𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
🔺شاید🔻 وهوه که قیامت است این قامتِ راست با سرو نباشد این لطافت که توراست شاید که تو دیگر به زیارت نروی تا مرده نگوید که قیامت برخاست! «سعدی» امروز، یکی از دوستانمان این رباعی را میخواند و کلمهی «شاید» را با استعمالِ امروزی به معنای «ممکن است» و «بعید…
🔺شاید🔻
وهوه که قیامت است این قامتِ راست
با سرو نباشد این لطافت که توراست
شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست!
«سعدی»
امروز، یکی از دوستانمان این رباعی را میخواند و کلمهی «شاید» را با استعمالِ امروزی به معنای «ممکن است» و «بعید نیست» و با لحنی اینچنین میخواند.
بسیار دیدهام که افرادی این اشتباه را مرتکب میشوند.
باید دانست که کلمهی «شاید» در گذشته به معنای «شایسته است» «خوب است» «بهتر است» و در کل به نوعی نزدیک به معنای «باید» است و لحنِ خواندنش هم باید به نوعی ایستا باشد.
اینجا سعدی میگوید تو بهتر است به زیارت اهل قبور و گورستانها نروی، وگرنه مردهها فکر میکنند قیامت شده.
ـ @berkeye_kohan ـ
🔺اساتیدی که کتاب چاپ میکنند و حلقه دارند و مافیا دارند و به خود مینازند!!!🔻
حزینِ لاهیجی، در مقدمهی تذکرهاش، از افرادی نادان صحبت میکند که به هر هنری ناخنکی میزنند و خود را سرآمد فرض میکنند! کتابی منتشر میکنند و خود را کامل میپندارند.
حرفهایی دلخنککن میزند که همه را نوشتن از حوصله بیرون است، اما تلخیص شده این که:
«اکثرِ مترسمانِ روزگار و منتسبانِ گفتار و متشبهان به دانشورانِ سخنگذار […] از بوالهوسی و هیچکسی، به اندیشهی طبعِ فاسد، به فکرِ ترویجِ کالای کاسدِ خود افتاده و از هر هنر که نامی شنوند و هر صناعت که نشانی بینند، با محوضتِ عدمِ مناسبت و فقدانِ بصیرت و استطاعت، به آن در آویزند و بر خود بندند.[…]
به پندارِ خود مغرور گردند که: هر پایه که کاملان راست، ما را نیز حاصل است. ما نیز کتابی ساختهایم و تألیفی پرداخته راهی پیمودهایم و سخنی سروده! و این ندانند که آنها، مآثرِ فضیلتاند و اینها مسجّلِ حماقت، و از صد دفترِ ابتر، نیمنکته نگشاید و از هزاردشتسراب، نَمی نزاید.»
«تذکرةالمعاصرین معروف به #تذکره_حزین / تصحیحِ معصومه سالک / صفحهات ۹۰ و ۹۱»
و من مطمئنم شما هم اگر از زمرهی این افراد نباشید، اینگونه افرادی را در همین لحظه میشناسید و جالب اینکه این افراد همیشه هستند. همیشه در اطراف ادبیات میچرخند و فضا را تنگ میکنند. با کتابهای شعرشان، با نوشابه برای هم باز کردنشان، با بده و بِستانهای چندشآورشان که از هم تعریف و تمجید میکنند و جالب که همین حرف را هم، دقیقاً همین حرف را هم گفته است به این شکل:
«اکثر با هم یاور شده، به معاونتِ یکدیگر، راهِ پیمایشِ تاریخ و سیر و نگارشِ تذکره واگیرند[…] صفحه صفحه ستایشِ بیموقع و باطل و مقولاتِ لاطائل و اجحاف و اعتساف را انشاء و رنگینیِ کلام پندارند و ژاژخایی را هنرفروشی انگارند و به هرکه طبعِ غرضمندشان مایل باشد، هر کذب و غلو که توانند در هم بافند و از هرکه به مرَضی مغرض باشند خفضِ قدرِ او را نصبِ عین سازند»
«همان / صفحات ۹۱ و ۹۴»
آشناست نه؟ امروزه در فلان مجله، فلان استادک، از عظمتِ فلان شاعرک دادِ سخن میدهد و پسفردا همان شاعرک آن استادک را در کتابش میستاید و اینچنین بر موجِ هم سُر خورنده، به ساحلِ بادمجانخواریِ یکدیگر میرسند و مانندِ حیواناتِ با زیستِ مسالمتآمیز، از هم بهرهها میبرند. و عجیب این که نسلشان هم منقرض نمیشود.
ـ @berkeye_kohan ـ
🔺حافظخوانهای حرفهای و تیزبین!🔻 از حیای لبِ شیرینِ تو ای چشمهی نوش غرقِ آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست «حافظ» به این بیت دقت کنید. نکتهای به غایت ظریف در این بیت نهفته است. ابتدا باید توضیح دهم که متاسفانه افراد زیادی را دیدهام که این غزل…
🔺حافظخوانهای حرفهای و تیزبین!🔻
از حیای لبِ شیرینِ تو ای چشمهی نوش
غرقِ آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
«حافظ»
به این بیت دقت کنید. نکتهای به غایت ظریف در این بیت نهفته است.
ابتدا باید توضیح دهم که متاسفانه افراد زیادی را دیدهام که این غزل حافظ را اشتباه میخوانند.
نیست که نیست در ردیفِ این غزل، نفیِ نفی است. اما خیلیها این غزل را جوری میخوانند که انگار این دو «نیست» در تاکیدِ یکدیگر آمدهاند.
مثلا مصراعِ اول که میگوید:
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
یعنی:
هیچ نظری نیست، که از پرتوِ روی تو روشن نیست.
و سادهتر یعنی
همهی نظرها از پرتوِ روی تو روشن هستند و هیچ نظری نیست که از پرتوِ روی تو روشن نیست.
با این توضیح برویم سراغِ بیتِ موردِ بحث:
از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهی نوش!
غرقِ آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست!
در ادبیاتِ ما، همواره بینِ لبِ معشوق و قند و شکر، ارتباط وجود دارد و شاعران یا لب معشوق را به شکر تشبیه میکنند یا از فرط شیرینی برتر از شکر میدانند.
بیتِ موردِ بحث، در معنای واضح میگوید:
شکرهای جهان، از شرمِ رقابت با لبِ تو، غرق در عرقِ شرم شدهاند و از خجالت آب شدهاند.
از خجالت آب شدن، اصطلاحی بسیار کهن است. چون خجالت باعثِ شرمندگی و شرمندگی باعثِ عرق کردن میشود. پس از خجالت آب شدن، در اصل اغراقی در عرق کردن است.
در این بیت، شکر با آب ارتباطی واضح دارد و اگر شکر با آب مخلوط شود، عملا از بین میرود و چیزی از آن نمیماند.
تا اینجا با معنای ظاهری و اصلی بیت با تمامِ ارتباطهای زیبای ادبیاش آشنا شدیم که به خودی خود کافی و زیباست.
🔺اما هنوز یک نکتهی ظریف و استادانه در بیت پنهان است.🔻
کلمهی «حیا» علاوه بر «شرم» به معنای «باران» هم است.
این نکتهی ظریف، بیت را به شاهکاری بینظیر تبدیل کرده است. چون باران از اصلیترین دلایل آب شدنِ شکر است و با کلمهی «چشمه» و «غرق» و «آب» ارتباطی نهانی دارد که بیت را برای افرادِ تیزبین و حافظشناس، چندبرابر جذاب و لذتبخش میکند.
ـ @berkeye_kohan ـ
🔺روحیهی انقلابی در شعرِ سنایی🔻
اندر این زندان، بر این دندانزنانِ سگصفت
روزکی چند، _ ای ستمکش! _ صبر کن! دندان فشار!
تا ببینی رویِ این مردمکُشان چون زعفران
تا ببینی رنگِ این محنتکشان چون گلانار
گرچه آدم صورتانِ سگصفت مُستُولیاند
هم کنون بینی که از میدانِ دل عیاروار ↓
جوهرِ آدم برون تازد بر آرَد ناگهان
زین سگانِ آدمیکیمُخت و خرمردم، دمار 👊🏼
«سنایی»
ـ @berkeye_kohan ـ
اندر این زندان = هم مملکتِ غرق در ظلم را میتوان زندان گفت، هم جایی را که مبارزانِ علیهِ ظلم، در آن محبوسند. به عبارتی میگوید چه آنکه واقعا در زندان است و چه آنکه به ظاهر آزاد است، در زندانِ ظلم به سر میبرد.
دندانزن = فردِ آزار رسان، ظالم. کسی که مثلِ سگ دندان میگیرد و خونِ مردم را میریزد.
دندان فشردن = کنایه از صبر کردن و صبور بودن است. با آوردنِ «دندان فشردن» در کنارِ «دندان زدن»، موسیقیِ درونیِ ظریفی برقرار کرده است. عدهای همچون سگ، مردم را گاز میگیرند و دندان میزنند، مردم هم در مقابلِ اینها ناچارند که روی جگرِ خودشان دندان بفشارند. این تقابل، مثالِ خوبی برای یکی از نمودهای موسیقیِ درونی در ادبیات است.
روی زعفران شدن = زرد روی شدن، کنایه از شکست خوردن
گلاناری شدن = شاد شدن، کنایه از پیروز شدن
آدم صورتانِ سگصفت = کسانی که در زمانِ سنایی حکومت دستشان بوده و گرچه ظاهرا همچون آدم به نظر میرسیدهاند، در باطن مانندِ سگ، حیوانصفت و وحشی و ظالم بودهاند.
مستولی = حاکم، چیره، غالب. بر سرِ کار بودن
عیّار = افرادی جوانمرد که از افرادِ ثروتمند و ظالم دزدی میکرده و به فقرا میدادهاند و به طرق مختلف کمکحالِ مردم بودهاند. معروفترین عیارِ ادبیات فارسی، «سمکِ عیار» میباشد که کتابِ داستانش موجود است و لبربز از قصههای زیبا و دلنشین.
کیمُخت = چرمِ دباغی شده، اینجا مجازاً به معنای لباس است. یعنی سگهایی که لباس و ظاهرِ انسان دارند.
خرمردم = نوعی ایهامِ دور دارد، چون خر علاوه بر الاغ به معنای بزرگ است و در نتیجه به حاکمان میشده لقبِ خر هم داد، چون مردمی مثلا بزرگ بودهاند. اما مشخصا جنبهی فحشِ خر، مدِ نظرِ سناییست.
🔺🔺در کل میگوید: «ای ستمکش، ای مظلوم! در این زندانِ ظلم، چندروزی تحمل کن تا ببینی که این آدمکشها شکست میخورند و مظلومان پیروز میشوند. اگرچه افرادی که در رأسِ امورند، به ظاهر آدم هستند و در باطن مثل سگهایی وحشی ظلم میکنند، اما چیزی نمانده که ذاتِ ظلمستیزِ انسان، برآشوبد و از این سگانی که در پوستِ انسان هستند دمار برآورَد!»
پس از این توضیحات، جا دارد که دوباره این ابیات را بخوانیم تا از احساس واقعیشان لذت ببریم:
اندر این زندان، بر این دندانزنانِ سگصفت
روزکی چند، _ ای ستمکش! _ صبر کن! دندان فشار!
تا ببینی رویِ این مردمکُشان چون زعفران
تا ببینی رنگِ این محنتکشان چون گلانار
گرچه آدم صورتانِ سگصفت مُستُولیاند
هم کنون بینی که از میدانِ دل عیاروار ↓
جوهرِ آدم برون تازد بر آرَد ناگهان
زین سگانِ آدمیکیمُخت و خرمردم، دمار 👊🏼
«سنایی»
شعر اجتماعی، از سرمایههایِ ادبیِ ماست که متاسفانه کمتر به آن توجه میشود و در اذهانِ اکثریتِ ما، ادبیاتِ کلاسیک، ادبیاتیست مختصِ گل و بلبل.
اما با خواندنِ این دست اشعار، میفهمیم که شاعرانِ بزرگ، هرگز از جامعه جدا نبوده و همواره صدای مردم بودهاند.
این قصیدهی سنایی، قصیدهای بسیار خواندنیست که من فقط همین چهار بیت را محض نمونه منتشر کردم خواندنش را به دوستانِ عزیر پیشنهاد میدهم.
مصرعِ اولِ قصیده این است:
«ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار»
ـ @berkeye_kohan ـ
صاحب کمال را چه غم از نقصِ مال و جاه
چون ماهپیکری که بر او سرخ و زرد نیست
مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق
بهتر ز جامهای که در او هیچ مرد نیست
«سعدی»
ـ @berkeye_kohan ـ
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بندِ غمانِ خود کنم آزادت
دیدی که از آنروز چه شبها بگذشت
وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت
«سعدی»
ـ @berkeye_kohan ـ
آن یار که عهدِ دوستداری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت که: «بعد از این به خوابم بینی!»
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست...
«سعدی»
ـ @berkeye_kohan ـ
طلبْ عجز و تمنّا یأس و من از سادهلوحیها
ز دامان تو دست نارسای خویش میجویم
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago