قلمزن

Description
قلم زدن امر پیچیده ای نیست
فاعلی میخواهد و ابزاری،
و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد...
و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد
همین!

ادمین: @Fs_hajivosugh

در بله و ایتا: @ghalamzann
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 3 days ago

1 month, 3 weeks ago

#آن_جوان_هجده_ساله_که_بود

علی یکی از نوجوانان مهمان در برنامه است،
چهره مردانه ندارد اما خیلی مردانه روی حرف‌هایش ایستادگی میکند و کلامش قوت قابل توجهی دارد.

وقتی می‌خواهد کاغذهایش را بخواند عینکی که با بند در گردنش آویزان است روی چشمش می‌گذارد و خیلی کارشناس‌طور روی نوشته‌ها دقیق می‌شود و آن‌ها را خیلی محکم می‌خواند، اصلا زبان بدنش نوجوانانه نیست و آدم را یاد مناظرات انتخاباتی می‌اندازد.

نقطه اوج حضور قدرتمند علی، وقتی‌ست که دارد از فرایند پیروزی انقلاب حرف می‌زند و ناگهان با یک دست نوار کاست و با دست دیگرش برگه کاغذ را بالا می‌آورد و می‌گوید انقلاب ما با اعلامیه و نوار کاست پیروز شد. در این لحظات دلم‌ می‌خواهد تمام‌قد بلند شوم و برایش کف بزنم اما دوربین در حال ضبط است و علی بی‌وقفه ادامه می‌دهد.

ضبط که تمام می‌شود، سن و‌ مدرسه‌اش را می‌پرسم ، کلاس دوازدهم است، از مطالعاتش می‌پرسم و اینکه از چه منبعی ارتزاق فکری دارد.
کمی تأمل می‌کند و می‌گوید «من تا دوسال قبل رادیکال بودم ، مطالعاتم سروش بود و شریعتی و بیش ازین نمی‌خواستم، اما سخنرانی و سلوک یک‌ جوان ۱۸ ساله دنیایم را تغییر داد...»
با اشتیاق می‌پرسم آن جوان چه کسی بود؟ خیلی جدی و قاطع می‌گوید فاطمه‌ی زهرا سلام علیها... ناخودآگاه سکوت می‌کنم، قوت کلامش آن‌قدر زیاد است که چیزی نمی‌توانم بگویم و او ادامه می‌دهد که بعد با کتابهای استاد مطهری و استاد صفایی آشنا شده و و و ...

برای لحظاتی فراموش کرده‌ام که دارم با یک نوجوان پسر(و نه دختر) صحبت می‌کنم ، این اندازه از فرهیختگی را برای پسران نوجوان متصور نبودم ، شاید چون ارتباط کمتری داشته‌ام، اما حالا من مقابل علی هستم، نوجوانی که برای هر موضوعی حرفهای خوب و عمیقی برای گفتن دارد.

وقت خداحافظی می‌گویم کلاس و عمقِ کلامت به دلیل بالا بودن کلاسِ مطالعات توست ، نمی‌شود کسی #مطهری و #صفایی در این سن خوانده باشد و غیر این باشد!

علی می‌رود و من دعا می‌کنم کاش از علی و علی‌ها چون جان مراقبت کنیم که رشحه‌ای از رشحات گران‌بهای این سرزمین هستند...🌱

ف. حاجی وثوق

@ghalamzann

1 month, 4 weeks ago

...

تو‌ نور شدی برای من
میانِ این همه سایه...

...

2 months ago

خانوم معلم عزیز و بادغدغه!
دختر خوب و دوست داشتنی من!

شاید باور نکنی که چقدررر همیشه دلم خواسته جایی باشم که تو امروز هستی
با همین شرایط به ظاهر سخت
با همین روزها و شب‌هایی که در تنهایی سر می‌شوند
با همین آسمان پرستاره
با همین راهی که پیچ دارد و بالا و پایین
با همین جاده‌ای که آسفالت نباشد
با همین کلاس درهم‌ برهم
با همین بچه‌هایی که دنیایشان متفاوت است
با همین کوه همین بیابان همین درخت‌ها
با همین پیرمردهای کلاه به سر
همین پیرزن‌های لچک پوشیده
همین کودکان صورت سوخته
با همه‌ی همین‌هایی که تو داری ...

آه که تو چقدر جایی ایستاده‌ای که آرزوی من بوده و چقدر زندگی را طوری تجربه می‌کنی که دلم خواسته تجربه کنم

من به قدر بلند بودن قد آرزویم، می‌توانم سالها با تو حرف بزنم و بیشتر از آن چقدر دلم می‌خواهد و انتظار می‌کشم که تو بنویسی و من بخوانم

خانوم معلم باسلیقه و باذوق و بسیار مهربان!
تو هرگز خسته نخواهی شد و هرگز کم‌ نخواهی آورد وقتی بدانی که تک‌تک این بچه‌ها رگ‌ حیات تو هستند و سلول‌هایی که می‌توانند به تو زندگی دوباره ببخشند،

آن‌ها موجودات زنده ای هستند که بیش از تصور ما معنی حیات را می‌دانند و خودشان منابع لایزال انرژی، و فکر کن که چقدر خدا دوستت داشته که تورا وسط زندگی قرار داده است!

من یقین دارم حالت بهتر خواهد شد اگر باور کنی که آن‌ها هم معلم‌های تو هستند و حال‌شان بهتر خواهد شد اگر باور کنند که تو هم قرار است از آن‌ها بیاموزی،

عزیز دلم
با کودک روستایی آن‌گونه باش که باور کند چیزی از من و توی شهری نه تنها کم‌ ندارد که هزارهزار افزون دارد و اگر در تمام مدت ماموریتی که خداوند(و نه آ.پ) بر عهده‌‌ات گذاشته‌، فقط همین را بر باور کودک‌ روستایی بنشانی، بارت را بسته‌ای و قله‌ات را فتح کرده‌ای،

من به تو امیدها دارم و دلم‌ می‌خواست یکی از همان کودکانی بودم که در کلاس تو می‌نشینند و از روح‌ زلال و اندیشه روان تو ارتزاق می‌کنند.

خوشا بر آن‌چه هستی و خواهی بود...🌱

ف‌. حاجی وثوق

@ghalamzann

4 months, 3 weeks ago

#کتابی_که_باید_منتشر_شود
#یک_جهان_زیبایی

می‌گویم این همه #حلاوت و #عشق و #آرامش و #مهربانی که در #اربعین نوش جان می‌کنیم، در واقع تصویر کوچکی از #مدینه_فاضله بعد از ظهور است، دنیای بعد از آمدن منجی همه‌ی این زیبایی‌ها را دارد منهای معایبش، منهای اسراف‌ها و سختی‌هایش...

می‌گوید اما اگر اربعین نباشد در عراق آب هم دستت نمی‌دهند!

می‌گویم اول آن که اینطورها هم نیست و اتفاق عجیبی نمی‌افتد، تازه می‌شود شبیه شرایط عادی همه کشورها و ملت‌ها، مگر جاهای دیگر چیزی را رایگان به مسافر می‌دهند؟! در ثانی اگر همیشه اینطور بود که یعنی ظهور اتفاق افتاده و حکومت امام علیه‌السلام شکل گرفته است!

ما در اربعین فقط #برگ کوچکی از #کتابی را ورق می‌زنیم که بشر هزاران سال چشم‌انتظار آن بوده است. این همه شفقت و مهربانی و از خودگذشتگی و "مال من، مال تو باشد" و التماس برای آنکه میزبانی‌ات کنند و هر آنچه خوردنی‌ست برایت مهیا کنند (اعم از انواع غذاهای ایرانی و عراقی و فست فودی و انواع نوشیدنی‌های ملل و انواع تنقلات) و انواع خدمات از هر نوعی، روزی از همین روزها، ملکه‌ی جهان خواهد شد و سلوک عادی مردم و باعث حیرت نخواهد بود.

نه اینکه هدف این همه خوردن و آشامیدن باشد، قطعا خیر و قطعا باید همه چیز به تعادل برسد، اما دنیا به همین زودی‌ها به جایی می‌رسد که همین‌قدر زیبا و نورانی و دوست‌داشتنی خواهد بود، کافی‌ست دلمان بخواهدش و برای حروف‌چینی و انتشار چنین کتابی، نقش‌های خود را پیدا و ایفا کنیم.

ف. حاجی وثوق
(اربعین ١۴٠٣)

@ghalamzann

4 months, 3 weeks ago

...

خرابم می‌کنی
اما
خرابی با تو می‌ارزد...

...

4 months, 4 weeks ago

#ای_خدای_لحظه‌های_قشنگ

محل تولد: حرم مولا ?

شبستان حضرت زهرا سلام‌الله علیها در حرم امیرمؤمنان، با آن وسعت و عظمتی که دارد، سرشار از جمعیت است، برای عبور باید از بین جمعیت بگذری و برای رسیدن به ضریح مطهر باید ساعتی در صف زیارت بایستی،
این طبیعتِ ایام اربعین است
و سختیِ شیرینی دارد.

القصه آن شب، در شبستان حرم،
میان ازدحام جمعیت، دو بانو با لباس کادر درمان ویلچری را با عجله به سمتی بردند، صدای گریه نوزادی بلند شد و یک نفر، نوزاد در پارچه پیچیده شده را روی دست می‌بُرد، آن شب، یک نوزاد در حرم امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام متولد شد، قدمش مبارک?

ف. حاجی وثوق
(نجف اشرف، اربعین ١۴٠٣)

@ghalamzann

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 3 days ago