بخشی از وجودم همیشه همه چی رو میدونست.

خواستم جای خالیت رو با گریه هام پر کنم. اما لحظه ای که یاد حرفامون افتادم، طوری لبخند زدم که اشک شوق ریختم.

بیشتر وقت ها برای خودته که داری گریه میکنی. دلت برای خودت میسوزه. از دست خودت ناراحتی. برای خودت متأسفی.

حتی وقتی اینجا سین نمیخوره خیالم راحت تره

هیچوقت از اینکه حرفامو افراد زیادی بخونن خوشم نمیومد

اگه گرگ و میش وجود نداشت میتونستم با کسایی که دوسشون دارم تا صبح حرف بزنم..

و ناراحت کننده تر شد

➖ کاربر پزشکیان با شناسه‌ی
کانال 823 را تَرک کرد

گفت..به این نتیجه رسیدم که هیچکس قرار نیست از نبودن ما بمیره، نهایتا یک ساعت دیرتر میخوابه. گفتم..آره، منم یک ساعت دیرتر خوابیدم..ولی نه یک شب، بلکه هر شب، یک ساعت دیرتر خوابیدم.

دوباره دیدمت و یجوری شدم.‌ نپرس چجوری. چون خودمم بطور دقیق نمیدونم چجوری. ولی یجوری شدم. یجور ناجوری شدم. بین دو راهی بلعیدنت، و یا التماس اینکه نوازشم کنی، گیر کردم. خیلی یجوری شد اوضاع. یجور بد. یجور خوب. یجوری که خودمم نمیدونم چجوری.