نِکْراسوفْسْکایا 48

Description
ساکن سابق خیابان نکراسوفسکایا، ساختمان شماره 48

آرشام بهمن‌نژاد
پژوهشگر زبان‌شناسی و حقوق
دانشگاه دولتی ولادی‌وستوک
جهت ارتباط:
@arsham_1996
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 6 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

1 month ago

سه سال پیش بود که یک پروژه شخصی در حاشیه‌ی زندگی آکادمیکم کلید زدم و نامش را گذاشتم «علوم انسانی در روسیه». هدفم این بود که در وقت‌های مرده‌ی زندگی‌ام، زمان‌هایی که قطعا هیچ کار مفید‌تری برای انجام دادن ندارم، درباره‌ی احوال علوم انسانی در روسیه و اندیشمندان شاخص روسی بنویسم. آن هم به فارسی بنویسم که هم فن نوشتن از خاطرم نرود و هم این که به مرور زمان پلی بسازم بین اندیشه‌ی فارسی و روسی. صفحه‌ای در اینستاگرام راه انداختم که آرشیو یادداشت‌هایم باشد. من بلاگر نیستم، بلد هم نیستم راه و رسم بلاگری را، دوست هم ندارم یاد بگیرم. صفحه را هیچ جا تبلیغ نکردم. به مرور افرادی اضافه شدند، نه زیاد اما هم‌افق و در جریان. بیش از نیمی از اعضای صفحه، یعنی حدود سیصد نفرشان را مستقیما می‌شناسم و می‌دانم از اهالی علوم انسانی‌اند. مدتی گذشت. از طریق همین صفحه برای چند نشست مجازی تخصصی در حوزه‌ی تاریخ و ادبیات روسیه دعوت شدم. شرکت کردم. هر دفعه شنوندگانی بیش از صد نفر داشتم. بیشتر گذشت، از طریق همین صفحه درخواست‌های فراوان دریافت کردم که کلاس آموزشی زبان روسی بگذارم. دو دوره بیست جلسه‌ای برای بیش از چهل دانشجو با موفقیت برگزار کردم و کلیات زبان و فرهنگ روسی متناسب با فضای دانشجویان علوم انسانی را ارائه کردم. بچه‌ها راضی بودند. گذشت. مخاطبان صفحه به حدود پانصد نفر رسیده‌بود. آری حدود یک سال پیش بود که ما دیگر یک تیم شده‌بودیم. «تیم علوم انسانی در روسیه» کارش شده‌بود آموزش زبان، ارائه‌ی مشاوره تحصیلی در فضای روسیه و کمک به دانشجویان علوم انسانی برای اخذ پذیرش از دانشگاه‌های روسی. پس از چندی، پروژه‌ی شخصی من عملا منبع درآمدی شده‌بود برای چهار نفر دیگر. بچه‌ها هم با کیفیت کار می‌کردند و می‌کنند. شلوغش نمی‌کردم. به هر حال ما که موسسه‌ی پذیرش دانشجو نبودیم. بلاگر مهاجرت هم نبودیم. از این چیزها هم خوشمان نمی‌آمد. هر کسی هم که با هدف مشاوره‌ی مهاجرت به ما پیام می‌نوشت، برخلاف این صفحه‌های مبتذلِ مهاجرتیِ اینستاگرامی سعی می‌کردیم منصرفش کنیم، یادش بدهیم که یک مَنْ ماست چقدر کره دارد. خیلی ها هم واقعا منصرف می‌شدند. از حدود صد مراجعه‌ای که داشتیم فقط به پانزده نفر در امور اداری مهاجرت کمک کردیم. ما کارمان را تبلیغ نمی‌کردیم. یعنی نیازی نداشتیم. در طی این حدود یک سال همیشه مخاطبان و مراجعه‌کنندگان خاص خودمان را داشتیم. بچه‌ها در ازای خدماتی که ارائه می‌دادند عایدی مالی هم داشتند. حق‌الزحمه می‌گرفتند مطابق با عرف تدریس زبان و انجام امور مهاجرتی. هر چند که من خودم هیچ وقت سهمی از این عواید بر نمی‌داشتم به دلایل کاملا شخصی، اما مانع تیم برای کسب درآمد نمی‌شدم. ولکن هدف ما تجارت علم و امور آکادمیک نبود، ما هدفی دربرابر خود گذاشته بودیم و آن عبارت بود از: «ایجاد جامعه‌ای از نخبگان علوم انسانی که به سنتِ دانشی روسی مسلط خواهند‌شد».

اخیرا تصمیم گرفتیم که فعالیت را کمی توسعه دهیم. یعنی آشکارتر کنیم و درباره آن به طور عمومی بنویسیم و دایره‌ی خدمات‌مان را هم گسترش دهیم. به هر حال اگر به فضای کار آکادمیک در حوزه‌ی علوم انسانی روسی می‌اندیشید، احتمالا پروژه‌ی علوم انسانی در روسیه قابل اعتمادترین مرجعی است که می‌توانید به آن مراجعه کنید. مدیریت و تمشیت کلی امور هم مستقیما به دست خودم است هر چند که عادتا بخش اعظم کار میدانی‌اش را واگذار می‌کنم. صفحه‌‌ی پروژه را داشته‌باشید:
https://www.instagram.com/russian_knowledge?igsh=aDJ6MTlpeWRqc3l0

1 month ago

خاطرم هست چند سال پیش، زمانی که متمرکز بر مطالعات روانکاوی بودم به این نتیجه رسیدم که پیشرفت انسان و اصلاح اجتماعی منحصرا در گرو کنترل سوپر ایگو است. انسان باید بتواند افسار نیروی وجدان خویش را به دست بگیرید و هر گونه «غلیان عواطف» و «عذاب وجدان» را در مغزش کنترل کند. اکنون به مصاحبه‌ای از نیکولا تسلا برخوردم که در سال ۱۹۳۷ انجام شده. او در این مصاحبه عبارتی دارد که مرا به یاد ایده گذشته خودم انداخت:

«... احساس ترحم انسان شروع به مداخله در عملکرد ظالمانه‌ی طبیعت کرده‌است. دوری از زادگیری افراد نامناسب به وسیله‌ی نابارورسازی و هدایت آگاهانه‌ی جفت‌گیری غریزی تنها راهی است که با تصوراتمان از تمدن و نژاد سازگار است… تمایل معتقدان به به‌نژادی این است که باید ازدواج را دشوارتر کنیم. قطعاً نباید به هیچ والد نامناسبی اجازه‌ی فرزند‌آوری داده‌شود.»

#روش

1 month ago

مرگ الهیات سیاسی

انقلاب ۵۷ مانند هر انقلاب دیگری سه وجه دارد که باید بدان‌ها همزمان نگریست: اولا وضعی که منجر به انقلاب شد، ثانیا کسانی که انقلاب را رقم زدند و ثالثا نتایج عینی که انقلاب به بار آورد.

حکومت پهلوی هرگز امکان ادامه حیات نداشت. این یک واقعیت قطعی و غیر قابل انکار است که مشروعیت رژیم پادشاهی در نزد قاطبه‌ی ملت مستهلک شده‌بود. خفقان سیاسی و برخورد رادیکال با نخبگان اجتماعی، درگیری مستقیم با باورهای الهیاتی و اسطوره‌ای مردم ایران، فساد آشکار اقتصادی، وابستگی حاکمیت به قدرت‌های غربی که در پی وقایع جنگ دوم جهانی از خود سابقه بسیار تاریکی در خاطره جمعی ایرانیان به یادگار گذاشته‌بودند، این‌ها همه وضع رژیم را به نقطه‌ای رسانده‌بود که توان انسانی و مقبولیت لازم جهت دوام را از دست بدهد. هیچ کس برای حکومت پهلوی نمانده‌بود، مرجعیت و روحانیت با نفوذ علیه رژیم بود، کمونیست‌ها علیه رژیم بودند، لیبرال‌های ملی‌گرا علیه رژیم بودند. حکومت پهلوی باید سقوط می‌کرد. انقلاب باید به وقوع می‌پیوست. این یک ضرورت تاریخی بود.

انقلاب ایران یک انقلاب مردمی بود. ظاهراً می‌توان آن را بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ از حیث مشارکت گسترده‌ی توده‌ها دانست. اگر انقلاب روسیه با جمعیتی حدود بیست هزار نفر متشکل از «انقلابیون حرفه‌ای» رقم خورد، تاریخ ما در ایران شاهد خیزش مستقیم آحاد ملت و اقدام رادیکال میلیون‌ها نفر در سراسر کشور بود. پرچم انقلاب ایران دست یک فرقه‌ی خاص سیاسی نبود، بلکه ذیل محور همه‌شمول مرجعیت دینی قرار گرفت که نه تنها غالب مردم با جان و دل آن را پذیرفتند، بلکه نحله‌های مختلف سیاسی و فکری نیز حول آن مجتمع شدند، از کمونیست‌ها گرفته تا ملی مذهبی‌ها، از سرمایه‌داران بازاری گرفته تا حوزویان معترض به وضع موجود. دین در ایران یگانه عامل فراگیر همبستگی اجتماعی بود، و انقلاب را نیز حول خود سامان داد.

انقلاب ایران یک خیزش اسلامگرایانه بود آری، یک انقلاب دینی و الهیاتی بود. اما نمی‌توان آن را با سایر تحرکات اسلام‌گرا مقایسه کرد. انقلاب اسلامی ایران هرگز شورش شبه نظامیان سوری نبود، انقلاب ایران طغیان غیرت دینی و قومیِ بنیادگرایانِ طالب در افغانستان نبود، انقلاب ایران از جنسِ ارتجاعِ سلفی داعش نبود. انقلاب ایران جنبشی متعالی و متکی بر انبوهی گزاره‌ی فکری و فلسفی و استدلالی بود. رهبران میانی این انقلاب نه مرتجعانِ بنیادگرا که تحصیل‌کردگان ممتاز دانشگاه‌های اروپا و آمریکا، مجتهدان جوانِ فلسفه خوانده‌ی مکتب قم، ادیبان و نویسندگان چیره‌دست و فرهیختگان زمان بودند. این انقلابْ جنبشِ روشنفکران و اندیشمندان زمانه در کنار توده‌های مومن بود. رهبران میانی انقلاب اکثرا کسانی بودند که چند زبان خارجی می‌دانستند، ابن سینا و صدرا و هگل و مارکس می‌خواندند، ادیب بودند و صاحبان قلم. شعارهای انقلاب ایران آوانگاردترین و در عین حال متعالی‌ترین شعارهای مدنی بود: استقلال، آزادی، نفی جامعه طبقاتی، رشد معنویِ جمعی، حکومت اخلاق و فضیلت بر کشور‌داری، انترناسیونالیسم یا همان حمایت از مظلوم در هر نقطه‌ی جهان با هر دین و مسلکی. انقلاب ایران همچنین یکی از مستحکم‌ترین جنبش‌های تاریخ از حیث پشتوانه نظری بود. افراد و گروه‌های مختلفی از مراجع و علمای دینی تراز اول گرفته تا مجتهدان جوان، سوسیالیست‌های مسلمان و ملی مذهبی‌ها ده‌ها جلد کتاب و صدها جزوه در شیوه‌ی حکومت‌داری و نقشه‌ی راه سیاسی پس از انقلاب نوشتند. تا جایی که هر نحله‌ی فکری نسخه پیشنهادی خود را از قانون اساسی تدوین کرده‌بود.

اما انقلاب در عمل ناکام ماند. شکست چنین جنبشی که الهام‌بخش تمام تحرکات الهیاتی عصر خویش بود، شکست الهیات است. انقلاب اسلامی ایران نشان داد که دین اساسا ظرفیت تمشیت سیاست ندارد. و این نتیجه‌ای بزرگتر از وقوع خود انقلاب در سال ۵۷ است! انقلاب ایران بزرگترین خادم سکولاریسم در پهنای تاریخ بشریت است، چرا که نشان داد حتی کامل‌ترین و بی‌نقص‌ترین و با‌پشتوانه‌ترین خوانش سیاسی از دین، در عرصه مدیریت سیاسی محکوم به شکست قطعی است. نسل جوان اینک از اسطوره‌ی «اسلامِ سیاسی» گذر کرده. اصلا حکومت دینی مسأله‌اش نیست. عینی می‌اندیشد. کودکان نه با ایدئولوژی که با نیازهای مادی بشری متولد می‌شوند. اکثر جمعیت امروز ایران هیچ از شور و فریادهای اول انقلاب نشنیده‌اند، بل صرفا نمود عینی آن را می‌بینند و متعاقبا انقلاب را شکست‌خورده می‌یابند. آینده‌ای که ایران به سوی آن پیش می‌رود، آینده‌ای عاری از دخالت دین در حاکمیت است و این تغییر نه دفعی و انفجاری بلکه فرهنگی ست و تدریجی. نمی‌دانم دقیقا چه زمانی، شاید پس از یک قرن روزی که ما دیگر زنده نیستیم، اما حکمرانی ایرانی قطعا به منشی ضد الهیات در تدبیر امور می‌رسد و این منش، هدیه انقلاب اسلامی ۵۷ است که نهایتِ ظرفیتِ الهیات در تمشیت جامعه را مبرهن و توده را نسبت به این رویکرد جری کرد.

3 months, 2 weeks ago

اوج شکوه هنر سینما

3 months, 3 weeks ago

آخرش مرگ است. چه فرقی می‌کند که کجا باشم؟

3 months, 4 weeks ago

حالتی در نهاد انسانی موجود است که به او قدرت و انگیزه‌ی مستمر برای حرکت می‌دهد. این انگیزه از اتفاقات ناگوار در تعاملات «فرد» با «جهان اجتماعی» بر می‌خیزد. بدین گونه که سوژه «نسبتِ نامطلوبی که روزی در آن قرارگرفته‌بود» را به خاطر می‌سپرد. آن را فراموش نمی‌کند بلکه می‌پرورد. تصویرِ ذهنیِ امرِ نامطلوب که همیشه تازه می‌نماید، قوه‌ی حرکتِ مستمر و ممتد سوژه را تامین می‌کند. به بیان دیگر، به او «استقامت» و «انگیزه» می‌بخشد. امرِ نامطلوبِ مد نظر، یک واقعیت زشت بیرونی است که باید آن‌چنان که هست حذف شود یا حداقل تغییر کند. هدف سوژه این است. این هدف آن‌چنان روشن و واضح و دارای اولویت است که تمرکز انسان را جلب می‌کند و ذهن او را از پرداختن به امور حاشیه‌ای باز می‌دارد. انسان را آماده‌ی هزینه‌دادن می‌کند. در نهایت حضورِ گرم «هدف»، «انگیزه» و «استقامت» در زندگی از آدمِ ضعیفِ گوشه‌گیر یک موجود اجتماعی قوی، با مهارت‌های تعاملی پیشرفته، با جسمی دارای ظرفیتِ تحملِ درد‌های شدید، و با روانی ورزیده در برابر ناملایمات می‌سازد.

نام این حالت «کینه» است. کینه، چنانکه می‌بینید یکی از ظرفیت‌های شگفت‌انگیز وجود انسانی است، یک فضیلت اخلاقی است که سوژه را به چندین فضیلت جانبی دیگر آراسته می‌کند. اخلاق الهیاتی و ایده‌آلیستی از ترس ظرفیت عظیم این فضیلت، آن را در طول تاریخ همواره به عنوان رذیلت معرفی کرده. اما اینک از خود بپرسید، چه دلیل متقن عقلی مبنی بر رذیلت صفت کینه وجود دارد؟
کینه‌ورزان قدرت‌مند‌ترین و هدف دار‌ترین نوع انسان‌اند.

از #یادداشتهای_اخلاقی
#روش

4 months ago

روان‌شناسان یا ابله‌اند و یا کاسب، آنگاه که فشار بیرونی اجتماع، ظلم حاکم و بی‌عدالتی فراگیر که سوژه را از هر سو احاطه کرده نادیده می‌گیرند و عامل رنج را در درون می‌جویند. ابله‌تر از روان‌شناسان این جامعه‌پژوهان و مردم‌شناسان هستند که عارضه‌های روانی بشر را انکار کرده، توهمات خویشتن را، و هیولاهایی که ساخته‌ی ذهن خلاق خویش است به جامعه نسبت می‌دهند پیش از آن که مرهمی برای روان‌رنجوری خویش بیایند.

مارکس تا جایی که از فهم تاثیر روان بر رنج بشر غافل بود، به خطا رفت و فروید تا آن‌جا که عاملیت جهان بیرون را انکار کرده، کُمِیْتَش لنگ بوده. امروز ما می‌دانیم که رنج می‌تواند هم ناشی از فشار اجتماعی باشد و‌ هم برخاسته از روان‌رنجوری. دلیلی ندارد که برای اثبات اهمیت روان، اصالت جامعه را نفی کنیم یا برای اثبات اهمیت جامعه، روان را انکار. اگر از پی کاستن آلام انسان هستیم بدون سویه‌های افراطی باید بنگریم، کشف کنیم که آیا رنج هر مورد خاص از ذهن او برخاسته یا از وضعیت اجتماعی او، سپس عامل رنج را یافته و در راستای رفع آن بکوشیم.

به هر حال رنج از عالم خارج بر می‌خیزد. «روان» و «اجتماع» هر دو پدیده‌های خارجی و موجود در عالم مادی‌اند. این درس شگرفی است که فلسفه‌ی ماتریالیسم به دانشجویانش می‌آموزد. و اما در دوگانه‌ی اصالت اجتماع یا روان، بی شک اصالت از آن اجتماع است، چه، عامل هر عارضه‌ی روانی اشتباهات خود انسان‌ها در عمل و یا تحمل رنجی ناخواسته در زندگی اجتماعی است.

مخلص کلام عامل رنج خویش را نه منحصرا در حوالی روان‌پریشی بجویید و نه صرفا در بیداد و جور زمان و زمانه. به خود بنگرید و هر دو احتمال را در نظر بگیرید. او که هر عارضه روانی را به تمسخر می‌گیرد در اشتباه است. و او که همه چیز را منحصر در دیدگاه فردی و حالات نفسانی جلوه می‌دهد، شیاد. هیچ کدام قابل نفی نیست، مسأله این است که رنج تو از کدام منبع بر می‌خیزد. به زبان ساده: کسی که اسکیزوفرنی دارد با حقوق بالا و شغل مناسب درمان نمی‌شود، همان طور که فقرِ فقرا و رنج فرودستانِ به نان شب محتاج با قرص و مشاوره روانکاوی بهبود نمی‌یابد. و ما در جهان انسانی باید هر دو گونه رنج را به رسمیت بشناسیم و از پی درمان هیچ یک با راه آن دیگری نرویم.

#روش
در پیوند ناگسستنی فرد و اجتماع

4 months ago

امشب بعد از چهار سال منظومه بلند مانلی را دوباره خواندم. ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر می‌شد. گفتگوی مرد صیاد و پری دریایی عین نزاع‌های درونی من با خویش‌تن است. چیزی که چهار سال پیش خواندم و از آن لذت بردم، امروز به طرز عجیبی تبدیل به داستان زندگی خود من شده. این فراز‌ها:

گفت: «با این همه گفتارت خوش،
من چه دارم که جوابی کنمت؟
با همه آنچه شنیدستم از مردم خاکی چه درشت...
سال ها گشته و لیکن سپری،
که منم با این ناو،
بی دمی تن زدگی،
هر شب این معرکه‌ی مدهش دریای گران را بر پشت.
تا نشست من بر ناو من است،
من به چیزی که دلم خواهد چون یابم دست؟
به جهانی که همه سهو و گزاف،
همه را حرف خلاف است و مصاف،
تو مبین در سخنم.
خرده از من کم گیر.
ناتوانان هستند،
که به قوت شبشان پا بستند
تا توانند توانایانی
بگذرانند به بالای کدام ایوانی.
پی یک بهره‌ی ناچیز شبان را هم باید گذرانید به کار.»

مهربان گشته‌ی دریایی گفت:
«کوشش یک تن فرد،
چه بسا کافتد بی حاصل و این هست، اما
آید اندر کشش رنج مدید،
ارزش مرد پدید.

شد به سر بر تو اگر،
زندگانی دشوار.
اگرت رزق نه برانداره ست،
وگرت رزق براندازه به کار،
در عوض هست ترا چیز دگر
راه دور آمده ای،
برده ای از نزدیک،
به سوی دور نظر.

زندگی چون نبود جز تک و تاز،
خاطر این گونه فراسوده مساز.
بگذران سهل در آن دم که به ناچار تو را،
کار آید دشوار.
عمر مگذار بدان.
زاره کم کن در کار.
ما همه بار به دوشان همیم،
هر که دربارش کالاست به رنگی کان هست.
تا نباشد کششی،
تن جاندار نگردد پابست،
بهم این‌ها همه را مردم، هشیاری نتواند یافت.
باید از چیزی کاست،
گر بخواهیم به چیزی افزود.
هر کس آید به رهی سوی کمال.
تا کمالی آید،
از دگرگونه کمالی باید
چشم خواهش بستن.

زندگانی این است،
وین چنین باید رستن.

4 months ago

نه. تو زیبایی و بهتر بشرستی. چه غمی
اندر این راه به کاری که تو راست
کار تو نیز چنان چون تو به جای خود نغز و زیباست.
وز پی سود تو هست و دگران.
طعن و تحقیر کس از ارزش کار کس نتواند کاست.
هرکسی را راهی ست.
آن که راه دگران بشناسد،
دل بی غل و غش آگاهی ست.
چشم دل می باید،
که ز هر رنگ به معنی آید.
از چه پی بر پی این فکر روی،
که چه کشتی و چه باید دروی؟

از منظومه مانلی
نیما

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 3 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 6 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago