ترجمه شروع شد

می‌خوام ادامه ووچانگ‌جیه رو بخونم

سگ به جیانگ چنگ‌یوان نزدیک نمی‌شد چون خیلی سرد و دور بود. فقط دوست داشت به شیائو جو بچسبه، بیشتر دوست داشت مشتاقانه روی مبل روی اون بپره، با بازیگوشی باهاش بازی کنه، صورتش رو با زبونش لیس بزنه و تف‌مالی کنه. با وجود اینکه سگ کوچیکی بود، شیائو جو نمی‌تونست جلوشو بگیره، می‌خندید و طفره می‌رفت.
هر بار که جیانگ چنگ‌یوان به بالا نگاه می‌کرد و این صحنه رو می‌دید، سگ رو بیشتر تحقیر می‌کرد، چون کاری رو که اون دلش می‌خواست انجام بده رو انجام می‌داد، و باعث می‌شد بخواد فوراً بیرونش بندازه.‌‌

وقتی به یه سگ کوچولو حسودیش میشه??

چرا من تایمرا رو حذف نمیکنم??

یکم عشق چنگ یوان به نظرم ناگهانی بود
البته شایدم چون من خیلی پشت سر هم خوندم روند داستان برام جا نیفتاد

چپتر ۱۰۹
شاید چون من حوصله کشمکش و جریانای خارج از رابطه کاپل(البته مرتبط) رو ندارم یکم خسته کننده شده داستان
ولی درکل خوبه تمومش میکنم

آها یه چیز دیگه
آهنگایی که تو داستان میخوندن ترانه‌های قشنگی داشتن
دوست داشتم واقعا بشنونشون

خلاصه داستان:

“A reckless and prepared to sting instrumental performer (gong) x a gentle and mature mentor (shou).”
On Qin Qingzhuo’s twenty-ninth birthday, his friends in the circle organized a small birthday party for him. Outside the window, the sound of rain was pattering. Someone raised a glass to offer their blessings, expressing the hope that Teacher Qin would encounter a passionate and lasting romance before turning thirty.
Someone nearby added, jokingly suggesting it would be best if he were liked by a handsome young man—eighteen would be too young, but nineteen would be just right. This playful remark elicited laughter from everyone present.
As glasses clinked and red wine flowed, Qin Qingzhuo, in a slightly intoxicated state, found himself thinking about a pair of eyes. He wondered if there really was such a young man.
Meanwhile, that young man was eagerly awaiting his response, hoping to meet him on this rainy night.
The background involves a variety show featuring a band, with a mix of a rebellious and sharp musician as the gong and a gentle and mature mentor as the shou.
Jiang Ji x Qin Qingzhuo, with an age difference of ten years.

⇢⇢⇢⇢⇢⇢⇢
@1001Danmei

پروفایل به یک عکس پاییزی از سایه تغییر پیدا کرد
گمم نکنید که به ضرر خودتونه

ولی درکل داستان قشنگ و کیوت و دلنشینی بود
به قول نویسنده تمرکز داستان رو احساسات بود و اتفاقات سیاسی و نظامی و ... اون ته مه ها یه اثری ازشون دیده میشد
داستانش خیلی روون و ساده بود خیلی زود خوندمش
اگر دلتون یه داستان تاریخی بامزه شونن‌آی میخواد بخونید

نقش اصلیا:
یه پسر اشرافزاده مریض احوال
یه پسر مثلا خواجه که همه ازش میترسن و لباس قرمزش از خون رنگ‌گرفته(مثلا)