?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago
جملهای جنجالی!
درست یکصد و نه سال پیش در چنین روزی نخستین شمارهٔ مجله کاوه در برلین منتشر شد. آن گونه که آگاهی داریم کاوه در دورهٔ نخست چاپ خود بیشتر مشی سیاسی و تبلیغاتی پیرامون جنگ اول بینالملل داشت، اما در دورهٔ دوم انتشار وجه تاریخی، فرهنگی و علمی آن برجسته شد. پربسامدترین رهاورد کاوه جملهای از سرمقالهٔ اولین شمارهٔ دورهٔ دوم آن است که با خط درشت به چاپ رسید و گفت «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس.»
عقیدهای که طیف وسیعی از مخالفت را حتی در میان همکاران چهرهٔ مرکزی کاوه یعنی سیدحسن تقیزاده برانگیخت؛ مانند کاظمزادهٔ ایرانشهر و صادق رضازادهٔ شفق. چه رسد به منتقدی نظیر کسروی و صف طویلی از مخالفان محافظهکار. تقیزاده و این «بمب»ی که به اصطلاح خودش پرتاب کرد بسیار بدنام شد و در قالب جملهای پرآبوتابتر گسترش یافت که شاید امروزه تقیزاده بیش و پیش از هر چیز با آن شناخته شود: باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد.
چنین گزارهای با عقاید تقیزاده سازگار نیست. او بعدها تصریح کرد که مقصودش همان «فرنگیمآبی» و اخذ تمدن بود، نه فرنگی شدن که مصادف با از میان رفتن هویت ایرانی است؛ پدیدهای غیرقابلقبول برای یک ناسیونالیست پرشور. تا کنون تمام تلاشهای نگارنده برای پیدا کردن سندی جهت انتساب این جمله به تقیزاده شکست خورده است. افراد پیاپی از این سخن تقیزاده میگویند و در معرفی مأخذ آن میمانند. اما اگر این جمله از تقیزاده نیست از کجا سر و کلهاش پیدا شد و به او چسبید؟
ما هیچ پاسخ مطمئن و قابل اتکایی برای این موضوع نداریم، اما پارهای شواهد موجود است. میتوان سراغ جملاتی بسیار شبیه را در همان حدود زمانی گرفت، اما نه توسط نویسندهای ایرانی یا در مکتوبات فارسی، بلکه در کشور همسایه، جمهوری ترکیه: «اکنون از بالا به پایین، از فرق سر تا نوک پا، متمدن هستیم... از روز ۲۹ اکتبر یک نفر هم... فینه به سر نمیگذارد و تمام مردم بلااستثنا کلاه فرنگی میپوشند.»
این اطلاعیهٔ روزنامهٔ دولتی حزب جمهوریخواه خلق ترکیه در پاییز ۱۹۲۵ میلادی است هنگامی که آتاترک و مدرنیستهای جمهوری در برابر کلاه سنتی و مذهبی شمشیر از روی میکشند. همان گونه که پیداست «از فرق سر تا نوک پا» علاوه بر معنای استعاری خود حامل پیامی بسیار مشخص و فاقد ابهام نیز دربارهٔ سیاست دولتی بود: فرق سرها باید فرنگی میشد.
موضوع اصلاح لباس و یکپارچه کردن آن در ایران چند سال بعدتر در دستور کار قرار گرفت و مقاومت نیز بیش از کلاه مردان بر سر حجاب زنان بود. بنابراین مشخص است که این جمله آن حرارت و برندگی که در ترکیه به نمایش میگذاشت را در ایران نداشت. رفع فینه در ترکیه جزء پرتنشترین تقابلهای سنتیها و کمالیستهای لاییک بود. شهرهای جمهوری ترکیه عرصهٔ تظاهرات و مخالفت شد و رژیم نیز با اعدام بیمهابای مخالفان اوضاع را کنترل کرد. ایرانیها احتمالاً با تحولات همسایهٔ خود آشنا بودند و برخی نیز نسخهاش را برای ایران میپیچیدند. آیا نیروهایی که در ابتدای قرن چهاردهم هراسان از تکرار الگوی ترکیه در ایران بودند همین جمله را از دهان ترکها ربودند و به تقیزاده که آشکارترین پرچمدار غربگرایی بود بستند؟ از این جا به بعد گمانهها حکومت میکنند زیرا شواهد ما ته کشیدهاند.
۴- دیدگاههای پیشهوری راجع به ملیت، تمرکز و ایرانیت را نمیتوان با ارادهٔ معطوف به حقیقت توضیح داد. پیشهوری کمونیستی بود که هر گاه روابط اتحاد شوروی با دولت مرکزی ایران مساعد بود هواخواه مرکزیت میشد و در هنگام تیرگی روابط دو طرف، به انقلاب و ضرورت براندازی وضع موجود میرسید. نوسانی دائمی که نه تنها گریبان دولت، بلکه ملت ایران و استقلال و یکپارچگی آن را نیز میگرفت. بر همین طریق بود که روزی قانون اساسی مشروطه پوسیده بود و روز دیگر واجبالاطاعه. زمانی هیچ ایرانی بیشرف هم راضی به تجزیهٔ یک ده ایران نبود و زمانی دیگر میخواست آذربایجان را ایرلندی آزاد کند. وقتی نوشت سراغ پیشینهٔ تاریخی رفتن اقوام دیوانگی است و وقتی دیگر کاشف به عمل آمد تبار آذربایجانی به مادها میرسد. در شرایطی ایران را تهی از افراد لایق حتی برای ادارهٔ پایتخت میداند و در شرایط دیگر جز به فدراسیون رضا نمیدهد. جایی کسانی که با بیگانه رابطه به هم میزنند و بر علیه دولت مرکزی برمیخیزند را بیشرف میخواند و در گیلان و آذربایجان مرتکب هر دو میشود و...
ما پیشتر بحث کردیم(اینجا) که بنیانگذاران مارکسیسم فاقد نظریهای مستقل و قائم به ذات راجع به ملت و ملیگرایی بودهاند، از همین حیث رویکردشان به ناسیونالیسم ابزاری و تابعی از تکامل تاریخی جوامع بوده است. اگر تصور میکردند ناسیونالیسم تحقق سوسیالیسم را نزدیک میسازد مثبت و اگر مانع به حساب میآمد منفی محسوب میشد. در این نگاه فرماسیون اجتماعی عامل اصلی داوری به حساب میآمد که تحول آن در مجموع تدریجی و بلندمدت است. با انقلاب اکتبر این وضع دگرگون شد. از آن پس موتور محرکهٔ انقلاب نه انکشاف طبقاتی داخل جوامع بلکه پیروزی و موفقیت «وطن سوسیالیستی پرولتاریا» در خارج بود. به همین شیوه ملیگراییها نیز به جای آن که چون گذشته بنا به نسبتشان با تکامل تاریخی ارزیابی شوند بر حسب منافع شوروی مورد سنجش قرار گرفتند. سنجهٔ تازه عاری از هرگونه عنصر بلندمدت و ریشهای بود که عملاً ملیت را به بازیچهٔ سیاست خارجی یک کشور با تمام فراز و نشیبهای معمول آن تبدیل میکرد. فقدان نظریه دائماً بر وابستگی مارکسیسم به ملاحظات سیاسی میافزود.
به همین سیاق منشأ اصلی تغییر نظرهای مکرر پیشهوری نیز نه تحول مادی در شرایط تولیدی و اجتماعی ایران، بلکه چرخشهای سیاست خارجی شوروی بود. هر چند از این موضوع نباید نتیجه گرفت که پیشهوری فردی یکسره منفعل و چون موم در دستان مسکوست. تجربهٔ معامله شدن کمونیستها با رضاخان توسط شوروی در جنبش جنگل تا پایان عمر با پیشهوری بود. او حتی نخست پیشنهاد برای پذیرفتن صدر فرقهٔ دموکرات از طرف باقروف را بر همین مبنا رد کرد. آن گونه که جاسوس شوروی ابراهیم نوروزف مینویسد پیشهوری به باقروف گفته بود: «این روسها که امروز به منظور پیشبرد اهداف سیاسیشان ما را به بازی میگیرند آدمهای مورد اطمینان نیستند. آنها در صورت لزوم به ما کمکی نمیکنند و ما را در میدان مبارزه تنها میگذارند. محبت روسها به محبت میمون شباهت دارد که در هنگام غرق شدن در آب پا روی بچهاش میگذارد؛ من آنها را خوب میشناسم.» با این حال علی رغم این ارزیابی او به عنوان یک کمونیست احتمالاً پناهگاه دیگری جز شوروی برای خود تصور نمیکرده است و عاقبت همین کمونیسم اردوگاهی سرنوشت او را رقم زد.
۱- پیشهوری در ایران عموماً به عنوان یکی از چهرههای جریان پانترکیستی شناخته میشود. اطلاقی که واقعیت تاریخی آن را پشتیبانی نمیکند. او دستاندرکار آذربایجان جزء لاینفک ایران بود. در روزنامهٔ حقیقت به نویسندههای بیفکر خرده میگرفت که آذربایجان را تُرک میخوانند و کمیتهٔ اتحاد و ترقی را به سبب استبداد ملی، تحقیر احساسات سایر نژادها، قتل عام ارامنه و تمسخر ایرانیان با عنوان «عجم اشکی» نقد میکرد. بر مساواتیهای بنیانگذار جمهوری آذربایجان به رهبری رسولزاده میتاخت که نام آذربایجان را بر شمال ارس جعل کردهاند، پی ایجاد توران بزرگ و الحاق مناطق ترکنشین ایرانند و «تحت تأثیر عناصر ارتجاعی پانتورکیزم» واقع شدهاند. همچنین در آژیر پیش کشیدن مسئلهٔ ترک و فارس را هم تراز با نظریهٔ نژادی نازیها ارزیابی کرد و گفت باید این دهانها را با مشت محکمی بست. دورهٔ یکسالهٔ زمامداری فرقه نیز علیرغم تمام درونمایههای هویتی آن ربط دقیقی با جنبش پانترکیستی ندارد. همه جا صحبت از ملت آذربایجان و زبان آذربایجانی بود، نه آن گونه که پانترکیسم میطلبد ملت ترک و زبان ترکی. روزنامهٔ آذربایجان که بعدتر ارگان فرقه شد در دورهٔ اول انتشار خود نوشته بود: «اطلاق لفظ ترکی به زبان محلی آذربایجان نباید بهانه به دست نویسندگان محترم ترک بدهد که ما را جزئی از خودشان بشمارند.» مسئله کمابیش در چارچوب جنگ سرد که میرفت بالا بگیرد قابل توضیح است. در پانترکیسم طبیعتاً نیرومندترین کشور ترک یعنی ترکیه دست بالا را خواهد داشت که در بلوک غرب میگنجید. در حالی که طرح ملت آذربایجان، جنوب ارس را به جمهوری کمونیستی باقروف ذیل شوروی متصل میکرد و اردوگاه شرق را تقویت میکرد. پیشهوری را حداکثر بتوان تحت ناسیونالیسم آذربایجانی گنجاند، نه بیشتر؛ آن هم تنها در دورهٔ حاکمیت فرقه.
۲- در کنار روایت بسیار بیدقت پانترکیستی، برخی دیگر ایفای نقش پیشهوری به عنوان رهبر یک جنبش واگرا را ناشی از اقدامات دورهٔ بیست ساله و تأسیس دولت متمرکز مدرن در ایران میدانند. او یک ایرانگرای دوآتشه بود که در آذربایجان جزء لاینفک ایران و حقیقت قلم میزد، اما با اجحافات و تبعیضهای دورهٔ رضاشاه نظرش برگشت. تبریز که پیش از آن دومین شهر بزرگ و مهم ایران محسوب میشد به ردهٔ پنجم تنزل کرد و سهم کوچکی از سرمایهگذاریهای دولتی برای ایجاد کارخانههای بزرگ نصیبش شد. درخواست فرقه برای کاربرد زبان آذربایجانی، صرف بخشی از مالیاتها در محل و افزایش نمایندگان آذربایجان در مجلس بازتابی از این وضعیت بود. با این حال این روایت، فارغ از میزان صحت تبعیض ادعایی، در توضیح انگیزههای پیشهوری کارآمد نیست. میدانیم که او پس از سقوط رضاشاه و تا چند ماه پیش از تشکیل فرقه نیز در روزنامهٔ آژیر هواخواه سرسخت مرکزیت و ملت یکپارچهٔ ایران بود.
۳- پیشهوری پس از رد اعتبارنامهاش در مجلس چهاردهم گفته بود: «من از پنجره بیرون رفتم ولی از در وارد خواهم شد.» گروهی این نقطه را در سرنوشت پیشهوری کلیدی ارزیابی میکنند که او را از نیرویی میهندوست بدل به یک تجزیهطلب کرد. انگشت اتهام به سمت نمایندگان مجلس و به ویژه حزب توده است که با ممانعت از حضور پیشهوری در پارلمان جاهطلبی او را به مسیر همکاری با روسها انداختند. مقالهٔ «از پیشهوری ما تا پیشهوری دیگران» از محمدحسین خسروپناه نسخهای خوب از این روایت محسوب میشود که میگوید عملکرد او به عنوان صدر فرقه «در تناقض با هر آنچه بود که عمری برای آن مبارزه کرده بود» و دورهٔ اخیر را باید مجزا از تمام اقدامات پیشین او دانست. مزیت این روایت نسبت به دستهٔ قبلی این است که میتواند دیدگاههای پیشهوری در آژیر را نیز توجیه کند؛ با این حال عملکرد جوادزاده به عنوان یکی از رهبران برجستهٔ حزب کمونیست، که در مصوبات کنگرههای آن ایران به عنوان کشوری با ملیتهای مختلف و دارای حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدایی معرفی میشد، را در نظر نمیگیرد.
این فایل pdf مجموعهٔ یادداشتهای مربوط به سیدجعفر پیشهوری است که به مناسبت سالگرد سقوط فرقهٔ دموکرات، در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ در چند روز اخیر بر روی کانال قرار گرفت. از این پس خواهیم کوشید تا یادداشتهای طولانی با همین قالب منتشر شود.
اما قرار بر تحقق این «رویاها» نبود. با توافق دولت ایران و اتحاد شوروی، خروج نیروهای ارتش سرخ و پیشروی ارتش ایران، فرقه در آذر ۱۳۲۵ به سرعت از هم پاشید و پیشهوری به شوروی فرار کرد. بنا به روایتی او در این زمان با باقروف اختلاف داشت و علت شکست فرقه را وابستگی بیش از اندازهٔ آن به جمهوری آذربایجان شوروی میدانست. اختلافی که دیری نپاید و در خرداد ۱۳۲۶ با کمک یک تصادف رانندگی، که به زندگی پیشهوری پایان داد، مرتفع گردید.
پایان
۴۹- اصغر شیرازی، همان، ص ۶۸
۵۰- آذربایجان، شمارهٔ ۱، ۱۴ شهریور ۱۳۲۴، همان، صص ۶۰-۱۵۹
۵۱- آذربایجان، شمارهٔ ۸۴، ۲ دی ۱۳۲۴، همان، ص ۱۶۰
۵۲- آذربایجان، شمارهٔ ۸، ۲۹ شهریور ۱۳۲۴، همان ص ۱۶۰
۵۳- همان، ص ۱۶۰
۵۴- همان، صص ۷۶-۲۶۹
۵۵- همان، ص ۲۸۲
۵۶- همان، ص ۱۶۲
۵۷- همان، ص ۱۶۱
نخست، اولین جایی است در تاریخ ما که دولت ایران خود را در مقام پاسخگویی و آگاه کردن توده در چون و چرای امور دولتی میبیند. جنگ و لشکرکشی نه اتفاقی مربوط به حوزهٔ امیال و جاهطلبیهای شخصی شاه، بلکه موضوعی درخور اندیشیده شدن از سوی سراسر «مردم ایران» است. هر چند هیچ دلالت مستقیمی مبنی بر به رسمیت شناخته شدن دخالت مردم در سیاست به چشم نمیخورد، اما آشکار است که پذیرفتن طرح سیاستهای دولت در «افکار عمومی»، مقدمهای است در تطور آن به منشأ اثر دانستن نظرات توده در سیاستگذاری و مفاهیم مدرن حق تعیین سرنوشت. شبح مدرنیسم و درهمتنیدگی سیاست با تودهها بر فراز منشور در حرکت است.
بدعت دوم که در پیوند آشکار با مورد نخست است، لحن وطنپرستانهٔ شاه قاجار در «برادر» خطاب کردن سپاهیان است. هر چند این اصطلاح به ظاهر در چارچوب گفتارهای دینی ریشهدار است، در تاریخ ایران سابقه نداشت. نظام اجتماعی و سیاسی پیشامدرن اساساً سلسلهمراتبی و مبتنی بر نابرابری افراد است. تلاش حکومتها برای انتساب تبار خود به شاهان سلسلههای قبلی و دست و پا کردن نسب عالی در همین راستاست. این نکته مهم است که بدانیم این انتساب در چارچوب مرزها نمیماند و این تبار والا ولو نزد بیگانگان جستوجو میشود. کما اینکه قاجارها تبار خود را هم به چنگیز میرساندند و هم بعدتر به اشکانیان؛ نادر نسبش را به تیمور لنگ متصل میکرد یا بنیانگذار صفویه که خود را جمشید، ضحاک و فرزند حیدر میدانست. اساساً غیریت و «تفاوت» با توده بود که مشروعیت سنتی را قوام میداد. به عکس در عصر جدید است که دولت باید بتواند با جامعه پیوند ارگانیک برقرار سازد، نمایندهاش باشد و «تجانس» فرمانروا با حکومتشوندگان بدل به شرط ضروری حکمرانی میشود. محمدشاه میکوشد با برادر، ولو دینی، خطاب کردن سربازان دیگر اعتبارش را نه از سلسلهمراتب و جایگاه فرادست بلکه از رابطهای افقی، برابریخواهانه و بومی بگیرد. افتخار رییس دولت ایران نه در به هم زدن نسبت با شاهان و جهانگیران، بلکه در همردگی با سادهترین سربازان است: «بحران هرات و درگیری با انگلستان محمدشاه را وادار کرده بود که برای کسب وجاهت ملی از قالب سنتی سلطنت خارج شود و... از برادری با سربازان سخن گوید».
علاوه بر این دو وجه ممیزهٔ محتوایی مورد اشاره، منشور هرات نخستین سند سیاسی و فرمان شاهانهای است که از طریق ابزارهای چاپ مدرن به صورت گسترده برای اطلاع عموم منتشر شد. تلاش محمدشاه برای گسست از منطق نخبهگرایانهٔ سنتی با نام بردن از مردم ایران و برادر تلقی کردن سربازان خود نیاز داشت تا در واقعیت نیز مخاطبش از دایرهٔ تنگ معدود نخبگان نظامی و دیوانی به اهل ایران فراتر برود. اشاره به «مردم ایران» نه پرداختنی اتفاقی یا عبارتی فاقد مابهازا بلکه آشکارا در پیوند با سختافزار تازهای بود که شاه ایران میخواست و میتوانست از آن بهره ببرد. پیشرفت فنی و امکان نشر در مقیاس بالا که با صنعت چاپ فراهم شد، چون زمینهای مادی بود که برای ظهور افکار عمومی ضرورت داشت و شاه نیز در نهایت هوشمندی از آن برای تبلیغات استفاده و منشوری هارمونیک با عصر چاپ صادر کرد تا مردم و دولت را به یکدیگر متصل سازد.
محمدشاه که متأثر از انقلاب کبیر فرانسه بود، نطفهها و بذرهای مفاهیم شالودهای «دولت ملی مدرن» را در این منشور بسیار قابل توجه عرضه کرد. اگر امروز ما همچنان مسئله را دولت ملی مدرن میدانیم شایسته خواهد بود در روایت خود از تاریخچهٔ آن نیز جایی برای شاه قاجار و منشورش باز کنیم.
۱۴ شهریور سالگرد درگذشت محمدشاه
هما ناطق؛ ایران در راهیابی فرهنگی
عباس امانت؛ پیشوای امت و وزیر مختار بیتدلیس انگلیس(مراسله حاج سید محمدباقر شفتی حجة الاسلام و سرجان مکنیل در قضیه لشکرکشی محمد شاه به هرات)
محمدتقی سپهر، ناسخالتواریخ، جلد ۲
اشکان زارع، ژورنالیست راستگرا مطلب کوتاهی با عنوان «چپها علیه سعدی!» به اشتراک گذاشته که اینجا میتوانید بخوانید. مختصر این که: دو شاعر و نویسندهٔ چپگرا اسماعیل خویی و رضا براهنی از استاد سخن خرده گرفتهاند که مرتجع، «بیوطن» و سازشکار بود. پس نتیجه میگیریم چپهای «قالتاق» با تصمیم حزبی به ارکان ملی ایران میتاختند.
اولاً تا پیش از این گمان میرفت ارکان ملی ایران فردوسی باشد؛ و با نادیده گرفتن کوششهای نوشین، مسکوب، جوانشیر و...، با استناد به نقد شاملو از فردوسی، که رونویسی آرای علی حصوری شاگرد ذبیح بهروز باستانگراست، و چسباندن ابراهیم گلستان تنگ آن فرمول حملهٔ چپها به ارکان ملی به دست میآید. گویا دایره وسیعتر است و به فردوسی محدود نمیماند.
دوماً بیوطن بودن سعدی با معیارهای امروزی عین واقعیت است. در سراسر آثارش تنها یک بار کلمهٔ ایران به کار رفته است. سعدی به عنوان یک جهانگرد هیچ گاه به گونهای سخن نگفته است که بر فرق داخل و خارج ایرانزمین نزد او دلالت داشته باشد. وطن برای سعدی همان گونه که شفیعی کدکنی در «تلقی قدما از وطن» گواهی میدهد یا همارز وطن اسلامی و «ملک مسلمانی» است یا معادل زادبوم او شیراز و در وسیعترین حالتش اقلیم پارس: «وطن در معنى گستردهٔ آن هيچگاه مورد نظر سعدى نيست.» سعدی ربطی به وطن ایرانی ندارد.
سوماً نقد سعدی همزاد تجدد ایرانی است. پیش از آن که سر و کلهٔ چپگرایان پیدا شود از قضا ملیگرایان ایرانی در این مسیر گام برمیداشتند. اگر زارع از خویی و براهنی نام میبرد، میتوان دو نویسنده و روشنفکر ناسیونالیست منتقد سعدی نیز در برابرش نهاد. میرزا آقاخان کرمانی روزنامهنویس، شاعر و تاریخنگار ملیگرای قرن نوزدهم آثار «شعرای اسلام» را «لغویات و در شمار خرافات» به حساب میآورد: «آن چه عرفان و تصوف سرودهاند ثمری جز تنبلی و کسالت حیوانی و تولید گدا و قلندر نداده است. آن چه تغزل گل و بلبل ساختهاند نتیجهای جز فساد اخلاق جوانان و سوق ایشان به ساده و باده نابخشوده است. آن چه هزل و مطایبه پرداختهاند فایده جز فسق و فجور و رواج فحشاء و منکر نکرده است... ابیات عاشقانهٔ سعدی و همام و امثال ایشان بود که به کلی اخلاق جوانان ایران را فاسد ساخت.»(نامهٔ باستان، به نقل از تاریخ بیداری ایرانیان) همین نقطه نظر بعدتر به گونهای مفصلتر توسط احمد کسروی بازگو شد و سعدی «دروغباف» را جهت ترویج جبریگری، صوفیگری، اندیشههای پست، ستایش ایلخان مغول و از همه بدتر بدآموزیهای اخلاقی پیرامون شاهدبازی در باب پنجم گلستان به باد انتقاد میگیرد(در پیرامون ادبیات). همان گونه که شهرت دارد این مواجهه بر روی کاغذ نماند و کسروی یکم دی هر سال، جشنی را برقرار میکرد و کتابهای مضر را به آتش میکشید، از جمله بوستان و گلستان سعدی. اگر براهنی و خویی بر سعدی تاختهاند، کسروی میراث سعدی را به آتش کشیده است. «قالتاق»بازی ممنوع.
«مشروطیت ایران بلاشک اوضاع سیاسی و اجتماعی را از بیخ تغییر داد و تبدیل به احسن کرد، روح تجدد و تمدن و وطنپرستی و پیروی اصول ترقی دنیا را در ایران دمید، قدرت نامشروع متصدیان امور عامه را کم کرد و نیز بلاشک دارای نواقصی است که افکار عامه و مشاوره و مباحثهٔ دائمی و تجربهٔ سیاسی ملت آنها را به تدریج رفع خواهد کرد و نواقص دیگری پیدا خواهد شد که باز دائماً مملکت در رفع و حل آنها مجاهدت خواهد کرد و تا حیات سیاسی در ملت پایدار است، مجادله و مجاهدت سیاسی نیز جاری خواهد بود. هنوز در آلمان و فرانسه و سوییس مردم از نواقصی در اداره و معایبی در اوضاع به سختی شکایت دارند و کمتجربههای آنها گمان میکنند عهد لویی سیزدهم بهتر از حالیه بود لکن عقلا میدانند که دنیا روز به روز ترقی کرده و تصور آن که پارسال بهتر از امسال بود جنون واضح است.»
سید حسن تقیزاده، کاوه، دورهٔ اول، شمارهٔ ۲۵
حدود یک سده قبل ماکس وبر در عبارتی کوتاه اما پرنفوذ تفاوت قوم و ملت را چنین بیان کرد: قوم جمعیتی است دگر تعریفگر و ملت جماعتی است خودتعریفگر. البته آن چه وبر میگوید مانند خود او به شدت متأثر از مفروضات ناسیونالیسم رمانتیک است و در واقع هر قومی را یک ملت بالقوه که نیازمند «بیداری» است ترسیم میکند. با این حال تفاوتی که وبر بر آن انگشت میگذارد بخش مهمی از واقعیت تاریخی را بازگو میکند که شاید برای مخاطب مدرن سخت قابل هضم باشد. مگر میشود قوم دگرتعریفگر و اعضایش فاقد خودآگاهی باشند؟ واقعیت آن است که هویتهای قومی عمدهٔ غرب آسیا دست کم در بدو پیدایش بیشتر هویتهایی مرزی بودند که از سوی سایرین اعضا بدان منتسب میشدند و حامل وجه معنایی منفی بود. ترکیت بارزترین نمونهٔ آن است. نخبگان امپراتوری عثمانی از طریق وفاداری به اسلام سنی و سلطنت-خلافت عثمانلی هویتیابی میکردند. ترک عنوانی بود که از یک سو توسط دولتهای اروپایی به عثمانیها اطلاق میشد و خشم و برآشفتگی مقامات امپراتوری را به دنبال داشت و از سوی دیگر توسط همین نخبگان عامهٔ رعیت عثمانی ترک خطاب میشدند با معنای: امل، دهاتی و عقبافتاده. این یک فاکت تاریخی است که «ترک خر» و «اتراک بیادراک» اصطلاحات دربار عثمانی بودند. ترکیت تنها در اواسط قرن نوزدهم و در اثر جنبشهای ناسیونالیستی تودهستا و آموزههای شرقشناسانه تبدیل به هویتی قابل افتخار شد. هویت کردی نیز وضعیت چندان متفاوتی ندارد. هر چند اطلاق کرد بر دستهای از مردم سابقهای طولانی دارد، اما باید به خاطر داشت این کردیت توسط خود کردها بیان نمیشد. کرد در واقع نه اشارهگر به یک وضعیت تباری-نژادی بلکه یک وضعیت اقتصادی-جغرافیایی و به معنای افرادی است که در کوهستانها زندگی و از شبانی تأمین معاش میکنند(روایت شاهنامه از پیدایش کردها کمابیش بازگویی این موضوع است). در معنای موهنتر: پشتِ کوهی، همان چیزی که در ترکیه دستاویزی شد تا کردها ترک کوهی خوانده شوند. در واقع تنها در قرن شانزدهم/عصر صفوی بود که برای نخستین بار آگاهی کردی، آن هم در مقیاسی بسیار کوچک ظهور کرد و در تدوین شرفنامهٔ بدلیسی اولین تاریخ کردان تجلی یافت. تاریخی که البته به فارسی است و بعدتر روشنفکران کردگرا به همین سبب از آن خرده گرفتند. هویت تاجیک/تازیک در آسیای میانه نیز از این قاعده مستثنی نیست. اطلاق اولیهٔ آن از طرف طبقهٔ فرادست زمیندار ترکزبان بر مجموعه کشاورزان بدون زمین بود. دگرتعریفگر و منفی. این مهم است که در بحث راجع به هویتهای قومی بدانیم این هویتها نیز آن چنان که پنداشته میشود ریشهدار نیستند و از آن مهمتر آگاه باشیم هویتیابی قومی در هر سطحی، ولو خنثیترین آنها، گرچه شاید در سطح ناخودآگاه رنگی از خودتعریفگری مدرن را با خود دارند. هیچ نقطهای خارج از هژمونی ناسیونالیسم وجود ندارد.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago