𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 4 days ago
(ادامه☝️🏻)
خلاصۀ کلام، هرچند میلیاردها صفحه راجع به توضیح و توجیه گرایش چپ، خاصه بنیاد آن در مانیفست نوشته شده، ولی چپ یک فکر نیست، یک غریزه است؛ برای همین هم با بحث و استدلال نمیتوان از پس آن برآمد. شما در برابر کودکی که فلان اسباببازی یا خوراکی را میخواهد و نوجوانی که نمیخواهد کسی به او امر و نهی کند، و جوانی که میل همکنشی از او سرریز کرده، تمام استدلالات عالم را هم جمع کنید، کاری از پیش نمیبرید. چون اولی خواهش است و دومی دانش، و اینها چون از جنس هم نیستند از پس هماوردی هم برنمیآیند.
البته در موارد بسیاری هست که دانش، با مکانیسم دوربینی و مجموعۀ معادلات، میلی را تعدیل کند؛ باری، این دو شرط دارد: یکی اینکه شدت میل به بخشهای محاسباتی-منطقی مخچه صدمه نزده و آن را گروگان نگرفته باشد و دوم اینکه چیزی از سنخ عقل و احتیاط و فکر در فرد یا گروه مورد بحث اساساً وجود داشته بوده باشد (هر چند انگار هر دو نهایتاً یکی است). با چپها (همان کمونیستها یا نئوکمونیستها) بحث و جدل نکنید. با این کار دارید به آنها نفس مصنوعی میدهید. کسی که استدلال را پای غریزه سر میبرد و جز گریه و زاری و لبورچیدن و داد و بیداد و در و دعوا و نهایتاً کشت و کشتار کاری بلد نیست. بهترین چیز برای او این است که با حرفهای معقول، عقدههایش را قلقلک دهید.
حواس ما باید جمع همفکران و نیز بیطرفان باشد. همفکران، تا جمع (حامیان لیبرالیسم محافظهکار) فهم و همگرایی بیشتری بیابد؛ و بیطرفان، تا شکار دشمنانِ شرم و اندیشه نشوند. اگر دنبال این هستید که با نشان دادن تناقضها، ناهمسازیها، خودخواهیها، خطاها، و غیراخلاقیبودنها، چپها را رسوا کنید، در اشتباهید. مگر یک نفر یا یک گروه را چندبار میشود رسوا کرد؟ چپ بچه است. نوجوان گستاخ سرتاپا غریزه است. غریزه، رسوایی برنمیدارد. بهویژه وقتی متراکم و پرزور باشد. رسوایش هم بکنی چند لحظه سرش را زیر میاندازد و بلافاصله روز از نو، روزی از نو. عاشق است. از آن رده عاشقهایی که ابتدا زیر پنجرۀ معشوق گیتار میزند، ولی اگر جواب مثبت نشنید میرود و با قمه برمیگردد.
بیدلیل نیست که بزرگترین شاعران و خطیبانِ اینان حامی سلاحداران هم بودند. عاشق (عاشق مجنونی که به ادویه و ادعیه نیاز دارد) البته حسن تعبیر است، ولی با اینان از این جهت مشترک است که چون از عقل و منطق و نصیحت درکی ندارد از آبرو هم چیزی سرش نمیشود. عشق مجنونی یا غریزه، نصیحت و پند نمیشنود. پس دنبال به رخ کشیدن رسواییهایش نباشید. او دردش نمیآید. اولاً چون بنیان حرکتش غریزه است و دوم چون شدت میل سرکوفته نگذاشته عقلش رشد کند. میگویند به کسی گفتند: «روز رمضان داری روزه میخوری، میدانی کفاره دارد؟» گفت: «کفاره!؟ کفاره چیست!؟ آن را هم میخورم!»
🖌چپ یک غریزه است!
چپ یک غریزه است. درست شنیدید؛ یک غریزه. و از نوع معمولاً پُر زورش. درست همانطور که یک بچه در پی خواهشهای طبیعی و غریزی خود برمیآید و اگر نیافت یا بهقدر کافی نیافت، ابتدا شروع به گریه میکند و در مرحلۀ بعد جیغ میزند و بعد ممکن است بدوبیراه بگوید و چیزی پرت کند و الی آخر، کسانی هم که ظاهراً بزرگ شدهاند، ولی از عقل و تربیت علمی و تجربی برخوردار نشدهاند و درکی از پیچیدگیهای امور این دنیا ندارند، چیزهایی را میخواهند، و اگر فراهم نشد (که البته اصل در این دنیا فراهم نشدن است) شروع میکنند به گریه.
گریۀ اینها تماماً مثل گریۀ بچه نیست، حرفهایی است برای جلب ترحم. اطوار تکدی، مثلاً اشاره به گرسنگی و محرومیت و تقاضای چیزی. وقتی جواب نداد یا هم داد، ولی تا حدی، از آنجا که تقاضاها ته ندارد، بالاخره دیر یا زود به خواستهای هم میرسند که ننهمنغریبمها از تأمین آن ناتوان میماند. در اینجا شروع میکنند به جیغ کشیدن. قطعاً جیغ آنها کاملاً مثل جیغ بچهها نیست، فریاد طلبکاری است. هر «میلی» را به یک «حق» ترجمه و تعبیر مینمایند و بعد عَلَمِ حقخواهیشان را چنان بلند میکنند که هر که نداند گمان میبرد ارث پدرشان را خوردهاند. (البته ارث پدر بقیه هم جزو حقوق حقۀ اینان است که باید میانشان تسهیم شود.)
ریشۀ بسیاری از این داد و فریادهای حقخواهانه در واقع ناراحتی شدید از نداشتن چیزهایی است که تنها وجهی از آن که مهم است، میل شدید به داشتن آن است و تنها وجهی که اصلاً مهم نیست، هرگونه قرار و مدار و عرف و قانون است که نمیگذارد مثلاً زن زیبای همسایه جزو «حقوق» مرد عزب معذبی باشد که نمیتواند ناکامی را تحمل کند. این همانی است که در سخنرانیهای کوبنده و با صدای بلند و عربدههای انقلابی مشهور اظهار میشود و «من میخواهم» را به «حق من است» ترجمه میکند. (درحالیکه، حق فقط و فقط برخاسته از مفاد یک «قرارداد» است. فارغ از آن هیچ حقی برای کسی مقرر نیست.)
مرحلۀ بعد، بد و بیراه است. فحاشی از ارکان ادبیات این جماعت است. رابطۀ چپ و فحش، عَرَضی و اتفاقی نیست. دلیل آن هم روشن است: وقتی حرف حساب نداشته باشی و اهل قانون و منطق نباشی، خب فحش میدهی دیگر. و همانطور که هر چه صدایش را نشنوند یا برای اظهار اینکه خیلی حق با اوست عربدههایش را بلندتر میکشد، وقتی نوبت به فحش رسید هم هر چه طرف خواهشهای ناکام بیشتری داشته باشد و هر چه بیشتر بخواهد حقانیت خود را نشان دهد فحشهای بدتری میدهد. بعد از این نوبت به پرتاب کردن چیزها میرسد. از پرتاب سنگ به شیشهها و پرتاب گلوله به آدمها. البته این قسم اخیر دیگر قابل مقایسه با بچهها نیست. مگر بچگی را در اواخر نوجوانی حساب کنیم که از قضا سن مناسب کمونیست شدن هم دانسته شده.
(ادامه👇🏻)
🖌 پیشنهادهای برای خودگردانی و استقلال ایالات و ولایات
برخی برآنند که تصمیم در مورد بودن یا نبودن زیر یک پرچم و تعلق داشتن به یک ملیت یا جدا شدن از آن و مستقل شدن، چیزی است موضوع انتخاب و گزینش مردم. بر این اساس میتوان از اهالی یک قومیت، یک استان، ایالت، منطقه در قالب رفراندوم پرسید که آیا میخواهند مستقل بشوند یا نه. مثلاً پاناصفهانیها با شعار «ایران را دونات میکنیم» بر این نظرند که اصفهان از گذشتههای دور یک مملکت مستقل بوده و چون در مرز مادها و پارسها قرار داشته در معرض این انتخاب بوده است که یکی یا هیچ یک از آن دو را همچون دولت متبوع انتخاب کند. اینک هم آنان بر حسب نظریۀ دمکراسی مستقیم و مشارکتی و حداکثری، معتقدند که با گذاشتن صندوق رأی میتوان نظر اهالی نصفجهان را دربارۀ استقلال و جداییخواهی و هم دونات پرسید.
من برای حل این مشکل، نه فقط برای «پاناصفهانی»ها بلکه «پانترک» و «پانلر» و انواع دیگر آن و حتی جدایخواهان خشک و خالی و بدون پان هم یک راه حل بکر و اساسی دارم. فقط باید مقادیری دقت کنید تا مبادا باعث سواستفاده بدخواهان شود.
اجازه داده شود به کلیۀ ایالات و ولایات و مناطق قومی و خویشی و غیر آن، که همهپرسی استقلال برگزار کنند، که جدایی آری یا نه. و نتیجه آن هم هر چه شد بدون عذر و بهانه عمل و اجرا کنند. اما، (بعضی معتقدند مرگ بر بعد از اما و ولی و اینها، ولی حالا مرگ یا غیرمرگ، من نظریهام اما دارد. امایش هم این است که) برای انجام چنین رفراندومی که از بقای اصفهان در ظل ایران یا جدائی و استقلال آن پرسش میکند، طبعاً صندوقی گذاشته میشود. ولی (یا همان اما) ناگفته پیداست که اگر اهالی اصفهان حق دارند راجع به بقای سایۀ ایران بر خودشان تصمیم بگیرند، لابد این حق برای کاشان، نجفآباد، شهرضا، نایین و بقیۀ شهرستانهای استان هم فراهم است که همین تصمیم را راجع به بودن یا نبودن ذیل اصفهان بگیرند.
پس همزمان باید صندوقی هم برای پرسش از شهروندان آنجاها، راجع به میل و علاقه به بقا زیر حاکمیت کشور جدید اصفهان یا اعلام جدایی و استقلال و تشکیل دولت خودشان نهاده شود. ولی خود این شهرستانها هم شهرها و روستاهایی دارند که نمیخواهند سر به تن حاکمان جدید آن باشد و دوست دارند مستقل باشند و نه مالیاتشان را به آنجا بفرستند و نه کسی از آنجا برایشان رئیس و مرئوس تعیین کند.
حالا برگردید به خود شهر اصفهان. همه میدانند که در این شهرشهرها رودخانهای وجود دارد، یا در هر حال وجود داشته است، که اهالی را به اینور آب و اونور آب تقسیم میکند. این دو دسته همدیگر را خیلی قبول ندارند. فکر کنید به جلفا و مرداویج و دور دور جیگرهای کباب، و طوقچی و آتیشگاه و جگرکیهای ناباب. چه تناسبی! چه ملتی! یک رودخانه، خودش پدیدۀ طبیعی مهمی است که میتواند مرز باشد. حالا اگر اختلاف فرهنگی هم جدی باشد که هیچ. پس شهر اصفهان هم شد دو کشور.
باری، در همین اینور آب جلفا هست و حسینآباد، سیچون و باغبه، تختهفولاد و آینهخونه که تفاوت درآمد و مخارج و لهجه و کلاس و غیرهشان از فاصلۀ کالیفرنیا با کانزاس کمتر نیست. خب بدیهی است که هر کدام از این محلهها ترجیح میدهند رئیس جمهور و به خصوص بانک مرکزی و اقتصاد و مالیه و مجلس خودشان را داشته باشند.
حدس این دشوار نیست که استقلال بهقدری جذاب و خوب است که به داخل خانه هم میکشد. چه زنان، که عمری است از حاکمیت مردانه خسته شدهاند دوست دارند امتحان کنند چطور میشود اگر خودشان رئیس خودشان باشند، چه نوجوانها، که همیشه به قدرت فائقۀ والدها اعتراض دارند و حوصلۀ توصیه و نصیحت هم ندارند، چه رسد به توپ و تشر؛ مثل مهتاب و نیلوفر در کوچکی که در برابر برخی ابلاغ تصمیمها به من میگفتند «تِ پَ لُ غووا»، «تو پادشاه نیستی که دستور بدی».
به این ترتیب، به احتمال زیاد با تمایل به تشکیل ۸۰ میلیون کشور مستقل و جدا روبهرو خواهیم بود. البته اشکال چندانی ندارد، جز اینکه برای سازمان ملل کمی افزایش بروکراسی ایجاد میکند.
(ادامه☝️🏻)
باری، باری، اساساً در موارد زیادی بحث اصلاً بر سر هیچ کدام از این دو معنا نیست. موضوع مهاجرت بیحساب و مشکلات امنیتی و مخارج بودجهای و از دست رفتن یا تهدید هویت ملی است، ولی برای آن جماعت چاچولبازِ چپولکار که زورش به بحث علمی و نقد موارد بالا نمیرسد، اطلاق اتهام نژادپرست، عجالتاً، ابزاری برای حمله و بدگویی و نیز خودنمایی اخلاقی شده است. اینکه انگیزۀ آنها از این کار چیست معلوم است: استفاده از یک برچسب آماده که نیروی منفی فراوانی پشت آن آماس کرده و دیگر لازم نیست تلاش و انرژی زیادی به خرج داده شود که فلانی گمراه و کجآیین است. بگذارید دو قصه برایتان نقل کنم.
گفتهاند که در عصر صفوی که بهتازگی پای برخی از بازرگانان انگلیسی از طریق هند به ایران باز شده بود، چندین بار پیش آمد که آنها به سوء نظر به نوامیسِ بازرگانانِ ایرانیِ طرف حسابشان متهم شده بودند. کار که بالا گرفت حکومت در پی تحقیق برآمد و معلوم شد گاهی که اوضاع مالی خوب پیش نمیرفته و شریک ایرانی قرار بوده مبالغی بپردازد یا اصلاً طمع در دار و ندار بازرگان خارجی بسته بوده این سلاحی آماده بوده که ایهاالناس چشم ناپاک بیگانه به نوامیس مسلمین، و سپس راه انداختن شلوغبازیِ خرِ دَجّالی از عوام و الوات، و الی آخر.
نیز گفتهاند که در عصر قاجار، بعد از ماجرای بابیه، که تلاشی ناموفق برای ترور ناصرالدینشاه هم داشتند و برخی از آنان اعدام شدند، فضایی فراهم شده بود که گاهی که کسی با کسی (مثلاً به نیت چپاولی) مشکلی جدی پیدا میکرد و زورش به او نمیرسید، یکمرتبه داد و هوار راه میانداخت که آی مردم! بابی بابی؛ و بسا که باز هم ترکیبی از الوات و عوام، به قصد تفرج و هم ثواب بابیکشی، آن بختبرگشته را به ملکوت اعلی اعزام میکردند.
این شیوۀ امروز هم بهدست چپها کاربسته میشود. نژادپرست، ضدمحیطزیست، ضدحقوقبشر، یا حتی فاشیست و غیره، سلاحهای آبداده و آمادهای است که یکتنه کار دادخواست و کیفرخواست و استدلال و محکمه و همه را بهصورت کپسولی و فشرده و سریع انجام میدهد؛ و به این شکل، گوینده، خود را به عنوان موجودی دلسوز و اخلاقی و طرف مقابل را موجودی ضداخلاقی نشان میدهد. و کار تمام است.
برای پایان سخن، بد نیست به این گفتاورد هم توجه کنید: «خودنمایی اخلاقی اغلب اوقات بهشکل ابراز شدید و هیجانی خشم و عصبانیت درمیآید. این روزها که خشمِ اخلاقی ارزشِ اجتماعیِ زیادی پیدا کرده است، تلویحاً هر کس که خشمگینتر باشد، اخلاقیتر جلوه میکند. یک راهبرد خودنماهای اخلاقی «کوچکانگاری» است. در این راهبرد فرد به طرف مقابلش میگوید که اگر نکتۀ اخلاقی مدنظرش را نمیپذیرد، بقیۀ حرفهایش اصلاً هیچ ارزشی ندارند. به تعبیر دیگر، خودنماهای اخلاقی مایلاند ادعاهای خودشان را طوری مطرح کنند که انگار بدیهیاند، و بقیهای که آنها را نمیپذیرند، صرفاً احمقاند.»
----------
این مطلب (با واسطه) از کتاب خودنمایی با اخلاق نوشتۀ «جاستین تسی» و «برندن وارمکه» نقل شده است.
🖌 شمهای از احوال نژادپرستی ما
قبل از هر چیز باید از یک بابت خیال مخاطب را راحت کنم و آن اینکه مبادا بپندارید من این عرایض را خطاب به کسانی مینویسم که هر روز اینجا و آنجا و به بهانۀ تقریباً هرچیزی که بگوییم ما را به تشریف این وصف مشرّف میکنند. آنقدرها به قول نوجوانان امروزی خجسته نیستم که گمان برم با استدلال میتوانم به آنها بقبولانم که اشتباه میکنند. زیرا آنها دو دستهاند: یک دسته که دقیقاً میدانند چه میکنند و چه میگویند. برنامه دارند. لهذا استدلال و حرف حساب از سوی متهمانی چون ما برایشان شبیه سخنان وکیل در دادگاهی است که پروندۀ آن بهکلی ساختگی است و حکم هم از قبل مُسجّل. دستۀ دومی هم هست که جزو سیاهیلشکر است و تعابیری چون نژادپرست را همچون فحش استفاده میکند. نه کاری به معنای آن دارد، نه معمولاً درک و سوادی که بخواهد چنین چیزهایی را بفهمد. طوطیاناند که این کلمهها زیاد به گوششان خورده و تکرار میکنند. پس شنوندۀ هدف در اینجا دوستان و نیز بیطرفاناند که بسا بهسبب چنین تبلیغاتی زهرآگین دغدغه پیدا کنند و ذهنشان مسألهدار شود.
معنای این تعبیر (که معلوم نیست چرا ایسم را اینجا به «پرستی» ترجمه کردهاند) باور به این است که اعضای یک نژاد به صورت ذاتی و طبیعی و بهخودیخود از اعضای نژاد یا نژادهای دیگر برتر و خوبترند؛ مثلاً، درک و هوش بیشتر، استعداد بالاتر یا اراده و کارآمدی قویتری دارند. و برعکس، اعضای نژادی یا نژادهایی را بالفطره پست و ضعیف بشمارند و ذاتاً خنگسان و خیرهسر. چنانکه، بهاصطلاح، تخلّف از آن اوصاف ممکن نباشد. از قرائن به نظر میرسد درصد اندکی از مردمان معاصر چنین باوری داشته باشند.
درعینحال، در کردار مردم، مفاد سادهتری هم هست که گاه همین تعبیر «نژادپرستی» به آن اطلاق میشود، و معنای دومی برای آن میسازد، که چندان به عقیده و ایدئولوژی ربطی ندارد؛ و آن اینکه آدمی عادتاً و طبعاً بسیاری از مردمان را متفاوت، غریبه، و نامطبوع حس میکنند، و علاقهای به ارتباط با آنها ندارند؛ از ارتباط سادهای چون همصحبت شدن تا ارتباطات مهمی چون ازدواج و شراکت شغلی و غیره. این البته به سطح درآمد و سطح فرهنگ و پایگاه اجتماعی و گاه بهسادگی به میزان زیبایی و جذابیت و نظافت و خوشپوشی بیشتر وابسته است تا نژاد و قومیت و ملیت. اینکه گاهی به نظر میرسد این ملیت و قومیت و نژاد است که معیار سنجش میشود معمولاً جایی است که در میان اکثریت گستردۀ ملتی یا قوم و نژادی، آن اوصافی که گفتم، در مجموع و معدل، تفاوت جدی دارد.
به دلیل همین تفاوت میان دو نوع نژاد-قومگرایی است که در امریکا، طبق آمار نظرسنجیهای معتبر، بالای نود درصد مردم اظهار میکنند که مخالف تفاوتگذاری بین نژادها هستند، ولی مطابق گزارش کلاندادهها (مطالعۀ میزان و جهت ارتباطات مجازی و فعالیتهای آنلاین) همان بالای نود درصد مردم (بهرغم وجود زبان مشترک) صرفاً یا عمدتاً ارتباط درون نژادی و قومی دارند. بنابراین حس تفاوت زیاد و غریبگی و نامطبوعی، ربط چندانی به برتر دانستن نژاد و قومیت و حتی ملیت ندارد.
نکته جالب اینکه بسیاری از اکتیویستهای نئوکمونیست هم جزو هر دو تا نود درصد هستند: هم آن نود درصدی که امتیازات ذاتی قومی-نژادی را در مقام سخن انکار میکنند و هم آن نود درصدی که خودش از اقوام و ملل سیاه، روستایی، عرب، افغانی و ... نه همسر میگیرد نه شریک، نه حتی دوست؛ مگر البته طرف استثنائاً امتیازی از جنس پول و زیبایی و ... داشته باشد.
@mardihamorteza
(ادامه 👇🏻)
(ادامه☝️🏻)
عادی نبودن البته میتواند شکلهای مختلفی به خود بگیرد. بیعاران و دیوانگان هم عادی نیستند؛ باری مقصود من فراتر از عادی بودن است. زندانی سیاسی (در آن دوره)، اگر سیاسی و زندانی هم نبود یک آدم عادی (کارمند، کارگر، مهندس، کاسب ...) نمیشد. دنبال چیزی بیشتر بود. زندانی سیاسی به تصادف و از برکت اتفاق به این راه و این ایستگاه افتاده است. اصل ماجرا این است که او یک انرژی حیاتی (لیبدو) قویتر از بسیاری داشته است. این موتور محرک او بوده. باید «یک چیزی» میشده، نه هر چیزی؛ نه هر شغل و کاربار معمولی. تاحدودی شبیه کسی که سردار نظامی میشود و از خود رشادت و شهامت نشان میدهد و بسا که کشته شود. البته به او حرمت بسیار مینهند، و بسا که درست هم کنند، باری، بهرغم چاشنیهای متعددِ خوشبو و خوشگواری که معمولاً به این نوع کردار میزنند، گوشت و استخوانش همان است که گفتم: لیبیدوی قوی، میل به ماجراجویی، انزجار از روزمرگی. این همانقدر میتواند کسی را به پیوستن به باندهای خلاف، پیگیری ورزشهای سنگین حرفهای، قمار، تجارت و تولید ترغیب کند که به سیاست و مبارزه.
برای همین هم هست که آنهایی که از زندان بیرون میآمدند، برخی کاری میکردند که به آن بازگردند چون زندگی عادی را دون شأن خود میبینند، و برخی دچار فروپاشی روحی و افسردگی میشوند، و جمعی هم به سراغ کاری دیگر میروند، ولی نه هر کاری. کاری که از منظر اهمیت در همین حد و حدود باشد: کارخانهای، شرکتی، مؤسسهای که در رأس آن باشند.
بررسی احوال و رفتار مجاهدین و فداییان و تودهایها و نیز برخی فتوکپیهای آنان در قبل از انقلاب نشان میدهد که تا چه اندازه از اخلاق و مردمی به دور بودند و رقابت بر سر ریاست، کار آنها را به آزار و قتل همرزمان هم میکشاند. در مورد کشورهای دیگر هم، گرچه در میان زندانیان سیاسی، گاه به شخصیتهای اخلاقی و دلسوز هم برمیخوریم، باری، ماجرا همان است. نیرو محرکه در بن و بنیاد همان پُری شخص از انرژی حیاتی (عشق، خشم، میل، به خصوص رقابت و سروری) است.
تا جایی که به ایستادگی بر سر ایدههای درست مربوط است، به برخی از آنها بایستی احترام گذاشت، ولی نه به یمن فداکاری و بزرگی و دیگرخواهی.
🖌 انقلاب علمی و صنعتی؟
کامیابی اخیر شرکت اسپیس ایکس در بازگردندان پیشران موشک به پرتابگر اولیه، شگفتانگیز و غرورآفرین است. باری، با زیادهانگاری و فرابرآورد در مورد نقش آن همچون نقطۀ چرخشی در فرایند پیشرفت تکنیکی و تمدنی موافق نیستم.
اصل ایدۀ بعضی دوستان در خصوص اینکه انجام این کار از سوی بخش خصوصی گامی دیگر در جهت بروز فواید آزادی عمل اقتصادی است و دفاع از ارزشمندیِ گسترشِ امکانِ فعالیت سیستم اقتصاد بازار، و دفاع از پیشگامان و قهرمانان آن، نیز کاملاً پذیرفتنی و ارجمند است. باری، خوشبینی زیاده از حد در فایدۀ فراوان و بزرگ برخی از این برنامهها برایم مورد تردید جدی است.
مشکلِ رفتن به کراتِ دیگر برای سکونت، گرانی جابجایی نیست. اول نبودن امکانی برای زندگی در آنجاست، و دوم طولانی و سخت بودن مسافرت با موشک به سیارههای دیگر منظومۀ شمسی برای آدمیانی است که رفتن با پروازِ مستقیم مثلاً از قطر تا لس آنجلس برایشان با خستگی همراه است. فاصله تا مریخ دَه هزار برابر بیش از این مسافت است. البته سرعت موشک فضاپیما خیلی بیشتر از هواپیماست، ولی باز هم چندین ماه طول میکشد. حتی در صورت امکان تکنیکی آن، بعید میدانم شاید به جز چند فضانورد ورزیده و ماجراجو کسی علاقهای به چنین سفری داشته باشد؛ حتی اگر آنجا در فرودگاه کسانی با لبخند و گل به پیشوازشان بیایند!
اختراعاتی که زندگی بشر را به دقیقترین معنای کلمه زیر و زبر کردند، همه در فضای زمانیِ قرن هیجدهم تا قرن بیستم صورت گرفت. از ماشین بخار تا موتورهای بنزینی و الکتریکی، از کارخانههای اولیۀ نخریسی تا قطار و هواپیما و کشتی و اتومبیل و لودر و جرثقیل، و انواع ماشینها در کارخانهها و نیز فراوانی غذا و پوشاک و بهداشت، و تا حدودی بر اثر آن، فرجه و فراغت و تفریح و تفرج و نیز برخورداریهای آموزشی و فرهنگی و توسعۀ سیاسی، اصلِ آنچیزی است که انسان مدرن را از انسان پیشمدرن جدا میکند. راه پیشرفت در آینده ادامۀ همین موارد و گسترش و تعمیق آن است. انتظار اینکه پیشرفتهای بزرگ علمی و صنعتی بار دیگر زندگی بشر را غیرقابلقیاس با آنی کند که اینک هست، به گمانم، زیادهانگاری است.
اینکه در گذشته، وضعیت فعلی ابداً قابل حدس نبوده، برای اثبات اینکه قدمهای بزرگ دیگر، واقعاً بزرگ، مورد انتظار باشد کافی نیست.
علم و تکنیک اگر بتواند در پزشکی گامی بیشتر فراپیش نهد و ما را از شر سرطان و اماس و آرتروز و سکتۀ مغزی و بیماریهایی چون قند و چاقی و صرع و شیزوفرنی و نظایر آنها پیشایمنی دهد یا معالجه کند، نقشی بس فراتر در شادکامی بشر دارد تا سفر به مریخ؛ و از آن شدنیتر هم بهنظر میآید. هرچند متأسفانه آن چیزهایی هم که راجع به حل مشکل کوری یا فلج مغزی به کمک گذاشتن تراشه در مغز یا کاری شبیه آن گفته شده هنوز به مرحلۀ عمل درنیامده و من خودم، با اطلاعاتی که ورای تبلیغات دارم، امکان آن را بعید میدانم.
همانطور که چیزهایی که دربارۀ هوش مصنوعی گفته میشود و آن را تا پایۀ یک انقلاب تکنیکی جدید بالا میبرد به گمانم چیز دندانگیری در چنته ندارد و از ایدۀ اولیۀ آن که دانشمندانِ فارغ از تبلیغات تقریباً از انجام آن، لااقل در چشماندازی زود و زیاد، ناامید شدهاند، فاصله گرفته و به چیزهایی گولزنک و دلخوشکنک فروکشیده شده است.
گمانم این است که اکتشافات و اختراعات بزرگ، تاحدی چون جغرافیای زمین، کامل شده است. انتظار کشف قارۀ جدید و اقیانوس تازه کاری هوشمندانه نیست.
فراموش نکنیم که از زمان نظریۀ نسبیت اینشتاین و نظریۀ کوانتومی ماکس پلانک، در بیش از یک قرن پیش، به جز کشف ژن، که البته هنوز ابهامات آن کم نیست، هیچ کشف علمی دورانسازی، نظیر جاذبۀ عمومی، اکسیژن، جدول مندلیف، کشف میکروب، گردش خون و نظایر آنها صورت نگرفته است. همانطور که در تقریباً نیم قرن گذشته، هیچ اسباب تکنیکی جدید و مهمی که بتواند به اندازۀ اختراع هواپیما یا موتور یا ژنراتور یا تلویزیون دورانساز باشد ساخته نشده. هر چه بوده، مقادیری دقیقتر و نرمتر، سریعتر کردن و ایمنسازی و تکمیل همان ابزارهایی است که قبلاً ساخته شده بوده است.
🎥 فهرست فیلمهای برتر
اگر به مجلههای فیلم نگاهی بیندازید یا سایتهای مربوطه، که مثلاً ۱۰ - ۱۵ فیلم برتر تاریخ سینما را معرفی میکنند، احتمال زیادی دارد که با چنین سیاههای یا چیزی نزدیک به آن روبهرو شوید.
همشهری کِین
پدرخوانده
راننده تاکسی
درخشش
پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته
مرد سوم
رقص با گرگها
جادۀ مالهلند
سهرنگ (قرمز ...)
رستگاری در شاوشنگ
سینما پارادیزو
ارباب حلقهها
عصر جدید
ماتریکس ...
از منظر فنی سینما، که من دستی در آن ندارم، بسا که همین باشد. خیلی از فیلمسازان و فیلمبازان بر همین نظر هستند. و از نگاه تکنیکال باید نظرشان را محترم داشت.
باری، از منظر محتوا، که من دستی در آن دارم، برخی از این فیلمها از بدترین دیسکورسها (فضای مد و مسلط ولی خسارتخیزِ فکری-تبلیغاتی زمانه) الهام گرفتهاند؛ برخی محتوایی فوقالعاده استثنایی و کمیاب داشته، ولی گویی مدعی روال رایجاند؛ و برخی بهسادگی فاقد محتوایی قابلتأمل هستند، ولی انگار خلاف این را القا میکنند.
فیلم، همچون زیرمجموعۀ هنر، اگر فقط هم زیبا باشد و/یا لذتی فراهم کند، به گمان من، کافی است. اما چنانچه میان صورت و معنا (معنای معقول) جمع کند البته بهتر است.
اگر من، از منظر یک تماشاگر که گاهی هم طرفدار محتوای ساده یا مفید است، و نیز طرفدار جذابیت ولی بدون محتوای بدخیم، بخواهم فهرستی از ۱۰ - ۱۵ فیلم برتر بدهم چیزی در این حدود خواهد بود.
تایتانیک
اپوکالیپتو (۲۰۰۶)
پردههای رنگی (پینتد ویل)
پلهای مدیسون کانتی
روزی زیبا در محله
تسخیرناپذیران (۱۹۸۷)
مخمصه (هیت)
شک (۲۰۰۸)
نیش (۱۹۷۳)
ما سرباز بودیم
بهتر از این نمیشه
۳۰ دقیقه بعد از نیمهشب
پیشنهاد بیشرمانه
جدایی ...
نوع این فیلمها ضمن جنبههای زیباییشناختی و تفریحی، اولاً، از واقعیت زندگی دور نیست، و ثانیاً، واقعیتها را مطابق ایدئولوژی و مطابق مذاق جریانهای مسلط فکری-سیاسی (دانشگاه و رسانه) انتخاب و تحلیل نمیکند.
همانطور که اشاره کردم، البته فیلم میتواند به کلی از مسائل فکری و حتی واقعی به دور باشد (تخیلی، یا حتی کارتون) و ارزش خود را داشته باشد. همانطور که بسیاری هم حق دارند فیلم و سریالهای معمولی را محض تفرج و گذران وقت ببینند.
تردیدی نیست که چه آن فهرست اول و چه این دومی فهرستی بسته و قطعی نیست. هم آنان که اهل فن هستند و هم من که اهل آن یکی فن دیگرم، در شرایطی دیگر ممکن است فهرستی بدهیم تا حدودی متفاوت؛ ولی فقط تا حدودی.
........
پینوشت:
هیچکدام از دو فهرست به ترتیب اهمیت نیست.
🟢 داغ کردن یا داغ گذاشتن را همه میدانند و میشناسند. منظورم داغ عشق یا داغ عزیز نیست؛ و نه هم آن داغی که درِ باغ میگذارند، که تعبیری است که گاه در مقام سوزاندن دماغ و برخی نواحی دیگرِ فردِ پرخواهش، ولی ناکام، به تمسخر، به کار میرود.
منظورم داغی است که در اعصار قدیم بر حیوانات میگذاشتند. از رقتانگیزی یا شاید نفرتانگیزی چنان کرداری، با معیارهای امروزین حقوق حیوانات یا حتی رفتار نرمال، اگر بگذریم، انگیزه آنان از این کار قابل فهم است. داغ چیزی بود که هیچجوره امکان پنهان کردن و از بین بردن و تغییر دادن نداشت. دم خروسی بود که یکتنه از پس پنجاه قسَم برمیآمد. با هر تلاشی، یا با هیچ تلاشی، ممکن نبود که وابستگی دامی به یک فرد یا یک برند دامداری را بتوان حاشا کرد. داغ بر کیمُختِ حیوان (محلی نزدیک به مخرج) سندی منگولهدار بود که تعلقش را هیچ چیز نمییارست بشورد و بزداید.
نسبتِ برخی گرایشهای سَلَفی با کمونیسم بیشباهت با این نیست. ممکن است رَمه در زمین دیگری چَرا کند و ظواهر دیگری را نشان دهد، باری، پایینپوش را که پس کنی و کیمُخت را بنگری، داغ داس و چکش را میبینی.
چون هیچکس را یارای آن نیست که بر پایه آیین، دشمنی با غرب را توضیح دهد. برداشت رادیکال از آیین، و جهاد ابتدایی با کفر و طاغوت و استکبار، شامل شرق و غرب، هردو، است. وقتی فقط غرب شد، و در غرب هم هر چه غربتر دشمنتر، اینجاست که مِید این راشا، مید این چاینا، مید این لنین، مید این مائو ... بهرغم شعارهای سَلَفی، پیدا میشود.
بهراستی آیا دلیلی داشت که محل داغ، اغلب کیمُخت بود؟
🟢 در بزرگترین رزمنامۀ منظوم پارسی، در میانۀ جنگِ انتقامِ خونِ سیاوش از افراسیاب، این ابیات از زبان رستم بیان میشود:
«پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوبست و داند همی کوه و سنگ»
...
«زجنگ آشتی بیگمان بهتر است
نگه کن که گاوت به چرم اندر است»
دقت کنید میگوید حتی پلنگ که شهره به خوی خشن و خونخواری است و حتی کوه و سنگ (یا آدمهایی به بیعقلی این اشیا) هم میفهمند که جنگ بد است و آشتی خوب. (دست کم از این نظر که خشونت خالی از مخاطره نیست.) فقط مشکل اینجاست که آشتیخویی بایستی دوسویه باشد. جنگ به تصمیم یک طرف است، صلح به تصمیم دو طرف. رستم میگوید شما سیاوش را به ظلم کشتید، و حالا که به انتقام آمدهایم دعوای صلح و آشتی میکنید.
در زمانۀ ما، بسا اینگونه است که هر طرف، دیگری را آغازگر خشونت و مستوجب تلافی معرفی میکند. ولی اغلب یکی راست نمیگوید. شاید هم، برخلاف فرمودۀ رستم، همگان بر بدی جنگ و خوبی آشتی همصدا نباشند. هستند کسانی که معتقدند به نابود کردن دنبالهدار کسانی در این عالم؛ از جمله شعبههای مختلف کمونیسم.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 4 days ago