شاید اعتقادی به خدای آنها نداشتم اما با دیدن آمبولانس ذکر‌گو میشدم؛ شاید که خدای آن مریض هنوز آن بالا بود.

شاید این مهلت بیشتر از آن از داستان بی‌خبر، برای من است تا آماده شوم برای رفتن؟...

به نظرم که من اصن میرم چایی دم کنم

چشم هایش قهوه ای بود و به حق فهمیده‌ام قهوه از سیگار و قلیان اعتیاد آور تر است.

کلی عکس سیو دارم که بعدا recreate کنیمشون ?

هر تیکه برگه ای تو اتاق پیدا کنی روش شعر نوشته
شاید برای همین تمام اتاقم رو کاغذ های باطله گرفته که بوی قهوه میدن

اگه دختری بیا دوست شیمم