‌
سلام
اینجا خواب من است یا خواب تو؟
صبح، کداممان تنها می‌شود؟
می‌دانم، ‌برای رفتن آمده‌ای
اما هنوز تو را دوست دارم
مثل روستا
که رودش را...
‌
گفت
هرگز برای تو نبودم
چرا دوستم داری؟
گفت و رفت
فریاد زدم
با عطر یاس‌ها زنده‌ام
از دیوارهایی که نمی‌شناسم آویخته‌اند
از خانه‌هایی که هرگز برای من نبود
آیا شنید؟
آیا شنید؟

#معین_دهاز
کتابِ #اسب_من نشرچشمه
‌
@moein_dehaz

‌
شب نمی‌فهمد
کدام‌یک تاریکتریم

خنجربه‌دست می‌آید؛
شب نمی‌بیند
حدس می‌زند
و می‌زند.

شب نمی‌میرد،
می‌کُشد.

#معین_دهاز
اسب من، نشرچشمه
@Moein_dehaz

اسب احتمالا تنها حیوانی است که برای به بند کشیدنش، یک سیستم سازمان‌یافته و عظیم وجود دارد‌. دامداران هرگز نمی‌توانند کثافت کشتارگاه‌ها را انکار کنند اما سیستمی که اسب را اسیر کرده، از این نظر وضعیت مخصوصی دارد، چون دستگاهی به‌شدت ریاکار و توجیه‌گر دارد‌. تا حدی که اسارت را بخشی از طبیعت اسب می‌دانند و معتقدند که خداوند کمر اسب را برای خاطر مبارک ماتحت انسان آفرید.

#معین_دهاز

در ذهن من "اسب آزاد" نماد آزادی است. بخاطر شکلش، و شکوهش حین دویدن. طوری می‌دود که انگار فقط می‌خواهد بدود. هر کس را که به آزادی‌اش تعرض کند، با خشونت می‌رانَد. هرگز در چنگ سیستمِ رام‌کننده نیفتاد و شلاق را نپذیرفت و سواری نداد.

#معین_دهاز

بعضی آدم‌ها از درخت گلابی، سیب می‌خواهند. فکر می‌کنند با انتظار، خواهش، کوشش، شیون، التماس، تهدید، دعا یا اصرار ممکن است درخت گلابی را متقاعد کنند که محض رضای خدا لااقل یک عدد سیب بدهد. نمی‌دهد. چون اینطور "دوست دارند" خیال می‌کنند "واقعیت" ملاحظه‌شان را می‌کند. پس یا واقعیت را می‌پذیرند، و یا آن‌قدر تأخیر می‌کنند که بالاخره یک روز می‌شکنند. سرخورده و مأیوس، قبول می‌کنند سیبی در کار نیست. درست وقتی که دیر شده، و دیگر نه سیب مهم است، نه گلابی.

#معین_دهاز
@moein_dehaz

من طلوع را دیده‌ام؛
هر کوچه خاطره‌ای‌ست، که نیست
یادآور خنده‌ای‌ست، که نیست
دیده‌ام
که پیش از خورشید
دیوارها بالا می‌آیند:

«حق داشت شب
که شهر را پنهان کند»

#معین_دهاز