?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago
میترسیدم. خیلی میترسیدم. تو هم میترسیدی ؛ میدونم تو هم میترسیدی اما ترسِ من از خودم بود. از بزرگ شدنِ ریشهای از تو در درونم بود که میدونستم من رو اونقدر قراره شجاع کنه، عشق تو اون قدر قرار بود شجاعم کنه که از “نترس” بودن، میترسیدم. از اینکه برای نفس کشیدن، تو رو هوا میدونستم میترسیدم.
برام خیلی حرف میزدی اما. اروم نوازشم میکردی؛ نزدیکم میشدی و با کلماتت من رو پروانهی چشمات میکردی و هر کلمهای که میگفتی اون روزها، دلیل محکم شدنِ استخونهای ایستادگیِ منِ امروز شد.
چون من سخت بودم، شکننده بودم. دردِ کهنه بودم اما زخمِ تازه داشتم. عجول بودم، اما صبرِ بیپایان بودم.
ولی تو سایه به سایهی من رو مثل نفس؛ حبسِ وجودت میکردی و قلبِ غمگینِ خاکخوردهام رو تو دستت بغل میکردی.
میگفتی.. “مرگ شروعه، مرگ پایانه، مرگ تمام چیزیه که براش زندگی میکنیم. همون لحظه ایی که متولد میشیم، چیزی میمیره. ما با مردن به دنیا میایم، شاید برای همینه که گریه میکنیم.
اما مرگ؛ مرگ برای کسایی که میفهمنش یه معشوقه اس.
برای من و تو.. اگر بذاری دستهات رو حکِ دستهای خودم بکنم؛ اگر قلبت رو بدوزی به تنم و مغزت رو خونِ رگهام کنی؛ مرگ.. زندگیه.
ما مرگ رو -زندگی- میکنیم. مرگ رو -عاشقی- میکنیم. مرگ رو -نورانی- و مرگ رو -خاکسترِتاریک- میکنیم.
اگر مالِ من باشی.. مرگ تمام اون چیزی میشه که ما تو «زندگی» گمش کردیم..
بذار دستت رو بگیرم تا این زندگی رو؛ مُرده عاشقی کنیم..”
میخوام بدونی من هنوزم میترسم. از خیلی چیزها میترسم رُهـّام. اما برام مهم نيست. چون براي ما؛ براي تو، براي عشقي كه تمامِ منه؛
از مرگ كه هيچ.. از زندگي هم نميترسم.
اينجا كنارت مي ايستم تا چه مرده و چه زنده؛ با هم از دنيا بترسيم.
امير
( ۲ روز تا تولدِ تو؛ زنده شدنِ من. )
این روزها تمام کلماتم به تو برمیگردن.
تمامِ نوشتههام وقتی چشمهات رو میبندی و مغزم برای شمردنِ مژههات برای بار بینهایتم،، بیقرار؛ از پلکهای تو جاری میشن.
از هرچی مینویسم.. حتی زمانی که از جهانِ بیرون از دنیای قلبهامون مینویسم.. باز هم به تو برمیگردم چون تو اون جهان رو برام زنده کردی.
تو دستهام رو گرفتی من رو به سمت زندگی کشوندی و زمزمهی گوشهام کردی که میخوای تمامِ خودت رو وقف ستایش کردنِ من کنی، رگهای تنم رو مثل مورفین به خونت تزریق کنی، زیر و بمِ وجودم رو مثل نوشتههای مقدس از بر بشی، چشمهام رو دریچهی نفس کشیدنِ روحت کنی.
حالا من برای تو سادهترینِ کلماتم رو از ذهنِ پیچیدهام بیرون میارم و برای تو سادهترین امیرِ عاشق میشم چون زمانی که خفقان کلمات من رو خشکوند و برهوت سکوت تنم رو در بر گرفت،
تو تمام جملهها، تمام حرفها و تمامِ داستانها رو برگردوندی.
