Unlock a World of Free Content: Books, Music, Videos & More Await!

☾︎𝐌𝐨𝐨𝐧𝐁𝐨𝐨𝐤☽︎

Description
ఌ︎𝐈𝐧𝐬𝐢𝐝𝐞 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐢𝐧𝐝 𝐨𝐟 𝐚 𝐦𝐮𝐥𝐭𝐢𝐟𝐚𝐧 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫~
Advertising
We recommend to visit

𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐭𝐨 𝐂𝐡𝐨'𝐬 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥

Last updated 6 Monate, 2 Wochen her

For a thousand hearts , I am satisfied with your heart .

Last updated 2 Monate, 3 Wochen her

ఌ︎𝐈𝐧𝐬𝐢𝐝𝐞 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐢𝐧𝐝 𝐨𝐟 𝐚 𝐦𝐮𝐥𝐭𝐢𝐟𝐚𝐧 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫~

Last updated 7 Monate, 3 Wochen her

7 months, 3 weeks ago

The End.

7 months, 3 weeks ago
7 months, 3 weeks ago

بعد از یه روز خسته‌کننده‌ی کاری، تنها چیزی که بهش نیاز داشت، جمع شدن توی کافه‌ی همیشگی به همراه دوست‌هاش و حرف زدن راجع به زندگی نه چندان فوق‌العاده‌شون بود. البته اگر قرار بود کاملاً صادق باشه، هایلایت هر روز به اینجا ختم می‌شد. اینکه یه ماگ قهوه دست هر کدومشون باشه و در مورد جدید‌ترین خبرها غیبت کنن. این‌طور که بهش فکر می‌کرد، زندگیش همچین هم بد نبود؛ حداقل برای اون.
روی میز همیشگی جا گرفت و با تکون دستش، به پیش‌خدمت سفارش معمولش رو داد. امروز کمی زودتر از بقیه رسید چون کارهاش رو زودتر تحویل مدیریت داده بود. صدای بوق کوتاه پیجر از فکر درش آورد. نگاهی بهش انداخت و دوباره توی کیف برگردوندش. خب، می‌شه گفت کارهاش رو زودتر تحویل داد. در اصل، باید گفت نصفه‌ و ناتموم چون یک لحظه هم طاقت تحمل اون فضای خفقان‌آور رو نداشت. اصلاً موضوع بحث امروزشون رو هم از الان مشخص کرده بود چون می‌خواست از کارش استعفا بده!

For | @VintageCologne `☕️📟

7 months, 3 weeks ago
7 months, 3 weeks ago

شاید اگر هر کس دیگه‌ای تو این دنیای خراب‌شده بود، بعد از اون همه اشک و التماس، دختر رو تو اون کوچه‌ رها نمی‌کرد؛ همون کوچه‌ای که پر بود از خاطرات قرارهای دزدکی و عاشقانه‌شون. هرکس دیگه‌ای بود جای اون نگاه سرد و حرف‌هایی که دونه‌دونه به قلب دخترک زخم زدن، بغلش می‌کرد. نوازشش می‌کرد و بوسه‌ی گرمی روی چشم‌های خیسش می‌نشوند. بهش می‌گفت درسته. ما حلش می‌کنیم. همه‌چیز رو از اول می‌سازیم. اما خب، حتماً تا الان متوجه شدی. اون آدم، هرکس نبود. حقیقتش، دختر هرگز نمی‌خواست اون آدم کس دیگه‌ای باشه. با وجود تموم حرف‌ها و اتفاقات بینشون، این قلبی که می‌تپید، تمام و کمال برای اون آدم بود.

For | @Nikis_Latibule `💔🥀

7 months, 3 weeks ago
7 months, 3 weeks ago

گربه با لطافت پنجه‌های نرمش رو روی سنگ قبر گذاشت. از روی نوشته‌های حک‌شده گذشت و کنج اون نشست. این صحنه برای نگهبان قبرستون تکراری شده بود. راستش، از بین تموم آدم‌هایی که اینجا دفن شده بودن هرگز چنین گربه‌ای ندیده بود. معمولاً سگ‌ها چنین وفایی داشتن. گربه خرخر کرد و سرش رو به سنگ گرم فشرد. بعد از چند دقیقه، سایه‌ی فردی بالای سرش قرار گرفت. مثل همیشه، جسمی که توسط گربه دیده نمی‌شد شروع به نوازشش کرد.
+«باید به اینجا اومدن رو تموم کنی.»
گربه در جوابش صدایی ایجاد نکرد چون حرفش رو نشنیده بود. دروغ چرا، اگر اون گربه هم دیگه به دیدنش نمی‌اومد مجبور به رفتن بود؛ درحالی که هنوز آماده‌ی دل کندن نبود...

For | @whitegreen_bo `🐈🍃

7 months, 3 weeks ago
7 months, 3 weeks ago

اکثر مردم با چشم‌ها احساسات قلبیشون رو فریاد می‌زنن. انگار با نگاهشون کلمات، تجسمی پیدا می‌کنن و به طرف مقابل می‌رسن. این موضوع برای جمین هم صدق می‌کرد. کافی بود برق نگاهش هر زمان که روی اون پسر میخ می‌شد رو ببینی، اون‌وقت به عمق عشق و علاقه‌ای که نسبت بهش داشت، پی می‌بردی. ولی چرا همیشه اونی که باید، متوجه این قضیه نمی‌شه؟ سال‌ها از دوستی بینشون می‌گذشت و رنجون هنوز هم پسری که مقابلش نشسته بود رو مثل یه دوست و برادر می‌دید. جمین، اوایل مشکلی با این قضیه نداشت ولی گاهی خیلی خسته می‌شد. گاهی-
+«من برای تو چیم؟» و کتاب رنجون رو از جلوی صورتش پایین کشید.
پسر نگاه گیجی بهش انداخت. بعد خندید و سر تکون داد:«بعد این همه سال، این دیگه چه سوالیه!؟ جوابش واضح نیست؟»
جمین پلک سنگینی زد:«چرا. از طرف تو کاملاً واضحه اما...اگر بخوام چیزی بیشتر از این باشیم چی؟»
پسر، کتاب رو روی میز گذاشت و در سکوت نگاهش کرد. قلب جمین انگار کف دستش افتاده بود. حالا چی؟ اگر همه‌چیز رو خراب کرده بود چی؟ آب دهنش رو به سختی قورت داد و منتظر نگاهش کرد؛ بازهم با عشق و حالا با کمی نگرانی و ترس...

For | @neosimps `👬🫶🏻

7 months, 3 weeks ago
We recommend to visit

𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐭𝐨 𝐂𝐡𝐨'𝐬 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥

Last updated 6 Monate, 2 Wochen her

For a thousand hearts , I am satisfied with your heart .

Last updated 2 Monate, 3 Wochen her

ఌ︎𝐈𝐧𝐬𝐢𝐝𝐞 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐢𝐧𝐝 𝐨𝐟 𝐚 𝐦𝐮𝐥𝐭𝐢𝐟𝐚𝐧 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫~

Last updated 7 Monate, 3 Wochen her