امروز انگار وسط بهشت بودم⭐️🌧️

خیلی وقتا میگم دوست دارم بمیرم یا اصلا من چرا زندم؟ ولی هر بار ماه رو میبینم از شدت زیبایی عمیق ترین لبخند رو میزنم، هروقت اسمون پر ابر میبینم سریع گوشیمو در میارم تا اون حجم از ابرایی که باعث میشن خوشحال شم رو ثبت کنم، هربار که بوی قهوه رو حس میکنم خوشحال میشم که زندم و میتونم قهوه بخورم، وقتایی که یادم میوفته چقدر غرق شدم تو کتابا و توانایی اینو دارم که کتابای نویسنده های بزرگ رو بخونم خوشحال میشم که زندم، صبحا که گربم میاد بیدارم میکنه به خودم مگه اصلا زندگی چیه جز همین لحظه؟
راستش نمیدونم واقعا زندگی چیه ولی به قول او و دوستانش”که من، همه عمر دنبال معنی زندگی بودم توی نشونه ای یه فرمولی،
تش دیدم همش همینه همین لحظه های خیلی معمولی.”
شاید واقعا زندگی همین لحظه های معمولیه.

نکنه من tea lover شدم خودم خبر ندارم؟?

اشنا شدن با ادمای رندوم تو کتابفروشی بخاطر کتاب واقعا جالبه?⭐️