تو بهترین دوست منی و من می‌خوام با ذهنت و تمام جزئیات عجیب‌وغریبش آشنا بشم و کنار بیام. من هیچ‌وقت نمی‌تونم همۀ کارهایی رو که ازم می‌خوای انجام بدم یا دقیقاً همون‌طوری که تو می‌خوای باشم، تو هم نمی‌تونی، ولی ترجیح می‌دم این‌طور فکر کنم که ما می‌تونیم از اون دسته آدم‌هایی باشیم که جرئت می‌کنن خود واقعی‌شون رو به هم معرفی کنن.

- صفحهٔ ۱۳۲ -

چیزی که جالب ترش می‌کرد، ایده ها و حرف‌‌ها و رفتار های مخصوص به خودش بود.

واقعاً هیچ‌ چیز به اندازه‌ی خودِ «زیستن»، به آدم حکمت و خِرَد اضافه نمی‌کنه.

شب خوبی بود. دوستای خوبی دارم.

کاش تمام ذوق‌هات پیش من بود.

کاش تمام نوشته‌های خوبت مال من بود.

Because, this is where the one who knows
Meets the one who doesn’t care☆

حس می‌کنم برای هضم این نمایشنامه به قهوه احتیاج دارم.(هرچند که قهوه رو دوست ندارم و به هم‌خانواده هاش نیاز دارم.)

کامو پتانسیل اینو داره که تو رو به قلمش معتاد کنه.