زندگی گروهی در تئاتر

Description
نقدها، نوشته ها، یادداشت ها و اخباری درباره ی تئاتر و نمایشنامه
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago

11 months, 4 weeks ago

در مجموعه‌ی "کوجی کی۔ Kojiki" که شامل افسانه‌های ژاپنی مربوط به خدایان و پیش از پیدایش بشر است، آمده که روزی زن‌خدای خورشید "آماتراسو- Ama - terasu" که از برادرش "سوسانوئو Susa-no-o" خدای دریاها رنجیده خاطر شده بود. از آسمان پائین آمد، به درون غاری رفت ، تخته سنگی بر در غار نهاد و جهان تاريك شد. دیگر خدایان برای باز آوردن او به جلوی غارش رفتند. زن‌خدا "ئوزوم - Uzume" با پای برهنه به رقصی پرشور و هیاهو پرداخت. سپس همگی به طرب آمدند و به رقص و پایکوبی آغاز نهادند. "آما تراسو" از راه کنجکاوی به در غار آمد و تخته سنگ را کمی به کنار زد و از تماشای پایکوبی هشت ملیون خدا دچار شگفتی شد.

12 months ago

وقتی که چتر ترس گشوده است روی شهر
و دلهره است، آن که به در می‌زند مدام
نازک‌تراش خرده‌ترین طبع آدمی
شاعر
آیینه‌ی وجود، چه تصویر افکند؟
[...]
وقتی که بوسه مزه‌ی باروت می‌دهد
و جنگ، جنگ، جنگ
از جویبار خون
سیراب می‌کند مزارع بی‌ماهتاب را
...
.
سیاوش کسرایی
زمستان ۱۳۵۰
شماره‌ی دوم چاپار

12 months ago

انسان همیشه تنهاست
این راز را شقایق سرخی
وقتی بر آب خم شد
در گوش موج‌های خرامان گفت
بگذار تا حقیقت و زیبایی
پیوسته بر زبان گیاهان باشد
.
علی باباچاهی
از کتاب
"جهان و روشنایی‌های غمناک"

1 year, 2 months ago

متفکر تیری است که طبیعت از کمان خویش رها کرده است. و متفکر بعدی احتمالن کسی است که به اتفاق آن تیر را می یابد و دوباره در سویی از طبیعت رهایش می کند. و باز متفکر بعدی. چونانکه آدرنو هم می گفت تفکر نامه هایی است که در بطری به دریا انداخته می شوند، و هنگامی که متفکر بعدی در ساحل آن را می یابد، جوری نامه را می‌خواند که انگار آن کلمات خطاب به او نوشته شده اند پس پاسخ می دهد و دوباره به آب می اندازد و در ساحل بعدی متفکر بعدی ...؛ نیچه خود اعتقاد داشت کتاب های واقعی در حقیقت نامه هایی هستند که برای هیچ کس نوشته نشده اند، و به همین دلیل برای همه کس نوشته می شوند. یعنی متفکر کسی است که به "هیچ کس" نامه می نویسد، اما آنرا طوری می نویسد که هر کسی که واقعن خواند ان را خطاب به خود بیاید.

1 year, 5 months ago

این‌روزها طرح نمایشنامۀ جدیدی را ریخته‌ام که هنوز صورت و اندام روشنی ندارد و تا چه از آب دربیاید. فقط یک فضای مه‌آلود سرد و دور در آن می‌بینم. شاید رشت کودکی‌ام را. نمایشنامۀ دیگری هم به نام «باغ شب‌نمای ما» نوشته‌ام که مرزبان برای صحنه گرفته و گویا در مرحلۀ اول تصویب شده. «مراحل» دیگر را نمی‌دانم، که با کرام‌الکاتبین است. در این چهارساله سه نمایشنامۀ دیگرم، «شب روی سنگفرش خیس»، «آمیز قلمدون» و «در مه بخوان» یکی بعداز دیگری در شورای تصویب چپّه شده‌اند. و تازه این‌ها بااینکه در مسائل انسانی ظریف و در معماری و پرداخت بسیار پرکار و دقیقند، زیر ذره‌بین آقایان چیزی مثل آبدوغ‌خیارند و به شاخ سبیل هیچکس برنمی‌خورند. چاپ‌ونشر نمایشنامه هم که برای ما عیناً برج عقرب است و نقداً مایکی شده‌ایم ماهی نمک‌سودی که داخل خمره دست‌وپابسته دراز کشیده‌ایم تا کی دوستان مرحمت کنند و ما را به‌عوض چاشنی از خمره بیرون بیاورند و پای سفره مزه کنند. غرض اینکه از حال ما بخواهی، وضعیتْ سه است. و من به هرطرف می‌روم، سرم به دیوار می‌خورد. صحنه، تلویزیون، رادیو، تبریز، اصفهان، رشت، چاپ، پخش، کلاس... درها بسته، همه‌جا قفل است، بن‌بست کامل. گمان نمی‌کنم هیچکس از صحابۀ قلم مثل من این‌روزها در اختناق و زیرِ‌ضربه مانده باشد. یکی‌دو نعره کشیدیم و خیال می‌کردیم به پژواک نعرۀ ما پنجره‌ای باز می‌شود. نوری به صحنه می‌تابد. زمین زیر پای ما تکان می‌خورد. ولی زمین که هیچ، حتی آب‌ازآب تکان نخورد. حتی مثل اینکه پیچ‌ها را برای ما سفت‌تر هم کرده‌اند. آثار من مطلقاً در بازار نیست. نمایشنامه‌های تازه‌ام امکان اجرا و انتشار نیافته‌اند. حق‌التدریس ترم پیش من تا این لحظه پرداخت نشده و درحقیقت تمام حقوق مادی و معنوی یک شهروند ساده را از من سلب کرده‌اند. به‌طوری‌که مدتی است گذران زندگی برای من مشکل شده و من فشار حلقه را دور گردنم روزبه‌روز بیشتر احساس می‌کنم و این در شرایطی است که هیچکس به‌ظاهر بالای چشم من ابرو نگفته است. برعکس، مسؤولانِ‌امر همه با من همدردی می‌کنند. همه شرمنده و سرافکنده‌اند. همه معذرت می‌خواهند و مرا به صبوری و مناعتِ‌نفس تسلی می‌دهند و هیچکس نمی‌داند چرا این‌جور شده است؟ و چرا من در حجاب کامل زندگی می‌کنم؟ آیا جزای ما روبنده‌ای است که باید به کیفر زیبایی به سر کنیم؟ درحالی‌که (خیلی بامزه است.) نمایشنامه‌های من موضوع درس و تحقیق و رسالۀ دانشجویان است و پاره‌پوره آن‌ها را که در کتابخانۀ هیچ‌یک از دانشکده‌های تآتری ما هم موجود نیست، (این هم خیلی بانمک است). به قیمت خون ما از دلال‌ها می‌خرند و بر آن‌ها شرح و تفسیر می‌نویسند و با احترامات فائقه توی آرشیو دانشکده‌ها دفن می‌کنند. راستی حلقۀ معیوب ما کجاست؟ (اکبر رادی؛ نامه به عباس معروفی)

1 year, 5 months ago

این قلم از سال 1323 تا به حال دارد کار می کند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی گاهی به فشاری درونی و الزامی؛ واغلب بنابه عادت . گاهی گول؛ ولی بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفه ای . اما نه هرگز به قصد نان خوردن. آنکه صاحب این قلم است فکر کرده بود که هر چه پدرش از راه کلام خدا نان خورد بس است . و دیگر او نباید از راه کلام نان بخورد؛ چرا که سرو کار او با کلام خلق است. و شاید به همین دلیل معلم شد. در 1326. اما همین صاحب قلم مخفیانه به من گفته است که با همه دعوی باهوشی، دو سه بار پایش به چاله رفته که یکبارش خود چاهی بود. وگرچه بابت این دو سه لغزش آنچه باید شلاق خورده که : بله، این تو هم تخم دو زرده ای نیست والخ ... و تو هم که همان کرباسی هستی که دیگران سرش و غيره ... اما من میدانم که هنوز بابت این دوسه لغزش ، « او » به خودش سر کوفت میزند و حالا آمده مرا شاهد گرفته و خودش کناری نشسته و قلم را سپرده دست من همچو شلاقی. (و این یعنی مازوخیسم؟ بگذار روانکاوان توی دلشان قند آب کنند.) میدانیم که صاحب این قلم عادت دارد که در سفرهای ناهموار ناهنجار گاهی شلاقی به تن خود بزند . و این بار در سفری بسیار کوتاه و سخت بهنجار و بر صفحه نرم این کاغذ و شلاق ؟ همین قلم. (کتابِ یک چاه و دو چاله _مثلاً شرح احوالات _ از جلال آل احمد)

1 year, 5 months ago

دوستم منوچهر بدیعی، یکی دیگر از آن مردانی که خیلی خیلی خیلی بلند می خندند، و مرا گاهی به یاد هق‌هق، هق‌هق دکتر غلامحسین ساعدی می اندازند _ چرا که خنده های از ته دل و عمیق و صمیمانه همیشه ممکن است به هق هق بینجامد_ در سخنرانی بسیار شیوایش راجع به نسل اخوان، نسل متولد : ١٣١۰ - ١٣٠٠، حرف بسیار دقیقی داشت که چون ندیدم جایی به آن اشاره شده باشد، من به آن اشاره میکنم. گفت، تعدادی از بهترین شاعران و نویسندگان و مترجمان زنده و تازه در گذشته معاصر ایران در فاصله ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰ به دنیا آمده‌اند. این نسل جدی بود. مسؤولیت سرش می‌شد با خود حس رسالت داشت، پرکار بود، به تجدد سرسپرده بود. گفت این نسل از شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲ به بلوغ رسید و صحنه ادبی مملکت را به خود تخصیص داد. آل احمد، شاملو، شیبانی، شاهرودی، زهری، سایه، کسرایی، سیمین بهبهانی، اخوان، سپهری، رحمانی، نادر پور، دریابندری، نجفی، توکل، سیدحسینی، جلالی، مفتون امینی. ولی یادش رفت دهها آدم دیگر را هم بگوید، منجمله حشمت جزنی را. بزرگ ترین خصیصه افراد برجسته این نسل تشنگی درمان ناپذیر آنها برای یادگیری بود. بعضی از آنها دو خصیصه اصلی نسل خود را با هم داشتند: تجدد و تعهد. بعضی ها یکی از آنها را داشتند و دیگری را نداشتند، ولی تشنگی این درد بی درمان با اغلب آنها بود. اگر تولیدات فرهنگی این نسل را از فرهنگ ایران حذف کنید به یکی از بزرگ ترین حذف های فرهنگی تاریخ ایران دست زده‌اید. در جزنی نیز هم آن عطش و هم آن دو کشش، تمرکز واقعی خود را پیدا کرده‌اند. تولید نقاشی و شعر و ترجمه، کشش به سوی یادگیری زبانهای مختلف تحویل کار از حوزۀ فرهنگی این زبانها و زبان های بزرگ دیگر. بعضی از افراد این نسل در حوزه تجربه هنری بسیار پرکار بودند. شیبانی بود و جزنی هست. شیبانی شعر میگفت نقاشی نمی‌کرد فیلمنامه و نمایشنامه می نوشت، کارگردانی می کرد. حتی اپرا هم می نوشت. اینها همه تجربه های جدید بود. بعضیها را باید از روی تجربه های متنوع هنری‌شان به محک زد. کمال‌طلبی آنها در درجه دوم اهمیت قرار دارد ولی عطش، آن درد بی درمان وجود دارد. جزنی پس از شصت سالگی این ده شاعر نامدار را آماده چاپ کرده است. تعدادی از ترجمه ها و مقالات و شعرهای اخیرش در ایران و در خارج از ایران مربوط به بعد از شصت سالگی است. پیش از آن سال میمون و مبارک. زندگی‌اش سالهای پرکاری از نوعی دیگر بوده، ترجمه تاریخ هنر، کوشش در مرمت آثار باستانی، تدریس تاریخ هنر و شعر و مصاحبه و ترجمه و تفسیری جدید از بعضی از قطعات لبریخته‌های رویایی در قلمک. ساختن شعر برای کاریکاتورهای بیژن اسدی پور در آرش، ترجمه شعرهایش : به فرانسه و انگلیسی و چاپ آنها در مجلات خارجی همه مربوط به همین چند سال " کوتاه اخیر است. اینها تجربه‌های نوست، غزلها را چاپ نکرده، که حق داشته چاپ نکند و بخش آخر مجموعه شعرش شکوفه‌های صدا شعرهای بسیار خوبی دارد. در انجمن ایران و فرانسه و انجمن ایران و آلمان شعرهایش را به فارسی و فرانسه و آلمانی اجرا کرده است و اجرا کرده‌اند و از همه بالاتر مدام می‌خواند و مثل یک بچه هیجده ساله ای که تازه اولین کتاب خویش را خوانده باشد و یا اولین شعرش را گفته باشد و یا اولین طرح موفق خود را کشیده باشد در برابر کتاب جدید سرازپانشناس است.

پنداشتم که پهنه شدم در سکوت خویش
اما نه، موج بودم
می آمدم چه آمدنی
لبریز از شدن شده بودم
و رفته را
با خود به هر کجای گمان می بردم
بر دوش من نبود
جزا بارهای زخم
و می دیدم
می افتم از اریکه‌ی تاریکی
در هر طلوع
و می غلطم
وقتی که آبهای فراموشی را
دریا به من نمود
از پهنه‌ای به پهنۀ دیگر راندم
پنداشتم فصاحت دریا را می مانم
غافل که این تکان پیاپی
طرح گریز بود
و کشتی ها
با بادبان خواب سفر می کردند
یک روز در کشاکش خیزاب
سکان بادهای مهاجم را
تا شاهراه روشن دریا گرداندم
اما دریغ
با ماهیان سرد و سراسیمه
با آفتاب خسته تلاقی کردم
آنگاه
از قامت برهنه خود بالا رفتم
تا قطره های پاک نگاهم را
بر چهره نسیم بیفشانم
اما نسیم خاطره ای شد تلخ
در پیشگاه موج
و من گفتم
پس در کدام پهنه فرود آیم
از خویش، از خروش
و رفتم باز
زیرا شدن خمیره من بود.(شعر از حشمت جزنی)

از مقدمه رضا براهنی بر کتاب "ده شاعر نامدار قرن بیستم با انتخاب و ترجمه حشمت جزنی"

1 year, 7 months ago

"پس وقتی که نویسنده‌ای از قدما تقلید می‌کند اگر بخواهد که اثر پُرارزشی به وجود آورد احتیاج به چیز تازه ای دارد و آن 《غور و تعمق》 است. هر نویسنده کلاسیک مانند 《لابرویر》 تکرار میکند که: "همه چیز گفته شده است." اما در عین حال 《آلن Alain《 می گوید: "نكته جالب زندگانی بشر این است که همه چیز گفته شده ولی هیچ چیز
کاملا درک نشده است."
از اینرو حقایق باید در هر دوره ای تکرار شود. وقتی که آثار نویسندگان کهن را می‌خوانیم می‌بینیم همان طور که ديدون Didon قهرمان ویرژیل و یا آندروماک Andromaque قهرمان اوریپید عاشق شده اند، در قرن هفدهم نیز به همان صورت عاشق می‌شوند. پس باید گفت که قلب عشاق عوض نشده است.
راسین ایفی ژنی را از اوریپید تقلید کرده و در مقدمه ای که بر آن نگاشته است چنین می‌نویسد:
«آنچه از اوریپید و همچنین از هومر تقلید کرده بودم، در صحنه تئاتر ما تأثير نيکوئی بخشید و این تأثیر به من نشان داد که ذوق
سلیم همیشه ثابت است و در هیچ قرنی با قرن دیگر فرق نمیکند. ذوق پاریس با ذوق آتن تطبیق کرد، تماشاگران من به دیدن چیزهائی که زمانی اشک از چشم مردم دانشمندِ یونانِ قدیم سرازیر می‌کرد دچار هیجان گشتند ..."

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months ago