?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago
مصّدقا! چه ستمها که بر تو رفت و نرفت
به پیشگاه تو کاری ز دست بستهی ما
شرار عشق تو با کینههای تشنه هنوز
زبانه میکشد از سینههای خستهی ما
چه همرهان که در این گیر و دار مرگ و حیات
به "نام پاک تو" بر موج خون روانه شدند
ز جان پاک گذشتند و پیش تیر هلاک
شهید شوق و سرافراز جاودانه شدند
چه همرهان که به بیغولههای سرد و خموش
سرود مهر تو خواندند در شبان دراز
سپیدهدم به یکی "خوشه تیر" سرکش و سرد
نگون شدند و به گل رفت آن فسانهی راز
شکنجه بود و بلا بود و بند بود و عذاب
سزای هر که برآورد دم به یاری تو
تو ایستاده چو کوه از میان آتش و خلق
گرفته درس شهامت ز پایداری تو
ز حکم محکمه قدر تو برفزود و به دهر
به داوران تو جز ننگ جاودانه نماند
"دفاع گرم تو" پرتوفشان به ظلمت شرق
چنان گرفت که دامی به زیر دانه نماند
تو گر بمانی و گر بگذری در این دم عمر
به انتقام تو آماده جمله مرد و زنیم
پیام نغز تو در گوش و خون تشنه به جوش
ستاده بر سر سوگند و عهد خویشتنیم
شیپور انقلاب
پرجوش و پرخروش
از نقطههای دور
میآیدم به گوش
میگیردم قرار
میبخشدم امید
میآردم به هوش
فرمان جنبش است
هنگامهی نبرد
غوغای رستخیز
روز قیام مرد
جان میپرد ز شوق
خون میچکد ز خشم
دل میتپد ز درد
در تیره جنگلی
انبوه و دوردست
بر طرف کوهسار
در پای رود مست
ناچیز کلبهایست
برپا ز دیرباز
دیواره پرشکست
بر شاخی از بلوط
در آن مکان تنگ
آویخته ز سقف
وارون یکی تفنگ
قنداقه پرغبار
وز گشت سال و ماه
بینور و تیرهرنگ
این همدم من است
کز روزگار پیش
بیکار مانده است
بر جایگاه خویش
از جنگ و از شکار
محروم و بینصیب
افزوده تیرگیش
شیپور انقلاب
پرجوش و پرخروش
از نقطههای دور
میآیدم به گوش
میگیردم قرار
میبخشدم امید
میآردم به هوش
اندر پیاش ز دور
فریاد تودهها
آید به دست باد
بر گوش من رسا
غوغای کارگر
هورای رنجبر
فریاد بینوا
لختی به جای خویش
میایستم خموش
وانگه دوان دوان
خون در رگم به جوش
زی کلبه میدوم
سوی تفنگ خویش
میگیرمش به دوش
پاکیزه میکنم
قنداقهاش ز خاک
گردش به آستین
سازم ز لوله پاک
پس بر کمر ز شوق
بندم قطار خویش
کینجوی و خشمناک
انبوه تودهها
فریاد مردهباد
نزدیک میشوند
آمادهی جهاد
غرنده همچو سیل
کوبنده همچو پتک
توفنده همچو باد
من بیخبر ز خویش
سرمست و بیقرار
در پیش آن گروه
جویای کارزار
خوش میدوم دلیر
کز روزگار خصم
خوش برکشم دمار
فریاد میکشد
پس با سر سپید
پیری از آن گروه
با قلب پرامید
ای یاوران به هوش
ای همرهان به پیش
دشمن ز ره رسید!
سرنیزههای خصم
در نور آفتاب
رخشد همی به چشم
چون موجها بر آب
نیروی دولت است
این لشکر عظیم
سرکوب انقلاب
رگبارهای تیر
ناگه ز هر دو سو
بارد به رهگذر
ریزد ز بام و کو
غلطم من از میان
در حملهی نخست
در خون خود فرو
انبوه منقلب
کینخواهتر شود
جوشد به کارزار
همراهتر شود
آرد چنان هجوم
ریزد چنان به خاک
تا چیرهور شود
فردای انقلاب
بر صحن کارزار
نیمای من مرا
میجوید اشکبار
من مردهام ولی
شادم که صد چو او
شادند و کامکار
ای بر دلم بنهاده درد بیقراری
دردا که از جان دشمنی با دوستداری
ما را ز مشتاقی به بند افکندی آخر
خود همچنان اندر پی بیبندوباری
عطر سر زلف تو جانم تازه دارد
خوشبوتر از عطر نسیم کوهساری
تا نغمهخوانیها کنم بر یاد رویت
شب تا سحر بیدارم از شبزندهداری
گنجشک دستآموز چالاکی ولیکن
دل در هوایت تشنه چون باز شکاری
بزغالهای، کز چشم خوابآلود چوپان
گرگ سیاهت خیره میبیند به هاری
آیین دلداری نمیدانی که در عشق
بس آفرینها گوئیام بر جاننثاری
من ساق زیبای تو عریان دوست دارم
صد وای از آن جوراب و کفش سوسماری
افیونیام افیونی چشم سیاهت
ای بیخبر از تلخی رنج خماری
تا دیده در چشم هوسناک تو بندم
آتشبهجان میمیرم از چشمانتظاری
بنشین که نازآلوده بر چشم تو ریزد
آن ارغوانی شعلهی گرم بخاری
در گردنت خواهم ز مروارید بوسه
صد رشته آویزم چو طاووس بهاری
بس نافهبیز آمد نسیم از گیسوانت
عنبر کجا وان نافهی مشک تتاری
یکشب به من آن پیکر سیمینه بسپار
تا بنگری صد شیوهام در جانسپاری
بیباده سرمستم که مستیبخش جان است
نوشاب لعل دلکشت در خوشگواری
گر بوسهفرسود لب مست من افتد
آتش زنم در پیکرت از بیقراری
بَه! بر بناگوش دلانگیزت چه زیباست
آن سایهروشنهای رقص گوشواری
خواهم که گستاخانه بوسم نزد شویت
جامی بده تا وارهم از شرمساری
عاج سرانگشت لطیف دلنشینت
زیبندهتر افتد به گلبرگ اناری
جان عطشناک مرا سیری نبخشد
آن بوسههای بیشمار از بیشماری
گنج زری، پا در دل ویرانهام نِه
تا سر فرازد بر سرای زرنگاری
در کاسهی ناف تو مِی شیرینتر افتد
دیوانهام عیبم مکن زین میگساری
نازم بدان دستی که در آن لعل دلخواه
الماس رخشان بسته با آیینهکاری
از زیر میزم پا فشردی بر سر پای
زان رو کنم در راه عشقت پافشاری
دانی که گوشآموز آواز تو هستم
گر پرزنان خیزی به دوشم چون قناری
بر گردنم بنشین و پا از سینه بفکن
تا کوبمت بر بستر از چابکسواری
ای جان فدای خندهات! لبخندهای زن
تا گل برانگیزی به ناز گلعذاری
آغوش دلجوی تو گر بخشد پناهم
دزدانه از زندان غم گردم فراری
من خانهسوزی از تو میخواهم دگر هیچ
از خانهسوزان کی برآید خانهداری
گر سرورت بینم به جان خسته از مهر
سر افکنم در پایت از خدمتگزاری
من در تو جز سنگیندلی عیبی ندیدم
آن هم به روز رشک و شام اشکباری
یار فریدونی دو روزی یاوری کن
تا گل دمد از گلبن عشقش به یاری
میکاودم این زخم روانسوز روانکاه
میکاهدم این خشم سبکجوش سبکسوز
میسوزدم این یاد هنرزای هنرسای
میسایدم این رنج شبافزای تبافروز
میکاهم و دیریست که پیچان و غضبناک
هر تار عصب خفته چو ماری به درونم
میپیچم و دیریست که در چنبر پرهیز
وسواس گنه پنجه فروبرده به خونم
آن زخمی گلبانگ غروبم که بجز باد
بر شیون دورم نشتابد به سراغی
شب میزندم رنگ فراموشی و کس نیست
تا در بن گورم بسپارد به چراغی
در دوزخ بس رنج نهان تا به سحرگاه
میتابم و جز رنگ سرشتم گنهی نیست
ای بوم سیه بر سر این لاشه فرود آی
کاین جمجمه را دیدهٔ حسرت به رهی نیست
عمری به عبث راندم و هر نقش دلاویز
بیپرده چو دریافتمش نقش خطا بود
جز مرگ که یکتا در زندان حیات است
باقی همه دیوارهٔ دروازهنما بود
افسوس که آن کاخ گمانپرور شبگیر
بر ناشده با خفتن مهتاب فروریخت
لبخند بلورین تو نیز ای گل پندار
یادی شد و چون زنبق سیراب فروریخت
ای که گویی داریوشم، کوروشم، نوشیروانم
سر به درگاهت نسایم گر بسایی استخوانم
پور دستانم که دستآموز دستانت نگردم
گرچه اندر خانه بنشاندی چو زالی ناتوانم
ذات یزدان را نباشد سایهای بر ملک هستی
کفر اگر گفتم خدا را آتش افتد بر زبانم
روبهی از شرزهشیری همچو من هرگز نبینی
گر دهی در کاسه زهرم ور بری از سفره نانم
کشور از من سرفراز آمد که با این سرفرازی
چامهگویی چیرهدستم نغمهسازی نکتهدانم
بخت وارون بین که دارم نافهها در سینه لیکن
روزگار افکنده در اصطبل خواری با خرانم
گرچه زین اخترفشانی خاک آن راهم که دانی
هر فروزان ذره خورشیدی بود در کهکشانم
آن بهگردونسوده البرزم که با این برف پیری
کورهای آهنگدازم دوزخی آتشفشانم
هر دمی دیرینه یاری، خودفروشی، نابکاری
دشنهای کوبد به پشتم کینهای بارد به جانم
خواجهتاشانند و از خارای خواری بتتراشان
خشمشان بر من که با پتکی گران بر آستانم
قحبه آن خواهد که هر پاکیزهخویی قحبه گردد
من از این کشورفروشان در خروشم در فغانم
خامه گر بر دست من افتد در این هنگامه بینی
چون شرابی بیخمارم چون بهاری بیخزانم
من نه آن مرغم که جز بر شاخ آزادی سراید
مرگ من قفلی که دوران بسته اینک بر دهانم
خیره گرگی چون تهمتن رخت چوپان کرده بر تن
کاندر این شادی شریکم وندر این وادی شبانم
گر به دارم چون فریدون برکشی ای چرخ گردون
من ثناگویی نیارم من زمینبوسی ندانم
بس که این هنگام و این هنگامه ماند
انتظارم کشت و دردم به نشد
از کمینجویان خدنگی برنخاست
وز کمانداران کمانی زه نشد
نیم عمرم در ستیز آمد به سر
نیم دیگر بر فنا شد در شکست
دور گردون شوق من در سینه کشت
دیو افسون دست من بر چاره بست
جامه بر تن گر نباشد گو مباش
کس ندارد شکوه از بیجامگی
بستهکامی را چه سازم با هنر
ویژه در چرخشت این خودکامگی
دشنهها آبی نزد بر تشنهها
-تا نپنداری ز کوشش تن زدیم-
غرقه در خونیم و رنجور از تلاش
مشت رویین بس که بر جوشن زدیم
بر هنرمندی چو من با این سکوت
زندگی مرگ است و مرگی بس دراز
هر دمی بر جان من آید غمی
همچو پیکانی که بارد از فراز
دل در این چاه است و بر بالای چاه
از کمانداران سلطان لشکری
پا در این زندان آزادی منه
ای که آزادانه دور از کشوری
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months ago