?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 4 weeks ago
قطعهای در ترجمه آزاد شعرِ امیرالشعراء "احمد شوقی"
بَرَزَ الثَعلَبُ يَوماً
في شِعارِ الواعِظينا
فَمَشى في الأَرضِ يَهذي
وَيَسُبُّ الماكِرينا
وَيَقولُ الحَمدُ لِل
هِ إِلَهِ العالَمينا
يا عِبادَ اللَهِ توبوا
فَهوَ كَهفُ التائِبينا
وَاِزهَدوا في الطَيرِ إِنَّ الـ
ـعَيشَ عَيشُ الزاهِدينا
وَاطلُبوا الديكَ يُؤَذِّن
لِصَلاةِ الصُبحِ فينا
فَأَتى الديكَ رَسولٌ
مِن إِمامِ الناسِكينا
عَرَضَ الأَمرَ عَلَيهِ
وَهوَ يَرجو أَن يَلينا
فَأَجابَ الديكُ عُذراً
يا أَضَلَّ المُهتَدينا
بَلِّغِ الثَعلَبَ عَنّي
عَن جدودي الصالِحينا
عَن ذَوي التيجانِ مِمَّن
دَخَلَ البَطنَ اللَعينا
أَنَّهُم قالوا وَخَيرُ ال
قَولِ قَولُ العارِفينا
مُخطِئٌ مَن ظَنَّ يَوماً
أَنَّ لِلثَعلَبِ دينا
رفت روباه سوی ده یک روز
تا به تزویر خود شکار کند
جامه اهل زهد را پوشید
تا فریبش دوباره کار کند
گفت آیید تا نماز کنیم
بنده باید که خویش خوار کند
ذکر و تسبیح بر لبش باشد
روز وشب سجده آشکار کند
آب در چشمش از انابه رود
ربّنااغفرلنا شعار کند
تا مگر اشک چشم او فردا
آب بر شعله های نار کند
در خزان است جان ما ز گناه
مگرش لطف حق بهار کند
کو اذان گوی ما خروس عزیز
کز"ارحنا"مرا خمار کند
شده وقت نماز صبح بخوان
که درودت خدا نثار کند
چو شنید این سخن خروس بگفت
روبهک حیله بی شمار کند
هیچ مومن نباشد این ابلیس
باید عاقل از او فرار کند
من خروسم نه خر که این روباه
بار بر پشت من سوار کند!
تاج داران هزار ها دیدم
که خورش ها از آن کبار کند
گریه زاری اگر کند روباه
قصدش این است کار، زار کند!
ریش و پشم دروغ و سبحه و ذکر
زان سبب روبه اختیار کند
تا از این دام دین خورد روزی
لقمه خویش برقرار کند!
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
روز ۲۶ دی ماه سال ۵۷ "محمدرضاشاه پهلوی" به همراه "فرح دیبا" از ایران به مصر گریخت و مورد استقبال "انور سادات" رئیس جمهور مصر قرار گرفت. این پرواز توسط یک فروند بوئینگ ۷۰۷ انجام شد که هواپیمای شخصی شاه به نام شاهین و با رجیستر ۱۰۰۱ بود که با کمال تعجب خود شاه هم نمیدانست هواپیما در مالکیت او نیست!
طایرانی که در این عرصه به خود میبالند
گو مباشید چنان غره که شاهین آمد
در هر حال وقتی هواپیما مدتی در مصر و مراکش سرگردان بود، شاه دستور داد خدمه به ایران بروند و خلبان "بهزاد معزی" و هواپیمای شاهین بمانند، اما معزی با سرهم کردن دروغی توانست با هواپیما به ایران بازگردد. او به شاه گفت هواپیما رجیستر ایران دارد و اگر اینجا باشد نمیتواند پرواز کند و شاه که با آن همه ثروت نمیدانست این هواپیما مال خودش است این کلک را نفهمید. از آنچه در خاطرات "اردشیر زاهدی" و دیگران هم آمده است بر میآید که آنها هم این دروغ معزی را باور کردند و نمیدانستند این هواپیما شخصی است! بر اساس مسموعات، این هواپیما اکنون در ارتش نقش یک تانکر سوخترسانِ هوایی را ایفا میکند. بعد از بازگشت معزی به ایران او که فکر میکرد باید به پاس این خوش خدمتی بیشتر تحویلش بگیرند، جزاء سنمار یافت و مدتی بعد در دادگاهی به ریاست ری شهری به خاطر خلبانی برای شاه و دریافت پولهای میلیون دلاری! بابت پروازها بازنشسته اجباری شد!
در مدرسه نعلین مرا دزدیدند
پاداش خرابات نرفتن این است!
این اطلاعات دروغ عموما توسط همافرها به دادگاههای انقلاب داده میشد تا نوعی انتقام گیری و تشفی خاطر برای آنها باشد که از نظامیان عالی رتبه ساختار قبلی کینه داشتند و گمان میکردند حق آنها پامال شده و میبایست پشت رل تام کت و فانتوم باشند! همافران اغلب به صورت موقت در ارتش استخدام شدند تا ارتش بتواند آن همه هواپیما و ناوگان جدید خود در دهه ۵۰ شمسی را مدیریت کند و همین عامل سبب شد همافران نخستین گروهی باشند که علیه حکومت اقدام کردند و نخستین بخش ارتش بودند که به بیعت رهبر انقلاب درآمدند. معزی بعد از دیدن اتفاقات جدید و وضع حاکم بر نیروی هوایی کم کم از انقلابیون فاصله گرفت! خود او یکی از این اتفاقات را چنین شرح داده است:
"...برای مثال یک بار به شیراز رفته و در آنجا مستقر و پروازها را آنجا انجام میدادیم. یک شب به ما گفتند آخوند عقیدتی سیاسی میخواهد با شما بیاید پرواز رفتیم سوار هواپیما شدیم و رفتیم بالا خاموشی بود که چراغهای شهر و پایگاه خاموش باشند بلند شدیم یک آسمان پرستارهای در جلو داشتیم در کابین چشمش افتاد به آسمان پرستاره و گفت: لعنت الله علی القوم الظالمین پرسیدم چه شده گفت ببینید این نابکاران دستور امام را اجرا نمیکنند این خاموشی دستور صریح خود امام است ببین چقدر چراغ روشن است.نگاه کردم و خندیدم. گفت: چیه؟ما عادت داشتیم هرکس که عمامه سرش بود را آیت الله صدا میکردیم.گفتم حضرت آیت الله! اینها ستاره است چراغ نیستند! گفت نه آقا چراغ است دستور امام را رعایت نمیکنند."
معزی البته مسیر خود را اشتباه رفت و این بار با پیوستن به مجاهدین یا به قول ظریفی مزاحمین خلق! بنی صدر را از کشور خارج کرد و نفهمید که سیاست و زندگی باند فرود نیست که بتوان هر از چندی آن را عوض کرد و انتظار فرودی مطمئن داشت!
من مرغِ نیم بِسمِلِ تیغِ تغافلم
افتاده ام به دامِ تو پرواز میکنم
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
اگر بخواهیم مطلب را درز بگیریم و از ادبیات شیرجهای به تاریخ بزنیم، بد نیست یادی کنیم از "حداد عادل" رئیس با فرهنگ فرهنگستان که یادم نمیرود در سفری به مصر با صدایی بسیار نکره و تجویدی افتضاح در الازهر چند آیهای قرآن خواند و من مدتها به این کار او میخندیدم که در سرزمین منشاوی و عبدالباسط به اصطلاح با ریش به تجریش رفته بود و کسی نبود به او بگوید از بهر خدا نخوان!آخر اینجا هم ادبیات فارسی نیست که زمین بی صاحب باشد و بتوانی هر چیزی را به اسم لغت سازی به ناف ملت ببندی! کاش کمی از "اسفندیار رحیم مشایی" یاد میگرفتی که در معیت معجزه هزاره سوم در سوریه الحق در قامت سیاستمدار تلاوت بدی نکرد. از دوستی شنیدم که مشایی مدتی هم در تهران جلسه قرآن داشته و معلوم بود در تقلید از سبک "شعبان عبدالعزیز صیاد" ورزیده است!
حالا که سخن به اینجا رسید بگذارید یادی هم از تلاوت "اکبر هاشمی رفسنجانی" بکنیم که در خاطرات رفیق گرمابه و گلستانش "مهدوی کنی" به آن اشاره شده است! ظاهرا در ایام ستمشاهی! در آن زندانهای مخوف رفیق پسته کارمان گاهی هوس تلاوت با صدای بلند میکرده است تا ساواکی ها را بتاراند!
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند!
مهدوی کنی در باب صدای او چنین داوری کرده:
"از کارهای فرهنگی دیگر ما در زندان این بود که آقای هاشمی بعد از نماز صبح مقداری قرآن با صوت میخواندند...نمیگویم صدای آقای هاشمی بد بود ولی هیچ خوب نبود.آقای لاهوتی خیلی شوخی میکرد میگفت: بخوان آقای هاشمی که من دارم کیف می کنم! آقای هاشمی هم مقید بود که قرآن را با صوت بخواند!" خوب حالا تا فائزه خانم خفتمان نکرده بهتر است از خیر داستان تلاوتهای دیگر سیاسیون خوش صدا چیزی نگویم که "به ترک سر نمیارزد" ولی بد نیست بدانیم که این قاریگریِ سیاسیون حتی در مصر هم رواج داشته و پادشاهان و رئیسان جمهور از "ملک فواد" تا "عبدالناصر" قاری خاصی داشتند و گاه خودشان هم چون "انور سادات" با ته صدایی که داشتند تلاوت میکردند والبته بدون شنیدن احتمال میدهم اغلبش چیزی بوده باشد از جنس اذان مرتضی مطهری!
به سرها مغز، چون زنگوله شد خشک، از دمِ سردت
سرِ تحسین به خود تا چند از زنگوله جنبانی
الهی سرمه در نایِ گلویت ریزد اصفاهان
بگیرد باطنِ عشّاق حلقت در نوا خوانی
خراشِ ناله از سوهان کند هموار حلقت را
به نفرینِ «اثر» جانت رود بیرون به آسانی
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
"تنها احمقها صدای خود را به خنده بلند میکنند" این جمله ایست از "بندیکت"، قدیس معروف مسیحی که پیروانش هم به تأسّی از او و قواعد کتابش مردمانی عبوس بودند. "فرانسیس آسیزی" نیز یک کشیش را غمگین میپسندید ولی بر عکس این دو "سن توماس" فردی شوخ بود و از خدا شوخ طبعی میخواست.
کردی به خنده نقطه موهوم را دونیم
ای مبطل قواعد حکمت لبان تو!
نمیدانیم مسیح خنده رو بوده یا نه ولی در تاریخ مسیحیت، قدیس مخصوص کمدینها یعنی "سنت لورنس" به شوخی معروف بود از این جهت که وقتی او را زنده کباب میکردند به جلادانش گفت: "بیایید مرا زیر و رو کنید تا طرف دیگرم هم خوب بپزد!" شاید اگر ما مسلمانهای ایران مسیحی میشدیم، بیشتر بندیکتی بودیم تا توماسی! به ویژه آنکه بندیکت هم به رنگ سیاه علاقه داشت و جامه راهبان پیرو خود را چنین میپسندید و به هر حال عبوسزهد او در چهرههایی چون غزالی متبلور است که در احیاء علوم کمتر نشانی از شوخی و لطافت دارد و اغلب بر نهج خشیت و ترس گام زده است.
با این همه، عجیب است که جامعه شیعه بیشتر بندیکتی باشد زیرا در تاریخ، عبوسزهد عمر بن خطاب و تازیانهاش معروف است و اینکه میگفت:
"من كثر ضحكه قلت هيبته، ومن مزح استخف به.."
اما علی بن ابی طالب(ع) بالعکسِ خلیفه دوم مردی بوده شوخ طبع و خنده رو والعهدة علی الرّاوی که عمر میگفته مردم به ۳ دلیل زیر بار خلافت علی نخواهند رفت و اولینش: كثرة دعابته! یعنی شوخ طبعی بیش از حدش! بوده است.
