?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 1 week ago
افسانه "ذات انسان" —
برای فهم انسان و چیزهایی که برای انسان شدن لازم است (انسان شدنی که پروسه ای تمام ناشدنی است و نقطه مشخص و انتهایی هم ندارد)، دکتر آگوستین فوئنتس یکی از انسان شناسان زیستی و استاد دانشگاه پرینستون درس انسان شناسی مقدماتی را به شکل زیر و با یک داستان شروع میکند:
در قدیم شاهی بود که با مشاورانش و روحانیون مناظرهای طولانی داشت. شاه بر این باور بود و اطمینان داشت که زبان اصلی انسان انگلیسی بوده ولی دیگران بر این باور بودند که زبان اصلی انسان یکی از زبانهای لاتین، عبری، یا آرامی بوده است. بحث و مناظره بین آنها بدون هیچ نتیجهای به درازا کشیده بود. عاقبت، شاه فکری به ذهنش رسید. برای اینکه کشف کنند زبان اصلی انسان چیست، برنامهاش این بود که پنج نوزاد را در انزوا نگه دارند و بزرگ کنند طوری که هیچ کلمهای نشنوند. بعد، وقتی این نوزادان زبان باز کنند، اولین کلماتی که به زبان بیاورند مشخص خواهد کرد که زبان اصلی انسان چیست. متعاقبا، شاه طوری ترتیب داد که پنج کودک از مادرانشان گرفته شدند تا هر کدام در پنج برج مجزا به دور از شهر و روستا و مردم نگهداری شوند. هر نوزاد یک پرستار لال داشت که چند بار در روز و بدون برقراری هیچ ارتباط دیگری فقط غذایشان میداد. برای اینکه این آزمایش به خوبی اجرا شود نوزادان هیچ ارتباطی با هیچ کس نداشتند تا زمانی که اولین کلمات را به زبان بیاورند.
داستان که به اینجا می رسد، دانشجویان شروع میکنند به حرف زدن درباره غیر انسانی بودن این آزمایش و شقاوت شاه. بیشتر دانشجویان می پرسند که "خب، نوزادان اولین کلماتی که به زبان آوردند به چه زبانی بود؟" استاد میگوید: به هیچ زبانی، چون همه نوزادان مردند."
نکته این است که اگر نوزاد را از ارتباط با انسان و جامعه محروم کنیم ذات انسان و یا طبیعت انسان را کشف نخواهیم کرد بلکه فقط نوزاد را خواهیم کشت. اگر هم بطور معجزهآسا نوزاد زنده بماند، از نظر زیست شناختی، فیزیکی، و روان شناختی انسانی آسیب دیده خواهد شد.
به احتمال قریب به یقین این داستان واقعیت ندارد، ولی یکی از کجفهمیهای رایج درباره "ذات اصلی انسان" را به نمایش میگذارد. به باور عمومی، انسان ذاتی دارد که در طول رشد و در معرض فرهنگ و عوامل اجتماعی دستکاری، پوشیده و یا حتی پنهان میشود (یعنی اگر کسی بخواهد باید آن را کشف کند). چنین تصوری از انسان شدن البته نادرست است. بنا به دلایل اجتماعی، زیستی/جسمانی، و روانشناختی، انسانها نیاز دارند که در کنار یکدیگر باشند. انسان شدن پروسهای است که همزمان پروسهای زیست شناختی و فرهنگی است. برای اینکه بطور کامل انسان بشویم نیاز داریم که در کنار و با انسانهای دیگر بزرگ شویم.
نگاه ذات گرایانه (essentialist) به انسان (و تقریبا به همه چیز) یکی از خصوصیات بارز فرهنگی ما ایرانیان است. از نظر علمی ذات گرایی مدتهاست منسوخ شده است. اما شعر و ادب و حرفهای بزرگان و امامان و رهبران و شاهان و گذشتگان و پدران و مادران و پهلوانان و اساطیر ما پر از حرفهایی است که دائم درک ذات گرایانه را تداوم می بخشد و دائم به ما میگوید "هی فراموش نکنید که انسانها یک ذات ثابت و لایتغیری دارند و آدم بد همیشه بد است و آدم خوب همیشه خوب است." در فرهنگ ما نه فقط انسانها بلکه گروههای انسانی را هم با نگاهی ذات گرایانه درک می کنیم و فکر میکنیم همه گروههای انسانی (اقوام) ذاتی دارند که ثابت است و در گذر زمان تغییر نمیکند. مثلا ایرانیان نجیب هستند و یا اعراب چنین و چنان هستند. اینها همه ریشه در درک ذات گرایانه دارد. علوم جدید، از جمله زیست شناسی، انسانشناسی زیستی، روانشناسی ... به ما میگویند تنها چیزی که ثابت است خود "تغییر" است. هیچ ارگانیسمی ثابت و لایتغیر نمی ماند.
?زبان مادری و کودکان افغانستانی رانده شدن از مدارس
? «پیچیده است، وقتی میخواهی چیزی را از کسی بگیری.»?
? تا-نهیسی کوتس، روزنامهنگار، نویسنده و اکتیویست آمریکایی درباره سفر سال ۲۰۲۳ اش به اسرائیل میگوید که «فکر نمیکنم هرگز در زندگیام نژادپرستیایی عجیبتر و شدیدتر از نژادپرستی در اسرائیل را احساس کرده باشم.»
او مینویسد آنجا به من گفتند که اسرائیل کشوری دموکراتیک است و ماجرای جنگ با فلسطینیها موضوع «پیچیده» ایست
نوع استفاده از واژه «پیچیده» است که در این یادداشت برای ما مهم است. او مینویسد : اینکه میگفتند «پیچیده» است، «مزخرف» بود و اضافه میکند : «پیچیده است، وقتی میخواهی چیزی را از کسی بگیری.»
بطور مشخص جریان مسلط گفتمانی در ایران همین واژه «پیچیده» را هنگامی که سخن از زبان مادی و حقوق مهاجران افغانستانی به میان میآید وارد بحث میکند.
آغاز مهرماه و باز شدن مدارس، بحث همیشگی زبان مادری به میان میآید، البته امسال کمتر از همیشه، و این پرسش که چرا کودکان نباید به زبان مادری به مدرسه بروند و در کنار آن زبان میانجی را هم بیاموزند؟ کارشناسان گفتمان مسلط همواره میگویند : «پیچیده» است و در مقابل باید عبارت تا-نهیسی کوتس را در پاسخ به آنها تکرار کرد :بله پیچیده است وقتی میخواهی چیزی را از کسی بگیری که یکی از ابزارهای سلطهاش است، ابزاری که آشکارا در برابر تکثر و دموکراسی ایستاده است و بر خوی ناسیونالیستی ایرانیان برای تثبت و خشونتاش تکیه کرده است
در موضوع نژادپرستی افغانستانی ستیز هم، رویکرد مشابهی را شاهدیم، کسانی که با ژست عاقل اندر سفیه، مجموعهای از آمارهای مربوط به وضع اقتصادی مملکت را جلوی تو میگذارند تا عدم ثبتنام کودکان افغانستانی در مدارس را توجیه کنند، برای اینها هم موضوع سادهای مثل حق تحصیل کودکان فراتر از همه مرزها، موضوع «پیچیده»ایست چرا که باز هم باید از این آریایی خود اروپایی پنداری که فرهنگاش را متمایز و بالاتر از دیگران میبیند، این سلطه و این برتری را گرفت و در مدرسه را به روی همه کودکان فارغ از طبقه و تعلق ملی و شهروندی، باز کرد.
هر جا که سیاستمداران و عاشقان حمایت از دولتها از «پیچیده» بودن امری سخن گفتند، بدانید که امر پیچیدهای در میان نیست، موضوع این است که آنها نمیخواهند امتیازی که دارند را از دست بدهند و برای حفظ امتیازشان هر کاری خواهند کرد، مگر سنبه طرف مقابل کمی پرزور باشد
از کانال «گفتند نه»
موزههای ملی —
اکثر محققین علوم اجتماعی و انسانی بر این نظر متفق القول اند که دولت-ملت هایی که امروزه در جهان وجود دارند همه جدید هستند. اولین شان فرانسه بود که بعد از انقلاب آن در قرن هجدهم میلادی تشکیل شد. با وجود این، بعضی از محققین در کشورهای با تاریخ طولانی مدعی اند که ملت آنها قدمتی باستانی دارد. اما اگر به تعاریف، مشخصات و علائمی که محققین برای دولت-ملت ها در نظر میگیرند نگاه کنیم در مردمان باستانی یونان، مصر، ایران، چین... به ندرت یک یا دو تا مشخصات ملت را بتوان مشاهده کرد (درباره مفهوم ملت بعدها خواهم نوشت). محققین برای "ملت" مشخصات و علائمی قائل هستند و معمولا پروسه شناخته شده ای را هم طی میکند. این پروسه همیشه دایر و جاری است. اینطور نیست که ملتی تشکیل شود و تمام. ملت سازی پروسه ای مداوم است و مدام در حال ساخته شدن و شکل گرفتن است.
از آنجا که "ملت" یک مفهوم فرضی و ذهنی است (یا به قول بندیکت اندرسون imagined community است) لاجرم برای اینکه برای آحاد آن واقعی به نظر برسد از یک سری سمبلها/نمادها استفاده میشود. ملت سازی جعبه ابزار شناخته شده ای هم دارد که درش میتوان پرچم ملی، سمبلهای ملی، سرود ملی، روز ملی، موزه ملی، آکادمیا (مراکز تحصیلات عالی) را مشاهده کرد. این سمبلها همه یک هدف را دنبال میکنند و آن اینکه نشان دهند ملت خاص و منحصربفردی هستند و با بقیه فرق دارند (به سختی موردی خاص و منحصربفرد بتوان پیدا کرد). زمانی که نخبگان سیاسی دست به کار ملت سازی میشوند، موزه های ملی برایشان یکی از ابزارهای مهم ملت سازی بوده و هست.
موزه های ملی از جمله مواردی هستند که در تحقیقات معطوف به ملت سازی نسبتا کم مورد توجه قرار گرفته اند. موزه های ملی در همه کشورها در برهه ها و مقاطع زمانی خیلی مهم و کلیدی تاسیس شده اند. سمبلهای ملی از جمله موزه های ملی اغلب در برهه های زمانی ایجاد یا تاسیس شده اند که یک ملت به استقلال دست میابد و یا از یک امپراطوری جدا میشود (بطور مثال یونان که از امپراطوری عثمانی جدا شد)، یا در برهه زمانی سقوط یک امپراطوری، زمان تشکیل جمهوری، تغییر سلسله یا تاسیس پادشاهی جدید، یا تاسیس اتحادیه و کنفدراسیون. تاریخچه تاسیس موزه های ملی در دنیا موید این مسئله است.
سمبلهای ملی کارشان این است که به تقویت اتحاد ملی کمک کنند، حدود و مرزهای ملت را تایید و تصدیق کنند، و روایت گروه اکثریت را "ملی" کنند که معمولا سلطه جویانه و برتری جویانه هم است. موزه های ملی همه کارشان این است که برای ملت منشاء معرفی کنند و برای آن یک تصور و تجسمی ارائه کنند. موزه های ملی پر از اشیایی هستند که هر کدام مدعی اند که سمبل و نماد ملت اند. همه موزه های ملی تلاش میکنند که قدمت ملت را تا جای ممکن به عقب ببرند و آن را قدیمی تر از آنی که هست نشان دهند. با این کار به دنبال کسب مشروعیت و پرستیژ برای ملت هستند. موزه ها مادیت و عینیت اشیاء را به خدمت میگیرند تا آنها را به عنوان فکت (Fact) معرفی کنند. روایت ملی از منشاء و قدمت که در موزه ها و با بکارگیری اشیاء ارائه میشود اغلب دست چین و منتخب هستند و در بازدیدکنندگان باعث تحریک احساسات (احساس تعلق و یا بالعکس باعث تحریک احساس ناخودی و در حاشیه بودگی) میشوند. ملتی که در موزه های ملی به نمایش گذاشته میشود ملت فاتح است نه ملت مغلوب، ملت خوب است و نه ملت بد. کار موزه های ملی این است که ملت کهن و باستانی را به زمان حاضر منتقل کند و به آن تصور و تجسم امروزی ببخشد.
موزه های ملی مکانهای احساسی هستند. از بنا و المانهای معماری موزه گرفته تا اشیاء و چیدمان آنها و تا زیرنویسهای اشیاء اغلب به دنبال برانگیختن احساسات بازدیدکننده هستند. تحقیقات و نظرسنجی هایی که از بازدیدکنندگان موزه های ملی انجام شده نشان میدهد که واکنش بازدیدکنندگان اغلب رمانتیک و احساسی است. به جای اینکه موزه های ملی محلی صرفا برای تجربه یادگیری باشد، تجربه بازدیدکنندگان موزه ها و میراث فرهنگی اغلب ماهیت احساسی دارند.
ملتها به این خاطر تداوم میابند چون بر احساسات آحاد ملت بنا شده اند و موزه های ملی در این پروسه نقش مهمی بازی میکنند. ملت با ایجاد احساس تعلق در افراد و ربط دادن آنها به هم تداوم میابد. وقتی چنین ارتباطی برقرار و به نسلهای بعدی منتقل شد آنجاست که ملت تبدیل میشود به شکلی از واقعیت در اذهان شهروندان آن. ملت فقط یک مفهوم متصور و مفروض نیست، بلکه چیزی است که شهروندان به آن معتقد میشوند. حال اعتقاد خود تبدیل به منبع احساسی عظیمی میشود. در نتیجه، ملت یک مفهوم ورای زبان، مکان، تاریخ، فرهنگ و هویت قومی/ملی است. ملیت با توسل به احساسات آحاد آن ساخته میشود که ژوزف استالین بهش گفته بود "برساخته روانشناختی که خودش را به شکل اجتماع فرهنگی مینمایاند (psychological make- up manifested in a community of culture).
تمدن چیست؟ —
امروزه هر ملتی که تاریخ طولانی دارد یا غنایی در تاریخ سیاسی و اجتماعی اش دیده میشود برای اشاره به گذشته خود از اصطلاح تمدن استفاده میکند از جمله، تمدن ترکمنستان، ایران، عربستان، پاکستان.... آیا استفاده از مفهوم "تمدن" در این موارد درست است؟ انسانشناسان خواهند گفت که "تمدن" تعریف خاصی دارد، در همه جا شکل نگرفت، و ملل امروزین نمیتوانند داشتن تاریخ طولانی را مصداق تمدن بدانند.
تمدن از آن مفاهیمی است که شاید بتوان برایش دهها تعریف پیدا کرد. خیلی از تعاریف مشابه هستند. اما این تعاریف ثابت نمانده اند. تعاریفی که در قرن 18 و 19 ارائه میشد با تعاریفی که در قرن 20 و 21 به کار میروند فرق دارند. مخصوصا در چند دهه اخیر تعاریف و مفاهیم علمی از جمله تمدن نسبتا دقیق تر از گذشته شده اند. تمدن از جمله مفاهیمی است که علیرغم پیشرفتهای تئوریک در علم، تعاریف یا درک قدیمی از آن در میان عامه مردم رواج بیشتری دارد (چه در جوامع غربی چه شرقی).
در گذشته و تا اوایل قرن 20، تمدن بیانگر یک "وضعیت" بود. تمدن به مثابه تکامل یافته و پیشرفته تلقی میشد که در مقابل مفاهیمی چون بربریت و وحشی گری معنی پیدا میکرد. در دوران استعمار محققین اولیه در علوم اجتماعی (عمدتا اروپایی و امریکایی) جوامع انسانی را به سه نوع طبقه بندی میکردند: جوامع متمدن، جوامعی که در بربریت بودند و جوامعی که در وحشیگری به سر می بردند. در نظر این محققین مصداق تمدن جوامعی بودند که شهرنشین بودند و فرهنگ مدنی داشتند. در حالی که جوامع بربر اغلب به جوامعی اشاره داشت که کشاورز یا گله دار بودند و اغلب با متمدن در تقابل بودند. جوامع وحشی هم به جوامع دوره گرد گفته میشد که امروزه در انسانشناسی آنها را جوامع شکارگر و گردآورنده غذا (Hunder-gatherer) مینامند.
امروزه در انسانشناسی درک قدیمی از تمدن منسوخ شده و هر چند استفاده میشود ولی تعریف دقیق تری دارد و حداقل به دو شکل از آن استفاده میشود: 1) متخصصین از آن برای اشاره به جوامعی استفاده میکنند که در آنها شهرنشینی و حکومت شکل گرفته است. تمدن در چنین تعریفی معمولا در کلاسهای درس استفاده میشود چون تفکیک جوامع شهری با دیگر اشکال جوامع را آسان تر میکند. اما چنین تعریف ساده ای از تمدن را هر کسی قبول ندارد - حتی خود انسانشناسان که از آن در کلاسها استفاده میکنند. در متون آکادمیک خیلی از انسانشناسان ترجیح میدهند از اصطلاح "جوامع پیچیده" (Complex Societies) استفاده کنند. معمولا در مقالات علمی از اصطلاح تمدن استفاده نمیشود. 2) تعریف و درک خاصی هم از تمدن بین متخصصین رواج دارد که برای مواردی خاص استفاده میشود. در تعریف خاص، معمولا تمدن اشاره به منطقه ای تاریخی/فرهنگی دارد که علیرغم تغییرات سیاسی متعدد در طول تاریخ، آمدن و رفتن سلسله های حاکم متعدد (بومی و غیربومی)، علاوه بر وجود زندگی شهری و حکومت مدار، یک سری اشتراکات فرهنگی به مدت طولانی (معمولا چند هزاره) در آن منطقه تداوم می یابد از جمله، خط و کتابت مشابه و مشترک، قواعد و سبک های هنری مشابه، آیین ها و مذاهب مشابه، و بقایای مادی مشابه. بطور مثال از بین النهرین به عنوان تمدن یاد میکنند چون در آن علیرغم همه تغییرات سیاسی که اتفاق افتاده همه مردمان ساکن در آن با هر قومیت و زبانی (از سومری ها تا اکدی ها، بابلی ها، کاسی ها، آشوری ها...) از خط میخی برای کتابت استفاده میکردند، سمبل های مشابهی برای حاکمیت و پادشاهی داشتند، ادیان و آیین های مذهبی کمابیش مشابهی رواج داشته، مشابهت های زیادی در سبکهای هنری در بین النهرین دیده میشود و غیره. مثال دیگر، در منطقه امریکای مرکزی (Mesoamerica) هم چنین اشتراکات فرهنگی وسیع، مداوم و بلندمدت دیده میشود. بطور مثال همه فرهنگهای آنجا (از اولمک ها تا مایاها، آزتک ها، زاپوتک ها، میشتک ها...) برای چندین هزاره از خط هیروگلیف استفاده میکردند، آیین های مذهبی همچون نذرکردن و قربانی انسانی در همه دیده شده، ساختن اهرام مطبق (شبیه زیگوراتهای بین النهرینی) در همه آنها دیده شده، سمبل های پادشاهی و حاکمیت مشابه داشتند و غیره.
با توجه به چنین تعاریفی است که تعداد تمدنها در تاریخ بشریت زیاد نیستند. با چنین تعریف خاصی از تمدن بطور مثال نمیتوان حتی از یونان و روم و ایران به عنوان "تمدن یونان" یا "تمدن روم" یا "تمدن ایران" یاد کرد (هر چند که مرسوم است). اما میتوان از بین النهرین و مصر و چین، امریکای مرکزی، کوههای آند مرکزی (امریکای جنوبی) به عنوان تمدن یاد کرد. از تمدن چنان بی قاعده و راحت استفاده میشود که مثلا بعضا دیده ایم که بعد از کشف یک محوطه باستانی دوران نوسنگی اصحاب رسانه شروع میکنند به صحبت از تمدن چند هزار ساله در فلان و بهمان منطقه یا بعضا میخوانیم که صحبت از "تمدن حوزه زبان فارسی" میکنند.
ایرانی ها! یعنی من و تو، عقبهمون شاید یکی از نژادپرستترین آدمهای دنیاست. روشنفکرها و اکتیویستها و انقلابیون ما روی مدنیت و اینها کار کردند ولی هرگز روی نژادپرستی کار جدی نکردند، اولویت نبود، هنوز نیست. من نمیخوام راجع به نمونهها و مثلا تحقیر نژادپرستانه عربزبانان ایرانی توسط اکثریت ایرانیها حرف بزنم چون واضحه که ما ایرانیها غرور نژادپرستانهای نسبت به فارس و این حرفها داریم و بهش افتخار میکنیم.
من اینجا ایرانیهایی رو میبینم و میخونم که دارند به آمریکا فحش میدن که چه نشستهاید که آمریکا فرقی با جمهوری اسلامی ندارد و از این حرفها. هر وقت شما برای دفاع از حقوق اقلیتهای ایرانی رفتید تظاهرات کردید و گاز اشک آور خوردید بیایید اینجا از این حرفها بزنید. ما تا برسیم به اینکه برای اختلاف نژادی و مساوات بریم تظاهرات کلی زمان نیاز داریم. ما تا برسیم به روزی که سه راه جمهوری به بالا در مخالفت با نژادپرستی حکومت با عربها و کردها و ترکها و ... تظاهرات کنند کلی زمان نیاز داریم.
بسه اینقدر در ۲۵۰۰ سال پیش زندگی کردن. مسئولیت شخصی قبول کنیم و واقعیت رو ببینیم که کجا هستیم. همه چیز از من شروع میشه. من و تو!
از تریبون
ایرانیسازی علوم انسانی —
ایده ایرانیسازی یا ملیسازی علوم انسانی که آقای سیدجواد طباطبایی و بعضی ناسیونالیستها مطرح میکردند با ایده اسلامیسازی علوم انسانی که حاکمان جمهوری اسلامی مطرح میکنند هر دو روی یک سکه هستند. هر دوی اینها ایده های سیاسی، تمامیت خواهانه، انحصارطلبانه و در خدمت منافع خود (معطوف به خودخدمتی یا Self-serving) هستند.
امیدوارم قبل از اینکه این مطلب مرا بخوانید، فایل سخنرانی آقای سیدجواد طباطبایی که ضمیمه کرده ام را گوش کنید و فکر کنید به اینکه چقدر از حرفهای ایشان را میفهمید. سخنرانی های ایشان اغلب همینطور است. بعضی ها با اغماض از نافهم بودن حرفهایش میگذرند و خود سعی میکنند با ربط دادن نقاط و نکاتی که اشاره میکند برداشتی از نظرات وی در ذهن خود شکل دهند. مسئله جالب اینکه علیرغم همه اینها هزاران تحصیلکرده در ایران به یکباره عاشقش شدند و «فیلسوف قرن»شان شد و «فکر میکردند» میفهمند چی میگوید! خود آقای طباطبایی هم اذعان داشت به اینکه خیلی ها نمیفهمند چه میگوید! تعجب آور نیست که دهها نفر از چند سال قبل تا الان در حال توضیح و تشریح ایده "ایرانشهری" ایشان هستند و هنوز موفقیتی حاصل نشده چون خود وی هیچوقت نتوانست آن را به روشنی بیان کند. واقعیت این است که غامض بودن بیانات ایشان نه فقط به خاطر بی سازمانی و بی سامانی است، بلکه مهمتر از آن به خاطر پرتناقض بودن و حاوی مسائل نامرتبط و بیربط است.
در همین ویدیوی ضمیمه، آقای طباطبایی میگویند که عدم پیشرفت و توسعه در دانشگاههای ایران به خاطر این است که "ایران" موضوع دانشگاه ایرانی نیست. اگر درست فهمیده باشم، به ظن ایشان اگر ایران موضوع اصلی دانشگاه بشود دانشگاههای ایران میتوانند مستقل از غرب تولیدکننده فکر (لابد از نوع ایرانی) بشوند. طباطبایی با بیانی الکن میخواهد (به ظن من) بگوید که تولید فکر "مکانمند" است (یعنی لابد میتوان فکری داشت که مختص به مکانی به نام ایران باشد) و به توسع اشاره میکند و مثالی میزند که ببینید فلسفه آلمانی داریم که با فلسفه فرانسوی متفاوت است، جامعه شناسی فرانسوی داریم که با جامعه شناسی ایتالیایی و آلمانی متفاوت است.... از خودتان این سوال را بپرسید: آیا فلسفه یا جامعه شناسی آلمانی به این خاطر بوجود آمد که "آلمان" تبدیل به موضوع دانشگاههای آلمان شد؟ آیا فلسفه یا جامعه شناسی فرانسوی بوجود آمد به این خاطر که "فرانسه" تبدیل به موضوع دانشگاههای فرانسه شد؟ البته که اینطور نبود و نیست. اتفاقا فلسفه یا جامعه شناسی آلمانی شکل گرفت برای اینکه فیلسوفان و جامعه شناسان آلمانی به دنیایی بزرگتر از آلمان فکر کردند (بطور مثال کارل مارکس آلمانی که وی را یکی از بانیان علم جامعه شناسی معرفی میکنند برای تمام مردمان دنیا داشت نسخه میپیچید نه فقط برای جامعه آلمان در قرن 19 میلادی). جامعه شناسی فرانسوی شکل گرفت برای اینکه ورای فرانسه سعی کرد بشر و جامعه بشری را بفهمد.
در ثانی، وقتی صحبت از فلسفه یا جامعه شناسی فرانسوی یا آلمانی میکنیم بدین معنی نیست که این علوم در این کشورها بومی و ملی شده اند. اینها به معنی شکل گیری گرایشها و مکاتب مختلف در درون این علوم است که به معنی تفاوت در اصول و استدلالها و چارچوبهای علمی و یا متدهای علمی نیست. بلکه اغلب بیانگر وجود تاکیدات و علاقه های متمایز بین دانشمندان در کشورهای مختلف است که اتفاقا در تعامل با بقیه اندیشمندان در سایر کشورها شکل میگیرد. به عبارتی این مکاتب مختلف که با اسم کشوری شناخته میشوند برخلاف برداشت و توصیه آقای طباطبایی به هیچوجهی محصول درونگرایی و ملی سازی علوم نیستند.
برآیند توصیه های آقای طباطبایی چیست؟ یعنی چطور "ایران" میتواند موضوع دانشگاههای ایرانی بشود؟ یا دقیقتر، دانشجوی ایرانی باید چه چیزهایی را بیاموزد که ماحصل آن تولید فکر و علم ایرانی بشود؟ لابد میفرمایند (در جاهای دیگر گفته اند) که دانشجوی ایرانی باید ابن سینا و فارابی و بیرونی .... بخواند و بعد برسد به مطالعه متفکرین معاصر ایرانی (و لابد در آخر برسد به مطالعه تفکرات خود ایشان یعنی سیدجواد طباطبایی). چرا نمیگوید بروید علوم اجتماعی و انسانی را از غربی ها بیاموزید؟ برای اینکه، اگر چنین توصیه ای کند دانشجوی ایرانی بعید است احتیاج به خواندن نوشته های سیدجواد طباطبایی پیدا کند و یا حرفهایش را گوش کند. دقیقا و مشابه همین، اگر رژیم حاکم بتواند علوم انسانی را اسلامی کند، دانشگاههای ایران باید تفکرات علمای دنیای اسلام را تدریس کنند و برسند به نمونه های معاصری همچون فلان و بهمان مجتهد و آیت الله. این ایده ها و ایدئولوژیک کردن علم همه در خدمت خود ایدهدهندگان است و نوعی از کنترل اجتماعی از طریق کنترل علم است.
سیدجواد طباطبایی و توهمات تاریخی —
از قرن 17 میلادی به بعد که استعمار جدید (بریتانیا و فرانسه) بوجود آمد شروع کردند به بلعیدن بخشهای بزرگی از دنیای آن زمان. استعمارگران همیشه به همراه خود متخصصین مختلفی داشتند از جمله کسانی که به تاریخ و باستانشناسی و انسانشناسی علاقه داشتند که آنها را امروزه به نام مستشرقین میشناسیم (آنهایی که به مطالعه دنیای شرق می پرداختند). این مستشرقین مقدمتا در خدمت اربابان استعمارگر خود بودند و برنامه های سیاسی آنها را توجیه میکردند. اما علاوه بر خدمت به استعمار زحمات زیادی هم کشیدند و در جامعه و فرهنگ و تاریخ مردمان تحت استعمار دست به تفحصات عمیق زدند که حاصل این تفحصات اطلاعات زیادی بود که بصورت مقالات و کتابها منتشر میکردند. این مستشرقین را پایه گذاران یا اولین متفکرین حوزه علوم اجتماعی/انسانی میدانیم که زحمات بعضی از آنها باعث بوجود آمدن علومی همچون جامعه شناسی، انسانشناسی، باستانشناسی، تاریخ جدید... شد. از زمان آنها تا الان علوم اجتماعی هم از نظر تئوریک و متدولوژیک زیر و رو شده است.
این مستشرقین به نژاد اعتقاد داشتند و انسانها را به 3 یا 5 نژاد تقسیم میکردند و فکر میکردند نژاد ثابت و نامتغیر است. بعدها درکی که از نژاد داشتند به مفاهیم دیگر هم توسعه پیدا کرد و بعضی ها مثل آرتور دو گوبینو (Arthur de Gobineau) آن را به ملتها هم تعمیم داد. از گوبینو بود که مفهوم نژاد برتر به مردمان و ملتهای برتر - که به ظن ایشان همان "آریایی"ها بودند - بسط داده شد. نظرات گوبینو همه جا منتشر شد و به یکباره آلمانی ها در قرن 19 میلادی به این توهم رسیدند که همان ژرمن های باستانی هستند و نژاد آریایی است و لذا از همه برترند. بعد ایتالیایی ها، یونانی ها و روس ها و ... مبتلا به مرض خودآریایی پنداری شدند و بعدها این مرض به کشورهای زیادی در شرق و غرب رسید و همچنان ادامه دارد.
آقای سیدجواد طباطبایی همان درکی از مردمان را دارد که آن مستشرقین و متفکرین قرن 17 تا 19 داشتند. در صحبتهای ایشان دقت کنید که وقتی صحبت از "ما" ایرانی ها میکند هیچ تفکیکی بین ایرانیان امروزی و ایرانیان گذشته قائل نیست و "برتری" هم بصورت ضمنی در صحبتهایش دیده میشود. از نظر ایشان ایران و ایرانی یکی است و از ازل هیچ تغییری نکرده است. لذا در صحبتهایش وقتی از ایرانیان حرف میزند معلوم نیست اشاره به کدام ایرانیان دارد. ایرانیان عصر قاجار؟ صفوی؟ قبل از صفویان که اکثرا سنی بودند؟ عصر مغول؟ زمانی که تحت اشغال اعراب مسلمان شدند؟ یا عصر ساسانی که زردشتی بودند؟ یا دوران هخامنشی که اساسا خودشان را ایرانی نمیدانستند؟ شامل ایرانیانی که از ایران مهاجرت کردند میشود؟ یا صدها و صدها هزار نفری که در دوره اعراب و مغولان و دیگر اعصار آمدند و ساکن این سرزمین شدند و ماندند و نوادگان شان امروز در ایران خود را ایرانی میدانند؟ خود ایشان محصول و سمبل تمامی آن تغییرات بود. ایشان از تبار طباطبایی ها بود که در اصل عرب بودند. بنا به دلایل تاریخی اجدادش در آذربایجان ساکن شدند و ترک شدند و زبان مادری خودش هم ترکی بود. بعدها کتاب خواند و فکر کرد "آذری" است. استاد دانشگاه تهران شد و خود را فقط در قالب ملیت ایرانی دید و فکر میکرد با ایرانی های گذشته یکی است و به راحتی میتواند آنها را با خودش و خودش را با آنها جمع ببندد و بگوید "ما" ایرانی ها. البته که ایشان ایرانی است (بود) و همه کسانی که ساکن کشور ایران اند هم ایرانی هستند. اما این ایرانیان کجا و آن ایرانیان کجا؟ این ایران کجا و آن ایران کجا؟ مسئله دیگر اینکه ایشان ایران را نه "بخشی" از آن ایران تاریخی بلکه تمام آن ایران میدانند (لابد چون از سال 1935 به بعد اسم رسمی کشور شد ایران). به یک سناریوی فرضی فکر کنید که در آن دولت افغانستان تصمیم بگیرد که اسم کشورش را به ایران تغییر دهد. به خاطر اینکه سرزمین امروزی افغانستان بخشی از آن ایران تاریخی بوده، مردم افغانستان مدعی میراث و تاریخ آن ایران بشوند. حال چه کسی به اهالی آنجا میتواند بگوید شما ایرانی نیستید؟ هم در بخشی از آن ایران تاریخی دارند زندگی میکنند، هم اسم کشورشان ایران است. حتی میتواند ما ساکنان ایران را کمتر ایرانی ببیند چون ایران تاریخی عمدتا با بخشهای شرقی همچون خراسان و افغانستان و آسیای مرکزی تطبیق دارد. جالب اینکه کشورهای قفقاز جنوبی که شامل آذربایجان هم میشود، برخلاف تصور آقای طباطبایی، هیچ وقت بخشی از ایران نبوده اند بلکه اغلب توسط حکومتهای ایران اشغال و استثمار میشدند و بعضا هم مستقل بودند و تاریخی کاملا مجزا از ایران داشتند. لذا اینها هم بدون ما "خودایرانی پندارها" میتوانند تاریخی مستقل و مجزا داشته باشند. همانطور که ما ایرانیان در قرن بیستم تاریخ ملی برای خود دست و پا کردیم، آنها هم میتوانند صاحب چنین تاریخی بشوند که شده اند.
به بهانه کشف «توطئه»ای جدید در حق قانونی آموزش «زبان مادری» —
ناصر فکوهی
روزگاری شاعری بزرگ، دوست داشتنی و پر ارج برای زبان و ادبیات و فرهنگ ما، شعری سروده بود با عنوان زیبا و گویای: «روزگار غریبی است نازنین…» و در حقیقت نیز روزگار غریبی است و جامعه ای غریب تر که می تواند سالم ترین و هوشمند ترین آدم ها را به سوی گرداب های خودشیفتگی و پریشان گویی پیش برد. روزگار عجیبی است که هر اندازه در آن بیشترتامل می کنیم، حیرت بیشتری به سراغمان می آید.
امروز بزرگان عالم سیاست، به گونه ای شگفت و البته تحسین برانگیز، کمترهراسی از آن دارند که از تکثر فرهنگ و زبان ایرانی سخن بگویند و حتی در دیدارهایشان با مردم نواحی مختلف ایران، به زبان مادری آنها، به جز فارسی، سخنرانی می کنند تا نزدیکی خویش را با فرهنگ ایشان نشان دهند. در حالی که آنها باید بیشتر از هر کسی از به خطر افتادن «وحدت ملی» وحشت داشته باشند و نگران آنکه مبادا تاکید و تاییدی در اینجا و آنجا، ولو کم رنگ، به فرهنگ هایی که هزاران سال در این کشور در کنار هم زیسته و یکدیگر را تقویت کرده و «ایران فرهنگی» را ساخته اند، به این وحدت آنها خدشه...
ادامه در ضمیمه
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 1 week ago