𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week, 2 days ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
گاهی از من پرسیده شده که چه مشکلی با عشق رمانتیک دارم. در واقع، هیچ مشکلی ندارم. این اشتباه گرفتن عشق رمانتیک با عشق واقعی است که باعث مشکلات ما میشود. اگر منظور از عشق رمانتیک، توجه حساس به دیگری، به فضایی که رابطه در آن شکل میگیرد، و به احساساتی است که از زندگی احساسی برانگیخته شده، شکل میگیرند، پس عشق رمانتیک میتواند به خوبی یک رابطه را پرورش داده و تجدید کند. اما اگر منظور از عشق رمانتیک، همانطور که رایجتر به نظر میرسد، این باشد که فرد توسط دیگری از خود بیخود میشود، پس تنها مسئله زمان و واقعیت مزاحم است تا فرد به زمین معمولی بازگردد.
یافتن معنا در نیمه دوم زندگی
جیمز هالیس
?@ravantahlil | گروه آموزشی روان تحلیل ?
اگر خود را فردی بیارزش برای نگاه کردن میبینید؛ اگر باور دارید که ارزش شنیدن ندارید؛ اگر والدین شما ارزش نگاه کردن و گوش دادن به شما را نداشتهاند؛ اگر به شما گفتهاند: "آن چیزی که دیدی، شنیدی یا فکر میکنی، درست نیست، نمیتوانی به خودت اعتماد کنی"، شما گم شدهاید.
به دنبال دیگران نباشید تا شما را پیدا کنند، دوست داشته باشند و از شما مراقبت کنند. شما آنها را خشک میکنید.
هیچکس در بیرون مسئول نیست. برگردید و روح خود را پیدا کنید. مادر و پدر خود باشید، تا زمانی که والدین الهی برسند.
ماریون وودمن، بازگشت به خانه خودم
کتاب فلسفی چینی «راز گل طلایی» میگوید: «وقتی هدف برای رسیدن به بیهدفی استفاده شود، آن چیز درک شده است.»
جامعهای که بدون هدف خاصی به بقای خود ادامه میدهد، جامعهای است که هیچ تمهیدی برای رفتارهای بیهدف - یعنی اعمالی که مستقیماً برای بقا انجام نمیشوند و در زمان حال انجام میشوند و لزوماً پاداش آیندهای را به دنبال ندارند - در نظر نمیگیرد.
اما بهطور غیرمستقیم و ناخواسته، چنین رفتاری برای بقا مفید است زیرا به بقا معنا میبخشد - البته نه زمانی که به این دلیل دنبال شود. بازی کردن برای استراحت و تجدید قوا برای کار، بازی کردن نیست و هیچ کاری خوب و عالی انجام نمیشود مگر اینکه خود نیز نوعی بازی باشد.
الن واتس
?@ravantahlil | گروه آموزشی روان تحلیل ?
"قهرمان نماد خورشید است (یعنی نماد خودآگاهی)، شکم ماهی نماد جهان زیرین (قلمرو ناخودآگاه)، و نماد شبی است که خورشید در آن سفر میکند."
یولانده جاکوبی
اسطوره "سفر دریای شب"
?@ravantahlil | گروه آموزشی روان تحلیل ?
حدود بیست و پنج سال پیش، من کتاب "باتلاقهای روح" را نوشتم که با چیزهای خوشایندی مانند فقدان، خیانت و گناه سروکار داشت. یک نفر گفت: "هی، تو شرم را فراموش کردی". به ذهنم رسید که در بررسی حدود دوازده نوع مختلف باتلاق که دیر یا زود همه ما خود را در آن مییابیم، من کاملاً شرم را نادیده گرفتهام.
شرم مربوط به کاری نیست که ما انجام دادهایم یا ندادهایم. این در مورد دو چیز است: یا خاطرهای از جایی که ما نتوانستیم انتظارات را برآورده کنیم یا جایی که به طور ظریفی توسط شرایط خود تعریف میشویم. به عبارت دیگر، مردم میتوانند از فقر، اعتیاد به الکل، سوء استفاده، نژادپرستی و تبعیض جنسی و غیره شرمنده شوند. وقتی میپرسید "این چه ربطی به روح یک کودک دارد؟" پاسخ البته هیچ است، اما باز هم کودک این را نمیداند. آنها توسط آن جو، توسط آن شرایط تعریف میشوند. دلیل ناکافی و تجربه زندگی کودک اغلب منجر به این مغالطه میشود: / من همان چیزی هستم که برای من اتفاق افتاده است؛ من پیام محیطی خودم هستم.
من مجبور شدم از خودم بپرسم، چرا شرم را فراموش کردم و چرا نتوانستم حضور همهجانبه آن را در زندگیمان تشخیص دهم؟ شرم اغلب از طریق اجتناب یا جبران بیش از حد یا گاهی اوقات خودبزرگبینی ما ظاهر میشود. وقتی فکر کردم، متوجه شدم که من و خانوادهام در شرم بزرگ شدهایم. خانواده من فقیر بودند، نمیتوانستند تحصیل کنند یا امیدی به آینده بهتر داشته باشند. پیام اصلی آنها این بود که "ما انتظار این چیزها را نداریم. ما لیاقت آنها را نداریم. بیایید جمع شویم و سعی کنیم تا جایی که میتوانیم از یکدیگر مراقبت کنیم." این یک اخلاق قابل درک برای بقا بود، اما شرم چیزی بود که ما برای صبحانه داشتیم. تصادفی نیست که در نگاه کردن به باتلاق، شرم را فراموش کردم. بنابراین من در کتابهای بعدی، از جمله اینجا، نکتهای را مطرح کردم تا مطمئن شوم که در مورد شرم صحبت میکنم زیرا این یک تسخیر توسط گذشته است، توسط یک دیگری مطلق که توسط من، توسط کودک درونی شده است و در زندگی بزرگسال به عنوان نوعی کشش گرانشی همهجانبه به سمت پایین به باتلاق در همه زمانها باقی میماند.
جیمز هالیس، یک زندگی معنادار: جابجایی حس معنوی گرانش شما
?@ravantahlil | گروه آموزشی روان تحلیل ?
اما نیازی نبود که از اشکها شرمنده باشد، زیرا اشکها گواهی میدادند که مرد دارای بزرگترین شجاعت، شجاعت رنج کشیدن، است.
فرانکل
ناخودآگاه، همانطور که میدانیم، هرگز نمیتوان یک بار برای همیشه با آن "کار کرد". در واقع، یکی از مهمترین وظایف بهداشت روانی، توجه مداوم به علائم محتواها و فرآیندهای ناخودآگاه است، زیرا ذهن آگاه همیشه در معرض خطر یکسو شدن، پایبندی به مسیرهای هموار و گیر افتادن در کوچههای بنبست است. عملکرد مکمل و جبرانی ناخودآگاه تضمین میکند که این خطرات، که به ویژه در نوروز بزرگ هستند، تا حدودی قابل اجتناب هستند. فقط در شرایط ایدهآل، زمانی که زندگی هنوز ساده و به اندازه کافی ناخودآگاه است تا بدون تردید یا تردید از مسیر مارپیچی غریزه پیروی کند، جبران با موفقیت کامل کار میکند. هر چه فرد متمدنتر، آگاهتر و پیچیدهتر باشد، کمتر میتواند از غرایز خود پیروی کند. شرایط پیچیده زندگی او و تأثیر محیط او آنقدر قوی هستند که صدای آرام طبیعت را غرق میکنند. نظرات، باورها، نظریهها و تمایلات جمعی به جای آن ظاهر میشوند و از تمام انحرافات ذهن آگاه حمایت میکنند. سپس باید به ناخودآگاه توجه آگاهانهای داشت تا جبران بتواند کار کند. از این رو، بسیار مهم است که آرکیتایپهای ناخودآگاه را نه به عنوان یک فانتاسماگوری عجول از تصاویر فراری، بلکه به عنوان عوامل ثابت و خودمختار تصور کنیم، که در واقع هستند.
همانطور که تجربه عملی نشان میدهد، این دو آرکیتایپ، سرنوشتسازی دارند که گاهی میتوانند نتایج تراژیکی به همراه داشته باشند. آنها به معنای واقعی کلمه پدر و مادر همه درگیریهای فاجعهآمیز سرنوشت هستند و مدتهاست که توسط کل جهان به عنوان چنین شناخته شدهاند. آنها با هم یک زوج الهی را تشکیل میدهند که یکی از آنها، مطابق با ماهیت #لوگوس خود، با پنوما و نوس مشخص میشود، مانند هرمس با رنگهای همیشه در حال تغییر او، در حالی که دیگری، مطابق با ماهیت #ایروس خود، ویژگیهای آفرودیت، هلن (سلن)، پرسفونه و هکات را دارد. هر دو آنها قدرتهای ناخودآگاه هستند، در واقع "خدایان" هستند، همانطور که جهان باستان به درستی تصور میکرد. نامیدن آنها با این نام، به آنها آن موقعیت مرکزی را در مقیاس ارزشهای روانشناختی میدهد که همیشه داشتهاند، چه به طور آگاهانه پذیرفته شده باشند یا نه؛ زیرا قدرت آنها با درجهای که آنها ناخودآگاه باقی میمانند افزایش مییابد. کسانی که آنها را نمیبینند در دست آنها هستند، درست مانند یک اپیدمی تیفوس که بهترین رشد را زمانی دارد که منبع آن کشف نشده باشد. حتی در مسیحیت، سیزیگی الهی منسوخ نشده است، بلکه بالاترین مکان را به عنوان مسیح و عروس او کلیسا اشغال میکند. چنین موازیهایی در تلاشهای ما برای یافتن معیار مناسب برای سنجش اهمیت این دو آرکیتایپ بسیار مفید هستند. آنچه میتوانیم از طرف آگاه درباره آنها کشف کنیم بسیار اندک است و تقریباً غیرقابل درک است. فقط زمانی که ما نور را به اعماق تاریک #روان میاندازیم و مسیرهای عجیب و پیچ در پیچ سرنوشت انسان را کاوش میکنیم، به تدریج برای ما روشن میشود که تأثیر این دو عامل چقدر عظیم است که زندگی آگاهانه ما را تکمیل میکنند.
خلاصه کنم، میخواهم تأکید کنم که ادغام سایه یا تحقق ناخودآگاه شخصی، مرحله اول در فرآیند تحلیلی را نشان میدهد و بدون آن، شناخت انیم و آنیموس غیرممکن است. سایه فقط از طریق رابطه با یک شریک قابل درک است و انیم و آنیموس فقط از طریق رابطه با یک شریک جنس مخالف قابل درک هستند، زیرا فقط در چنین رابطه ای پرتابهای آنها عملی میشود. شناخت انیم در مرد، باعث ایجاد یک تثلیث میشود که یک سوم آن متعالی است: موضوع مردانه، موضوع زن مخالف و انیم متعالی. در زن اوضاع برعکس است. عنصر گمشده چهارم که تثلیث را به چهارگانه تبدیل میکند، در مرد، #آرکیتایپ پیرمرد خردمند است که در اینجا مورد بحث قرار نگرفته است و در زن، مادر کتونی است. این چهار نفر یک چهارگانه نیمه درونی و نیمه متعالی را تشکیل میدهند، آرکیتایپی که من آن را چهارگانه ازدواج نامیدهام. چهارگانه ازدواج نه تنها برای خود بلکه برای ساختار جامعه بدوی با ازدواج پسرعموی متقاطع، طبقات ازدواج و تقسیم سکونتگاهها به بخشها، یک طرح را ارائه میدهد. از سوی دیگر، خود یک تصویر خدا است یا حداقل نمیتوان آن را از یک تصویر خدا تشخیص داد. روح مسیحی اولیه از این بیخبر نبود، در غیر این صورت کلمان اسکندریه هرگز نمیتوانست بگوید که کسی که خود را میشناسد، خدا را میشناسد.
مترجم: محمد کهربی
~C.G. Jung, "The Shadow and the Syzygy," Aspects of the Feminine, pp. 174-179
میتوان تصور کرد که در چنین مواردی چقدر مطلوب است که پرتاب حل شود. و همیشه خوشبینانی وجود دارند که معتقدند عصر طلایی را میتوان به سادگی با گفتن راه درست رفتن به مردم آغاز کرد. اما فقط بگذارید آنها سعی کنند به این افراد توضیح دهند که آنها مانند سگی که دنبال دم خود میگردد عمل میکنند. برای اینکه فردی متوجه کاستیهای نگرش خود شود، به مراتب بیش از "گفتن" نیاز است، زیرا چیزی بیش از آنچه عقل سلیم معمولی اجازه میدهد درگیر است. آنچه در اینجا با آن روبرو هستیم، نوعی سوء تفاهم سرنوشتساز است که در شرایط عادی، برای همیشه غیرقابل دسترس بینش باقی میماند. این شبیه انتظار از یک شهروند محترم معمولی است که خود را به عنوان یک جنایتکار بشناسد.
من همه اینها را فقط برای نشان دادن ترتیب بزرگی که پرتابهای انیم/آنیموس به آن تعلق دارند و تلاشهای اخلاقی و فکری که برای حل آنها لازم است، ذکر میکنم. با این حال، همه محتوای انیم و آنیموس پرتاب نمیشوند. بسیاری از آنها به طور خودجوش در #رویاها و غیره ظاهر میشوند و بسیاری دیگر را میتوان از طریق تخیل فعال #آگاه کرد. به این ترتیب میبینیم که افکار، احساسات و تأثیرات در ما زنده هستند که هرگز باور نمیکردیم ممکن باشد. طبیعی است که چنین احتمالاتی برای هر کسی که شخصاً آنها را تجربه نکرده است کاملاً خارقالعاده به نظر میرسد، زیرا یک فرد معمولی "میداند چه فکر میکند." چنین نگرش کودکانهای از سوی "فرد معمولی" به سادگی قانون است، به طوری که انتظار نمیرود کسی بدون تجربه در این زمینه بتواند ماهیت واقعی انیم و آنیموس را درک کند. با این تأملات، وارد دنیای کاملاً جدیدی از تجربه روانشناختی میشوید، البته به شرطی که بتوانید آن را در عمل محقق کنید. کسانی که موفق میشوند به سختی میتوانند تحت تأثیر همه چیزهایی که #خود نمیشناسد و هرگز نخواهد شناخت، قرار نگیرند. این افزایش خودشناسی امروزه هنوز بسیار نادر است و معمولاً با یک #نوروز، اگر نه با چیزی بدتر، پیش پرداخت میشود.
خودمختاری #ناخودآگاه جمعی خود را در چهرههای انیم و آنیموس بیان میکند. آنها افرادی هستند که از آن محتواهایی هستند که هنگام خارج شدن از پرتاب، میتوانند در آگاهی ادغام شوند. تا این حد، هر دو شخصیت نماینده عملکردهایی هستند که محتویات #ناخودآگاه جمعی را به ذهن آگاه فیلتر میکنند. با این حال، آنها فقط تا زمانی که تمایلات آگاه و ناخودآگاه خیلی زیاد از هم جدا نشوند، به این شکل ظاهر یا رفتار میکنند. اگر هرگونه تنشی ایجاد شود، این عملکردها، تا آن زمان بیضرر، به صورت شخصی در ذهن آگاه ظاهر میشوند و مانند سیستمهای جدا شده از شخصیت یا مانند قسمتهای روح رفتار میکنند. این مقایسه ناکافی است زیرا هیچ چیز قبلاً متعلق به شخصیت خود از آن جدا نشده است؛ برعکس، این دو شخصیت یک تجمع آزاردهنده را نشان میدهند. دلیل رفتار آنها این است که اگرچه محتویات انیم و آنیموس میتوانند ادغام شوند، اما خود آنها نمیتوانند، زیرا آنها #آرکیتایپها هستند. به عنوان چنین، آنها سنگهای بنیان ساختار روانی هستند که در مجموع فراتر از محدودیتهای آگاهی است و بنابراین هرگز نمیتوانند موضوع شناخت مستقیم شوند. اگرچه اثرات انیم و آنیموس میتوانند آگاهانه شوند، اما خود آنها عوامل فراتر از آگاهی و خارج از دسترس ادراک و اراده هستند. از این رو، علیرغم ادغام محتویات خود، خودمختار باقی میمانند و به همین دلیل باید دائماً در ذهن نگه داشته شوند. این از نظر درمانی بسیار مهم است، زیرا مشاهده مداوم به ناخودآگاه ادای احترامی میکند که کم و بیش همکاری آن را تضمین میکند.
در دنیای امروز، مسئله نشانگان جسمانی غیرقابل درمان در حوزه روانشناسی تحلیلی، مورد توجه و اهمیت روزافزونی قرار گرفته است. تحلیلگران امروزی بدون شناخت از سیر تاریخی و پویاییشناسی یا داینامیک دوران نوزادی و اوایل کودکی، در درک تعارضات ابتدایی زیربنای برخی بیماریهای جسمی و انگیزههای خودکشی دچار مشکل میشوند.
نویسنده این کتاب، مارا سیدولی، و دیگران مانند فلدمن، به این موضوع پرداختهاند که چگونه تجربیات زندگی کودکی یونگ منجر به جدایی بین احساس و عقل شد و در نتیجه شکافی در گزارش او از رشد اولیه ایجاد کرد. از همان ابتدای تحقیق، مارا سیدولی احساس کرد که باید این شکاف را پر کند، ابتدا با ترجمه کتاب "کودکان به منزله افراد" مایکل فوردهام به زبان ایتالیایی این کار را آغاز کرد. سپس او با خانوادهاش از ایتالیا به لندن نقل مکان کرد تا تحت تحلیل روانشناسانۀ فوردهام قرار گیرد و روانشناسی ایگو و آرکتایپهای یونگ را در حوزه دوره نوزادی و کودکی مورد مطالعه و تحقیق قرار دهد. هنگامی که فوردهام به آموزش تحلیل کودک در انجمن روانشناسی تحلیلی پرداخت، مارا سیدولی یکی از اولین شاگردان او بود و سپس به عنوان مدرس و سوپروایزر در این انجمن شرکت میکرد. حوزه خاص علاقه او پذیرش و تحلیل کیسهای مادر-نوزاد بود که آن را در لندن و بعداً در شهرهایی مثل سن تافه و نیویورک تدریس کرد.
در این پیشگفتار، هدف من مرور کارنامه نویسنده کتاب یعنی مارا سیدولی که تا حدی شامل پیشگامی و تبلیغ ایدههای فوردهام بود، نیست، بلکه اشاره به استعدادهای ویژهای است که او به این حوزه آورده است. فوردهام در مقدمه نخستین کتاب او، "خویشتن در حال گسترش" مینویسد که مارا سیدولی به نظریهپردازی انتزاعی نمیپردازد، بلکه از نظریه تنها به عنوان چارچوبی برای توصیفهای جذاب خود استفاده میکند. بنابراین، نحوه کار او با کودکان و بزرگسالان به زیبایی نمایش داده میشود، به طوری که کتاب نه تنها از نظر فنی مهم است، بلکه بسیار خواندنی است.
این ویژگیها در این کتاب سیدولی نیز به وفور یافت میشود، با افزودن تأملات بالغ او در مورد عملکرد الگوهای آرکتایپی در اوایل دوره نوزادی، گسترش آنها در رابطه نوزاد با مادر، و با استناد به تحقیقات در حوزه مغز، نحوه جداشدن و به دام افتادن آنها در بدن به دلیل شکستها در رابطه اولیه و موارد دیگر، میتوان گفت توصیفهای او شامل مطالب موردی و کیسهای چشمگیر است و یک درمانگر بسیار با استعداد را در حال کار نشان میدهد. شهود بسیار توسعهیافته مارا سیدولی، همراه با استفاده قوی از بدن و عملکرد حسی خود، او را قادر ساخته تا به عمیقترین سطوح اختلال در بیماران خود دست یابد.
مارا سیدولی روحیهای آزاد و نامتعارف بود، به این معنا که توسط قوانین و عرفهای معمول محدود نمیشد و نسبت به ساختارهای دانشگاهی و نهادی بیتوجهی دیوانهواری داشت. این عدم محدودیت، پایه و اساس باور عمیق او به فرایندهای ناخودآگاهش در رابطه با بیمار بود. او بارها و بارها فانتزیهایی را که در پاسخ به آنچه بیمار به او میگفت و حرکات فیزیکی او در ذهنش شکل میگرفت، توصیف میکند. در اینجا، او برای تبیین مشکل اصلی بیمار به تئوری متکی نیست، بلکه به خود به عنوان درمانگر تکیه میکند. تئوری تنها وقتی وارد عمل میشود که بخواهد به بیمار اجازه دهد تا تأثیر کاملی بر حسهای او بگذارد.
مارا سیدولی در واقع تئوری فوردهام را در زمینه فعال شدن آرکتایپها در بدن در اوایل دوران نوزادی، در ارتباط با قطبهای غریزی و معنوی یک آرکتایپ، گسترش داده است. پس از آن او به طرز بحثبرانگیزی ریشههای سایه جمعی دوران نوزادی را کشف میکند و برداشت یونگینها و روانکاوان کلاینی را نسبت به آسیبهای اولیه دوران نوزادی که میتواند منجر به بیماریهای سایکوتیک شود را به یکدیگر نزدیکتر میگرداند.
در پیشگفتاری که او بر کتاب "خویشتنِ من، و خویشتنهای بسیار من" از ردفرن نوشته است، اینطور بیان میکند که یکی از عواملی که او را به مکتب یونگی جذب کرد، سیستم نسبتاً باز نظریهها بود که از باورهای خشک و نتیجهگیریهای زودهنگام آزاد بود. او معتقد است که روانشناسی تحلیلی، فضایی را برای فردیت بیماران مختلف، آزادی تحلیلگر برای یافتن سبک کاری خاص خود و کشفهای محققان آینده فراهم میکند. کشفهای ما را، همانطور که در این کتاب توصیف شده است، در محدوده این آزادی قرار دارند و گاهی اوقات درخششهای نبوغ و درمان جادویی را نشان میدهند که میتوانند حسادت خواننده را برانگیزند. آنها همچنین چشماندازهای جدید و خارقالعادهای را به روی درمانگران میگشایند.
? - یک جنرالیست
? @be_a_generalist
| Twitter | Instagram | Telegram |
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week, 2 days ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago