واگویه

Description
"واگویه؛ حرف‌هایی که آدمی با خودش می‌زند.."
کانال‌ سید مصطفی موسوی

اینجا قراره بلندبلند دور هم فکر کنیم

کانال توابین @ir_tavabin
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months ago

3 months, 3 weeks ago

من مقلد خامنه‌ای هستم،
که خودش و مکتبش و سربازانش
از خون نمی‌ترسند!

3 months, 4 weeks ago
واگویه
3 months, 4 weeks ago
واگویه
5 months, 1 week ago
واگویه
5 months, 1 week ago
واگویه
5 months, 1 week ago
روز / اطراف حلب / خانوطمان

روز / اطراف حلب / خانوطمان

کلاشینکف، شیرچای. بوی تخمِ مرغِ آب‌پز و پاکستانی‌هایی که رو به روی شیخ کمیل نشسته بودند و داشتند از دغدغه‌شان می‌گفتند. شیخِ‌ پیرمردشان که لبخند از روی صورتِ آفتاب‌سوخته‌اش پا پس نمی‌کشید و هر از گاهی دستانِ چروکیده‌اش را روی ریش‌های حنا گذاشته‌اش می‌کشید داشت درخواست می‌کرد، روی دوزانو نشسته‌. شاید ماه‌ها بود رنگ خانه و خانواده‌شان را ندیده بودند. شاید غذای دل‌چسبی، آنطور که بعدش بشود یک دل سیر، بی‌حساب کتابِ قسط و قرضِ شهری‌ها، بی‌‌سر و صدای ماشین‌ها، دراز بکشی و کمی بخوابی، دم دستشان نبود. حتی لباس‌هایشان جز آن لباسِ چریکیِ زُمُختِ نظامی که زخم‌ها را پنهان می‌کرد نمی‌توانست برای یک انسانِ معمولی، دلخوشی حساب بشود. سفره را پهن کردند و بعد از نمک‌گیر کردنِ شیخ کمیل، گفتند که گاهی بعد از نماز جماعت و به مناسبتی مثلا، مسابقه‌ی قرآن و احکام و فلان کتابِ مذهبی را می‌کذارند و برایش جایزه‌ای می‌خواهند که دل رزمنده‌ها را خوش کند لااقل. دغدغه‌شان بود..

@wagoyeh

9 months, 1 week ago

زمستان سال ۹۳ بود. سعید زنگ زد و آرام طوری که اپراتور هم نشنود گفت "می‌آیی سوریه؟!" طوری که او هم نشنود گفتم "آره! با سر!" همانجا روی زمین نشستم. هنوز اسم مدافعان حرم آنطور که باید و شاید پا نگرفته بود، برای اولین بار توی روزنامه‌ها نوشته بودند مراسم تشییع فلان مستشار نظامی در سوریه. سه ماه رفتیم و آمدیم تا آخر هم نشد که برویم! توی‌ همان اعزامی که ما را نبردند جاسوس‌ اسرائیلی گرفتند. زیرلب می‌گفتیم حضرت زینب به جاسوس هم مهلت برگشت داد، به ما نه؟
قبل از اعزام گفتند باید توی بانک انصار حساب باز کنید. گفتیم چرا؟ گفتند حقوق! سوال و جواب‌ها کوتاه بود. گفتند "حقوق که هیچ، لااقل اگر برنگشتید نمکی توی آش خانه‌تان بریزند! هزینه کفن و دفنی چیزی" به خیلی‌هایمان برخورد! ما که شیعه‌ی حسینیم مگر به فکر کفن بودیم؟ خیلی‌ها حساب باز نکردند. گفتند برای جهاد که پول نمی‌خواهیم! ما اصلا می‌خواهیم برویم برنگردیم! بعضی‌ها هم فکر ورثه‌شان بودند. پدر و مادرِ پیری و زن و بچه‌ی تنهایی. خب مردتر از آن بودند که بعد از مرگشان هم به فکر عزیزانشان نباشند! پایمان به انارکیِ جاده‌ی تهران-کرج رسید دیدیم خیلی‌ها با سر آمده‌اند! خیلی‌ها که وقتی پیکرشان برگشت، سرشان رفته بود و حرفشان نه! کارمند بانک کارت را انگار که چیزکی مفت باشد گرفت و گفت "انصار که مُرده است!" صورتم پا به پایش خندید و دلم های‌های گریست! به او نگفتم، به خودکار روی میز گفتم، به کارت که تحویل بانک ندادمش گفتم، به خودم، به بچه‌های جامانده روی تپه‌ها خانطومان، به آن قرارگاه توی اتوبان فتح، که انصار مرده است!؟ انصار شاید، ما که نه! رفیق‌های ما که نه..! آن‌ها اتفاقاً رفتند که بمانند! رفتند که با انصار نمیرند..

#سید_مصطفی_موسوی
۲۹ صفر ۱۴۴۶ |
حرم حضرت عبدالعظیم(ع)

@wagoyeh

10 months, 1 week ago

آدم باید یک سری چیزها را بگذارد مخصوص جا و آدمِ خودش! بعضی چیزها را نباید به راحتی تجربه کرد! مثلا من هیچوقت لوبیا پلو در بیرونِ خانه نمیخورم، لوبیا پلو فقط همان است که مادر می‌پزد! نباید مزه‌یِ خوبِ دیگری زیر زبانم برود. قهوه همان است که با یار باید خورد، با دیگری حرام است به فتوای دلم. چای همان است که از دست خلیل باید گرفت.

@wagoyeh

10 months, 1 week ago

دیشب افتادم زندان.
سرباز کلانتری بد چک خواباند زیر گوشم. طوری سوت کشید سرم که مادر بگرید!
خواب بدی بود..

@wagoyeh

1 year ago

دلم می‌خواهد - جمله‌ای که کمتر از دهان خودم می‌شنوم - که همه چیز برگردد به آن شبِ سرد دی‌ماهِ مقر فاتحین توی اتوبان فتح تهرانسر. که صمد اسدی بیاید داد بزند بگوید همه‌اش شوخی بود بچه‌ها! نه.. هیچ کس از نیروها شهید نشده است! بعد صدایش را توی گلو و کلید را بیاندازد‌ توی در چهارقفله‌ی پشتیبانی و بگوید حالا بیائید بعد از آن تن ماهی‌های ارتحال که برای شام برمی‌دارید یک دست پوتین آمریکائی‌ که یک هفته است چشمتان را گرفته بردارید و از این چاقوها و چراغ قوه‌ها هم توی کوله‌تان بگذارید که یکشنبه پرواز است به دمشق یا لاذقیه‌.
بعد ما ندانیم بغض کنیم یا بخندیم یا دست ببریم به سفره که لقمه‌ی تن‌ماهی از دهان نیفتد! بچه‌ها؟ با شما هستم! شما را می‌گویم که احتمالآ سرگرم حوری‌ها و جنات نعیم و شراب و همصحبتی با اولیا الله هستید و ما را پاک یادتان رفته است. ما روزی همسنگرتان بودیم، ما هنوز هلیکوپترمان به کوه نخورده است که دنبالمان بیفتید؟ پس کی؟ کی قبل از آن ندای مهدی موعود کنار کعبه‌ ما را صدا می‌زنید؟ توی گوش‌مان هم بزنید قبول است ها. بیائید، بزنید، ولی پیگیرمان باشید. ما خودمان را خیلی وقت است که گم کرده‌ایم..

پنج روز بعد از فتح خرمشهر ۱۴۰۳

@wagoyeh

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months ago