𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 19 hours ago
نه نای حرف زدن و فریاد دارم ،
نه کسی را می خواهم که سر بر سر هم تکیه بدهیم و گریه کنیم...
هم چون ابری یکه،
اطراف را نگاه می کنم...
خبری از ابر های دیگر اگر نبود،
در یک روز آفتابی شروع به گریه می کنم فرو می ریزم و
تمام خواهم شد...
✍فاطمه
گرد و خاکی در چشمان باد رفته بود
جلوی پای خود را نمیدید
کمی هم انگار خشمگین بود
به درختانتنه می زد
و ناشیانه پیشمی رفت ...
مقصدش معلوم نبودکجاست؟
هیچ وقت نشنیدمباد حرفی بزند!
اما چند روز پیش دست هایش را باز کرده
و چشم ها را بسته بود..
دیوانه وار به دور خود می چرخید
و نفیر می کشید!
انگار اغوا شده بود
من به او نزدیک شدم تا از او بپرسم چه شده ؟
اما دستش محکم به من برخورد کرد و بر زمین افتادم.
نگاهش کردم
همین طور که به دور خود میچرخید ازمن دور شد و به سمت دریا رفت
موج ها نیز از دست اینباد دیوانه پا به فرار گذاشته بودند...
✍فاطمه
بنویس بنویس و هراس مدار از آن که غلط می افتد بنویس و پاک کن هم چون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند و ما هنوز مانده ایم در انتظار پاک شدن و بر خود می لرزیم ! شمس لنگرودی @fryaade_man
تیرش به سنگ خورد..
سرش هم!
اماهنوز هم سنگ را بر میدارد
می بوسد و
بر سینه می زند
✍️فاطمه
روزی یک انسان تمام می شود...
با همهی حرف های نگفتهاش
دنیا با تمام هیاهو و شلوغی هایش
چهسکوت های مظلومانهای
را زیرخاک پنهان کردهاست!!
✍️فاطمه
دیوانه تر از درختان این شهر ندیدهام
پاییز و زمستان که می شود،
درست همان زمان که
سرما استخوان سوز است،
رخت از تن بر می کَنَند
✍️فاطمه
لب بستم و از پای نشستم اما...او را نتوان که آرزویت نکنم...
خسته بود از اندوه پاییز...
با این که تازه شکوفه داده بود
تکرار فصل ها عاصی اش کرده بود
حتی فکر خواب زمستانی هم بی تابش می کرد
چرا باید این گونه سرپا بایستد؟
دلش می خواست کمی بنشیند و اصلا زانوی غم بغل بگیرد
اما افسوس
محکوم بود به ایستادگی
ایستادنی که داشت او را از پا در میآورد
مردی به سمتش آمد
و تبری به همراه داشت
برق لبهی تیز تبر
همچون نور امیدی به دلش تابید...
نور امید به آزاد شدن
امید به نشستن و لمس وجود گرم آتش
همچون تشنهای که عطشان به جرعهای آب خنک می اندیشد،
از شور فکر به سوختن و بوسیدن لبهای داغ آتش در پوست خود نمی گنجید..
آری ایستادن را نمی خواست
می خواست بسوزد و نفس گرمش را که سالها در گلویش حبس شده بود،
شعلهوار آزاد کند
می خواست با آتش در آمیزد و خاکستر شود
مرد شروع کرد به تبر زدن
و درخت با هر ضربه خود را نزدیک تر می دید
به وصال یار...
به آتش
خوب می دانست زین پس
به او انگ بی ریشگی می زنند
اما او فقط به یک چیز می اندیشید
سوختن...
سوختنی که جگرش را خنک می کرد!..
✍️فاطمه
این آهنگ حال منو خوب کرد? امیدوارم حال شما رو هم خوب کنه❤️
گفتم: اصلا خنده چیست؟
گفت:مثل شکافی در یک
دیوار کاهگلی که می شود
طومار غمها را تا زد
و در درز آن پنهان کرد!..
✍️فاطمه
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 19 hours ago