𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
( قسمت دوم )
غذاخوردن درسا
مادر درسا در بشقابی که تازه از فروشگاه برای او خریده بود.
غذا ریخت و قاشق چنگال کوچکی هم، کنار بشقاب غذایش قرار داد و به اتاق درسا برد. تا درسا با بازی کردن، غذایش را بخورد. درسا با دیدن بشقاب تازه اش، کمی خوشحال شد. ولی آن بشقابی که ندانسته، لبش را شکسته بود، بیشتر دوست داشت. مادرش با لبخند گفت: دخترم دیگه در بشقاب شکسته ات غذا نخور ببین چه بشقاب قشنگی برات خریدم.درسا اخم کردو گفت: من اون بشقاب شکسته مو دوست دارم. آخه اون بشقاب حرف می زنه، ولی این حرف نمی زنه. مادرش با لبخند به آشپز خانه برگشت. درسا به دنبال مادرش به آشپزخانه رفت ودر کابینت را که باز کرد،دید بشقابش با ناراحتی تکه ی شکسته را در کنارش گذاشته. درسا دید مادرش مشغول کار کردن است. بشقاب را با تکه ی شکسته اش به اتاقش برد.قاشق چنگال که روی میز کنار بشقاب غذا بود. به درسا نگاه کردند، درسا کمی زیرچشمی به غذا و چنگال و قاشق نگاه کرد،بشقاب شکسته را روی میز گذاشت. قاشق پریدو گفت: وای چە خوب باز دوست مو آوردی،
غذا خوردن درسا 🍽
مادر درسا غذای درسا را روی میز گذاشت وگفت : بیا دختر خوشگلم غذاتو بخور .
وبعد خودش به آشپزخانه رفت.
درسا روی صندلی نشست. همین که خواست قاشق رادر دستش بگیرد. و شروع بە غذا خوردن کند. چند بار قاشق از دستش سر خورد و افتاد یک لحظە قاشق از جایش بلند شد و پرید روی لبه ی بشقاب ایستاد. و خندید.
درسا با تعجب !قاشق را تماشا کرد.
قاشق دور لبه ی بشقاب می چرخید و می خدید، درسا ترسید،از روی صندلیش پایین آمدو وچند قدم عقب رفت.
با دقت به قاشق نگاه کرد، آرام گفت: تو ...تووو...راە میری؟...می خندی؟..
قاشق از لبه ی بشقاب پایین آمد. وگفت: بلە من هم راە میرم هم می خندم وهم خوب حرف میزنم چون من و برادرم چنگال وحتی این دوستم بشقاب جادویی هستیم.قاشق چند ضربه بر لبه ی بشقاب زدو گفت: مگه نه ؟؟؟
بشقاب گفت : آخ لبم نزن..... آره تو درست میگی...
درسا با تعجب! روبه قاشق کردو گفت : من که تا حالا ندیدم کە یک قاشق و بشقاب حرف بزند ، پس ..پس...چنگال ، برادرت کجاست؟؟
شیطونک
شادی بایک ماژیک آبی در حال کشیدن یک دخترک زیبا بود.،بعدازکشیدن سروصورت وبدن آن دختر،
خانهای کوچک ونقلی وباغچه زیبا وقشنگی را هم برای او رسم کرد.واسم آن دخترکوچک رادخترآبی گذاشت.
او وقتی (لباس) او را رنگ آمیزی می کرد، احساس کرد دخترآبی زیر قلم او وول میخورد. (انگار) قلقلکش می گرفت .شادی با خود گفت:(به بە ،از چە رنگهای زیبایی استفادە کردم.
در آن موقع مادرش به اتاق آمدو
با دیدن اتاق نامرتب شادی گفت:– ای بابا... چرا اتاقت نامرتبه ؟چرالباس هات رو انداختی روی زمین؟!
شادی خیلی ناراحت شد و با صدای بلند گفت:– حوصله ندارم نمی خوام اتاقم رو مرتب کنم.
وبعد با ناراحتی نقاشی را هم پاره کرد.
مادراز این رفتار شادی ،غمگین و ناراحت شد.
بە همین دلیل دیگر حرفی نزدو از اتاق او بیرون رفت.
شادی با اخم کنار تختش نشست وشروع به گریه کرد.
در آن میان زیر برگه های پاره نقاشی چیزی تکان خورد.
شادی از ترس
خودش را مچاله کرد.
✍️خلاصه کتاب پوکی و لیست آرزوها:
کتاب پوکی و لیست آرزوها، کتابی ست آموزشی در جهت هدف گذاری و تمرکز بر روی خواسته های فردی. این کتاب به فرزند شما می آموزد که به خواستههای و آرزوهای خود توجه کند و برای رسیدن به آنها برنامه ریزی داشته باشد. این کتاب برگرفته از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد نوشته شده است. که در آن می آموزیم ما به تمام خواسته ها و هدف هایمان بی چون و چرا خواهیم رسید.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago