دو روایت از مترو تهران

ابتدا
ابتدای خط سوار شده بودم که دو دست‌فروش با هم وارد قطار شدند و جوراب فروختند. پنج جفت پنجاه تومان. مبلغ وسوسه برانگیزی بود. صدا کردمش. آمد، یک تراول پنجاهی دادمش. گفت کارت بکش، تعجب کردم و قبول نکردم. نارضا جوراب ها را داد و رفت سمت مسافری آن طرف تر که صدایش کرده بود. دو ایستگاه بعد یکهو صدای هراسان مسافر آمد:
شش میلیون تومان کشید!
و بدو رفت به دنبال یافتن آنها.
اس ام اس بانک را تازه از روی موبایلش خوانده بود.
هنوز مطمین نیستم مسافر اس ام اس هایش را درست دیده است یا نه! اما وقتی به اصرار فروشنده برای خرید با کارت نیز فکر میکنم، تردیدناک میشوم.
خلاصه آنکه بهتر است در هر خرید ابتدا اس ام اس دریافتی را چک کرد یا اگر از دوره گرد خرید میشود حتی المکان نقد انجام شود و یا در آخرین راه آنکه کارتی برای خریدهای روزانه در نظر گرفته شود و حداقلی شارژ شود.

انتها
انتهای خط است و به واسطه تعطیلی این روزها پایتخت، قطار خلوت بود. دست فروشی محصول خود را صد تومان قیمت گذاری کرده و بلند اعلام می‌کند. از جلوی مسافران نشسته بر صندلی عبور کرد و هنگامی که در حال بازگشت به آن سوی قطار بود محصول خود را صد و پنجاه فریاد زد.
مسافری که روبروی من نشسته بود خندید و گفت چی شد گران شد ؟
طنزش را ادامه دادم که در این رفت و برگشت از این سو به آن سو قطار، دلار از کانال هفتاد پنج آن سوی کانال هفتاد و شش میل کرد!!!

https://t.me/parrchenan

.
فایل صوتی کنسرت فرضی کاروانسرا با صدای پرستو احمدی

سنگي‌ست دو رو كه هر دو مي‌دانيمش
جز «هيچ» به هيچ رو نمي‌خوانيمش
شايد كه خطا ز ديدة ماست، بيا
يك بار دگر نيز بگردانيمش

اسماعیل خویی

همه عکس ها این مجموعه: امیر شجاعی
با تشکر از امیر و گروه کوهنوردی آلاله و بزرگش احمد آقای طاهرجویان

https://t.me/parrchenan

1. پیمان هفته پیش رفت سنگاپور. چند روز قبل از رفتنش دیدار کردیم. دو ریفیق ده ساله بودیم. از طریق وبلاگ نویسی هم را شناختیم. بعد از یکی دو سال تصمیم گرفتیم هم را ببینیم و تنها در نوشته ها و جستارها نباشیم و اینگونه شد که به دوستان خوبی برای هم تبدیل شدیم.…

کتاب زندگی جنگ و دیگر هیچ را سال‌ها پیش خوانده ام، گمانم در اوایل دهه نود شمسی بود. کتاب بسیار جذبم کرده بود. قلم روان بود و با قدرت پیش میراند تا به انتها که سایگون توسط ویت کنگ ها فتح شد. چنان متعجب شدم که دوباره بازگشتم چند صفحه قبل تا مطمئن شوم این…

وقتی سید حسن نصرالله کشته شد بسیار حیرتناک بودم چرایی آن را که پرسید از من، پاسخ دادم این نام در همه زمانی که خود را و‌ جهان را شناختم در سپهر سیاستی که می‌شناختم، چرخیده است تا دهه چهل زندگی و من از نُه سالگی و جنگ بالکان پیگیر سیاست شدم. اسد ها هم از آن…

نودوپنجم: شروع داستان رستم و اسپندیار

@readingferdowsi

شاهنامه از نیمه گذر کرده است و رسیدم به داستان رستم و اسفندیار.
سالهای دور قبل از آنکه شاهنامه را شروع کنم، کتاب داستان داستان های ندوشن را پیرامون این قسمت شاهنامه خوانده بودم، اما عمق شناختی که از اسفندیار، اکنون دارم آن زمان نداشتم. شخصیت پردازی که فردوسی لحظه لحظه از این فرد برایم ساخت، همانی نیست که در گذشته برایم بود. داستان شروع شد و غمی در لا به لای پنهان دلم سرک کشید و حزنی، چون باد از هر جای وجودم گذر کرد.
اینکه چگونه شخصیت بد، روان نا شاد و با آزِ فردی ( گشتاسپ)میتواند به راحتی جامعه و ملتی را دوپاره کند و جنگی بین آنان ایجاد کند که پایه های ملتی سست شده و حتی فرو ریزد.
این قسمت شاهنامه را با این قانون حجاب اجباری برای من این روزها مقدار زیادی همپوشانی داشت که پاره ای از مردم را با پاره ای دیگر در اندازد. باوری را به بهانه به‌دینی بر باوری دیگر مسلط گرداند و اینگونه نمادین گون رستم و اسفندیار ها به جان هم افتند و حرام و هلاک شوند. و این حزن و اندوه دلم را افزون تر کرد و چون بادی پر از غبار، پوزخند زنان از کوچه و خیابان اندیشه ام این سو آن سو سرک کشید.
گویا آز شاه به معنای قانون در گذشته و قانون‌گذاران باورمند به به‌دینی هنوز در این سرزمین جاری هستند.

پی نوشت:
اگر پرچنان را دنبال کرده باشید خاطر خواهید آورد که از رای دادن و انتخاب پزشکیان دفاع کردم و استدلال ها آوردم. برای من این‌جا آن مرزی است که مشخص می‌کند آن انتخاب مفید بود یا نه

https://t.me/parrchenan

و از پاییز این خراب آباد رد میشوم و یادم می‌اندازد که آباد وجود تو هم بر خواهد نشست و زمان نیز از تو عبور خواهد کرد.

https://t.me/parrchenan

?فایل صوتی

عبدالعلی بازرگان

عبرت شیرین از شکست تلخ

.
*? @sokhanranihaa
? @
? #کانال‌سخنرانی‌ها
?***