به هر روی ملت ما خندیدن را به ویژه از جانب مقدسان خوش نمیداشته و خودِ ملا و طلبه هم به عنوان کسانی که خود را به اهل دین پیوند میزنند، بیشتر ترجیح میدهند ترشرو باشند و حریف مجلس روضه و گریه! ولی داستانهایی از شوخیهای عجیب و گاهی غیر قابل باور این قشر هم نقل شده است که بیشتر در بین خودشان بوده تا عوام و نشان میدهد نباید در این باره هم استقرایی حکم کرد! یکی از این داستانها را خودم شاهد بودم ولی از اطرافیان آن مرحوم معلم اخلاق! بیمناکم که مرا به سرنوشت"جرالد سگارلی"دچار کنند، بنابراین بگذارید داستانی دیگر را بگویم که از "ادیب نیشابوری دوم" نقل شده و من از زبان "مدرّس افغانی" در درسهای عربیش شنیده ام. میگویند وقتی ادیب در حال تدریس مبحث اجناس در منطق بود، طلبهای برای اظهار فضل گفت: "این مطلب را شما از فلان کتاب گفتهاید که در حواشی آن آمده است.ادیب پاسخ داد: "تو هم اگر درس بگویی مطلب را از ..ننه ات بیرون نمی آری بلکه از جایی می خوانی!"
برای کسانی که میخواهند بیشتر درباره این قِسم شوخیهای طلبگی بدانند توصیه میکنم نسخهای از زهر الربیع را مطالعه کنند که حاوی حکایاتی ناگفتنی و قدیمی است و اگر خندیدند برای صاحب آن هم فاتحه ای بفرستند!
گذشتگان همه عشرت کنند کآسودند
چرا که عیش برون رفته ازمیانه ما
ایا کسان که پس از ما رسید فاتحه ای
به شکر آنکه نبودید درزمانه ما
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
اگرچه از جنایات حکومت "بشار اسد" دیکتاتور سوریه فقط در زندان یا بهتر بگویم سلاخخانه "صیدنایا "میتوان دهها فیلم در ژانر وحشت ساخت و حجم جنایات رژیم او در این زمینه از حد تصور هر بنی بشری خارج است ولی قصه یک زندانی در این میان بسیار متاثر کنندهتر است.
زلیخا گو میارا بزم و فرش دلبری مفکن
که آن یوسف به زندان گرفتاران شود پیدا
"مازن حُماده" در ۱۹۷۷ میلادی در دیرالزور سوریه به دنیا آمد و بعد از تحصیلات دانشگاهی در عملیات استخراج نفت در سوریه استخدام یک شرکت فرانسوی شد. خیلی زود و در عنفوان جوانی خود را در بهار عربی و انقلاب سوریه یافت و در تظاهرات مسالمت آمیز سال ۲۰۱۱ شرکت کرد. او در این سال توسط اطلاعات نیروی هوایی سوریه دستگیر شد و به زندان پایگاه مزه دمشق برده شد.خاطرات زندان او با نام "لم یعد معنا" بر اساس کتابی نوشته
Garance Le Caisne
روزنامه نگار فرانسوی به عربی ترجمه شده است. کتاب تصاویر زندهای از آنچه دستگاه امنیتی سوریه با معترضان میکرده را به نمایش گذاشته است. این خاطرات به حدی غیرقابل باور و مهیب است که شاید در کل تاریخ بشر نتوان نظیری برای آن یافت. خودِ مازن حماده بر اثر شکنجه ۴ دندهاش میشکند و سپس آلت جنسی او را با گیرهای فلزی آنقدر میفشارند تا خصی میشود و در نشیمنگاه او آهنی نوک تیز موسوم به "خازوق" فرو میکنند که یک هفته خونریزی میکند. همه این شکنجهها برای آن بوده تا حماده اعتراف کند به جای دوربین عکاسی توشیبای خود سلاح همراه داشته و نظامیان را میکشته است! حماده بر اثر خونریزی به بیمارستان ۶۰۱ ارتش منتقل میشود و آنجا هم که دست کمی از زندان قبلی نداشته حماده شکل جدیدی از جنایت را تجربه می کند. به او شماره ۱۸۸۵ را میدهند و میگویند باید نامت را فراموش کنی! توصیف این بخش کتاب وی از بیمارستان نظامی هم حقیقتا لرزه بر اندام هر انسانی میافکند. از حصر کردن او در مستراحی با ۳ جسد تا کشتن مجروحان توسط شکنجهگری اهل طرطوس ملقب به عزرائیل که با میلهای آهنین، پس از مستی، مغز آنان را شب هنگام در تختشان متلاشی میکند. حماده بعد از سه سال آزاد میشود و به هلند و سپس آلمان میرود، اما از درد شکنجه و ناراحتی از اخته شدن رو به مواد مخدر میآورد. سپس در سال ۲۰۲۱ تصمیم میگیرد بعد از روایت شکنجهها به سوریه بازگردد تا شاید خودکشی نکند. خاطراتش که اکنون بغض فروخفته سوریها را در جهان طنین افکن کرده کار دستش میدهد. در فرودگاه دستگاه اطلاعاتی سوریه او را میرباید و یکی از ۹۵۶۰۰ نفری میشود که استخبارات سوریه آنها را ربوده و هرگز از آنها نشانی پیدا نخواهد شد. شاید عدالت خدا بود که بعد از سقوط اسد، زندانبانان نتوانسته بودند جسد حماده را در حوضچه اسید بیندازند تا در شب ۱۹ آذرماه در تاریکخانه زندان، جسد او توسط مردم پیدا شود در حالی که چند روز قبل اعدام شده بود. او به دنبال عدالت برای خود و ملتش بود و اگرچه هرگز رنگ آزادی را ندید، اما مطمئنم روحش اکنون از سقوط خاندان اسد و دژخیمان سفاکش که ۱.۵ درصد کل جمعیت سوریه را زندانی و شکنجه کردند شادمان است و جمله معروفش را دوباره در دادگاه عدل الهی تکرار خواهد کرد:
"بهای آزادی بالا است، اما ما هرگز از فداکاریها نترسیدهایم."
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
"دنیس برگکمپ" بازیکن بزرگ هلندی جهان فوتبال و زننده آن گل شاعرانه که باید به قول "یان رایت" : "با آهنگی کلاسیک در موزه نگهداری شود"، از سوار شدن به هواپیما میترسید و همین مسئله برای حرفهاش دردسری بزرگ ایجاد کرد زیرا یک بازیکن حرفهای فوتبال طبعا دائم السفر است و اغلب این سفرها هم هوایی است!
چون بال و پری نیست که پرواز توان کرد
ظلم دگر است اینکه شکستی قفس ما!
با این همه، برگکمپ کسی نبود که آرسنالیها یا هلندیها از او به خاطر یک Aviophobia
چشم بپوشند. امّا بجز برگکمپ شاعر مسلک، شاعری دیگر هم داریم که او هم ترس از سوار شدن داشت اما ترس از شتر نه هواپیما! و اتفاقا نمیشد از او هم چشم پوشید. وقتی "عباس حلمی" آخرین خدیو مصر هوس حج کردن کرد برای آنکه یارخاطری در سفرش باشد به "احمد شوقی" شاعر بزرگ مصری پیغام داد که با او در این سفر همراهی کند! احمد شوقی که از سوار شدن به شتر وحشت داشت از ترس آنکه به این کار مجبورش کنند و نتواند به سلطان نه بگوید فرار کرد و چند ماه خود را در خانه دوستی گم و گور کرد.
بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دلست همچنان ور به هزار منزلم
وقتی "حلمی پاشا" در ۱۹۰۹ از سفر حج بازگشت احمد شوقی را به خاطر این رفتار مورد عتاب قرار داد و احمد شوقی خجالت زده پاسخ داد:
"هرچیزی بخواهی بجز شتر سواری!"
حج درست خواهی، کام شکستگان ده
دامان کعبه خواهی، دست فتادگان گیر
سپس برای آنکه از دل پاشا در بیاورد قصیدهای درباره سفر حج تقدیمش کرد که ۶۳ بیت دارد و مطلعش این است:
إِلى عَرَفاتِ اللَهِ يا خَيرَ زائِرٍ
عَلَيكَ سَلامُ اللَهِ في عَرَفاتِ
و البته اهل شعر عربی می دانند چه شاهکاریست مخصوصا این بیت:
ويا ربِّ،هل تُغْنى عن العبد حَجَّةٌ
وفى العمر ما فيه من الهفواتِ؟
بعد از سالها این قصیده دوبار خوانده شد. نخست توسط "عبدالفتاح بدیر" در ۱۹۴۹ میلادی و سپس توسط "ام کلثوم" در ۱۹۵۱میلادی که این دومی خود شاهکار جدیدی است. "احمد رامی" برخی ابیات قصیده را حذف و خطاب آن را عام کرد و ۲۲ بیت آن با آهنگ ریاض سنباطی در دستگاه هزام (سگاه با لون حجاز) توسط امکلثوم اجرا شد که شاید زیباترین اثر هنری درباره حج هم باشد. حال تصور بفرمائید که اگر احمد شوقی از شتر نمیترسید و با خدیو به حج میرفت این قصیده برای معذرت خواهی گفته نمیشد و ما چقدر جمال و زیبایی را امروز نداشتیم!
یار آوارگی همی خواهد
رفتنِ حجّ بهانه افتاده است
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
Telegram
سواد و بیاض
رشته ادبیات فارسی و اصولا عوالم شعر و ادب پولساز نیست و اهل آن عمدتا مانند مخلص هشتشان گرو نهشان است و در جیبشان شپش سه قاب بازی میکند و از همینجاست که اگر کسی از اهل این رشته یک شغل دولتی داشته باشد ترجیح میدهد مهر سکوت بر لب بزند و آب باریکه خود را در چاله چوله سیاست به خطر نیندازند و با حربه "ما مانند علامه قزوینی وظیفه پژوهش داریم نه سیاست" از مهلکه بگریزد.
ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری
تا ز ما مشتی گداکس را به مردم نشمری
با این همه، همه ادبا یک سان نیستند و در سالهای پیش چهرههای مشهور ادبیات فارسی معاصر گاهی درگیر نوعی از اشکال سیاست شده اند. صد البته گروهی مانند "مهدی محقق" و "محمد رضا شفیعی کدکنی" یا "عبدالحسین زرین کوب" و "ایرج افشار" در هر دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی مخالفت آشکارا با سیستم نکردند و ترجیح دادند به پژوهش بپردازند و بیشتر در قالب کار صنفی شاعر و نویسنده یا ادیب بمانند. برای نمونه شفیعی کدکنی در جلسات کانون نویسندگان شرکت میکرد و رفیق گرمابه و گلستان چپهای تندی چون "اخوان ثالث" و "اسماعیل خویی" بود اما هرگز درخواست برای عضویت رسمی در کانون را نپذیرفت. این دسته عمدتا بیشتر موافق مشرب حکومتها عمل میکردند و کم و بیش از جانب سیاست دولتی تائید هم میشدند و میتوانستند از مواهب حکومت از استادی دانشگاه تا نشر کتاب و... بهرهمند شوند، هرچند زرین کوب به واسطه برخی آثار دوره جوانی پس از انقلاب کمی هم مغضوب شد. گروهی دیگر ترجیح دادند مستقیم وارد خدمات دولتی شوند که از آن جملهاند امثال بهار و تقی زاده و فروغی و قاسم غنی و علی دشتی و محمدجعفرمحجوب و خانلری و علی معلم دامغانی و محمد علی بهمنی و.... که وکیل و وزیر و سفیر و رئیس شدند. عدهای بیشتر اما به ویژه پس از دهه سی شکل منتقد حکومت را به خود گرفتند که چهره مشهور آنها "جلال آل احمد" است. تعدادی از این دسته چون "سعید سلطانپور" یا "سعیدی سیرجانی" جانشان را بر سر این راه نهادند و عدهای دیگر چون "به آذین" و "فرج سرکوهی" طعم حبس و زندان را چشیدند. البته بودند افراد بدشانسی چون "احمد تفضلی" که سیاسی نبودند، ولی جانشان در همان تحقیقات ادبی گرفته شد. بنابر این در دامگه حادثه سیاست افتادن همیشه تابع فعالیت های سیاسی نبود. به باور من جز تقی زاده و فروغی و تاحدی قاسم غنی بیشتر این افراد اطلاعات سیاسی چندان عمیقی هم نداشتند اگر چه ممکن بود ادیب یا شاعر و نویسنده خوبی باشند ولی هرگز به اصطلاح رجل سیاسی نبودند. سطح درک این افراد در مجموع مثلا از میراث روسها در حد همان فرمالیسم روسی شفیعی کدکنی بود و حتی میتوان گفت این افراد اثر قابل توجهی هم در جامعه بجا نگذاشتند. بدون آنکه بخواهم همه را به یک چوب برانم معتقدم کسانی که به اکت سیاسی چپ گرایش داشتند و_ نه توده ای ها که عامل شوروی بودند_ فعالیت سیاسی را به عنوان عملی انترسان در جهت جلوه دادن تیپ روشنفکری و پیداکردن نوچه و طرفدار انجام میدادند. این حالت در اشخاصی چون احمد شاملو یا غلامحسین ساعدی، مهدی اخوان ثالث و حتی صادق هدایت که چندان چپ نبود بیشتر هویداست. روشن است که نویسندگان چپ گراها هم با یکدیگر نساختند و خلیل ملکی وار از هم جدا شدند. هیئت مدیره کنگره نویسندگان متشکل از افرادی چون اسماعیل خویی، احمد شاملو و باقر پرهام در سال ۵۸ حکم به اخراج رفقای تودهای چون به آذین، ابتهاج و تنکابنی دادند و آنها هم شورای نویسندگان و هنرمندان ایران را بنیان نهادند، اما دیگر هیچ کدام از این تشکیلات پشمی به کلاهش نبود و حکومت جدید برای ساکت کردن مخالفان قلمی عمدتا چپ و تودهای علاقهای به روشهای پیشین چون مصاحبه اجباری اسماعیل خویی و احسان نراقی نداشت ولی این حرفها را هنوز بعضی نفهمیده بودند وخاطرات کانون نویسندگان جلال آل احمد برایشان زنده بود. میگویند در تابستان ۱۳۴۶ شاه و فرح تصمیم گرفتند نخستین کنگره شاعران و نویسندگان ایران در حضور اعلیحضرتین! برگزار شود! جلال آل حمد و داریوش آشوری بیانیهای تنظیم کردند و ضمن تحریم کنگره آن را فرمایشی خواندند و در مجموع ۱۷ نفر آن را امضا کردند. با این بیانیه دربار کنگره خود را لغو کرد و حسابی به جلال و رفقا جسارت بخشید. ظاهرا جلال بعد از این واقعه گفته بود:
"رئیس!(همان کلمه ای که مسعود فراستی هم در خود جلال پنداری زیاد می گوید)ما فکر نمیکردیم کلاهمان انقدر پشم داشته باشد"! شاید اگر جلال هم کمتر اهل دود و شراب بود و کمی بیشتر عمر میکرد، بعدا مانند بقیه رفقا متوجه میشد که موفقیت آنها حاصل چیز دیگری بود و گرنه شاعر و نویسنده آن هم از این نوعش در مقابل اهل سیاست و قدرت توان مقابله ندارند.
من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر
اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار
دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند؟
اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
Telegram
سواد و بیاض
وقتی "هرمزد رسام " الواح گیلگمش را کشف کرد، بریتانیاییها بر طبق رسوم آباء و اجدادی آن را لقمه چربی برای موزههای خودشان فرض کردند و الواح به بریتانیا رفت. کسی معنای نوشتههای کج و کوله آن را نفهمید تا آنکه "جرج اسمیت" چند سال بعد توانست آن را بخواند و قدیمی ترین حماسه جهان را کشف کند. وی چنان از این کشف مشعوف شد که همه لباس هایش را کند و مانند عمروعاص کشف عورت کرد! به نظرم نباید اسمیت را بابت این کار سرزنش کرد، زیرا در همه ما مانند رمان معروف "استیونسن" نوعی "مستر هاید" خدا تعبیه کرده که در برهههایی از زندگی دکتر جکیلمان را کنار میزند .
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر باده مست!
یکی از کسانی که مستر هاید گردن کلفتی داشت "ناخدا بهرام افضلی" بود. اگرچه دکتر جکیل درخشانی داشت و طراح و فرمانده عملیات مروارید بود که ناوچههای اوزای عراق را نابود کرد و نیروی دریایی عراق را داخل باقالیها فرستاد و حتی دانشکده افسری نیروی دریایی نیز به همت او ساخته شد اندکی بعد به سبب عضویت در حزب توده و جاسوسی برای شوروی در اسفند ۱۳۶۲اعدام شد. بعد از اعدام رفقای چپ او چون "سیاوش کسرایی" برایش سرودند:
مرغ دریا آشیان!
به کدام افق پریدی
“مروارید” یگانه!
در کدام صدف غنودی؟!
آه ای کبوتر طوق دار!
به کدام توده مه فرو شدی
که سفیدپوشان
هرچه پارو میکشند
جز باد بدست ندارند؟!
و تلاش کردند وی را بیگناه جلوه دهند و دادگاه بدون وکیل مدافعِ "ری شهری" را به واسطه تعزیرهای آن سالها بیاعتبار جلوه دهند؛ امّا شواهد تاریخی کافی وجود دارد که بهرام افضلی عالمانه با حزبی همکاری میکرده که در راستای منافع شوروی گام برمیداشته است هرچند شاید دادن اطلاعات درباره موشک هارپون را نباید به حساب جاسوسی گذاشت. افضلی گمان میکرد اگر مانند "سید احمد فردید" پس از انقلاب مذهبی شود، همان امتیازات فیلسوف شفاهی را مانند خیلیهای دیگر برایش در بعد نظامی به ارمغان خواهد آورد. با این حال ریش و تسبیح افضلی تنها ۴سال دوام آورد و اشکهای مراسم مذهبیش بدل شد به گریههایی که در تلویزیون حین محاکمه از چشمش جاری شد تا شاید بخشیده شود.
در کویِ بی وفایان دانی سرشکِ من چیست؟
در دست اهل کوفه، تسبیح ِکربلایی
به نظر میرسد تمایلات چپ و سمپات حزب توده بودن مدتها قبل از انقلاب هم در ذهن افضلی وجود داشته است. ناخدا کوروش بایندر در این باره داستان جالبی از افضلی پیش از انقلاب و در جریان یک ماموریت دریایی نقل کرده است:
"... یک روز وقتی که با کشتی از جبل الطارق رد میشدیم، روی پل فرماندهی بالا آمد و به من گفت: «دنبال یک جزیره میگردم، این جزیره کجاست؟» اسم یک جزیرهای را به من داد. من هم نقشه ای داشتم گفتم جزیره اینجاست، چرا حالا این جزیره را سوال کردی؟ گفت:«شنیدهام فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا مخالفینش را در این جزیره زندانی کرده است.»"
شاید افضلی مستحق اعدام نبود ولی اولیای امور خوب میدانستند که اگر این وجه مستر هاید گونه افضلی و کیانوری چندسال بیشتر باقی میماند، دیگران باید راهیِ همین جزیره ژنرال فرانکو میشدند. کاری که رفقای افضلی با اتهام زنی به "محمود علوی" معاون دریادار مدنی بر سرش آوردند اکنون گریبان خودشان را گرفته بود.
به غربت میفرستد چرخ گردون بی سبب ما را
نمیدانم پی روزی فرستد یا اجل ما را!
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
Telegram
سواد و بیاض
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 4 weeks ago