnt-Start-You-Inherited-Family/dp/1101980389
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 6 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago