𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 19 hours ago
نظر ب سر اسم خو از م سوال کنین....?
A _آرزویت چیست؟
B _غذای مورد علاقه ات؟
C _ چند بار در زندگی فریب خوردی؟
D _ تا حالا عاشق شدی؟
E _چی مصروفیت داری؟
F _مجرد یا متاهل؟
G _رنگ مورد علاقه ات؟
H _اسم اصلیت؟
I _حقیقت زندگیت؟
J _اولین عشقت؟
K _از کی نفرت داری؟
L _چن بار عاشق شدی ؟
M _غذایی که دوست نداری؟
N _بزرگترین اشتباه زندگیت ؟
O _ترست؟
P _مضمون مورد علاقه ات؟
Q _چن بار ناکام ماندی؟
R _چن ساله استی؟
S _چن بار شکست خوردی؟
T _حالی چی میکنی؟
U _نزدیک ترین دوستت؟
V _خانه به کدو نام تو صدا میکنن؟
W _تا حالی دروغ بزرگ گفتی؟
X _زیباترین اتفاق زندگیت؟
Y _از مه بدت میایه؟
Z _یک سوال از م بپرس؟
.منتظر سوال هستم???
اگه افکار منفی یا آشفتگی روحی اذیتتون میکنه،
برای رها شدن حتما سر بزنيد?
@Ravanshenasi_700
@Ravanshenasi_700
?روانشناس خودت باش??
خواب دیدم که .....
شده ام همان کودکی که مفهوم غم و غصه را نمی داند.
تمام دغدغه ی زندگی ام شده بود، گم شدن عروسک ام، کودک شاد و خندان که پا برهنه بروی سبزه زار ها قدم می گذارد و دنبال خرگوش مورد علاقه خود میدود تا او را بدست آورد و با آن بازی کند.
آن کودک خوشبخت که منتظر است تا روز جمعه فرا برسد و با فامیل عزیز خود تفریح کند و با همسن و سال های خود مصروف بازی شود.
آنچنان خوش بگذراند و بلند بخندد که مادر مهربان اش تمام دنیا را به یک لحظه خنده های از عمق وجود آن برابر نکند.
و بعداً تابی برای خود ببندد و تاب بخورد
تا صدای خنده های ناز اش به گوش تمام اهالی آنجا برسد.
و چنان حس خوشحالی داشته باشد، که در پوست کودکی خود نگنجد.
و ای کاش خوابم به واقعیت مبدل میشد!
✍ نیلا پژمان
دریا?
آن زمرد بی کران که در آغوش خود، اسرار نهان و جهان نا شناخته را نگه داشته است.
فراز و نشیب امواجش همچون نفس های عمیق زنده گی، لحظه های از آرامش و هیجان را به ارمغان می آورد.
وقتی واژه دریا طنین انداز گوش هایمان می شود، شمایلی از آرامش و آزادی مطلق در ذهن مان مجسم می شود
دریا گاهی شاید طغیانگر پر تلاطم و سرکش شود
ولی باز هم همان جرعه گک آب اش نجات دهنده حیات تمام موجودات زنده است.
ولی بستگی دارد که شما کدام اش باشید
صیادی که برای گرفتن ماهی گک ملون اش آمده؟
غارتگری که می خواهد صدف های بلورین اش را تاراج کند؟
یا آدم دژکامی که برای رها شدن از درد هایش که در لا به لای دریچه های قلب اش گیر کرده است و راه بیرون آمدن را ندارد و دست به گریبان دریا شده است.
دریا چشم انداز بی انتها، با آسمانی که در آغوش آب های لاجورد مانند آرام می گیرد.
منظره ای است که قلب و روح را آرام می کند گویی که با آن همه وسعت و عظمت خود یاد آور کوچکی و بی پایانی وجود ماست.
هر چه بیشتر به دریا نگاه کنیم، به یاد می آوریم که چگونه این امواج ها به مانند زمان بدون توقف به جریان خود ادامه می دهند.
وقتی نور خورشید بر سطح دریا میتابد و برق موجها را چون الماسی پراکنده درک میکنیم، یادآوری میشود که چگونه زیبایی در سادهترین کنشهای طبیعت نهفته است. این پهنهی آبی که در برابر ما خودنمایی میکند، دعوتنامهای است به سفری بیپایان، به اکتشافی که تنها با قدم گذاشتن به دل ناشناختهها آغاز میشود.
دریا، نه تنها محلی برای پرورش زندگی و خوابگاهی دیرین برای رازهای فراموششده است، بلکه مکانیست که در آن انسان خود را بازمییابد و در آرامش غرق میشود.
از پهنای بیکرانش، درسهایی برای عمری میآموزد از این رو، دریا نه تنها پدیدهای طبیعی، بلکه پنجرهای به درون واقعیترین و صادقترین بخشهای وجود ماست.
✍نیلا پژمان
شهر بازی?
به یاد دارم آن روزی که قدم به شهر بازی گذاشتم، هوا به شیرینی نسیم بهاری و آسمان به رنگ آبی ژرف به خود نمایی میپرداخت. ساعتی از ظهر گذشته بود، ولی خورشید هنوز با تمام قوا میدرخشید، تابشش زمین را گرم و دلانگیز کرده بود.
صدای قهقهه و خنده از هر طرف به گوش میرسید، و موسیقی شاد شهربازی با آن صداهای کودکانه و هیجان زده در هم آمیخته بود تا فضایی از شادمانی را به وجود آورد.
اولین چیزی که توجه ام را به خود جلب کرد، چرخ و فلک بزرگی بود که گویی با آسمان رقابت میکرد.
نگاه کردن به آن از دور، حس و حال عجیبی به من میداد، انگار که دعوتی بود برای پرواز و فرار از دنیای واقعی.
نمیدانستم از کجا شروع کنم، همه چیز شگفتانگیز به نظر میرسید و انگار هر اسباب بازی و هر غرفه داستانی داشت برای تعریف کردن.
پا به درون دنیایی گذاشتم که زمان و مکان در آن معنایی نداشت، جایی که هر کسی میتوانست کودک درونش را زنده کند و بدون نگرانی از فرداها، تنها برای لذت بردن از همین لحظه زندگی کند.
رفتم سمت قطارچهای که دور تا دور شهربازی را میپیمود، سوار شدم و دنیایی از رنگ و نور را از نگاه کودکانه خود میپاییدم.
هر ایستگاه حکایتی داشت، از دیو و دلبر تا فضانوردان و گنجهای دفن شده.
بعد از آن، شجاعت بخرج دادم و سراغ بازیهایی رفتم که شهامت میخواست، از جمله ترن هوایی که میپیچید و تاب میخورد و گاهی اوقات انسان را به حدی هیجان زده میکرد که نفس در سینه حبس میشود. احساسی که پس از پیاده شدن از آن بازی داشتم، ترکیبی بود از ترس، هیجان، و آزادی؛ انگار که هر چیزی در این دنیا امکانپذیر است.
شهر بازی برایم تبدیل به عرصهای شد برای کاوش در حال و هوایی نو، جایی که هر بار سواری دیگر، فصلی نو در کتاب زندگیام ورق میزد.
در آنجا بود که فهمیدم معجزه همیشه در اطراف ماست، تنها کافی است چشمهایمان را باز کنیم و با قلب کودکی خود بیندیشیم. وقتی غروب فرا رسید و نورهای شهربازی یکی پس از دیگری روشن شد، متوجه شدم که مهمترین درسی که از این سفر آموختم، این بود که جادو و شادی زندگی اغلب در چیزهای کوچک و لحظههای گذرا نهفته است.
✍ نیلا پژمان
" تاریخ مجرمان بی گناه، دختران در افغانستان "
با دوستان خود در مکتب بودم و بروی سبزه زار ها نشسته بودیم و خوش می گذراندیم.
با صدای بلند می خندیدیم و با هم تفریح می کردیم، آنچان خوش بودیم که هیچ کدام مان دوست نداشتیم آن روز به پایان برسد.
ای کاش آن روز اصلا به پایان نمی رسید!
چون با تمام شدن آن روز و فرا رسیدن فردا دیگر نتوانستیم به تحصیل که بزرگترین آرزو مان بود ادامه دهیم.
با فرا رسیدن صبح جدید تمام آرزو ها و خوشی هايمان به پایان رسید و به خاک مبدل گردید.
و ما شده ایم دختران فراموش شده افغان!
هر روز که بیشتر می گذرد، بدست فراموشی سپرده می شویم و یادی از ما نمی شود.
ای کاش تمام این ها یک خواب ترسناک می بود.!
گاهی اوقات دلم از بی عدالتی های دنیا می گیرد.
آیا بی عدالتی بیشتر از این هم وجود دارد.
در مکان اشتباه، در وقت اشتباه و با جنسیت اشتباه متولد شده ایم.
اگر دست خودمان بود پسر بودن را انتخاب می کردیم، نه برای اینکه از دختر بودن نفرت داشته باشیم، برای اینکه دیگر تحملی برای مان باقی نمانده است، که بجز یک دختر کسی قادر به درک اش نیست.
آرزو های مان را در دل های مان دفن کرده اند،
در های علم و روشنایی را بروی مان بسته اند.
آیا مجازاتی بدتر از این هم وجود دارد؟
واقعاً دیگر از قوی بودن خسته شده ایم.
نای برای گریه کردن نداریم
ای کاش می توانستیم برای یک لحظه صدای فریاد و گریه های مان را به گوش جهان و جهانیان برسانیم و بگویم که دیگر ما را تحملی نیست!
شاید نسل های آینده دختران افغان را بی گناه ترین مجرم های تاریخ بخوانند.
✍ نیلا پژمان
واژه گان و قلم بهترین رفیق یک نویسنده است.
یک دختر نویسنده هیچ گاه شکست نمی خورد، چون تمام غم و غصه هایش را میان نوشته هایش رها می کند
یک زن، عاشق نوشتن می شود و عشق را میان کتاب هایش پنهان می کند.
چون در این شهر که عشق جرم است
کسی کتاب نمی خواند.
می تواند رها از ترس بنویسد و خود را میان واژه گان کتاب رها کند.
یک نویسنده در تمام لحظه های دشوار زندگی از تک تک انسان ها به نوشتن پناه می برد.
پناه می برد چون تنها با نوشتن می تواند غم و غصه های خود را دور کند.
اگر چه تمام انسان های روی زمین از او خسته شوند
ولی واژه ها هرگز.!
✍ نیلا پژمان
دختر یعنی لبخند در هجوم گریه ها، آرامش وقت بی قراری ها، عاشقانه ای هنگام غروب،
دختر یعنی تفسیر جمله ی “دوستت دارم” یعنی خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است??
دختر یعنی دختر، مادر، معصومیت تا بی نهایت…
ای موجی از شادی، زیبا ترین خلقت هستی روزت بهشگون باد...??
ای قوی ترین و شجاع ترین دختران سرزمینم
آهای همنوعانم!
ای رنج دیده های سرزمینم
من به وجود تک تک شما افتخار می کنم
افتخار می کنم به وجود همچو دختران قوی در سرزمینم، که با وجود این همه موانع و مشکلات زندگی تسلیم نمی شوند و دارند می جنگند.
مجبور به ترک بزرگترین آرزو های خود شده اند و هروز که می گذرد بیشتر و بیشتر به دست فراموشی سپرده می شوند و هیچ کس نیست که یادی از آنها کند
وقتی به چشمان شان می نگرم
زیبا، سرسخت، تنها.
عجب قدرتی دارد چشم های شان این قدرت هر آینده یی را شکوه مند میسازد.
امروز برایتان نامه می نویسم از جنس بغض، اشک، و آه ....
امروز اندوهگینم و به سطوح آماده ام
انصاف نیست که این حجم مشقت را به دوش بکشید.
دیگر نا ندارم دیگر واقعا خسته شده ام!
امروز باید حرف بزنم، سکوت دیگر کار ساز نیست تحمل من هم حدی دارد .
امروز من از گلوی تمام دختران سرزمینم نعره می زنم.
ما هم آدم هستیم آدم میفهمید
ما هم انسان هستیم از نوع تو با جنس مخالف
ما ویرانه نیستیم، ما گنج هستیم میفهمید
هیچ خبر تان است که ما شبگاهان دنبال ستاره ی آرزو میگردیم؟
ثلث شب را به دعا و زنده داری می پردازیم.
فکر کردی که آه قلب بی گناهمان بی اثر است؟
فکر کردی راه ما را ببندی جاده ی تو هموار می شود
فکر کردی از آتش ظلم، ظالم در امان می ماند؟
تو با خودت چی فکر کردی؟
امروز ما حرف های زیادی داریم اما واژه ها کم میآورند هی واژه گیر میآوریم حس درون ما را تفسیر نمی توانند، می دانی چه می گویم؟
یعنی آنقدر مچاله مان کرده ای که هیچ حرفی جبران سکوت این همه مدت ما شده نمی تواند و این یعنی درد ....
امروز خلاصه میگویم تو که قدرتمند هم باشی ما که مظلوم هم باشیم، باز راه ما حق است و از تو باطل
باز آخر سر ما برنده و تو بازنده.
از اینجا برایت صدا میزنیم تو ما را آتش بزن خاکستر کن، ما اما ققنوس می شویم
باز از میان خاکستر سر بلند می کنیم و دوباره محکم تر زاده میشویم،
و این یعنی اراده دختران افغان زمین.
ما شجاعت را از خراسان زمان به ارث برده ایم
ما مقاومت را از باختر باستان به ارث برده ایم
ما اصالت را از آریانای جاویدان به ارث برده ایم
گمان نبر نابودی ما به دست تو سهل است
ما استقامت را از افغانستان بی مثال به ارث برده ایم
✍ نیلا پژمان
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 19 hours ago