????????????

Description
ᴛʜᴇ ᴀᴜᴛʜᴏʀ ᴏғ ᴛʜᴇ ɴᴏᴠᴇʟ :sᴀɴᴀᴢ
???????? ????.

second channel:https://t.me/sanillt
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 16 hours ago

4 months, 1 week ago

حال ندارم

4 months, 1 week ago
4 months, 1 week ago

پارت جدید بنویس?

6 months, 3 weeks ago

تا دیروز که رو امتحان و درس و اینا بیشتر تمرکز کرده بودم ولی از این به بعد اگه یه درصد نیام بخاطر سریال و زبان و باشگاه و زندگی ایناس دیگه

6 months, 3 weeks ago

یه سوال تو چیکار میکنی که نیستی یا نمیای

6 months, 3 weeks ago

اره تموم شد

8 months, 3 weeks ago

?????????❤️‍?
????_120
•دیـانـا | ??????•
-باشه اصن،نمیام.
سوگند:وا الان قهر کردی واسه من؟
-اخه ینی چی مامان؟تو اینجوری بودی؟بعدشم نمیخوای دخترت پیشت باشه؟فقط یه شب گفتمااا!خوبه نگفتم میخوام یه هفته بمونم پیشتون.
سوگند:دیانا حالت خوبه؟
زیرچشمی نگاهی به ارسلان کردم که از شانسم اون نگام میکرد.حرفامو شنیده بود ینی؟
ولوم صدامو پایین اوردمو آروم لب زدم..
-من حالم خوبه!فقط میخوام یه شب فقط یه شب اینجا باشم.اخه تو چجور میتونی قبول نکنی؟انقد سنگ دلی؟ینی چی آخه نمیخوای دخترت بمونه پیشتون؟
با قیافه‌ای متعجب نگاه دقیقی به فیس عصبیم انداختو خنده‌ای سر دادو لب زد..
سوگند:آخه قربونت بشم چرا یهو عصبی شدی گفتم نه؟چرا نخوام اینجا بمونی؟خیلیم میخوام بمونی،خیلیم دلمون تنگ شده واست ولی تو تازه ازدواج کردی اخه،ارسلان بفهمه میخوای شب بمونی اینجا،میگه چه دختر لوسو ضعیفیه.بعدشم اگه ایناروهم نگه باید تو پیش شوهرت باشی!عادت کنی بهش
-ازدواج کردم که کردم،چون ازدواج کردم حق ندارم بیام خونمون بخوابم؟اصن حقم نیس تو خونه پدری بمونم؟
ایندفه بلند بلند خندید که همه برگشتن سمتمون.سریع لب زدم
-چرا میخندی؟آروم توروخدا.
سوگند:دیانا دختر لوسی بودی ولی نه اینقد که به ارسلان عادت نکردی.
نگاهی به جمع انداختمو لبخند فیکی تحویلشون دادمو روبهشون لب زدم.
-چیز..یه چیزه خنده داری گفتم بخاطر همین مامانم داره میخنده.
نگاه ارسلان رو ما زوم شدو گفت..
ارسلان:مطمئنی؟
سری تکون دادمو رو به مامانم اروم لب زدم.
-نخیر این اصرارم برای لوس بودنم نیس!فقط دلم تنگ شده واستون..
نزدیکم اومدو کنارگوشم لب زد..
سوگند:ببینم‌.تو با ارسلانم اینقد خجالتی‌ای یا ...
ایندفه من بودم که بعداز گرفتن منظورش بلند گفتم
-مااااامااااننننن..
خندید که گفتم
-خیلی بدی..خیلی.
باخندیدن خاله رومو بهش برگردوندم.
گیسو:چیشده که دیاناخانوم اینجوری داره حرص میخوره؟
سوگند:هیچی بابا..میخواست..
سریع پریدم وسط حرفشو لب زدم..
-چیز..میخواستم فردا مامانم بیاد خونمون..می‌گفت خیلی لوسی دلت زود واسم تنگ میشه.
خاله اهانی گفت که مامانم آروم لب زد
سوگند:یادم باشه به ارسلان هشدار بدم که زیاد لوست نکنه.
و بعد روشو برگردوند اونارو مشغول حرف زدن شد..
هوفی کشیدمو به جون لبام افتادم..اینکارو از رو لوس بودن نبود! از رو ترس بود..یا شایدم از رو بی‌حوصلگی بود..نمیخواستم امشبم با ارسلان دعوام بشه..میخواستم یه امشب، فقط یه امشب با آرامش بخوابم.
ارسلان:عزیزم میشه یه لحظه بیای پیشم؟میخوام یه چیزی نشونت بدم.
با صداش سرمو بالا اوردمو خیرش شدم..
معلوم بود چیزی نمیخواد نشون بده!
باتموم ترسم پاشدمو به سمتش رفتم
نشستم کنارش که دستشو بالا آوردو گذاشت رو شونمو منو به خودش فشرد که باعث شد نزدیک‌ترش بشم..
سرشو کنارگوشم بردو لب زد
ارسلان:حواست هست داری چیکار میکنی؟
باترس سرمو بالا اوردمو لب زدم
-چیکار کردم مگه؟
ارسلان:خودت خوب میدونی چیکار کردی..
-ارسلان از چی داری حرف می..
باعصبانیت پرید وسط حرفمو گفت
ارسلان:به حسابت می‌رسم بعدا..
و این حرفش کافی بود تا آتیش درونم روشن بشه..لرزی کردمو تموم ترسم جمع‌آوری شد!
این حرفش، حسابت می‌رسم بعدا ،واسه من مساوی با میکشمت بعدنه!

8 months, 3 weeks ago

?????????❤️‍?
????_119
•دیـانـا | ??????•
-می..میشه..بری بیرون؟
سری تکون دادو گفت
ارسلان:بخاطر کاپشنم اومده بودم که کاپشنمو اینجا بذارم،نمیدونستم تو این وضعیتی وگرنه نمیومدم.
و بعد بدون هیچ نگاهی بهم کاپشنشو در آوردو پرت کرد تختو به سمت در اتاق رفت..
از رو حرصم آروم جوری که نشنوه لب زدم..
-احتمالا اتاقت در نداشت.
که با وایسادنش فهمیدم که آروم نگفتم یا اون گوشاش تیز بود..
به سمتم با جدیت تموم برگشت که با پررویی تموم لب زدم..
-ها؟چیه؟راست نمیگم؟اتاق در نداشت؟میتونستی یه در بزنی بیای تو.شاید اصلا من لخت کاملم..اونوقت چه خاکی تو سرم می‌ریختم؟
انگار این حرفم باعث شد خشم تو چشاش فوران کنه و به سمتم با قدمای محکم حرکت کنه..
ارسلان:بار آخرت باشه اینجوری با من حرف میزنی! فهمیدی؟
-اگه نفهمیدم چی میشه؟ زبونمو از حلقم در میاری؟
ارسلان:دقیقا..لازم باشه اون کارم میکنم..
خیلی دوس داشتم جوابشو بدم ولی برای اینکه به بحث خاتمه داده بشه ،منو بیشتر از این تو این وضعیت خجالتم نده سریع لب زدم..
-میری بیرون یا میمونی همینجا و رها فکرای بدتری میکنه راجبمون؟
انگار خودشم راضی بود تا به بحث مزخرفمون خاتمه بده..
بدون هیچ حرفی ولی با نگاه وحشتناک اتاقو ترک کرد..
اگه بگم نترسیدم از این نگاهش مث سگ دروغ گفتم..
مثل همیشه..جدی،خشک،ازخودراضی و وحشتناک!
نفس عمیقی کشیدمو سریع به سمت تخت رفتمو شومیزمو برداشتمو پوشیدم.
تنها چیزی که دغدغه امشبم بود معدم بود..
باز معدم شروع کرده بود به درد کردن‌
پوفی کشیدمو کاپشن ارسلانم گذاشتم کنار لباسامو خودمو تو آینه مرتب کردمو از اتاق اومدم بیرون.
همونجور که پله‌هارو میومدم پایین تموم فکر و ذهنم پیش رها بود که الان داره چه فکری پیش خودش راجب ما میکنه؟
رسیدم به هال که با دیدن اینکه همه نشستن به سمتشون رفتم.
هیچ نگاهی به رها نکردم چون کاملا سنگینی نگاهشو حس میکردمو اگه نگاش میکردم واقعا از خجالت آب میشدم.. با اینکه خواهرم بود ولی ارتباط خوبی که نداشتیم!
به سمت بابام رفتمو کنارش نشستم..
خاله یه نگاهی به ارسلان که با قیافه جدی تکیه کرده بود به مبل و به جمع نگاه می‌کرد کردو بعدش به من.
گیسو:زندگی متاهلی چطور میگذره؟
میخواستم دهنمو باز کنمو بگم به لطف پسرت عالی میگذره ولی سکوت کردمو سکوت!..
یا شایدم میگفتم؟اره میگفتم..چه بهتر.اینهمه درد کشیدم چندهفته کنارش، بزا بگم؛ بفهمه پسرش چه نامردیه!
نگاهی به ارسلان کردم که دیدم اون از قبلم به من نگاه میکرده..نمیدونم چی تو نگام دید که قیافه جدیش به شکل دیگه تبدیل شد..حالا یه چهره‌ای که ترکیبی از عصبانیتو جدی بودن بود.
دهنمو باز کردم چیزی بگم که ارسلان زودتر از من پیش‌قدم شد.
ارسلان:خوبه،با دیانا همچی خوبه.
فهمیده بود!اینو از تو چشام خونده بود که میخواستم بگم همچیو..باحرص نگاش کردم که لبخند فیکی زدو لب زد..
ارسلان:مگه نه؟
باحرص نفسمو فوت کردمو لب زدم..
-اره،ارسلان که باشه همچی خوب پیش میره.
و بعد ارسلان نگاهی بهم کرد،از اون نگاها که بعدا بهت میگم!
با صدایی سرمو چرخوندم سمتش.
آرمین:نمیخواین شام بخورین؟والا گشنمونه بخدا.
بعد حرف شوهرخاله؛ خاله پاشد که دنبالش رهاهم سریع پاشدو زودتر از خاله به سمت آشپزخونه رفت.
انگار از خانوما فقط منو مامانم مونده بودیم..
مامان هم با گفتن "منم برم پیششون" به سمت آشپزخونه رفت.
بابا و شوهرخاله گرم صحبت بودن.منم که بیکار و علاف نشسته بودم.
ارسلانم که انگار واسش طلب داشتم.
حوصله نگاهای عصبیشو نداشتم،با تموم حرصم پاشدمو یه نگاهی پر حرصی بهش انداختمو به سمت آشپزخونه رفتم.
بلخره کارای آشپزخونه تموم شدو منو رها از آشپزخونه اومدیم بیرونو داشتیم غذا و وسایلارو رو میز میچیدیم.میخواستم بهش توضیح بدم.
شاید اینجوری خشم نگاه رها نسبت بهم کمتر میشد.
اصلا واسه چی اخم کرده واسه من؟
نکنه بازم ارسلانو دوس داره؟بخدا اگه دوسش داشته باشه ایندفه قطعی ارتباطمو باهاش قطع میکنم.
ینی چی به مردی که زن داره چشم داره؟
ای خدا! وایسا ببینم! من خودمم همین بودم!ارسلان وقتی صبارو دوس داشت دوسش داشتم.ینی دارم کارما میبینم؟نه بابا.اینم میشه کارما؟
هوفی کشیدمو دیس برنجو گذاشتم رو میز و بعد برگشتم سمت رها که داشت نوشیدنی هارو میچید .
به سمتش رفتمو لب زدم..
-رها..
بدون اینکه نگام کنه لب زد..
رها:بله‌؟
-چیزه..اون چیزی که تو اتاق دیدی ؛در واقع منو ارسلان..
با اومدن بقیه به سمت میز حرفم تو دهنم موند..
بلافاصله رها لب زد
رها:فهمیدم هیچکاری نمیکردین.اگه هم بکنین به من ربطی نداره، زنو شوهرین دیگه!
و بعدش صندلیو کشید عقبو نشست رو صندلی‌..
مثلا بیخیال بود یا خودشو بیخیال نشون میداد؟
بی‌توجه بهش به سمت صندلی کنار ارسلان رفتمو نشستم.

8 months, 3 weeks ago
8 months, 3 weeks ago

https://t.me/ardiyanovellsani/4343
نکردی کع?

Telegram

𝐀𝐑𝐃𝐈𝐘𝐀𝐍𝐎𝐕𝐄𝐋𝐋

امروز مودم خیلی خوبه میخوام پارت بارونیتون کنم

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 16 hours ago