تو من رو به سادگیِ مغزم برگردوندی.
تو من رو به امیر برگردوندی و من میخوام تمامِ امیر رو وقفِ تو کنم.
امیر
( ۳ روز تا تولدِ تو؛ زنده شدنِ من. )
قبل از تو؛
پیچیدنِ صدای منِ زخمیِ کوچَکِ درونم در گوشهام باعثِ دیوونگیای میشد که برای فرار ازش با تمام وجودِ بی وجودِ زندگیِ خم شدهام و تمام قوای از بین نرفتهی پاهای خسته و احتمالا شکستهام به سمت بینهایتِ نقابِ خشمگین و محکمم ميدويدم تا شايد پناهي پيدا كنم براي در امان موندن از سايهی شومِ دردهای گرسنه به روح و مغز و خونِ رگهام.
به خودم چنگ میزدم تا کم نیارم و یه گوشه دورِ دستهای خودم جمع نشم به امید اینکه بارون و برف، روحِ یخزدهام رو با خودش به زیر خاک ببره.
زیر آسمون قدم میزدم تا دلیلِ خیسی صورتم هوای ابری و باد و طوفان باشه نه بیقراریِ حقیقتِ خاک گرفتهی پشتِ چشمهام.
من دویدم
تمامِ زندگیم دویدم.
بین صداها، فریادها، جنگِ خودم با خودم،
بین انبوهی از سمفونیهای موسیقیِ کشندهی ذهنم، دویدم.
اومدی.. پشتِ پلکهام، سایه انداختی.
چشمهام رو بستم، دستهات حبس شدهی کمرم شد و صدای نفسهات پشت گوشهام؛ من رو از فرار کردن از صداها
نگه داشت.
حالا من اینجام.
کنارِ تو؛ نفس به نفسِ تو، تمامِ زندگیم رو دویدم و اینجا کنارِ دستهای به اغوش کشیدهی تو.. بهشتِ کوچکم میانِ این جنگلِ وحشت.. آروم گرفته.
اینجا، با شنیدن صدای پر احساست که برای نوازشِ قلبِ من؛ گرما بهش برگشته.. موجهای تسکیندهنده خودشون رو به پیکر خستهام میکوبن و به ثانیه تمام جیغها؛
خفه میشن.
دیوار های اطرافم هرثانیه سعی دارن به درونِ قایمشدهام نزدیک بشن که بکشن منو ولی من نمیمیرم، تو رو دارم کنارم که خط کشیدی بینِ من و ما-های درونم و این دیوارهای سفیدِ کور کننده رو به اغوش میکشی تا من بینِ دستهای تو با صدای ارومت؛
به خودم برگردم..
الان مدتهاست نمیدوم.
قدم به قدمِ تو آروم راه میرم.
سکوتِ قلبهامون رو تزریق به ذهنِ خستهم میکنم و اینجا با تو؛
جنگِ من.. خودِ صُلحه.
قبل از تو؛
خاکستر شد.امیر
( ۴ روز تا تولدِ تو؛ زنده شدنِ من. )
امشب بیشتر از هرزمانی دلتنگت بودم. دلتنگ تمام خاطراتی که در آینده باید باهم بسازیم. تمام آرزو هایی که باید باهاشون به حقیقت برسیم. دلتنگ تو که میدونم نزدیکتر از چشمهامی به من اما میدونم که دلتنگتم و کلمات دیگه سنگینی بار حزن وجودم رو تاب نمیارن.
نگاهم رو میخونی رهام؟ من هر روز و هر لحظهی قوی بودنم رو برای تو طاقت میارم. تا زنده بمونم؛ زنده بمونیم و باهم تمام رویاهارو زندگی کنیم، تمام دشت هارو پشت سر بذاریم که از کوهستانها بگذریم، با پای پیاده و آهسته به اون اقیانوسی برسیم که تو با صدای بلند میتونی توی ساحلش کتابِ عشقی رو بخونی که از نمِ چشمهامون شور شده و مزه اش بین لبهامون میپیچه و من میتونم آزاد و رها صخره هارو بالا برم و به غروب خیره بشم و بدونم زیباتر از تمامِ آسمون و نورِ خورشیدش، تاریکیِ بعد از روشناییِ نگاهِ توعه. ما میتونیم نفس بکشیم و ببینیم که زنده اییم، توی این رویا زنده اییم، توی افقی که به خورشید میرسه، بین امواجی که به صخره ها میرسن ما هم میتونیم به رویاهامون برسیم. بین ستارههای دلتنگِ تو، من به دیدنت میام و همین جا به تو چشم میدوزم و بهت میگم:
رهام هر ثانیه که میگذره من بیشتر از نفسِ قبلیم، دلتنگِ توام.
دلتنگِ روحهای زندگیهای قبلیمون که “زندگی” کم اوردن برای بوسه زدن و شکفتن و حبس کردنِ قلبها به دستِ مغزهامون.
دلتنگِ امیر و رهامهای قبل از من و تو اَم.
و هربار به چشمهات نگاه میکنم قراره دلتنگ باشم اما برای “ما” ی الان، “ما” ی گذشته و “ما” های همیشگیِ دنیاهای دیگه؛
برای خودمون میجنگم و از دلتنگی برای تو نه امشب و نه هیچ دقیقهای از زندگیمون؛
کم نمیارم.
تا روزی که روحِ بیپایانِ گرهخوردهی ما؛
بین اقیانوسِ آبیِ تاریکِ قلبهامون..
آروم بگیره.
امیر
( ۵ روز تا تولدِ تو؛ زنده شدنِ من. )
بیا یه روز راه بریم.
انقدر راه بریم که بیوفتیم زمین و زانوهامون زمین سخت رو لمس کنند و پاهامون متلاشی بشن ولی باز ادامه بدیم؛ ادامه بدیم و اینبار این جسممون باشه که جاش میذاریم و ازش میگذریم.
بیا هم جنس تو بشیم؛ هم جنسِ باد. بادی که مثل سیلی حقیقت به صورتمون میخوره و سرخش میکنه و نسیمش مثل نوازش مادر صورتمون رو لمس میکنه.
بیا راه بریم. بریم دشت های سرسبز کشف نشده رو کشف کنیم و قول میدم همونجا از دل تخته سنگ های تیره میلیون ساله مجسمهای برای تو بسازم و بعد از کشیدن نقشمون به تن درخت هزارساله پیر جنگل این زمین رو ترک کنیم و نقشمون بمونه برای نسل های بعد که بدونن و ببینن و جاودانه بشیم حتی اگه دیگه جسممون روی این زمین راه نره و پوستمون بارون رو لمس نکنه و باد صورتمون رو سرخ نکنه.
حتی اگه جز خاطرههای دور در ذهن آدمها، جایی نداشته باشیم.
بیا راه بریم. من هم روحِ تو باشم و تو هم جنسِ باد؛
من برای تو تاریکترین شکوفههای پژمرده شدهی خودم رو ریشه بزنم و تو برای من نهانترین سایهای باشی که نمایانترین پناهِ گلِ چشمهای منه.
چشمهای من
چشمهایی که همین لحظه همین ثانیه به تو میگن
«رهام، بیا -هیچکجا- بریم. هیچ رفتن با تو، -هیچ- بودنِ با تو؛
از هر بودن و رسیدنی،
همه چیزتره.
پس بذار همینجا بمونیم
بیا هیچوقت راه نریم.
همینجا بمون.
بمونیم.
جایی که برای لبخندت و چشمهات؛
از تمامِ چشمهای جهان کور میشم و میدونم بیناترین چشمهای جهان؛
منِ خیره شده به توعه..
- امير
( ۶ روز تا تولدِ تو؛ زنده شدنِ من. )
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago