??

در رختخوابم میغلتم، یادداشت ها خاطره‌ام را بهم میزنم، اندیشه های پریشان و دیوانه مغرم را فشار میدهد. پشت سرم درد میگیرد، تیر میکشد، شقیقه هایم داغ شده، به خودم میپیچم. لحاف را جلو چشم نگه میدارم، فکر میکنم_خسته شدم، خوب بود میتوانستم کاسه‌ی سر خودم را باز کنم و همه‌‌ی این توده ترم و خاکستری پیچ پیچ کله خودم برا در آورده بیندازم دور، بیندازم جلوی سگ.

-هدایت

#پیکر_فرهاد#عباس_معروفی
145 صفحه
@pdfhayeketab

#پیکر_فرهاد#عباس_معروفی#درام#ادبیات_ایران

داستان پیکر فرهاد را یک زن به نام «رالف اشپنلر – تاگ اشپیگل» روایت می‌کند. زنی‌که در داستان «بوف کور» اثر «صادق هدایت» یک نقاشی روی قلمدان بود. در این کتاب زنی که داستان را روایت می‌کند؛ روی تابلو‌های نقاشی و قلمدان‌های مختلف می‌رود و هر دفعه در نقش زنان مختلفی که در طول تاریخ حضور داشته‌اند، شروع به صحبت می‌کند. یک بار در نقش زن دوره‌ی ساسانی می‌رود، یک بار دختری عینکی می‌شود، بار دیگر یک مدل، او نقش زنانی را بازی می‌کند که سرنوشت مشترکی داشتند.

@pdfhayeketab

نازه