𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
پادشاهی بود به نام شهریار که آدم قدرتمند و عادلی هم بود. این آقا یه روز متوجه شد که زنش بهش وفادار نبوده و خیانت کرده و از اونجایی که خیلی بهش سخت اومده بود و دردش گرفته بود، از خشم زیاد دستور داد تا زنش رو اعدام کنن اما این درد خیلی عمیق در وجودش ریشه کرده بود.
به قدری این بیوفایی براش سنگین بود که از همهی زنهای عالم نفرت پیدا کرده بود و متقاعد شده بود که تمامی زنها روزی به شوهرهاشون خیانت میکنن. این نفرت باعث شد دست به کار عجیبی بزنه: دستور داد هر شب یک دختر باکره براش بیارن.
یعنی بدین شکل: هر شب با یک دختر باکره ازدواج، شب رو باهاش سپری میکرد و صبح علیالطلوع قبل از اینکه دختر فرصت کنه بهش خیانت کنه، اعدامش میکرد. این ماجرا حدود سه سالی طول کشید و ترس و وحشت بزرگی در قلمرو شاه انداخته بود. دخترها از ترس فرار میکردن.
و خانوادههاشون باهاشون به دور دستها میرفتن تا دست نظامیان شاه به دختراشون نرسه. یه جایی اوضاع اینطوری شد که دیگه دختر باکرهای نبود که برای شاه بیارن و همه یا کشته شده بودن یا فرار کرده بودن. تا اینکه شهرزاد وارد قصه میشه.
شهرزاد دختر باهوش و زیبای وزیر دربار بود که داوطلب شده بود که با شاه ازدواج کنه و هرچقدر پدرش در خفا اعتراض کرده بود قبول نکرده بود. شهرزاد برنامهای در سر داشت که پدرش ازش خبر نداشت. اینا ازدواج کردن و شب که شد شهرزاد از خواهرش، دنیازاد خواست که برای خداحافظی بیاد به اتاقش.
شب شد و دنیازاد اومده بودی توی اتاق شهرزاد و شهریار و در همین حین شهرزاد شروع کرد به تعریف کردن یه داستان برای خواهرش. طوری هم داستان رو تعریف میکرد که شاه که رو تخت لم داده بود صداش رو بشنوه. دمدمای صبح و زمانی که هوا داشت کم کم روشن میشد،
شهرزاد توی یه نقطهی حساس داستان رو نصفه نیمه قطع کرد. با این توجیه که روز شده و باید به کارهامون برسیم. شاه هم که جذب داستان شده بود، یک روز اعدامش رو به عقب انداخت تا شب بعد ادامهی داستان رو از زبان شهرزاد بشنوه. شب بعد رسید و این داستان تموم شد و شهرزاد یکی دیگه رو شروع کرد.
و هر صبح سپیده دم شهرزاد داستان رو در نقطهی حساسی ناتمام قطع میکرد. شب پشت شب این ماجرا تکرار میشد و شهرزاد داستانهای جذابی از قالیهای پرنده، ملوانان، دزدهای معروف، داستانهای عاشقانه و ماجراجوییها برای شهریار تعریف میکرد. این داستانگویی ۱۰۰۱ شب ادامه داشت.
شهرزاد با این داستانها دل شاه رو به دست آورده بود و از طریق مفاهیم پنهان داستانها کاری باهاش کرده بود که عاشقش بشه و اون بیاعتمادیش به زنها رو از بین برد. شهریار میدونست که بدون شهرزاد نمیتونه زندگی کنه. عاشق شهرزاد شد. از اعدامش صرف نظر کرد و ملکه شد.
این دو با هم ازدواج کردن و سه تا بچه هم به دنیا آوردن. کتاب هزار و یک شب درباره داستانهاییه که شهرزاد برای شهریار میگه و با این داستانها قلب و روحش رو تسخیر میکنه.
افسانهی جیوهی قرمز
——
از زمانهای دور، از مصر باستان گرفته تا آزمایشگاههای پروژهی منهتن و حتی تو غارهای عمیق افغانستان، بشر مدتهاست که دنبال یه مادهی اسرارآمیز میگرده: جیوهی قرمز. اما حقیقت این مادهی اسرار آمیز عجیبتر از داستانهاییه که دربارهش گفته میشه.
صحبت درباره جیوه قرمز از دهه ۷۰ میلادی شروع شد و کسی هم درست نمیدونه چطور و چرا، اما از اون زمان تا حالا داستانا و افسانههای زیادی براش ساختن. مثلا میگن تو مصر باستان استفاده میشده و اون رو میذاشتن تو دهن مومیاییها.
اما تابحال هیچ بشری جیوهی قرمز رو ندیده و لمس نکرده. دست کم هیچ نمونهای که از مراحل آزمایشگاهی عبور کرده باشه وجود نداشته. اما با تمامی این گفتهها، جیوهی قرمز فقط یه شایعهی اینترنتی یا یه داستان عامیانه نیست. قضیه یه کم پیچیدهتره.
زیاد پیش اومده که تو بالاترین سطح دولتها و ارتشها و بخصوص در دوران جنگ سرد دربارهش حرف زده شده. در واقع شهرت اصلی جیوهی قرمز بخاطر اینه که فکر میکنن جزئی مهم در ساخت یه سلاح فوقالعاده قوی باشه. برای همین بعضیا فکر میکنن جیوه قرمز اسم رمزیه برای یه مادهی دیگه.
از اواخر دهه ۷۰ که شایعه جیوه قرمز تو بازار سیاه اسلحه پیچید، مسئولین مجبور شدن بهش توجه کنن، حتی با وجود اینکه میدونستن که واقعیت نداره. پیش اومده خیلیها از این راه کلاهبرداری کردن و چیزایی رو به خریدار قالب کردن.
اینکه خیلیها هنوزم فکر میکنن جیوه سرخ واقعیه یه دلیل دیگه هم داره: شخصی به نام ساموئل تی کوهن. کوهن یکی از دانشمندای اصلی پروژه منهتن بود که تو ساخت بمب اتم دست داشت. کسی که بهش لقب پدر بمب نوترونی رو دادن.
آدمای کمی تو دنیا بودن که مثل کوهن درباره بمبهای اتمی اطلاعات داشته باشن. این آقا تو دهه ۹۰ که دیگه پیر شده بود، شروع کرد به حرف زدن درباره جیوه قرمز. بخاطر همین خیلیها باور کردن که چنین مادهای وجود داره. کوهن میگفت جیوه قرمز یه نوع ماده جدیده که ضربه رو تبدیل به گرما میکنه.
کوهن میگفت اگه یه ماده خیلی قوی از این نوع داشته باشی، میتونی همون شرایط ساخت بمب رو به شکلی سادهتر طراحی کنی و بمب هیدروژنی کوچیکی بسازی که تو کف دست جا میشه. با اینکه کوهن دانشمند معروف و با سوادی بود، تقریبا همه فیزیکدانهای دنیا میگن حرفهاش کاملا غلطه
و چنین مادهای نمیتونه چنین ویژگیهایی داشته باشه. انرژیای که حتی یه ماده کاملا بینقص بالوتکنیک میتونه آزاد کنه، بازم برای روشن کردن بمب هیدروژنی کافی نیست. اما خب جریان چیه بالاخره؟ یه ایده اینه که جیوه قرمز یه دروغ تبلیغاتی از طرف شوروی در دوران جنگ سرد بوده
تا آمریکاییهایی رو از این بترسونه که روسها میتونن بمبهای کوچیک رو هرجا و هر وقت که خواستن استفاده کنن. این نظریه منطقیه و شوروی هم احتمالا از بابت پخش شدن این شایعه خوشحال بوده. اما حالا که جنگ سرد تموم شده، شاید یه نسخه جدید از این دروغ وجود داشته باشه
و این بار آمریکا داره ازش استفاده میکنه تا تروریستها رو گیر بندازه. حالا این کار عمدی باشه یا نه، تا حالا که جواب داده. سال ۲۰۱۱ بود که یه گروه خنثی سازی بمب تو افغانستان دو مخزن از نیروهای ویژه اروپا تحویل گرفتن که میگفتن حاوی جیوه قرمز بودن.
متخصصهای آمریکایی در پایگاه هوایی بگرام این مخازن رو بررسی کردن، اما تو یکی جیوه معمولی بود و تو اون یکی هیچی نبود. حتی سال ۲۰۱۳ تو ترکیه خبر پیچید که سه نفر رو با یه کلاهک موشکی از جیوه قرمز دستگیر کردن.
بعدش یه خریدار اسلحه برای داعش با اسم رمز تمساح، چهار میلیون دلار برای خرید جیوه قرمز پیشنهاد داد. فروشندهای که بهش این سفارش رو داده بود، بیشتر از ۱ سال دنبال جیوه قرمز گشته بود. بهرحال اینم میتونه ترفندی باشه برای به دام انداختن ترویستها وقتی قصد خرید جیوهی قرمز رو دارن.
خود کوهن میگفت یه دروغ بزرگ پیرامون جیوه قرمز وجود داره. اما از نظرش، این دروغ از طرف آمریکاییهایی بود که میدونستن این ماده واقعیه ولی تکذیبش میکردن. کوهن میگفت همکارای سابقش در لس آلاموس این دروغ رو پخش کردن.
اما تئوری کوهن جواب نمیده. هیچ دلیلی نداره که وجود یه مادهای که هر دو طرف جنگ در اختیار دارنش رو تکذیب یا مخفی کرد. برعکس، باید افراد رو برای درست استفاده کردن یا نگهداری ازش آموزش داد و روشهایی به این منظور طراحی کرد.
اصلا نمیشه تصور کرد که یه راز به این بزرگی بین ارتشهای آمریکا و روسیه، شرکتهای تولیدکننده، دانشمندای سراسر دنیا، اساتید دانشگاه و بخشهای نظامی دارنده این سلاح مخفی باقی بمونه. ممکنه که کوهن خودش بخشی از یه دروغ بزرگ سازمانهای اطلاعاتی آمریکا بوده تا تروریستها رو گیر بندازه.
مومیایی لنین صد ساله شد
——
صد سال و چند ماه از مومیایی شدن جسد ولادیمیر لنین میگذره. ولادیمیر لنین، اولین رهبر اتحاد جماهیر شوروی از زمان مرگش تو سال ۱۹۲۴ تا امروز توی تابوتی باز در مرکز مسکو خوابیده. انگار لنین هنوز توی تابوت بازش منتظر دفن شدنه و یه حضور شبحوار و مبهمی پیدا کرده.
لنین قبل از مرگش درخواست کرده بود که توی گورستانی کنار مادرش تو پتروگراد دفن بشه. بلافاصله بعد از مرگ لنین، نظرات مختلفی درباره محل و چگونگی دفناش داده شد. همسر لنین با مومیایی کردن و نمایش عمومی جسدش در میدان سرخ مخالف بود، اما در نهایت این نظر استالین بود که اجرا شد.
عاقبت در جولای ۱۹۲۴ بدن لنین مومیایی شد تا برای یه زندگی غیرعادی پس از مرگ آماده بشه. هرچند جسد خود استالین هم بعد از مرگش تو سال ۱۹۵۳ مومیایی شد و کنار لنین قرار داده شد، اما چند سال بعد از سخنرانی کوبنده خروشچف، سال ۱۹۶۱ جسدش رو از اونجا برداشتن.
اما مومیایی لنین به طرز شگفتآوری طی این سالها بادوام بوده و از تحولات مختلف امپراطوری شوروی و فروپاشی بعد از اون جون سالم به در برده. جسد مومیایی شدهی لنین فقط در دوران جنگ جهانی دوم برای اینکه آسیبی نبینده مدتی بطور موقت به یه جای دیگه منتقل شد.
با این اوصاف برای خیلیهایی که از جنایتهای کمونیسم اطلاع دارن شاید این سوال پیش بیاد که مردم روسیه معاصر چطور حاضر به نگهداشتن مومیایی لنین شدن؟ استدلال بعضی از متفکران روسی اینه که مردم روسیه بعد از فروپاشی شوروی دچار نوعی سوگواری کج و کوله شدن.
درسته که هم حکومت و هم مردم جنایات کمونیستها رو به رسمیت شناختن، ولی این موضوع تا حد زیادی تحریفشده باقی مونده. در کنار همه اینا هنوزم از قبر لنین بازدید و تجلیل میشه و این نشون میده که کنار اومدن با گذشته چقدر برای مردم روسیه کار پیچیدهایه.
نگهداری از جسد لنین به شکل مومیایی خودش روشنترین سند این موضوعه. درواقع با نگه داشتن این جسد که دیگه نه کاملا انسانه و نه کاملا مصنوعی، انگار تاریخ برای روسیه در زمان معلق مونده. اما چرا با اینکه خیلی از مجسمههای لنین خراب شدن، دفن کردن جسدش کار آسونی نیست؟
ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی معتقده که برای فهم این موضوع باید به اینکه گذشته به چه شکلهای ناخواستهای روی حال سایه میندازه فکر کرد. دریدا میراث شبحوار کارل مارکس و رابطه بین نسلهای گذشته و حال رو پررنگ میدونه و میگه
زندگی کردن در زمان حال یعنی زندگی کردن با میراثی که از گذشته مونده و « زندگی کردن با شبحها به این شکل میتونه یه جور سیاست حافظه، میراث و نسلها باشه.» دریدا معتقده این مدل «مردهپرستی» هم روی حضور چیزی که دیگه نیست و غایبه تمرکز میکنه.
همه حرف دریدا اینه که وقتی ما وارث گذشته هستیم، همه «بودن» ما قبل از هر چیز، به شکل ارثی به ما رسیده. یعنی هویت و ماهیتمون رو از گذشته میگیریم. احساسی که ما نسبت به خودمون داریم هم قبل از هر چیز به ما به ارث رسیده، چه اون رو دوست داشته باشیم یا نه.
دریدا این رو هم میگه که نحوه دریافت این میراث گذشته کاملا قابل تفسیره. بازدیدکنندههای مقبره لنین بیش از صد ساله که توی یه جور سوگواری وارونه گیر کردن و به جای دفن کردن لنین، اون رو به یه یادبود خیلی نمادین از زندگی و یه نشانه و سمبل خالص تبدیل کردن.
تصمیم خروشچف برای بازگشت به اصالت لنین بعد از دوران استالین باعث شد روح لنین ارج و منزلت حتی بیشتری هم پیدا کنه. میگفت استالین از اصول بنیادین لنینیسم و روح انقلاب منحرف شده بود. از دید خروشچف، لنین از استالین بالاتر بود، برای همین حضور فیزیکیاش میتونست
صرف نظر از همه تغییرات در رهبری سیاسی، حاکمیت دولت و حزب کمونیست رو زنده نگه داره. رهبران حزب تو روزهای تعطیل برای بزرگداشت انقلاب اکتبر و جنگ جهانی دوم کنار این آرامگاه تجمع میکردن. مقبره لنین برای تماشای رژهها به خصوص رژههای روز پیروزی هم مکان ایدئال حزب بود.
از اون زمان تا حالا، دانشمندای مرکز تحقیقات علمی و روشهای آموزشی در فناوریهای بیوشیمیایی کسایی هستن که نسل به نسل بقایای فیزیکی بدن لنین رو حفظ کردن. اینا هر ۱۸ ماه یه بار بدن لنین رو با روشهای پیچیدهی مرمت مومیایی، به مدت حداکثر دو ماه بازسازی میکنن.
این اصرار بر حفظ جسد لنین برای خیلیها معنای بزرگتری هم داشته. در دین ارتدوکس روسیه، شخصی قدیس محسوب میشه که بعد از مرگ جسدش تجزیه یا متعفن نشه و برای خیلیها این واقعیت که بدن لنین تجزیه نشده، ارتباط عجیبی با قدیس بودن اون پیدا کرده.
کیش لنینیسم به تداوم ارزشهای دولت شوروی کمک کرده، چون لنین نه تنها به عنوان اولین رهبر اتحاد جمایر شوروی مورد احترامه بلکه به صورت نمادین هم به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پیوستگی دولت روسیه با اتحاد جماهیر شوروی و همینطور به اصل و نسب دولت از زمان ایوان مخوف،
#معرفی_کتاب
—
it didn’t start with you
پیش میاد که شما هیچی از زندگی و گذشتهی والدین یا پدربزرگ/مادربزرگتون نمیدونید ولی زندگی و آسیبهایی که اونا تجربه کردن میتونه زندگی شما رو تحت تاثیر قرار بده. در واقع، آسیبهای گذشته میتونه منجر به الگوهای رفتاریای بشه که کاراکتر شما رو شکل میده.
برای همهی ما واضح و مبرهنه که مردم دوست ندارن از تجربیات دردناکشون حرف بزنن و معمولا بخاطر حفظ ظاهر اونا رو پنهان میکنن. با اینحال مهمه که یه راهی برای رفع اثرات مخرب این تروماهای خانوادگی پیدا کنیم چون اگر کاری نکنیم، این چرخهی معیوب نسل به نسل ادامه پیدا میکنه.
مثلا، مرگ کودک تازه به دنیا اومده برای یک زوج یک اتفاق دردناکه. اما اگه والدین از رویارویی با اون درد و شوک کنار نیان و احساساتشون رو سرکوب کنن، احتمالا اون تروما رو به فرزندشون که در آینده به دنیا میاد منتقل میکنن. تروماها میتونن روی بیولوژی ما تاثیرگذار باشند.
تحقیقات نشون میده که افکار و احساسات میتونن کدهای ژنتیکی یا DNA ما رو تغییر بدن. این یعنی شمایی که از تروما رنج میبری، ممکنه ژنهای آسیب دیدهت رو به فرزندانت منتقل کنی. تروما همچنین هورمونهای استرس رو تغییر میده و والدین میتونن این تغییرات رو به کودکان منتقل کنن.
در مجموع، تروما فقط یک فرد رو تحت تاثیر قرار نمیده، بلکه بطور بالقوه کل یک خانواده و چندین نسل رو تحت تاثیر قرار میده. ترسهای غیرمنطقی، عادات مخرب و احساسات عجیب و غریب رو همه تجربه کردیم ولی خیلی وقتا مقصر این تجربیات خود ما نیستیم.
اغلب چنین رفتارهای ناسالمی ناشی از آسیبهاییه که شما بطور مستقیم یا غیرمستقیم از طریق خانواده تجربه کردین. چه اینکه والدین شما تو کودکی از هم جدا بشن و به روان شما آسیب بزنن یا پدربزرگ شما تو جنگ ترس بزرگی رو تجربه کرده باشه.
به طور خلاصه شما ممکنه علائمی از تروما رو در زندگی داشته باشیه که هیچ دخالتی در رخ دادن اونها نداشتید. ممکنه احساساتی رو تجربه کنید یا رفتارهایی از خودتون نشون بدید که نتیجهی هیچ رویداد خاصی در زندگی خود شما نیست. بلکه برای شما به ارث رسیده.
نویسنده اشاره میکنه به یکی از بیمارانش که به شدت از مرگ میترسید و ترس از فضای بسته داشت. دائما ناله میکرد که نمیتونم نفس بکشم و دارم میمیرم. هیچ اتفاق عجیبی در زندگی این شخص رخ نداده بود ولی وقتی گذشتهش رو بررسی کردن دیدن که
از بستگان خانوادهی مادرش در اتاقهای گاز نازیها به قتل رسیدن و اون کد ژنتیکی از اون فرد به چند نسل بعد از خودش منتقل پیدا کرده. نویسندهی این کتاب میگه اگه از تروما یا مشکلات عاطفی رنج میبرید، خیلی مهمه که سابقهی خانوادگی یا وقایق رخ داده در دوران کودکی خودتون رو بررسی کنید.
انجام این کار میتونه برای اون چیزی که در زندگی عاطفی شما امروز رخ میده توضیحی داشته باشه.
معرفی مختصری بود از کتاب It didn't start with you
https://www.amazon.com/Didnt-Start-You-Inherited-Family/dp/1101980389
بنوساسان - دزدان ایران باستان
——
حوالی سال ۱۱۷۰ میلادی رو تو ذهنتون تصور کنید که رییس نگهبانای شب تو یکی از شهرای ایران بزرگ، با اون وسعت بزرگی که از نظر جغرافیایی داشت، داره تو کوچه پس کوچههای تاریک و خطرناک نگهبانی میده که یهو به دو سه نفر آدم مشکوک برمیخوره که دارن دم خونه یه تاجر پولدار میپلکن.
نگهبان فورا افرادش رو خبر میکنه و دستور میده که جیبهای این آدمای مشکوک رو بگردن. توی جیب خلافکارا یه شمع، یه دیلم، یه تیکه نون خشک، یه میخ آهنی، یه کیسه شن و یه لاکپشت زنده پیدا میکنن. اما بین تمام این چیزا نگهبان تنها با دیدن لاکپشت بیمعطلی دستور بازداشت اونا رو میده.اما چرا؟
شاید برای ما الان خندهدار به نظر برسه، ولی لاکپشت یه ابزار مهم برای دزدای ایران قدیم بوده. کاری که اونا میکردن این بوده که اول دیوار گلی خونه هدف رو با میخ سوراخ میکردن و بعد لاکپشت رو از توی سوراخ میفرستادن داخل تا اینطوری خونه رو زیر نظر بگیرن.
این اطلاعات رو ما از تاریخنگاران اون دوره میدونیم و میدونیم که این دزدا عضو یه گروه از ولگردها و شاعران دورهگرد و خلافکاران حرفهای بودن که رد پاشون تو دنیای زیرزمینی اسلام قرون وسطی پیدا میشه. به این گروه میگن بنو ساسان که حدود چند قرن فعال بودن.
بنو ساسان با تاکتیکهای خاص خودشون و زبان رمزیای که باهاش صحبت میکردن، یه روی پنهان و زیر زمینی دوران طلایی تمدن اسلامی بودن که توی تعدادی از نوشتههای به جا مونده از اون دوران، زندگی و اخلاق و روشهاشون توصیف شده و به دست ما رسیده.
کلیفورد بازورث یه مورخ انگلیسیه که به طور خاص روی گروه بنو ساسان مطالعه کرده و میگه این ابزارهای متنوع دزدی اتفاقا کاربردهای خیلی دقیقی داشتن. ماجراشم اینطوریه که دزدا اول دیوار رو با میخ آهنی سوراخ میکردن، یه سوراخ به اندازه کلهی انسان،
بعد یه تیکه پارچه به سر یه چوب میبستن و اون رو از تو سوراخ رد میکردن، چون اگه خود دزد سرشو تو سوراخ میکرد، ممکن بود صاحبخونه اون طرف دیوار با چوب دستی یا چماق یا شمشیر منتظرش باشه. دزد وقتی مطمئن میشد همه چی امن و امانه، یه شمع کوچیک رو روشن میکرده و روی پشت لاکپشت میچسبونده،
بعد اون رو از سوراخ وارد خونه میکرده. وقتی لاکپشت آروم آروم تو خونه میچرخیده، با این کارش روی وسایل داخل خونه نور مینداخته و اینا میتونستن ببینن چی تو خونهس. بعدش دزد از کیسه شنی که همراهش بوده استفاده میکرده و مشت مشت از اون رو میریخته تو خونه،
شاید برای اینکه ببینه کسی تو خونه متوجه حضورش میشه یا نه. و اگه صدایی نمیومد وارد خونه میشده و با خیال راحت دزدی میکرده. بعضی دزدا هم واسه اینکه صدای خودشون رو مخفی کنن یه تیکه نون خشک یا لوبیا رو بلند بلند میجویدن تا صاحبخونه فکر کنه این صدای گربهست که داره موش میخوره.
البته خیلی چیزا در مورد بنوساسان هنوزم مشخص و واضح نیست. دلیلشم اینه که دانش ما در مورد دنیای زیرزمینی دورهی خلافت اسلامی فقط از چندتا منبع باقیمونده به دست اومده. مثلاً معلوم نیست که بنو ساسان اسمشون رو از کجا آوردن. منابع باقیمونده دو روایت متناقض رو ذکر میکنن.
اولین روایت اینه که این خلافکارا پیرو یا «فرزندان» شخصی به اسم شیخ ساسان بودن که زمانی شاهزادهای ایرانی بوده و بعد از اینکه حق و حقوق اشرافیاش رو میخورن، به زندگی دورهگردی رو میاره. روایت دوم اینه که این اسم از «ساسانی» گرفته شده،
یعنی اسم سلسله فرمانروایی قدیم ایران که عربها تو اواسط قرن هفتم نابودش کردن. طبق این نظریه، حکومت این فاتحان بیگانه باعث شد که خیلی از ایرانیها به سطح طردشدگان و گدایان سقوط کنن و بعضیاشون مجبور میشن اینطوری امرارمعاش کنن (کتاب بازورث).
البته هیچ راهی برای دونستن اینکه کدوم یکی از این روایات درسته وجود نداره. تنها چیزی که میشه گفت اینه که اصطلاح «بنو ساسان» زمانی خیلی رایج بوده و برای توصیف مجرمهایی از هر نوع به کار میرفته و به نظر میرسه که بعضیها هم به داشتن این لقب افتخار هم میکردن.
بازورث عقیده داره که اعضای این گروه از اسلام و فرهنگ اسلامی به عنوان پوششی برای کاراشون استفاده میکردن. اونا ادعا میکردن که زاهد و عارفان و کارای خارقالعادهای میتونن انجام بدن. اینا بسته به مخاطبشون داستانای مختلفی از مسیحیت یا یهودیت هم تعریف میکردن
و براشون هم فرقی نمیکرد که از خلیفهی اول تعریف کنن یا از خلیفهی چهارم. مزه زبون طرف رو که میفهمیدن داستانشون رو تغییر میدادن. البته که بنو ساسان از این نظر صرفا معادل شرقی کلاهبردارایی بودن که همیشه تو همه فرهنگها و زیر پرچم همه دینها وجود داشتن.
بریا هم بهشون گفت که به هیچ وجه با هیچکسی در مورد این مشکلی که برای استالین پیش اومده به بیرون چیزی درز ندن. بریا و مالنکوف اولین نفراتی بودن که به ویلا رسیدن. سایمن مانتیفوری، تو کتاب استالین: دادگاه تزار سرخ میگه که حتی اگه شب قبل هیچکسی واقعا استالین رو مسموم نکرده بوده،
با دیدن وضعیت و حال و روزش همونجا فورا تصمیم گرفتن تا کاری کنن زودتر از شرش خلاص بشن. وقتی مشاهدات رو کنار هم میگذاری، متوجه میشی که لاورنتی بریا مدتی بود از زیر سایه و لطف استالین خارج شده بود و احتمالا مرگ استالین بیشترین سود رو برا اون داشت.
اما خب اونجا استالین افتاده بود رو زمین و خروپف میکرد و انگار تو خواب عمیقی به سر میبرد و جالب اینکه از اونجایی که خود استالین توطئهی پزشکان رو سر زبونها انداخته بود، کسی جرات نمیکرد هیچ پزشکی رو صدا کنه. مانتیفوری میگه این حلقهی داخلی
انقدر به کنترل دقیق و موشکافانهی استالین عادت کرده بودن که بدون اون، به تنهایی نمیتونستن کار کنن. بهرحال، تا ساعت هفت صبح دست رو دست گذاشتن تا عاقبت به این نتیجه رسیدن که با وزیر بهداشت کشور تماس بگیرن تا وزیر چند پزشک حاذق رو بفرسته بالا سرش.
اما وقتی پزشکا رسیدن، متوجه شدن که استالین واکنشی به محرکهای بیرونی نشون نمیده، دست و پای راستش فلج شده بود و فشار خونشم بالا بود. وحشتی که استالین به جون دکترهای کل کشور انداخته بود باعث شده بود خود این پزشکان هم از ترسی که چهرهی استالین به جونشون می انداخت، نتونن خوب کار کنن
یک نکتهی بامزه و تکان دهنده از قول جاشوا روبنشتاین تو کتاب آخرین روزهای استالین نقل میکنم که میگه انقدر پزشک تو کشور پیدا نمیشد و همه رو بازداشت کرده بودن، که همهی دکترای خوب یا زیر شکنجه بودن یا منتظر اعلام حکم.
اما وضعیت اون روزها طوری بود که میرفتن تو شکنجه گاه از پزشکای بازداشتی مشورت میگرفتن. یکی از اون پزشکا پاتولوژیستی بود به نام الکساندر میاسنیکوف که وسط بازجویی رفته بودن ازش پرسیده بودن که برای چنین وضعیتی چیکار میشه کرد و توصیهش چیه. یعنی انقدر اوضاع کمیکی بر کشور حاکم بود.
درست دو روز پس از اینکه پزشکان برای اولین بار معاینهش کردن، رادیو مسکو اعلام کرد که استالین یکشنبه شب دچار سکتهی مغزی شده. تو این پیام اومده بود که رفیق استالین زیر نظر دقیق راهبران حزب تحت درمان پزشکی مناسبی قرار گرفته.
روز پنجم مارس، استالین خون استفراغ کرد و معدهش شروع به خونریزی کرد. البته اینی که میگم اطلاعاتی بود که از گزارش اصلی پزشکان حذف شده بود و سال ۲۰۰۳ کشف شد. اینا شواهدی بود که برای مدتها مدفون شده بود و انگار آدمایی خواستن روی چیزی سرپوش بذارن.
مشخص شده که در شب ۲۸ فوریه، استالین آب میوهای خورده که با شراب گرجی رقیق شده بوده. فاریا مینویسه که ممکنه سمی به شکل وارفارین که رقیق کنندهی خونه، که سمی و در عین حال بیطعمه، ممکنه به راحتی تو نوشیدنی استالین ریخته شده باشه و دلیل این خونریزی معدهش همین بوده باشه.
اما برنت و نائوموف تو کتاب آخرین جنایت استالین: توطئه علیه پزشکان یهودی با بررسی شواهد و مدارک زیادی به این نتیجه میرسن که این موضوع احتمالا تا ابد در حدس و گمان باقی خواهد موند و هیچوقت چیزی ثابت نمیشه. عاقبت اون شب، حکومت ۳۰ سالهی استالین بر اتحاد جماهیر شوروی به پایان میرسه.
پس از مرگ استالین، بریا با شبکهای از جاسوسان و هوادارانی که در اختیار داشت به نظر میرسید که آمادهست قدرت رو برای خودش تصاحب کنه. اما ظاهرا توی محاسباتش قدرت مخالفانش رو دست کم گرفته بود. همونطور که به زودی مشخص شد، خروشچف که دیرتر به این حلقه پیوسته بود، نشون داد که مبارزه برای پر کردن قدرت در خلا استالین تازه شروع شده.
گزارشی بود از: https://www.smithsonianmag.com/history/true-story-death-stalin-180965119/
ویکتور بلنکو عاقبت در سال ۲۰۲۳، در سن ۷۸ سالگی در ایلینویز آمریکا از دنیا رفت. منبع این گزارش: https://www.bbc.com/future/article/20160905-the-pilot-who-stole-a-secret-soviet-fighter-jet
بوگدانف و تیمش خون اهدا کنندگان رو که معمولا آدمای جوانی بودن، جمع آوری میکردن و بعدش اونا رو به گیرندگانی که اغلب مسن بودن یا از بیماریهای مختلف رنج میبردن تزریق میکردن. اما با اینحال، فقدان تکنیکهای استریلسازی مناسب و نبود کنترلهای علمی دقیق، باعث نگرانی شده بود.
اصلا بعضی از این آزمایشها غیراخلاقی و بالقوه خطرناک بود سر خیلی از این آزمایشات اصلا به عفونتی که از طریق خون بین آدما انتقال میشد توجهی نمیکردن. اما با وجود این جنجالها و انتقادات، بوگدانف اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نبود. میگفت اگه این روش جواب بده، دهن همه بعدا بسته میشه.
یکی از افرادی هم که داوطلب شرکت در این آزمایش بودن، خواهر لنین، ماریا اولیانووا بود. طی یکی از آزمایشها پس از ۱۱ بار تزریق خون، خواهر لنین پس از مدتی از بهبود بینایی و کم شدن سرعت طاسی سر اعلام رضایت کرد.
اما تو سال ۱۹۲۸، این آزمایشات بی وقفهی بوگدانف به یک ماجرای تراژیک ختم شد. در یکی از مراحل انتقال خون، که این رو روی خودش داشت تست میکرد، از یک جوانی که به بیماری مالاریا و سل مبتلا بود خون آلوده دریافت کرد. مدت خیلی کوتاهی پس از تزریق خون،
بوگدانوف علائم عفونت شدیدی رو از خودش نشون داد و علیرغم تلاشهای اولیه برای درمان، وضعیتش به سرعت رو به وخامت رفت و روز هفتم آپریل سال ۱۹۲۸ در سن ۵۴ سالگی تسلیم عوارض شدید عفونت شد و از دنیا رفت.
حواشی مرتبط با مرگ بوگدانوف با بحث و جدل زیادی همراه و کلی سوالات اخلاقی و علمی متعددی رو مطرح میکنه. برخی بوگدانف رو به بی پروایی و بی اعتنایی به پروتوکلهای علمی درست متهم میکنن و برخی دیگه بوگدانف رو شهید راه کاوشهای علمی خودش میدونن.
زندگی بوگدانوف، یک طناب پیچیدهبود از تفکر انقلابی، کنجکاوی فکری و پیگیری بیوقفهی دانش که در نهایت جونش رو هم در همین راه از دست داد. هرچند آزمایشهاش بحثبرانگیز بود اما مصداق عزم تزلزل ناپذیر این شخص بود برای کشف مرزهای علم و جابجایی محدودیتهای درک بشر.
بوگدانف، مردی که میخواست به فرمول جوانی ابدی برسه
———
اوایل قرن گذشته آدمی بود به نام الکساندر بوگدانف که مثل دانشمندان چند سده پیش، همهچیز دان بود. یعنی فیلسوف بود، سیاستمداربود ،پزشک بود، نظریهپرداز بود و حتی رمانهای علمی تخیلی هم مینوشت. خیلی اتفاقی از دوستای ولادیمیر لنین هم بود.
بوگدانف سال ۱۸۷۳ تو لهستان به دنیا اومده بود. در طول زندگی تو حوزههای زیادی سرک کشیده بود ولی یکی از این حوزهها که برای من جالب اومد، بحث انتقال خون بود. بوگدانف پزشک بود و دنبال کشف راهی بود تا بتونه انسانها رو جوون و سالم نگهداره و پیری رو عقب بندازه.
تو دانشگاه مسکو تو رشتهی پزشکی تحصیل کرده بود و سال ۱۸۹۹ از دانشگاه فارغ التحصیل شد. کنار کار پزشکی، دغدغهی اجتماع و اقتصاد هم داشت و در سالهای پایانی قرن نوزدهم با مشاهدهی وضعیت بد طبقهی کارگر روسیه، به جنبش رو به رشد سوسیالیستی پیوست.
در ابتدا عضو حزب کارگر سوسیال-دموکرات روسیه شد که به چهرهی برجستهای هم در اون حزب تبدیل شد اما چند سال بعدتر، یعنی سال ۱۹۰۳، بوگدانوف از اون حزب جدا شد و همقطار ولادیمیر لنین شد و جناح بلشویک رو تشکیل دادن تا رویکرد رادیکالتری برای رسیدن به انقلاب سوسیالیستی رو دنبال کنن.
بوگدانف نقش مهمی در شکلگیری ایدئولوژی اولیهی بلشویکها ایفا کرد. از کارهای عمدهش این بود که به همراه لنین پلتفرم حزب رو نوشت. نویسندهی پرکاری هم بود و تو حوزههای فلسفه، اقتصاد و جامعه شناسی کلی اثر داره. اما با این حال، خیلی زود با لنین اختلافات فکری پیدا کرد.
بوگدانوف تاکیدش بر اهمیت آگاهی جمعی و خودانگیختگی بود ولی لنین بیشتر از رویکرد سلسله مراتبی و متمرکز حمایت میکرد. این شکاف فلسفی، همراه با رقابتهای شخصی، به جنگ قدرت ختم شد. عاقبت در سال ۱۹۰۹، در جریان کنفرانس حزبی بلشویکها که تو پاریس برگزار شد،
لنین در یک شوی مهندسی شده طوری مراسم رو مدیریت کرد تا بوگدانوف رو از چشم بقیه بندازه و از جناح بلشویک طردش کنه. و همینطورم شد و بوگدانف همراه با حامیانی که داشت اخراج شدن و این نقطه عطفی شد توی زندگی هردوی اونها.
بوگدانف بعدش رفت جناح خودش به نام وپرد رو تاسیس کرد که در اساسنامهش یک جامعهی سوسیالیستی غیرمتمرکزتر و دموکراتیکتر رو متصور بود. یه روزنامه هم منتشر میکرد و تو بحثای اجتماعی و سیاسی شرکت میکردن ولی هیچوقت به قدرت و نفوذ بلشویکها دست پیدا نکردن.
تو بحث فلسفه سیستمی به نام تکتولوژی رو معرفی کرد که هدفش ایجاد یک علم جهانی یکپارچه در زمینههای مختلف، مثل زیست شناسی و جامعهشناسی بود. علاقهی زیادی به ادبیات و رمان بخصوص داستانهای علمی تخیلی داشت. نه تنها علاقه داشت بلکه خودش هم مینوشت.
مشهورترین کارش کتابیه به نام ستارهی سرخ که سال ۱۹۰۸ منتشر شد و توی اون یک آرمان شهر سوسیالیستی رو تو مریخ به تصویر کشیده. جایی که پیشرفت علمی و هماهنگی اجتماعی حاکمه. از اینا که بگذریم، بعد از انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷،
بوگدانف که ابتدا نسبت به روشهای لنین بدبین بود، در نهایت رژیم جدید شوروی رو پذیرفت. معتقد بود که انقلاب با وجود تمایلات استبدادیای که داره، در نهایت فرصتیه برای ساختن یک جامعهی سوسیالیستی. استاد اقتصاد شد تو دانشگاه مسکو و همزمان مدیر موسسهی انتقال خون هم بود.
اما هرچند کمکهای بوگدانوف به تفکر انقلابی قابل توجه بود ولی سالهای پایانی عمرش درگیر پروژهای بود که خیلی بحثبرانگیز بود. بوگدانف به شدت شیفتهی ایدهی جوان ماندن و جوانسازی بدن با تعویض خون بدن بود. ایدهای که انگار از دل فیلمهای علمی تخیلی بیرون اومده.
بوگدانوف، از پیشگامان فرآیند انتقال خون از یک انسان به انسان دیگه بود. به انتقال خون از یک انسان به یک انسان دیگه با استفاده از اتصال مستقیم رگ خونی علاقمند بود و موسسهای که در این زمینه در مسکو راهاندازی کرد از اولینها در دنیا بود.
البته این روشی بود (اتصال مستقیم رگ) که بعدها نا من تلقی شد و کنارش گذاشتن ولی بوگدانف آغازگر مسیری بود که کار رو برای تحقیق و توسعهی بیشتر تو این زمینه هموار کرد. اوایل قرن بیستم، مفهوم جوانسازی از طریق تبادل مایعات بدن به خورهی فکری بعضی از دانشمندان تبدیل شده بود.
بوگدانوف هم تمایل داشت با به چالش کشیدن طبیعت، با تزریق خون از بدن یک جوان به بدن یک سالخورده، اون رو جوان کنه. و ایده از اینجا میاد که تزریق کردن خون یک فرد جوان به یک ارگانیسم پیر میتونه به طور بالقوه اثرات پیری رو معکوس و عمر رو طولانی کنه.
تو اون موسسه همه جور آزمایشی رو هم انجام میدادن، آزمایشهای مابین حیوان و انسان و آزمایش تبادل خون مابین افراد در سنین مختلف. البته چون این چیزا به شدت تازگی داشت، روشهای آزمایشی به کار گرفته شده در موسسه انتقال خون اغلب خام و فاقد پروتوکلهای ایمنی مناسب بودن.
درباره یاکوزا و ریشهی یاکوزا در ژاپن
——
یاکوزا اسم یک باند تبهکاری بدنام سازمان یافته تو ژاپنه که در بافت اجتماعی این کشور تنیده شدن. ساختار یاکوزا چند وجهیه و نمیشه تعریف سر راست و دقیقی ازش داد چون درسته که جنایتکارن ولی ریشه در فرهنگ ژاپن دارن و در خیلی از مناطق ژاپن بهشون احترام هم میذارن.
اصطلاح یاکوزا بصورت تحت الفظی معنی «خوب برای هیچ» میده. که برگرفته از یه بازی ورق سنتی ژاپنیه و میشه اینطور تعبیرش کرد که به دستی میگن که درسته رقمهاش خوبه ولی به هیچ دردی نمیخوره. اما ریشهی یاکوزا رو میتونیم در سالهای ۱۶۰۰ میلادی جستجو کنیم.
زمانی که دو گروه موازی در بطن جامعهی ژاپن رشد کردن. گروه اول گروهی بودن که بهشون میگفتن گروه تکیا: دستفروشان دوره گردی بودن که جنس بنجل و بیکیفیت میفروختن و بعضی وقتا هم دست به جیب بری و کف زنی هم میزدن و کلا آدمایی بودن تو حاشیهی جامعه.
یه گروه دیگه بودن که بهشون میگفتن باکوتو که یکسری قمار باز بودن که بازیهای غیرقانونی رو سازماندهی میکردن و کار شرخری هم میکردن و آدمای خشن و بیپروایی بودن.اون موقع یه سری بازیهای غیرقانونی تو ژاپن بود که زیرزمینی انجام میشد و اینا اون بازار رو مدیریت میکردن.
این گروهها طی زمان انجمنهایی رو شکل دادن برای توسعهی منافع اقتصادی خودشون و بعدتر با ظهور شهرهای تجاری در دورهی ادو، یاکوزاها فرصتی پیدا کردن تا خودشون رو تثبیت کنن و از حاشیهی جامعه خودشون رو بالا بکشن. این گروهها در شهرها بیشتر کارشون بادیگاردی و دلالی و شرخری و اینا بود.
و بعدتر که حرفهایتر شده بودن، کلا رو آوردن به اخاذیگری و پول زور گرفتن از بیزنسها. تو قرن هجدهم، یعنی سالهای ۱۷۰۰ به بعد، این گروهها به سازمانهای ساختارمندتری تبدیل شدن. اما با ظهور عصر میجی و آغاز مدرنیزاسیون از ۱۸۰۰ به بعد، یاکوزاها تغییراتی رو در ساختارشون اعمال کردن.
اما چیزی که تونست اونا رو پولدار و ثروتمند کنه، استفاده از زور و خشونتی بود که بکار میبردن و اینم چیزی بود که طی صد سال گذشته خیلی توش وارد شده بودن. اونا از این خشونت به عنوان ابزار موثری برای کنترل بازارهای کار و تضمین قراردادهای پرسود استفاده میکردن.
یاکوزاها هم مثل مافیای ایتالیا، ساختاری خانواده-محور دارن و زیر مجموعهی این خانوادهها، به گروههای کوچکتری به نام خانوار تقسیم میشه. اما در بالاترین سطوح این سلسله مراتب کومیچو و مشاورانش قرار داره که رهبر ارشد یا اصلی هستن.
فعالیتهای جنایتکارانهی این گروه البته در طول زمان تکامل پیدا کرده و با تغییرات اجتماعی و فرصتهای اقتصادی سازگار شده. همیشه تونستن خودشون رو با شرایط جدید به روز کنن. این گروه بطور سنتی و پیش فرض، تو کارهای اخاذی و شرخری و قمار و روسپیگری و قاچاق مواد مخدر شرکت داشتن.
تو دهههای اخیر وارد جرایم دیگهای مثل کلاهبرداریهای یقه سفید، پولشویی و جرایم سایبری هم شدن. مثلا یکی از بدنامترین جنایات این باند در تاریخ اخیر، پروندهی ساگاوا کیوبین تو دههی ۹۰ میلادیه که در اون اعضای یاکوزا با توسل به خشونت، میلیاردها ین از شرکت ساگاوا کیوبین اخاذی کردن.
هرچند که پایگاه اصلی عملیات یاکوزا بطور سنتی ژاپن بوده همیشه ولی بارها پیش اومده که دامنهی خودشون رو در سطح بینالمللی هم گسترش دادن و در کشورهای مختلف ردپای اونا دیده میشه و حتی با دیگر گروههای جنایتکار سازمان یافته هم همکاریهایی داشتن.
مثلا حضورشون تو برزیل و ایالات متحده و کشورهای جنوب شرق آسیا همیشه پر رنگ بوده. کشورهایی که تلاش داشتن با حضور در اونها به قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان و پولشویی شرکتهای کمک کنن و تمامی اینها مستند شده.
اما علیرغم فعالیتهای مجرمانهی گسترده، از لحاظ تاریخی در یک منطقهی خاکستری تقریبا قانونی در ژاپن فعالیت میکردن. تا اوایل دههی ۹۰، عضویت در باندهای یاکوزا صراحتا غیرقانونی نبود و این گروههای سطحی از پذیرش اجتماعی و حتی احترام رو در محافل خاصی حفظ کردن.
میراث و تاثیرشون بر جامعه و فرهنگ ژاپن غیرقابل انکاره. حضور اونا در جنبههای مختلف فرهنگ عامه، از فیلم و ادبیات گرفته تا مد و هنر خالکوبی، تنیده شده. و هرچند فعالیتهای مجرمانهی اونا همچنان برای سازمانهای مجری قانون نگران کنندهس، اما حضور پایدار یاکوزا در بطن جامعه یادآور تعامل پیچیده بین جنایات سازمان یافته، سنتها و هنجارهای اجتماعیه.
در حال حاضر آقای کنیچی شینوا رئیس یاکوزاست.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago