𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week, 1 day ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
🖌 انقلاب علمی و صنعتی؟
کامیابی اخیر شرکت اسپیس ایکس در بازگردندان پیشران موشک به پرتابگر اولیه، شگفتانگیز و غرورآفرین است. باری، با زیادهانگاری و فرابرآورد در مورد نقش آن همچون نقطۀ چرخشی در فرایند پیشرفت تکنیکی و تمدنی موافق نیستم.
اصل ایدۀ بعضی دوستان در خصوص اینکه انجام این کار از سوی بخش خصوصی گامی دیگر در جهت بروز فواید آزادی عمل اقتصادی است و دفاع از ارزشمندیِ گسترشِ امکانِ فعالیت سیستم اقتصاد بازار، و دفاع از پیشگامان و قهرمانان آن، نیز کاملاً پذیرفتنی و ارجمند است. باری، خوشبینی زیاده از حد در فایدۀ فراوان و بزرگ برخی از این برنامهها برایم مورد تردید جدی است.
مشکلِ رفتن به کراتِ دیگر برای سکونت، گرانی جابجایی نیست. اول نبودن امکانی برای زندگی در آنجاست، و دوم طولانی و سخت بودن مسافرت با موشک به سیارههای دیگر منظومۀ شمسی برای آدمیانی است که رفتن با پروازِ مستقیم مثلاً از قطر تا لس آنجلس برایشان با خستگی همراه است. فاصله تا مریخ دَه هزار برابر بیش از این مسافت است. البته سرعت موشک فضاپیما خیلی بیشتر از هواپیماست، ولی باز هم چندین ماه طول میکشد. حتی در صورت امکان تکنیکی آن، بعید میدانم شاید به جز چند فضانورد ورزیده و ماجراجو کسی علاقهای به چنین سفری داشته باشد؛ حتی اگر آنجا در فرودگاه کسانی با لبخند و گل به پیشوازشان بیایند!
اختراعاتی که زندگی بشر را به دقیقترین معنای کلمه زیر و زبر کردند، همه در فضای زمانیِ قرن هیجدهم تا قرن بیستم صورت گرفت. از ماشین بخار تا موتورهای بنزینی و الکتریکی، از کارخانههای اولیۀ نخریسی تا قطار و هواپیما و کشتی و اتومبیل و لودر و جرثقیل، و انواع ماشینها در کارخانهها و نیز فراوانی غذا و پوشاک و بهداشت، و تا حدودی بر اثر آن، فرجه و فراغت و تفریح و تفرج و نیز برخورداریهای آموزشی و فرهنگی و توسعۀ سیاسی، اصلِ آنچیزی است که انسان مدرن را از انسان پیشمدرن جدا میکند. راه پیشرفت در آینده ادامۀ همین موارد و گسترش و تعمیق آن است. انتظار اینکه پیشرفتهای بزرگ علمی و صنعتی بار دیگر زندگی بشر را غیرقابلقیاس با آنی کند که اینک هست، به گمانم، زیادهانگاری است.
اینکه در گذشته، وضعیت فعلی ابداً قابل حدس نبوده، برای اثبات اینکه قدمهای بزرگ دیگر، واقعاً بزرگ، مورد انتظار باشد کافی نیست.
علم و تکنیک اگر بتواند در پزشکی گامی بیشتر فراپیش نهد و ما را از شر سرطان و اماس و آرتروز و سکتۀ مغزی و بیماریهایی چون قند و چاقی و صرع و شیزوفرنی و نظایر آنها پیشایمنی دهد یا معالجه کند، نقشی بس فراتر در شادکامی بشر دارد تا سفر به مریخ؛ و از آن شدنیتر هم بهنظر میآید. هرچند متأسفانه آن چیزهایی هم که راجع به حل مشکل کوری یا فلج مغزی به کمک گذاشتن تراشه در مغز یا کاری شبیه آن گفته شده هنوز به مرحلۀ عمل درنیامده و من خودم، با اطلاعاتی که ورای تبلیغات دارم، امکان آن را بعید میدانم.
همانطور که چیزهایی که دربارۀ هوش مصنوعی گفته میشود و آن را تا پایۀ یک انقلاب تکنیکی جدید بالا میبرد به گمانم چیز دندانگیری در چنته ندارد و از ایدۀ اولیۀ آن که دانشمندانِ فارغ از تبلیغات تقریباً از انجام آن، لااقل در چشماندازی زود و زیاد، ناامید شدهاند، فاصله گرفته و به چیزهایی گولزنک و دلخوشکنک فروکشیده شده است.
گمانم این است که اکتشافات و اختراعات بزرگ، تاحدی چون جغرافیای زمین، کامل شده است. انتظار کشف قارۀ جدید و اقیانوس تازه کاری هوشمندانه نیست.
فراموش نکنیم که از زمان نظریۀ نسبیت اینشتاین و نظریۀ کوانتومی ماکس پلانک، در بیش از یک قرن پیش، به جز کشف ژن، که البته هنوز ابهامات آن کم نیست، هیچ کشف علمی دورانسازی، نظیر جاذبۀ عمومی، اکسیژن، جدول مندلیف، کشف میکروب، گردش خون و نظایر آنها صورت نگرفته است. همانطور که در تقریباً نیم قرن گذشته، هیچ اسباب تکنیکی جدید و مهمی که بتواند به اندازۀ اختراع هواپیما یا موتور یا ژنراتور یا تلویزیون دورانساز باشد ساخته نشده. هر چه بوده، مقادیری دقیقتر و نرمتر، سریعتر کردن و ایمنسازی و تکمیل همان ابزارهایی است که قبلاً ساخته شده بوده است.
🎥 فهرست فیلمهای برتر
اگر به مجلههای فیلم نگاهی بیندازید یا سایتهای مربوطه، که مثلاً ۱۰ - ۱۵ فیلم برتر تاریخ سینما را معرفی میکنند، احتمال زیادی دارد که با چنین سیاههای یا چیزی نزدیک به آن روبهرو شوید.
همشهری کِین
پدرخوانده
راننده تاکسی
درخشش
پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته
مرد سوم
رقص با گرگها
جادۀ مالهلند
سهرنگ (قرمز ...)
رستگاری در شاوشنگ
سینما پارادیزو
ارباب حلقهها
عصر جدید
ماتریکس ...
از منظر فنی سینما، که من دستی در آن ندارم، بسا که همین باشد. خیلی از فیلمسازان و فیلمبازان بر همین نظر هستند. و از نگاه تکنیکال باید نظرشان را محترم داشت.
باری، از منظر محتوا، که من دستی در آن دارم، برخی از این فیلمها از بدترین دیسکورسها (فضای مد و مسلط ولی خسارتخیزِ فکری-تبلیغاتی زمانه) الهام گرفتهاند؛ برخی محتوایی فوقالعاده استثنایی و کمیاب داشته، ولی گویی مدعی روال رایجاند؛ و برخی بهسادگی فاقد محتوایی قابلتأمل هستند، ولی انگار خلاف این را القا میکنند.
فیلم، همچون زیرمجموعۀ هنر، اگر فقط هم زیبا باشد و/یا لذتی فراهم کند، به گمان من، کافی است. اما چنانچه میان صورت و معنا (معنای معقول) جمع کند البته بهتر است.
اگر من، از منظر یک تماشاگر که گاهی هم طرفدار محتوای ساده یا مفید است، و نیز طرفدار جذابیت ولی بدون محتوای بدخیم، بخواهم فهرستی از ۱۰ - ۱۵ فیلم برتر بدهم چیزی در این حدود خواهد بود.
تایتانیک
اپوکالیپتو (۲۰۰۶)
پردههای رنگی (پینتد ویل)
پلهای مدیسون کانتی
روزی زیبا در محله
تسخیرناپذیران (۱۹۸۷)
مخمصه (هیت)
شک (۲۰۰۸)
نیش (۱۹۷۳)
ما سرباز بودیم
بهتر از این نمیشه
۳۰ دقیقه بعد از نیمهشب
پیشنهاد بیشرمانه
جدایی ...
نوع این فیلمها ضمن جنبههای زیباییشناختی و تفریحی، اولاً، از واقعیت زندگی دور نیست، و ثانیاً، واقعیتها را مطابق ایدئولوژی و مطابق مذاق جریانهای مسلط فکری-سیاسی (دانشگاه و رسانه) انتخاب و تحلیل نمیکند.
همانطور که اشاره کردم، البته فیلم میتواند به کلی از مسائل فکری و حتی واقعی به دور باشد (تخیلی، یا حتی کارتون) و ارزش خود را داشته باشد. همانطور که بسیاری هم حق دارند فیلم و سریالهای معمولی را محض تفرج و گذران وقت ببینند.
تردیدی نیست که چه آن فهرست اول و چه این دومی فهرستی بسته و قطعی نیست. هم آنان که اهل فن هستند و هم من که اهل آن یکی فن دیگرم، در شرایطی دیگر ممکن است فهرستی بدهیم تا حدودی متفاوت؛ ولی فقط تا حدودی.
........
پینوشت:
هیچکدام از دو فهرست به ترتیب اهمیت نیست.
🟢 داغ کردن یا داغ گذاشتن را همه میدانند و میشناسند. منظورم داغ عشق یا داغ عزیز نیست؛ و نه هم آن داغی که درِ باغ میگذارند، که تعبیری است که گاه در مقام سوزاندن دماغ و برخی نواحی دیگرِ فردِ پرخواهش، ولی ناکام، به تمسخر، به کار میرود.
منظورم داغی است که در اعصار قدیم بر حیوانات میگذاشتند. از رقتانگیزی یا شاید نفرتانگیزی چنان کرداری، با معیارهای امروزین حقوق حیوانات یا حتی رفتار نرمال، اگر بگذریم، انگیزه آنان از این کار قابل فهم است. داغ چیزی بود که هیچجوره امکان پنهان کردن و از بین بردن و تغییر دادن نداشت. دم خروسی بود که یکتنه از پس پنجاه قسَم برمیآمد. با هر تلاشی، یا با هیچ تلاشی، ممکن نبود که وابستگی دامی به یک فرد یا یک برند دامداری را بتوان حاشا کرد. داغ بر کیمُختِ حیوان (محلی نزدیک به مخرج) سندی منگولهدار بود که تعلقش را هیچ چیز نمییارست بشورد و بزداید.
نسبتِ برخی گرایشهای سَلَفی با کمونیسم بیشباهت با این نیست. ممکن است رَمه در زمین دیگری چَرا کند و ظواهر دیگری را نشان دهد، باری، پایینپوش را که پس کنی و کیمُخت را بنگری، داغ داس و چکش را میبینی.
چون هیچکس را یارای آن نیست که بر پایه آیین، دشمنی با غرب را توضیح دهد. برداشت رادیکال از آیین، و جهاد ابتدایی با کفر و طاغوت و استکبار، شامل شرق و غرب، هردو، است. وقتی فقط غرب شد، و در غرب هم هر چه غربتر دشمنتر، اینجاست که مِید این راشا، مید این چاینا، مید این لنین، مید این مائو ... بهرغم شعارهای سَلَفی، پیدا میشود.
بهراستی آیا دلیلی داشت که محل داغ، اغلب کیمُخت بود؟
🟢 در بزرگترین رزمنامۀ منظوم پارسی، در میانۀ جنگِ انتقامِ خونِ سیاوش از افراسیاب، این ابیات از زبان رستم بیان میشود:
«پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوبست و داند همی کوه و سنگ»
...
«زجنگ آشتی بیگمان بهتر است
نگه کن که گاوت به چرم اندر است»
دقت کنید میگوید حتی پلنگ که شهره به خوی خشن و خونخواری است و حتی کوه و سنگ (یا آدمهایی به بیعقلی این اشیا) هم میفهمند که جنگ بد است و آشتی خوب. (دست کم از این نظر که خشونت خالی از مخاطره نیست.) فقط مشکل اینجاست که آشتیخویی بایستی دوسویه باشد. جنگ به تصمیم یک طرف است، صلح به تصمیم دو طرف. رستم میگوید شما سیاوش را به ظلم کشتید، و حالا که به انتقام آمدهایم دعوای صلح و آشتی میکنید.
در زمانۀ ما، بسا اینگونه است که هر طرف، دیگری را آغازگر خشونت و مستوجب تلافی معرفی میکند. ولی اغلب یکی راست نمیگوید. شاید هم، برخلاف فرمودۀ رستم، همگان بر بدی جنگ و خوبی آشتی همصدا نباشند. هستند کسانی که معتقدند به نابود کردن دنبالهدار کسانی در این عالم؛ از جمله شعبههای مختلف کمونیسم.
🟢 هنرمندان را با میزانِ مواضع سیاسی آنها نمیتوان وزنکشی کرد. نخست به این دلیل که بسیاری از آنها از این منظر مردود میشوند؛ دوم اینکه هنر هم تا حدی شبیه علم است. اگر کسی کشفی یا اختراعی صورت داد، داوری ما در ارزش آن چیز ربط چندانی با مواضع سياسی یا حتی اخلاقی آن کاشف یا مخترع ندارد.
البته که چه بهتر است وقتی اینها بر هم منطبق شوند. خصوصاً وقتی از یک سو بحث خوانندهای بزرگ مطرح است (و خوانندهها محبوبترینها در جهاناند) و از دیگر سو، مواضع سیاسی در یک فضای دوقطبی شدید سنجیده میشود که یک سوی آن با هر معیار عقلی و عرفی باطل است.
استاد شجریان بزرگ، که در نگاه بسیاری از جمله خود من، به مرزهای اسطوره نزدیک شد، از جهت مواضع سیاسی (مشخصاً مخالفخوانی حکومت) در نظر گستره بزرگی از مخالفان محبوب بود؛ بعضی هم به دلیل برخی برخوردهای ایشان با شماری از همردیفان آوازی و سازی، و شاید هم همنوایی کوتاهی در آن سالهای آشوب، البته منتقد او بودهاند.
با به یاد داشتن اینکه حتی اسطورگان هم خالی از خلل نیستند، به باور من استاد از منظر هنر و هم شخصیت ارتفاعی داشتند که تلاش در کوتاه نمودن آن ترسم راهی به صرفه نبرد. مواضع جدی انتقادی ایشان نسبت به حکومت سهم اندکی در محبوبیت عام ایشان در نگاه مردم داشت، یا بایست میداشت. آن مواضع دیگر هم میتواند با اغماض نگریسته شود.
حجم چگال لذتی و درک ظرافتهایی که از برکت ذهن و حنجره ایشان در تجربه فارسیزبانان آفریده و ایجاد شد چندان است که هرچند نفی همالان نمیکند، باری جایگاه ایشان را به راستی پاییندست فردوسی بزرگ یا حافظ و سعدی مینماید.
🟣 در شعلههای کارون
یادداشت استاد
به مناسبت سالگرد ۵ مهر ۱۳۶۰
عملیات نجات آبادان از محاصره، که اینک سالگشت آن است، وجوه جالب و جذاب زیادی داشت.
از به آتش کشیدن کارون، با یک ترفند باورنکردنی، برای ناامن کردن پلهای تدارکاتی ارتش عرب، تا این اتفاق که یک شب پیش از شروع حمله، با دامگذاری زیرکانهای، یکی از افسران اطلاعات عملیات دشمن اسیر شد و کلی اطلاعات کارساز از او بیرون آمد. از سرعت عمل و چابکی حمله که در تقریباً ۲۴ ساعت به تمامی اهدافش رسید و شرق کارون از (بقول معروف) لوث وجود عراقیها بهکلی پاک شد، تا اینکه عملیاتی بود که برخلاف عموم حملهها بهاصطلاح پاتک نداشت، چون کارون (وای چقدر این اسم زیبا و غرورآفرین است!) اینبار متکای محکمی بود که عبور از آن برای سپاه قادسیه محال بود. آنک سهمشان همین که با مبالغ سنگینی گیجی و غافلگیری آن سوی رودخانه بچرخند و آثار اضمحلال دو لشکر خود را که دود میکرد ببینند.
از اینکه برای ایرانیان اولین عملیات بزرگ پیروز بود و هم وعدۀ پیروزیهای بیشتر و بزرگتر را میداد، تا اینکه الان دیگر میشد پس از یک سال نگاه حسرت به تابلوی کنارراهی «آبادان ۲۵ کیلومتر»، از جادۀ اهواز و از جادۀ ماهشهر از پلهای بهمنشیر گذشت و آبادان، این شهر ایرانی-بریتانیایی رویایی، را در بغل گرفت. از صف طولانی نزدیک به هزار و هفتصد اسیر که جایی برای انکار پیروزی باقی نمیگذاشت تا تصویر جوانان ۲۰ ساله از کوچه و محلههای سراسر ایرانشهر که سوار بر تانکهای غنیمتی بودند و لبخندشان ترجمان شیرینی پیروزی و پوززنی عرعرانهای که پوست شیر پوشیده و هوس نعره کرده بود. تا البته خیلی چیزهای دیگر که در این مختصر نگنجد.
درود بر پهلوانان ایرانزمین که به بیابانگردها حالی کردند یکبار تمدن این سرزمین را به غارت بردند، بار دیگر ممکن نیست.
(ادامه☝️?)
برای این افراد، سران یا وسطانِ «اصلاحطلب»، عمری نمانده و نزدیک به «رأی آخریها» هستند. شرف برایشان کمی غریبه میزند، قیامت هم که حالا کو تا آنموقع؛ وانگهی، «کوشش بیهوده به از خفتگی»، «طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد»، «شکست مقدمۀ پیروزی است»، «صد بار زمین خوردی، باز باید بلند شوی»، «کار کوچکی هم بشود کرد، بهتر از هیچ کار است»، «کاچی بعض هیچی»، و «انفعال که خوب نیست» ... و بسا از این زبانزدهای مرسوم و استدلالهای راستِ کارِ کهنهخرها، که گویا الان به داد این جماعت میرسد، تا همۀ داشتهها و به خصوص همۀ نداشتههایشان را (که خیلی بیشتر و در این مواقع بهویژه کارسازتر است) بگیرند سر دست و بیایند وسط که یا مرگ یا فلانی. علیالخصوص که اینبار با بارهای دیگر فرق میکند. اینبار کاندید «اصلاحطلبان» از یک قوطی خشکمزاج عطاری به زحمت در آمده و پیشپیش هم واداده، و لذا اصلاً حمایت از او هم لج بالادستیها را درنمیآورد.
شما میگویید چکار کنند؟ هیچکار!؟ مگر میشود!؟ باید یکبار دیگر نشان دهند که هرچقدر هم آتششان بزنند، باز ققنوسوار از لای خل و خاکستر (و بعضی چیزهای دیگر) بیرون میآیند. البته شاید خرده عیب و عوارضی داشته باشد. از جمله باز دنیا گیج شود که اگر «۹۶» و «۹۸» و «۴۰۱»، پس این فعالیت انتخاباتی چیست، خب گیج شود که بشود! ما که برانداز نیستیم، چه اشکالی دارد. میگویید آن طرف از ماجرا سود بسیار میبرد، خب ببرد. مهمنیست. مهم این است که ما که در امر سیاسی و حزبی یک زندگی گیاهی داشتهایم، یک فقره خرناس محکم بکشیم که های! ما هنوز ریق رحمت را کاملاً سرنکشیدهایم! وانگهی، چه فکر کردهاید؟ درست که ما دو جناح با هم جر و منجَر داریم، ولی گوشت تن هم را بخوریم، استخوان هم را که دور نمیاندازیم. «مرگ بر شاه!» بعله.
اما نتیجه: یا میبریم یا میبازیم. و در هر دو صورت بردهایم. اگر باختیم که دوباره برمیگردیم به شغل سابقمان یعنی تحلیل و انتقاد به حکومت؛ اگر هم بردیم که از فردا شروع میکنیم به گفتن اینکه ما که کارهای نیستیم، تصمیمها جای دیگری گرفته میشود. خب، حاصل؟ حاصل؟! ای بابا، همینکه یک شلوغبازی راه بیفتد و فرشتۀ مسئولِ ضایعات، ما را چار روز دیرتر روانۀ بازیافت کند، خوب است دیگر. چرا سخت میگیرید؟ ما عادت داریم. از همان دوم خرداد که اوج قدرتمان بود، هر روز توپوزی و تو... خوردیم و هیچ غلط درستوحسابی نتوانستیم بکنیم؛ ولی این بهتر است از اینکه ما از اصل نبوده باشیم و کسی دچار این مشکل نشود که ما را کجای طبقهبندی موجودات بچپاند. حالا شما بگو گلبهخودیِ غضنفرهای نخودی!
به این توجه نمیکنید که ما چند سالی میخواستیم یک کارهایی انجام بدهیم که نگذاشتند، مدتی هم بیکار بودیم، بعد هم که زندان، بعدش هم که تحت درمانهای روانپزشکی تا چند احساس مختلف درد و سوزش و ضعف و خارش و غیره را با هم رفع و رجوع کنیم. الان هم رسیدهایم به ته خط. این آخرین شانسمان است. طاقت انفعال هم نداریم، یعنی حوصلهمان سر رفته. حتی اگر نمایش همان است، نیاز به کمی تغییر دکور داریم؛ تا بتوانیم همان حرفهای تکراری ستوهآور را سر از نو با تغییر یکی دوتا اسم بزنیم. به قیمتی ارزان میشویم معتدل، عملگرا، غیررادیکال، رئالپلتیشن، و کلی صفات خوب دیگر. به اضافه اینکه از آفتابنشینی به آفتابهکشینی هم ارتقای مقام مییابیم. یک چیز دیگر هم هست که درگوشی میگویند: که در این چند سالی که ما «اصلاحطلبان» در حاشیه بودیم، مردم رفتند سراغ پهلوی! و این یعنی تمام این پنجاه سال تلاش ما یک/تقسیمبرفوتِ الاغ شد. و این را ما هرگز طاقت نمیآوریم. حتی اگر میزان مچلشدنمان از رکورد گینس آقای ظریف هم جلو بزند.
?غضنفر!
شیررررررره
زمانی یک آدم عامی، ولی بذلهگو در مقام پیچیدنِ طنزگونۀ نسخه از داروهای علفی، جملاتی سر هم میکرد. از جمله توصیه میکرد که «اَنغوزه» را میکوبی، نرم میکنی، میریزی کف دستت، فوت میکنی، قوزش میپرد، بقیهاش را میخوری! حالا نقل ما و دمکراسی است.
دمکراسی در ممالک مترقی هم عیبهای جدی دارد، ولی به مصداق «کچلیش کم آوازش»، بالاخره ضرر و نفعش یکجورهایی خرج و دخل میکند، ولی به ما که میرسد، به لطف غضنفر بيشتر که مارادونا، قوزش میپرد و فقط همانش میماند ته کار. گویا قرار است عایدی ما از دمکراسی و انتخابات فقط اغفال و گول زدن افکار عمومی داخلی و جهانی باشد. تصورم آن بود که این «انتخابات» از لحاظ کسادی چیزی در سطح یکی دو «انتخابات» قبلی میشود، باری اینطور شنیدم که تیم غضنفران با تمام قوا به میدان آمده و بیم بردشان هم حتی وجود دارد.
کسانی که از این تعجب میکردهاند که هنوز آدمهایی هستند که باور دارند زمین مسطح است، با مشاهدۀ این وضع، بهتر است کمی از شگفتیشان بکاهند. ممکن است فکر کنید اغراق میکنم، ولی بهگمانم اینطور نیست. استدلال مبتنی بر اینکه «مگر آقای روحانی چه تخم دوزردهای برای شما یا مملکت توانست بگذارد که این یکی بتواند، که گویا همان مختصر استقلال رأی و جربزه را هم ندارد، و مگر اصلاً در این نظام، رئیس جمهور کارهای است که بخواهد خوب عمل کند یا بد؟» دست کمی از این مشاهده ندارد که بارها کسانی از یک نقطۀ زمین به سمت شرق یا غرب راهافتادهاند و پس از طی مسافتی طولانی و مستقیم، سرانجام، به سر جای اولشان عود کردهاند.
پس شک ندارد که کسانی که گردی زمین را انکار میکنند و کسانی که، نه یکبار بلکه مکرر، پایشان توی پلِ اردوکشی «انتخاباتی» در این مملکت رفته، یک جای اساسی کارشان میلنگد، اما کجایش؟ پاسخ این سوال دشوار نیست، هرچند غمبار است. البته استدلالهای «صدمن یک غاز» که هست، ولی علت ماجرا همان ضربالمثل معروف منتسب به «حاجمیرزا آقاسی» صدراعظم است که «از این چاه برای مردم آبی درنیاید، برای چاهکن نان درمیآید».
اشتباه نکنید. منظور از نان لزوماً و برای همۀ این جماعت، پول و مقام نیست، برای بعضی خروج از کسالت روحی ناشی از بازنشستگی پیش از موعد است. برای رئیسجمهور مورد نظر و هیئت دولتش (که قطعاً هیچکدام از این خبرچینان هیزمکش در آن جایی نخواهند داشت) پول و مقامی در کار هست، و هم برای خیل فرصتطلبانی که خصوصاً در شهرهای کوچک و دهات راه افتادهاند تا با زدن ستادها اشتهای برخی ناکامان را تحریک کنند که واقعاً بوی کباب میآید نه اینکه خر داغ کنند، و با تشویق عوام به دادن رأی به این کاندید، جایی برای خود در مدیریتِ پاییندست، مثلاً ادارۀ توزیع علوفه، دست و پا کنند. ولی اینها که در «انتخابات»های خوابرفته و در حال گِزگزِ این چند سال اخیر هم بودند، چه اتفاق جدیدی افتاده؟
@mardihamorteza
(ادامه??)
?حکایت جوحی و صندوق
در مثنوی مولوی داستانی هست شیرین و شنیدنی، در باب شیادی و اغفال. البته شیرینی آن بابت وجوه خندهناک روایت است، وگرنه که داستان کلاهبرداری یا کلاهگذاری را بهدشواری میتوان شیرین خواند.
ماجرا اینگونه است که زن و شوهری بودند که از دارایی بهرهای اندک و از اشتها حظی وافر داشتند و چندان هم دربند راستی و شرف و مردمی نبودند. روزی مرد، زن را گفت: «این همه اسباب اغوا داری، چرا از آن بهره نگیری تا صیدی به دام آوریم؟
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
قوس ابرو، تیر غمزه، دام کید
بهر چه دادت خدا، از بهر صید»
زن به سراغ قاضی شهر رفت که هم مال زیاد داشت و هم ترس از آبرو. به بهانۀ اینکه شویش خرجی نمیدهد، شکایت بر قاضی برد و در اثنای نقل و اختلاط برخی امکانات خویش را وانمود و قاضی را به تلاطمِ تعب و طلب درانداخت. کار به جستوجوی مکان کشید و زن گفت که خانهاش امشب خالی است و مرد به سفری کوتاه رفته است. شبهنگام قاضی به سرای رفت و چنانکه مهیا میشد که تا از آن سفرۀ هوشربای تن زن لقماتی برگیرد، صدای دقالباب آمد و پیِ آن صدای مرد خانه که زنش را صدا میکرد و پیش میخواند.
قاضیِ عریان ولی کام ناگرفته در پی فرار برآمد. باری وقت تنگ بود و امکان آن نبود، چشمگردان و ترسان نگاهش به صندوقی در کنار اتاق افتاد، لاجرم پرید، در آن را گشود و درونش پنهان شد. مرد به درون آمد و زن خود را در خطاب گرفت. با آواز بلند گفت که طلبکاران او را دوره کردهاند و هر چه او مهلت میخواهد و وعدۀ بازپرداخت بدهیها را در آتیه، در زمانۀ رفع عسرت میدهد، به خرجشان نمیرود که نمیرود.
گوشهای نشست، سینهای صاف کرد و در حالیکه به صندوق خیره بود گفت: «شایع کردهاند و شهرت دادهاند که من صندوقی در خانه دارم پربارِ زر و گوهر. بس بیش از آنکه وام طلبکاران را همه واگذارد و تازه سرمایۀ چندین شغل هم در آن باشد. حال آنکه من و تو میدانیم که چنین نیست و این همه یاوه است و ما فقیریم. من تصمیمی گرفتهام».
زن پرسید، بگو که چیست. مرد گفت:
«من چه دارم غیر آن صندوق کان
هست مایهٔ تهمت و پایهٔ گمان
خلق پندارند زر دارم درون
داد واگیرند از من زین ظنون
صورت صندوق بس زیباست لیک
از عروض و سیم و زر خالیست نیک
چون تن زراق خوب و با وقار
اندر آن سله نیابی غیر مار
من برم صندوق را فردا به کو
پس بسوزم در میان چارسو
تا ببیند مؤمن و گبر و جهود
که درین صندوق جز لعنت نبود»
صبح فردا مرد، حمالی به کرایه گرفت و صندوق بر پشت او گذاشت، قفلی بر آن نهاد و گفت: «این را ببر به نزدیک محکمه و آنجا نزد جماعت شاکیانِ مالباخته فروگذار تا من مایهای هیزم فراهم کنم و بیاورم».
در راه، قاضی حمال را از وجود خود هوشیار کرد و گفت که پولی به تو خواهم داد، اگر زود به نزدیک نایب من شوی و او را بگویی من به چه روزم تا بیاید و این صندوق را از این مرد بیخِرَد بِخَرَد. حمال صندوق وانهاد و تیز رفت و با نایب بازآمد. مرد رسید. نایب از او پرسید: «این صندوق را خریدارم، میفروشی؟» مرد گفت: «آری، ولی به هزار دینار.» نایب فریاد شگفتی برکشید که هزار دینار برای یک صندوق بیقابلیت!؟ مرد گفت: «آخر تو که از میزان جواهرات درون آن باخبر نیستی، بگذار تا در آن بگشایم و جوهریان هم بیایند قیمت کنند تا بدانی که میارزد!» نایب گفت: «خودم میدانم. لازم نیست.» پول را داد و صندوق را برد.
(ادامه☝️?)
زندگی انسان یعنی بودن موجودی عاقل و با احساس در این جهان، یعنی سروکارداشتن با نظم یا بینظمی پدیدههای جهان، سروکارداشتن با طبیعت غیرجاندار و جاندار آن و البته حضور در مدنیت؛ متأثرشدن از مناسبات خانوادگی، اجتماعی و سیاسی؛ حضوری در جهان، در تاریخ و در جغرافیا. حضور در واقعیت. حضور در کالبدی تکامل یافته و تطبیق یافته از نظر ذهنی و احساسی با این جهان به منظور هدایت او در مواجههٔ درست با واقعیات بیرونی. زندگی یعنی نیاز و رفع نیاز، میل و تشفی میل، خرد، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، فردیت، اخلاق، تفریح، هنر،... که در نهایت شادی و رنج انسان را سبب خواهند شد.
پس زندگی فقط و فقط سیاست نیست، فقط و فقط اقتصاد نیست، فقط و فقط اخلاق نیست، فقط و فقط فردیت نیست، و این نکتهای است که دکتر مردیها به فراست دریافته است و هرگاه که از سیاست دفاع میکند و چه خوب هم دفاع میکند و یا اگر از عقل، از آموزش، از...، به هوش است که زندگی در این میانه گم نشود، زخمی نشود. او اگر از لیبرالیسم دفاع میکند برای آن است که این نظریه را یک نظریۀ زندگی میداند که بر رفاه انسان تأکید دارد و میافزاید، و از آموزش غافل نمیشود برای «تربیت اخلاق، تربیت احساس، تربیت عقل، تربیت بدن، تربیت بینش» و این آیا غیر از ارتقا و بهسازی زندگی است؟
مردیها میگوید «تنها مسئولیت واقعی ما در این دنیا زندگی است.» و این راهنمای او است در جستجوگریهایش. او مراقب است که در کانون توجه چه نشسته باشد. او مراقب پرسشها هست. برای داشتن یک زندگی خوب پرسشها مهم هستند، اما این خطر را دارند که یک عمر در پیداکردن پاسخ آنها سپری شود و هدر رود.
یک مواجهۀ شجاعانه و تمام کننده میخواهد: «در چیستی و چرایی این عالم جدی و عمیق فکر نکن، به نتیجهای نخواهی رسید، برای زندگی به دنبال معنا و هدفی نباش، وجودندارد، ناگزیزی خودت چیزهایی به این عنوان برای آن فرض کنی.» بسیاری از مسائل در این دنیا راه حلی ندارد و گاه اصلاً هیچ راه حلی ندارد. به قول آلن بلوم «امید به راه حل، آسان یا دشوار، و امید داشتن به آن تأثیر مدرنیته است.» و باز به قول بلوم «برخلاف آنچه رفتارگراها دوست دارند به ما بباورانند، انسان فقط یک موجود مسأله حل کن نیست، بلکه یک موجود مسألهشناس و مسألهپذیر است... . انسانهای پیشین سرکردن با آن مشکلات را فضیلت میشمردند.» جرأت این روشنبینیها است که امکان نجات تتمهٔ زندگی را که با ارزشهای غیراصیل کم مقدار شده است، فراهم میسازد.
و استاد مردیهای فرزانهٔ نیکخواهِ «خیرپیشه» وقتی از فلسفه سخن میگوید فلسفهای را مد نظر دارد که «بیشتر عملی است تا نظری» و «فقط فلسفهای برای فلسفه، برای دانش، برای رفع بیکاری نیست.»، یک فلسفهٔ متکی بر علم و تجربه و مشاهده و آزمون و منطق که «در زندگی ما در رنج و شادی ما هم بیتأثیر نیست.» او کاربلد مدیریت زندگی است. او بیش از هرچیز معلم «زندگی» است، که چه در نظر و چه در عمل شریک زندگی میگردد تا این زندگی درحد ممکن درخور و شایستهٔ زندگان باشد.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week, 1 day ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago