Where it truly lies?
#edit ˊও˚₊

.

من دیگر نه یک انسان ، بلکه روحی هستم که توسط درد خود زندانی شدم.
دردی که لمس نشد ، حس نشد اما سایه‌ای رخت بسته بر ذهن آزرده و خسته‌ی من بود. و مرگ تجسم رهایی از زندان درد شد.
شیطان درون ما رخنه کرد ، صدای ناله‌هایمان هنوز به گوش زمین نرسیده بود که گوشت و خونمان تسلیم طنین خیانتگر تاریکی شد ، در آن رحم بسته‌ی بی‌نور ، پشت پا زده به لقای هاله‌ی فرشتگان ابلیسی در خون‌هایمان تزریق شد تا دیوانگیش برای من باشد و خیانتی از جنس تاریکی برای تو.
جنون و نفرت در رگ‌هایم جریان دارد و من ، خسته از ساکت کردن صداهای موهوم ذهنم بعد از زجه‌های بی‌پایان ، بعد از تقلای به لجن رفته‌ی نیاز ، بعد از دست دراز کردن برای هر روزنه کثافت امید دست از هر تلاشی برای رسیدن به نور کشیده‌ام.
و اکنون در این نقطه از تاریکی کالبدی خسته از من به جا مانده.. و شیطان بر سر جسدی پوسیده می‌رقصد ، جسدی که تو باور داشتی هنوز من بودم.

اگر می‌توانستم تو را از غم‌ها دور نگه می‌داشتم و کاری می‌کردم که هیچ‌گاه اشک از چشمانت سرازیر نشود مگر برای خنده‌های بدون وقفه. اگر می‌توانستم تو را از سختی‌ها دور نگه می‌داشتم و دنیا را همیشه به کامت می‌گرداندم. اگر می‌توانستم کاری می‌کردم که هیچ‌گاه آسیب نبینی و دلت نشکند. اگر می‌توانستم کاری می‌کردم که هیچ‌گاه ناامید نشوی. اگر می‌توانستم خیلی کارها برایت می‌کردم. اما نمی‌توانم. من نمی‌توانم قوانین دنیا را تغییر دهم. نمی‌توانم کاری کنم که پیر نشوی ، که آسیب نبینی ، که ناامید نشوی.
من نمی‌توانم چیزی را تغییر دهم که در دستان من نیست. اما می‌توانم یک کار انجام دهم. من می‌توانم در تمام لحظه‌ها از تو حمایت کنم. می‌توانم به تو عشق بورزم.
به تو عشق می‌ورزم در هر شرایطی که باشی. در هر موقعیت سختی که باشی. سخت‌ترین موقعیت‌ها را تصور کن. تلخ‌ترین از دست دادن‌ها ، تمام برچسب‌های دنیا را تصور کن. تمام قضاوت‌های بی‌رحمانه مردم را ؛ زشت ، بی‌لیاقت ، بی‌استعداد و… تصور کن. تمام این‌هارا.
حالا به من ، به ما گوش کن.
تو دوام خواهی آورد چون ما دوستت خواهیم داشت برای همیشه.
تو برای ما جدا از هر آنچه دیگران فکر می‌کنند ، وجود داری و ارزشمند هستی.
تو برای ما کامل و زیبایی و هیچ‌چیزی تغییر نخواهد کرد.
اکنون که به چشمانت نگاه می‌کنم و مسیر زندگی‌ات را مرور می‌کنم ، متوجه می‌شوم تو هیچ‌گاه آن وجود ظریف و پاک درونت را از دست نداده‌ای. تو فقط به صورت جسمی و نمادین بزرگ شده‌ای.

تولدت مبارک نرم‌ترین گلبرگ دنیا ، آقای مالیک ?

خیلی دلم می‌خواست آخرین کسی باشم که او دوستش دارد ؛ می‌دانستم این طور نبود . می‌دانستم و از او متنفر بودم .
دلم می‌خواست تا ابد کنارش بمانم و دیگر هیچوقت از او دور نشوم . دلم می‌خواست همینطور کنارش باشم ، ولی اصلا شجاعتش را نداشتم ؛ چون او یکی دیگر را داشت .
من مضطرب و خجالتی بودم و او خوشگل بود . من به شدت حوصله‌سربر بودم و او بی‌‌اندازه حیرت‌انگیز .
برای همین رفتم توی اتاقم و روی تختم ولو شدم و با خودم فکر کردم اگر انسان باران باشد ، من نم نم بارانم و او رگبار .