حمید رستمی

Description
حرفه ؛ روزنامه نگار
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

5 months ago

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۸ بهمن ماه سال ۱۴۰۳

ما برای زیستن جریمه شدیم!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۴ - هر چقدر چشم می‌گردانی دنیا پر از جاده‌های بدبخت است که خیلی بیشتر از آنکه شاهد سور و سات جماعت باشند سوگ‌هایشان را دیدند و هر پیچ و خمشان خون خشک شده ده‌ها نفر را بر خاطر دارد. درست مثل همان دم غروبی یا اول شبی که در حال رانندگی با ماشین قوطی کبریتی‌ات خواب رفته بودی و جاده پیچیده بود و تو نه و لحظه‌ای بیدار شده و خود را در سرازیری دره‌ای یافته بودی و با چرخاندن غریزی فرمان ماشین جارو برقی "طور" ات، دوچرخ چپ ماشین تا حد واژگون شدن بالا رفته بود و در آخرین لحظه از تصمیم خود مبنی بر معلق زدن برگشته و در پی یافتن آسفالت جاده به راست پیچیده بودی و از بخت خوش به خلوتی جاده رسیده و عرض آن را طی کرده و از آن سوی به سمت دره می‌رفتی و این بار فرمان را به چپ چرخانده و دوباره دو چرخ طرف راست بالا رفته و هر آن امکان چپ کردن ماشین بوده و این بار هم به خیر گذشته و برگشته به حالت چهار چرخ و این بار هم عرض جاده و بالاخره کنترل ماشین در جاده و قلب‌هایی که از کار افتاده‌اند و جسم بی‌روح قلب پلاستیک شده ات می‌خواهد از دهانت بیرون بزند و مرگ را در دو قدمی حس می‌کنی و منتظری که این جاده کهنه و سالخورده از خون خشک شده‌ات خاطره‌ها برای نوه‌های نداشته‌ات تعریف کند!

۵ -کلاً جاده‌ها جای امنی برای دلتنگی نیستند و من باید همواره در هراس از شهری که دیگر تو را ندارد، کوچه‌ای که رد پایت سال‌هاست دیگر بر برف دی ماهی اش نمانده شبها خواب جاده های مه گرفته و تاریک را ببینم و گم و گور شوم و صدایم در نیایید حتی برای صدا کردن مادر و پریدن در آغوشش و یک گریه غمگین مرد افکن و جای خالی خاطره‌هایی که هیچ وقت با هم نداشتیم در دفترچه‌های سفید ۴۰ برگ کوچک که بر روی جلدش عکس میدان آزادی نمایان است بدجوری توی ذوق می‌زند و هنوز شانه جاده‌ها امن‌ترین جا برای رفع دلتنگی و غربت خودروهای تک سرنشین است که برای زیستن در این دنیا جریمه شده‌اند. انگار دوربین‌های جاده‌ای، چشم‌های خیس پشت فرمان را هم ثبت می‌کنند تا جاده بیش از همیشه معنای جدایی بدهد و ما مثل همیشه جریمه شویم، حتی برای زیستن، حتی برای گریستن، حتی برای لم دادن ماشین به شانه جاده! تا کسی از آن دوردست پیدا شود و بگوید خوش آمدی به دنیای جدید آدم‌ها و ماشین ها و غربت و درد! به جهان جاده‌هایی از نفس افتاده و در خود شکسته، به خیسی آسفالت‌های هجران و "مال رو" هایی که تمام راز جهان را در خود حبس کرده اند و چشم‌هایی که آلوده است به انتظار و دوخته شده به کلاف‌هایی سردرگم که در جایی شاید در آسمان‌ها باز شوند و به هم برسند و بگویند دوباره به هم می‌رساند جاده‌ای که از هم دورمان کرد!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

5 months ago

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۱۸ بهمن ماه سال ۱۴۰۳

ما برای زیستن جریمه شدیم!

#حمید_رستمی

بخش اول:
۱- پسرکی که در دوردست، گوساله و بره‌هایش را می‌چراند و از بالای تپه‌های بی‌حاصل کودکی چشم به جاده می‌دوخت و تعداد ماشین‌های درب و داغان عبوری را می شمرد و به این می‌اندیشید که این جاده‌های بی‌اعتبار تا کجای این دنیای بی‌انتها گسترده شده اند و چه جوانان برومندی که موقع رفتن از این مسیرها، حتی فکرش را هم نمی‌کردند که راه برگشت را پیدا نکرده و در غبار و مه جنگ گم شوند و چشمان کم سوی مادرانشان تا ابد به خم جاده‌های خیس نامردمی‌ها دوخته شود، هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کرد که روزی خود اسیر این راه‌ها و بی‌راهه ها شود و همیشه به این دیالوگ #جمیله_شیخی در فیلم مسافران ( #بهرام_بیضایی ) فکر کند که "نفرین بر جاده اگر معنایش جدایی باشد!" ما سال‌هاست که در این جاده‌ها غم خوردیم، شادی جستیم و حیران و سرگردان شدیم و هیچگاه نفهمیدیم که در حال رفتنیم یا برگشتن!

۲- کاش می‌دانستی که در تمام این ۳۰ سال مرگبارترین فصل‌ها، پاییز بوده که همواره آن پاییز طلایی اواسط دهه ۷۰ را در ذهن زنده می‌کند که تازه نو سبیل شده و پا به دانشگاه گذاشته بودیم و تنها دلتنگی امان کوچه‌ای بود که گاهی به هوای یک نفر هم که شده از آن رد می‌شدیم و در حالی که انگار هزار کیلو بار بر پاها بسته و یا بر پشتمان کول کرده‌ایم و اصلاً نمی‌دانستیم کجا می‌رویم و مبدا و مقصدمان کجاست و فقط خود نفس عبور از کنار دیوار‌هایی که گاهی سر می‌شکستند دلهره آورترین کار دنیا می‌شد و حالا باید کیلومترها دورتر، هوای آن کوچه و آدم‌هایش را در سینه‌ات حبس می‌کردی و نمی‌توانستی بیرون بدهی، مبادا که ریه‌هایت از هوای یار خالی شود و در آن شهر درندشت غربت بی هوا شوی و سر به هوا! دنبال تقویم کوچک جیبی ات بگردی و روزها و هفته ها را محاسبه کنی و سه چهار روز تعطیلی برای خودت دست و پا کنی و بزنی به چاک ترمینال و وقتی سوار اتوبوس لکنته‌ای می‌شدی و پا به جاده‌ای می‌گذاشتی وجب به وجب جاده‌های پر پیچ و خم بی برگ و بار را می‌شمردی تا شهر کوهستانی ات از دور پیدا شود و هنوز به شهر نرسیده از همان دور دست، بروی لابلای کوچه‌های درهم تنیده، محل مورد نظر را کشف کنی و درست انگشت بگذاری روی آن دمل چرکین و فشارش دهی و غم و حسرت دیدار یار ندیده سیل شود و سیلاب و سرازیر بر پهنای صورت و تو در خیال و ندانمت کجا و منی که خودم تمام شدم و جاده‌های پیش رو هرگز!

۳- یا آن روز که چند ساعت مانده به در شدن توپ عید، خواستی قیصر بازی در بیاوری و مسیر یک و نیم ساعته شهر پدری را دورتر کرده و از جاده یی دیگر عزم کردی که رفیقی را به خانه اش برسانی تا شب عید سفیل و سرگردان ماشین‌های بین راهی نباشد و سه ساعت رفتی و شهر خود را دور زدی و در مسیر چنان برفی در گرفت و آسمان سوراخ شد که به شب چله چند تا سور زده بود و ماشین ات در یخبندان و برف کوهستان وسط جاده لزگی می‌رقصید و طول و عرض جاده را پایکوبان پیش می‌رفت و نه یارای ترمز کردن بود و نه فرمان چرخاندن و این ماشین بود که راننده را هدایت می‌کرد. به سختی از آن مخمصه نجات یافتی و بعد از ساعتی به سلامت رفیق را در کاشانه اش جا گذاشتی و عزم مقصد اصلی خود کردی و بعد از یک ساعت دوباره رسیدی به برف و بوران و جاده بسته شده آنهم در بیست کیلومتری خانه پدری و بعد هم صدای "آغاز سال فلان" را از تلویزیون خانه‌های کنار جاده شنیدی و ماندی و دم نزدی و نصف شب ماشین را سر و ته کردی تا در نزدیک‌ترین شهر اتاقی بگیری و شب سرد غصه را هوای نمی دانم کدام یار سحر کند تا فردا با روشنایی روز به مقصد برسی! حالا شب عیدی مهمان شهری مرزی بود که قبلا یک شب هم مقیم اش نبودی. شهری که کوچه‌هایش باریک بود و دکان‌هایش بسته و حتی یک سوپر مارکتی هم باز نبود و در این میان پرسش از تک و توک آدم‌های مانده در کنار خیابان در مورد آدرس هتلی ، مسافرخانه چیزی بیشتر شبیه شوخی ۱۳ به در بود. هرجا که رفتی با قفلی به بزرگی زمستان دلها مواجه شدی و بعد از کلی تقلا بالاخره توانستی جایی گرم برای شب خوابی بیابی و صبح فردا دوباره عزم سفر کنی و همان مسیر را تکرار کنی و دوباره به همان جایی برسی که دیشب رفته بودی و بسته شدن جاده به دلیل واژگون شدن تریلی و جاده یی که باز نشده و مجبور شوی تمام راه رفته را برگردی و از شهر همان رفیق دوباره به مبدات برسی و نتوانی به دیدار چشمان مادر نائل شوی حتی بعد از ۲۴ ساعت در جاده ماندن و مجبور شوی که به نقطه صفر رجوع کنی!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

5 months, 1 week ago

قیمه با گوشت است جان برادر!

#حمید_رستمی

۱ - گفت: قیمه با قاف است یا غین؟ جواب شنید: هیچکدام قیمه با گوشت است و روغن! حالا حکایت ماست که به جای افزایش مطالبات شهروندی در راستای بالا رفتن رشد اقتصادی و درآمدهای کشور از صادرات نفتی و غیرنفتی که بخش زیادی از آن مستقیم به طرح‌های عمرانی تزریق شده و سرعت تکمیل پروژه‌ها را بالا می‌برد، کار و زندگی امان را ول کرده‌ایم و چسبیده ایم به اینکه چرا فلان وزیر سفر یک روزه به استان داشته؟ و چرا از تک تک جاده‌های استان بازدید نکرده؟ و چرا قول نداده که پروژه راه آهن را با چوب جادوگریش چند ماهه به اتمام برساند؟ یعنی مثلا وزیر راه یک ماه در استان می ماند کل مشکلات راههای استان مرتفع می شد؟

۲- همین چند سال پیش در فوتبال ایران، مربیان را بابت ندادن قول قهرمانی به صلابه می‌کشیدند و به کسی که اول فصل قول الکی قهرمانی و جام گرفتن می‌داد هزاران به به و چه چه و آفرین باد می‌گفتند و آخر فصل همه یادشان می‌رفت که چه کسی قول داده و چه کسی قول نداده! انگار ما مردمان کم مطالبه تمام مستحبات و واجبات را وا نهاده و صرفاً دنبال نفس قول گرفتن هستیم و فکر می کنیم کار تمام است و همین که طرف لساناً و کتباً وعده‌ای هرچند نامحتمل به ریشمان بست حسابی کیفور شویم! یادمان نمی‌رود که در نخستین سفر حسن روحانی به اردبیل که قول پروژه یی خاص نداد برخی از  افراد جامعه -حتی از قشر تحصیل- کرده کارش را تقبیح کردند و می گفتند باید برای سرگرم شدن ملت هم که شده ۴ تا قول آبکی بدهد.
خبرنگاری و رسالت رسانه یی این نیست که جلوی وزیر را بگیریم و با سوالی بچه گانه شان خود و استان و خبرنگاران باسواد را پایین بیاوریم. ما مردمان حرف‌های جامه عمل نپوشیده هستیم انگار و پیشنهاد می‌شود وزیر بعدی که به استان آمد هر که باشد قول صادرات برق به کره مریخ را بدهد.

۴ -خدای پوپولیسم ( و دادن وعده های سرخرمن) و کوچه به کوچه و محله به محله گشتن محمود احمدی نژاد بود که ادعا می‌کرد همین گونه هر روز مشکلات عدیده شهروندان را یک به یک حل می‌کند. پس از ۸ سال به کجا رسیدیم؟ چرا مشکلات حل نشد؟ همین دولت قبل که به جای دولت -به زعم خود خسته- قبل‌تر سکان هدایت را به دست گرفته و هر روز نصف کابینه در سفرهای شهرستانی بودند آخرش به کجا رسید؟ چه گرهی از کار ملت باز شد؟ چرا نمی‌خواهیم قبول کنیم که در قرن ۲۱ نیازی نیست که رئیس جمهور یا وزیر هر روز تهران را به قصد شهرستانی ترک کنند و با چکمه و شلوارهای گلی از سرازیری و سر بالایی گذر کنند و دنبال یافتن و حل مشکلات باشند. آخر کجای دنیا اینگونه مشکلات حل می‌شود مگر آن شهر، شهردار، فرماندار، نماینده و استاندار ندارد؟ مگر وزیر، معاون و زیردستان رنگارنگ ندارد؟ چه نیازی به این حجم از ساده سازی مشکلات؟ اگر نماینده و فرماندار و اداره راه و ترابری استان توانایی انتقال مشکلات جاده‌های مرگ استان را که اظهر من الشمس است ندارند که باید بروند و در افق ناپدید بشوند و ملت را سرکار نگذارند. این چه انتظار مضحکی ست که از وزیر مملکت داریم؟ اینکه ایشان سوار ماشین بشوند و تک تک جاده‌های شهرهای مختلف کشور را رانندگی کنند تا با وضعیت راه‌های ایران آشنا شوند چقدر جهان سومی است؟
۴-  سال‌ها پیش عزیزی نوشت که در بروکراسی اداری دولت، رفتن به سفرهای استانی و انجام بازدید، ساده ترین کاری ست که به انرژی چندانی نیاز ندارد. اینکه سوار هواپیما می‌شوی و یک ساعت بعد پیاده شده و به اقصی نقاط کشور که بخش زیادی از آنها را تا به حال ندیده‌ایم برویم و از مناظر طبیعی و چند مدل استقبال و بدرقه و ابراز احساسات به علاقمندان خوش به حالمان شود و در نهایت یک دستور "فلان کار را حتماً انجام دهید!" به زیر دست تحمیل کنیم در حالی که نه منابع مالی آن در بودجه سالیانه دیده شده و نه اصلاً مملکت پولی برای سازندگی دارد، ساده‌ترین کار ممکن است که معمولاً فرجام این دستورات هم مشخص نیست و در همان جا مدفون می‌شود. اتفاقا سخت ‌ترین کار دنیا برای یک رئیس جمهور و وزیران و معاونانش، ساعت‌ها نشستن پشت میز و با دقت تمام گوش دادن به حرف‌های کارشناسان و سبک و سنگین کردن آنها و استماع نظرات مختلف در یک موضوع خاص و اتخاذ درست‌ترین تصمیم است که هم به صلاح دولت باشد هم به صلاح مردم!

۵- ما ترک‌ها مثلی داریم که می‌گوید " شل و آبکی بودن آش به خاطر کمبود حبوبات است!" اینکه هر کسی در زمانه از بین رفتن تدریجی زیرساخت‌هایی چون راه‌های مواصلاتی، زخم عمیق و کهنه خود به یادش افتاده و از آبکی بودن آش پروژه‌های عمرانی سخن می‌گوید و به آشپز ایراد می گیرد یادش نرود که بیش از ۱۰ سال است که پروژه‌های عمرانی بدلیل کمبود منابع مالی ناشی از تحریم از اولویت دولت‌ها خارج شده و به عنوان مثال یک تونل ۶۰۰ متری در حیران ۴ سال است هنوز به جایی نرسیده است!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

7 months, 1 week ago

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۸ آذر ماه سال ۱۴۰۳

کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!

#حمید_رستمی

بخش دوم

۳- واقعیتش این است که خانه رویایی من آن نیست که داخلش پر از پله های پیچ در پیچ و مجسمه های عتیقه و نقاشیهای جورواجور و هزار چیز به ظاهر گران قیمت که برای توی چشم مخاطب رفتن از هر کوششی دریغ نمی کنند و مهمان برای پیدا کردن جا برای نشستن باید فرهاد باشد و تیشه به دست گیرد. خانه های کوچک امروزی اگر فقط جای لمیدن و فیلم دیدن داشته باشد کفایت می کند و نهایتا یکی از اتاقها دورتا دورش کتابخانه باشد و منبعی ذی قیمت برای مطالعه نه خانه هایی با مبلهای مجلل و شیک و پیک که آدم برای نشستن رویشان دچار عذاب وجدان می شود. خانه باید جای دنجی باشد که متکا را بیندازی گوشه ای از آن و دراز بکشی و کتاب بگیری دستت و اگر خسته شدی پهلو به پهلو شوی و تلاش از سر بگیری! خانه‌های زیادی دیده‌ام که بیشتر به عتیقه فروشی شبیه اند تا خانه، به سرای شاهانه شبیه اند تا محل جمع شدن و گل یا پوچ بازی کردن و پریدن توی سر و کله هم! این جوری خود مهمان هم به گمانم معذب می‌شود که هی باید راست راست بنشیند و مواظب اتوی شلوارش باشد و اینکه مبادا خط و خشی بر روی عسلی هویدا نشود. یک تلفن عهد بوق گوشه اتاق باشد و چراغ جادویی اینور و شهر فرنگی آن سوتر!

۴- در پشت بام خانه رویایی من باید بتوان تمام تابستان را خوابید و ستاره ها را تا خود صبح شمرد و شهاب هایی که می لغزند و در دوردست ناپدید می شوند. ابرهایی تیره که جلوی ماه شب چهارده را می گیرند و خیلی زود پس می روند و نسیمی خنک که آمدن پاییز را نوید می دهد و تو را لحاف پیچ می کند و صبحی که خورشید از مشرق می تابد و یک راست می افتد توی چشمانت و صدای خروسان محل به آسمان می رود : "کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!" بلند می شوی و دست و صورتت را در آب همان حوض وسط حیاط می شویی و می روی دنبال بیدار کردن بقیه تا خیلی زود بساط فوتبال در گوشه حیاط به راه بیندازید و شور حال و خلود از سر بگیرید و اگر خیلی صدای بزرگترها درآمده باشد توپ را برداشته و به کوچه بروید. بچه های همسایه هم اضافه بشوند و کوچه های تنگ و باریک و خانه هایی که در هم فرو رفته اند و از در هر خانه ای یک تیم فوتبال می شود بیرون کشید.
۵- خانه رویایی من خانه ایست به بزرگی فامیل که اگر یک روز در شادی و عزا قصد کردند وارد خانه شوند برای همه جا داشته باشد و موقع ناهار یا شام در هر اتاقی سفره انداخته شود. اگر کم آمد و جا تنگ شد ایوان خانه را هم فرش کنند و ملت چنان با خیال راحت سر سفره بنشینند که اصلا نگران زود جمع شدن و گشنگی گروه بعدی نباشند و بگویند و بخندند و بعد از سالها دیدار تازه کنند و از دلواپسی های هم باخبر شوند.

کانال: #مقالات_حمید_رستمی?

@hamid_rostami_1354

7 months, 1 week ago

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۸ آذر ماه سال ۱۴۰۳

کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!

#حمید_رستمی

بخش اول:

۱- رویایی ترین خانه ای که دیده ام در عالم واقعیت نبود، یک رویای محض بر روی پرده سینما که انگار تعلق داشت به هزاران سال پیش، پشت بامهای گِلی و یک اندازه که به همدیگر راه داشتند و بادگیرهایی برافراشته که انگار مهر شناساننده و هویت دهنده به خانه ای در شهر کویری بودند. فیلم "یه حبه قند" ساخته #رضا_میرکریمی هرچه مزیت برای یک فیلم از قبیل قوت فیلمنامه و بازیگری و بازی و کارگردانی و اتفاقات شیرین و تلخ لازم است به وفور دارد و یک خانه ای رویایی برای لوکیشن که تبدیل می شود به شخصیتی غیر قابل حذف از کلیت فیلم! پیرمردی که جلوی پنجره ای باز که نور دل انگیز خورشید از بین طاقه های بازش به درون می آید و سماوری قل قل زنان بر روی میز کوچک چوبی قرار گرفته تا کد بانوی نشسته هر لحظه برای یک استکان چای بلند نشود برود آن سوی خانه و از آشپزخانه چای بیاورد و فقط به قول زبل خان "کافی ست دستش را دراز کند" و یک استکان چای خوش رنگ و خوش طعم در استکان کمر باریک و نعلبکی دوران قجری بریزد و تقدیم دستان خسته مردش کند. حیاطی بزرگ با دار و درخت و تابی آویزان برای تفریح کم سن و سالان و دری چوبی در منتها الیه حیاط که رابط بین کوچه و خانه است و آدم در مسیر رفتن به سمت باز کردن در فرصت دارد چادرش را مرتب کند، در ذهنش آدمهایی که قرار است پشت در باشند را تصویرسازی کند که چگونه باید چاق سلامتی کند و اول کدام یک را به آغوش بکشد!
۲- خانه رویایی من حیاطی سه چهار برابر خود خانه دارد که وسطش یک حوض شبیه استخر قرار گرفته تا بچه های کلافه از گرمای تابستان به داخلش پناه ببرند و آب بازی کنند و همدیگر را خیس کنند و بروند داخل تا غرولندهای مادرشان را بشنوند. اتاقهایی تو در تو که نهایتاً با یک پرده از هم جدا شده اند و همه در میانشان در آمد و شدند و هیچکس اتاق خصوصی ندارد که کلیدش کرده و کلیدش را بیندازد جایی که عرب نی انداخت و درختانی متنوع از بید و کاج و تبریزی و شمشاد و درختان میوه از آلبالو و گیلاس تا سیب و گردو که هر کدام میوه ای را بر بالاترین نقطه خود حفظ کرده اند که جای دست هیچ بنی بشری به آن نمی رسد و تا در سیاه زمستان بر خود حفظش می کنند و مستراحی در آن گوشه حیاط داشته باشد که هر کس تنگش گرفت مجبور به پر کردن آفتابه و طی مسیر حوض و مستراح باشد و برود و چمباتمه بزند و نیم ساعتی به قرض و قوله هایش فکر کند و فارغ از دار دنیا در آن خلوت کده به استراحت جسم بپردازد. مرغ و خروس و بوقلمون در لابلای درختان بپلکند و سر یک کرم خاکی که گیر آورده اند با هم نوک به نوک بشوند و یکی از کارهای مهم بچه ها یافتن تخم مرغهایی باشد که در گوشه گوشه حیاط در کنج و پسله ای پس انداخته شده و مدتها دور از چشم اغیار آفتاب خورده اند. بچه هایی که خود را از کمرکش درختان به سختی بالا بکشند و برای یافتن لانه پرندگان و احیاناً جوجه گنجشکی خود را به فنا دهند و از درخت بیفتند و دست و پایشان بشکند و ماهها و بال گردن خود و دیگران شوند. حیاطی که هر کس می تواند برای خود گوشه ای در آن داشته باشد که وقتی دلگیر از دل و دلدار شد به آن گوشه بخزد و درد عشق به برگ و درخت و دیوار بگوید و از دیوار صدا بیاید و از یار نه!

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی?

@hamid_rostami_1354

7 months, 2 weeks ago

پیشنهادی برای توسعه استان در دولت مسعود!

#حمید_رستمی

بخش دوم

مثال دیگرش پل شیشه ای #هیر بود که توانست در معرفی این شهر کوچک به گردشگران- که قبلاً با گیلاس هایش شناخته می شد - مهمترین نقش را ایفا کند.
صنعتی کردن استان -حتی اگر سیاستی کاملاً غلط هم نباشد - در بهترین حالت دارای راندمانی به مراتب پایین تر برای استان است که بخش زیادی از سودش به جیب سرمایه گذار می رود و دودش به چشم همشهریان! صنایع فولادی که نیاز مبرم به آب -آن هم در حجم بسیار زیاد- دارد و پسآب هایش آفت کشاورزی است و در آلایندگی محیط زیست نقش مهمی را ایفا می کنند و معمولا کنار دریا و دور از مناطق مسکونی احداث می شوند در دو قدمی اردبیل و نمین با گشاده دستی تمام هر روز بر تعدادشان افزوده می شود و این در حالی ست که از همه گونه حمایت مادی و معنوی از قبیل وامهای کم بهره، زمین رایگان، آب و برق و گاز با پایین ترین هزینه استفاده می کنند به امید آن‌که کارآفرینی ۲۰۰- ۳۰۰ نفره را در خروجی تحویل دهند اما با کمی تدقیق مشخص می شود که این نوع مبارزه با بیکاری سخت ترین شیوه برای حل این معضل است و در بهترین حالت سالانه ۵۰ میلیارد تومان سود مالی آن هم در قالب حقوق کارگران به اقتصاد استان تزریق می کند و با کوچکترین اتفاقی هم بحث تعدیل نیرو و عقب افتادن حقوق پرسنل و تجمع کارگران در جلوی استانداری را در پی دارد ولی اگر ۵ میلیون گردشگر هر کدام فقط یک میلیون تومان سود خالص برای استان داشته باشند مبلغ ۵ هزار میلیارد تومان سود خالص را وارد چرخه اقتصادی استان در مشاغل و اصناف مختلف می کند و می توان با کمی برنامه ریزی و الگوگیری از نمونه های مشابه و اندیشیدن تمهیدات بیشتر در استانی که جنگل و دریا و کوه و آبگرم و طبیعت بکرش همه در دسترس هستند این مبلغ و این میزان گردشگر را دو برابر کرد.
این در حالیست که حتی برای بحث اشتغالزایی هم گردشگری ظرفیت بسیار بیشتر و بهتری از صنایع فولادی دارد و به گفته کارشناسان هر ۲۵ نفر گردشگر داخلی به طور مستقیم برای اشتغال یک نفر کفایت می کند و با همین میزان گردشگر و البته استفاده از پتانسیلهای فصل زمستان منحصر بفرد اردبیل و توجه به جاذبه های ورزش های زمستانی و برفی، جذب گردشگر را به کل سال تعمیم داد و هزاران شغل پایدار ایجاد می شود.
گسترش صنایع برای استان زمانی مقرون به صرفه است که در راستای این دو مقوله باشد و مکمل #کشاورزی و #گردشگری به حساب بیاید و صنایع تبدیلی محصولات کشاورزی و عرصه ای برای عرضه بیشتر و بهتر صنایع دستی و فرآورده های بومی استان باشد و الا معنایی جز حیف و میل اموال عمومی و محیط زیست و حرکت در مسیر بدون بازگشت تبدیل استانی با ثروتهای خدادادی و ویژگیهای منحصر به فرد به منطقه یی که در سراب صنعتی شدن، در بهترین حالت نسخه ای رنگ و رو رفته و بی کیفیت از استانهای صنعتی کشور ندارد!
کانال: #مقالات_حمید_رستمی?

@hamid_rostami_1354

7 months, 2 weeks ago

در دست باد پاییزی نشکفته پرپرم کرد!

نگاهی به صدای ویگن در سینمای ایران به بهانه زادروزش

#حمید_رستمی

۱- #ویگن_دردریان خواننده ارمنی تبار ایرانی از همان ابتدا رابطه تنگاتنگی با سینمای ایران داشت و از سال ۱۳۳۴ تا ۱۳۴۵ نزدیک ۳۰ فیلم در کارنامه اش داشت که در برخی فقط خواننده بود و در تعدادی هم بازیگر-خواننده و فقط در دو فیلم "خون و شرف" و "چهارراه حوادث" صرفاً به عنوان بازیگر حضور داشت اما در سالهای اخیر در تعداد زیادی از فیلمها و سریالهای ایرانی از آهنگهای ویگن برای یادآوری یک بازه زمانی خاص و یا انتقال بهتر حس و حال شخصیتهای فیلم استفاده شده است که به برخی از مهمترین هایشان اشاره می شود.
۲- در جنگل پرتقال( #آرمان_خوانساریان ) یک صفحه گرام حاوی ترانه "آسمان آبی" از ویگن کاربردی دراماتیک دارد و به عنوان یک میراث از پدری به پسرش -سهراب- رسیده تا چند سال بعد جای خالی آن صفحه را در کلکسیون مریم، دختری که زمانی عاشق سهراب بوده ببیند و برای دلجویی از مریم به خاطر صدای خصوصی که چند سال قبل از او پخش شده و زندگی اش را دستخوش اتفاقات تلخی کرده است آن را هدیه بدهد: "بعد از او دیگر نمی خواهم، آفتاب و آسمان را، بعد از او دیگر نمی خواهم، چلچراغ کهکشان را.‌‌..." با شعری از پرویز وکیلی که هم در تیتراژ پایانی شاهد آن هستیم و هم در لحظات رانندگی سهراب از داخل ضبط پاترول پخش می شود.
۳ - در فیلم بوتیک ( #حمید_نعمت_الله ) در صحنه عروسی رفقای جهان، آهنگ شادوماد پخش می شود تا به نوعی به تلطیف فضای تلخ و سیاه و شخصیتهای نومید فیلم کمک کند: "غنچه بیارید، لاله بکارید، خنده برآرید، میره به حجله شادوماد، بعله برونه، گل می تکونه، دسته به دسته، دونه به دونه شادوماد" شعر ترانه از سیروس آرین پور است و آهنگسازی اش بر عهده عطاالله خرم!

۴- در فیلم سرخ پوست ( #نیما_جاویدی ) از دو ترانه ویگن استفاده می شود اولی در اتاق کار سرگرد جاهد و به هنگام صحبت با افسر زیردستش است که آهنگ "دریای بی آرام" در پس زمینه صحبتهای این دو در فضای زمخت و هولناک زندان، نشان از روحیه شاعرانه سرگرد جاهد برخلاف دیسیپلین و ظاهر جدی اش دارد. شعری از #پرویز_وکیلی و آهنگسازی و تنظیم از پرویز مقصدی:" من کی ام دریای بی آرام، خسته و دیوانه ای ناکام" و در ادامه با ریشه دواندن عشق ظریف بین سرگرد جاهد و مددکار اجتماعی، او برای ابراز عشقش آهنگ "فریاد انتظار" را از بلندگو های زندان پخش می کند تا به گوش مددکار برسد. شعر ترانه از پرویز وکیلی و آهنگ سازیش بر عهده خود ویگن است:" یه شب که تار گیسویت پیچیده بر تار گیتارم، شايد به گوش تو آید فریاد انتظارم!"
۵- در فیلم سیانور ( #بهروز_شعیبی ) که اتفاقات آن به اوایل دهه ۵۰ خورشیدی و مبارزات سازمان مجاهدین خلق با رژیم سلطنتی برمی گردد در چند صحنه که شخصیتهای داستان در کافه حضور دارند در پس زمینه صحبتها، آهنگ سوگند پخش می شود: "عاشقی گم کرده ره بی آشیانم ، مانده بر جا آتشی از کاروانم، زین پس محزون و خاموشم، عشقت خاکسترم کرد...." ترانه معروف با شعری از تورج نگهبان و آهنگسازی بابک افشار که علاقه وافر کارگردان به این آهنگ آنجایی بیشتر خود را نشان می دهد که در تیتراژ پایانی بازخوانی آن با صدای #محمد_معتمدی را می شنویم هرچند که مثل بیشتر آثار بازخوانی شده فرسنگها با صدای خسته و دردمند ویگن و حس و حال واقعی ترانه فاصله دارد: عمری هر شب در رهگذارت، ماندم چشم انتظارت، شاید یک شب بیایی دردا تنهای تنها، بگذشته بی تو شبها، در حسرت و جدایی!"
۶- پارک وی ( #فریدون_جیرانی ) یکی از معدود تجربه های سینمای ایران در ژانر وحشت است که در یکی از صحنه های حسی و لطیف آن بر خلاف کلیت خشن و جنوان زده اش، آهنگ حزین و مادرانه "لالایی" را برای نشان دادن عمق رابطه مادر - پسری شاهدیم که شعر آن از کارو برادر ویگن است و آهنگسازی اش به عهده خود خواننده: "ببار ای نم نم بارون، زمین خشک را تر کن، سرود زندگی سر کن، دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ، بخواب ای دختر نازم...."

۷- شب یلدا ( #کیومرث_پوراحمد ) با خداحافظی دردناک حامد با زن و دخترش در فرودگاه آغاز می‌شود. زنی که در لحظات آخر وداع، شرمسار از اتفاقاتی که در آینده رخ خواهد داد دچار نوعی عذاب وجدان مقطعی شده و حامد که تمام مسیر، از فرودگاه تا خانه را اشک می‌ریزد و رانندگی می‌کند و در خیابان‌های خلوت تهران ترانه دل دیوانه با شعری از پرویز وکیلی را از ضبط ماشین گوش می‌کند و در خود می‌شکند :
پس از این زاری مکن ، هوس یاری مکن
تو ای ناکام ، دل دیوانه، با غم دیرینه ام،به مزار سینه ام،بخواب آرام . دل دیوانه،
با تو رفتم بی تو باز آمدم،از سر کوی او، دل دیوانه،پنهان کردم در خاکستر غم،آن همه آرزو،دل دیوانه،چه بگویم با من ای دل چه ها کردی،تو مرا با عشق او آشنا کردی....

کانال: #مقالات_حمید_رستمی?

@hamid_rostami_1354

7 months, 2 weeks ago

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ اول آذر ماه سال ۱۴۰۳

جوانی هم دو روزی بود و نگذشت!

#حمید_رستمی

بخش دوم:

۳ - #قدرت_الله_ایزدی به نوعی بازکشف #سروش_صحت به واسطه همشهری گری و خاطرات احتمالی اش از اجراهای صحنه ای در اصفهان است که به یکباره در آستانه ۷۰ سالگی تبدیل به یک سوپر استار کمدی شد که حالا نقش #مهران_رجبی را بازی می کند و در هر برنامه ای حضور دارد. فردی که سالها در صحنه های تئاتر کمدی اصفهان حضور داشت و بعد از حضور در سریال شمعدونی درهای اشتهار بیش از پیش به رویش گشوده شد و در سریال "مگه تموم عمر چند تا بهاره؟" رسماً درخشید و جای پای خود را محکم کرد. سریالی که در ابتدا کسی به جفت و جور شدنش با #علی_مصفا در نقش پسر او، چندان امیدی نداشت ولی به سرعت چنان شیمی رابطه ای با هم برقرار کردند که تصور سریال بدون آن دو دشوار است. با همه این اوصاف این برنامه جوکر بود که ویژگی‌های دیگری از شخصیت و استعداد بازیگریش را به رخ کشید. قدرت تمرکز بسیار بالا همراه با حاضر جوابی‌هایی که از سال‌ها تجربه روی صحنه در وجودش نهادینه شده از او اعجوبه ای ساخت که هیچ کدام از کمدینهای معروف توان ایستادن در برابرش را نداشتند اما این هم یک روی قضیه بود و روی دیگر کودکی نهفته در وجودش و شر و شوری که از خود بروز می داد و توان فیزیکی بسیار بالا در برنامه ای با آن مدت زمان طولانی همه از قدرت الله ایزدی که به رشید معروف است یک قند خالص درست کرده بود که چون کودکی بازیگوش با انعطاف بدنی بسیار بالا که برای فردی در ۶۸ سالگی بسیار دشوار است کل برنامه جوکر را به بازی بگیرد. صحنه های دراز کشیدنش روی مبل و دست به چانه به تماشای جوکر تایم نشستن و پاها را تکان دادن از او کودکی ۷ ساله می‌ساخت که انگار به تماشای کارتون نشسته است یا ورجه ورجه‌ها و دستش نرسیدن به طبقات بالای کمد آشپزخانه به خاطر کوتاهی قدی که یک عمر از آن خجالت کشیده و حالا تبدیل به برگ برنده اش شده بود از او کمدینی می ساخت که انگار سن و سال برایش صرفا یک عدد است و سالهای سال فرصت دارد که کودکی را تجربه کند.

۴- ویدیو هایی که اخیراً از ورزش کردن #جمشید_هاشم_پور در ۸۰ سالگی پخش شده نشان دهنده آمادگی جسمانی بسیار بالای نخستین سوپر استار سینمای بعد از انقلاب است که علی رغم چین و چروکهای طبیعی حاصل از گذر ایام نشان دهنده این نکته است که استاد ۸۰ سالگی را هم چندان جدی نمی گیرد و با وزنه و هالتر دمخور است کاری که برای خیلی از سن پایین ها هم قفل است. کسی که با آن سر تراشیده و اندامی قهرمانانه روزگاری که یکه بزن سینما بود و به خاطرش جلوی سینماها صف بسته می شد و همان محبوبیت شگرفش او را ممنوع التصویر و ممنوع التاس کردن می کرد. او سالهای سال چرخ سینمای ایران را به گردش درآورد تا بعدها با حضور در فیلمهای علی حاتمی و فیلم پرده آخر وجه دیگری از هنر بازیگریش را به رخ بکشد که در فیلمهای #ملاقلی_پور تکمیل شد و در فیلم هیوا در نقش رحیم، یک قهرمان ساکت و آرام و بازی درونی را ظاهر شد و ملت را متعجب کرد از این حجم از تفاوت نقشها! او حالا در ۸۰ سالگی فارغ از قیل و قال دنیا مثل یک جوان ۳۰- ۴۰ ساله ورزش می کند و خود را روی فرم نگه می دارد تا اثبات کند بهترین زندگی، زندگی سالم است!

کانال: #مقالات_حمید_رستمی?

@hamid_rostami_1354

7 months, 2 weeks ago

منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ اول آذر ماه سال ۱۴۰۳

جوانی هم دو روزی بود و نگذشت!

#حمید_رستمی

۱- " اسپندر" هیچ وقت پیر نشد. هیچ وقت بازنشسته نشد. هیچ وقت نوه هایش را بر زانو گذاشته و با آنها بازی نکرد. فرصت این را نیافت که روی نیمکت پارک بنشیند و با هم سن و سالانش خاطره دور سالهای سرد را مرور کند. از روزهایی بگوید که سادگی عادتی مشکل نبود و سختی نان بود و باقی ساده بود. او تا لحظه آخر برای آن یک لقمه نان به معنای کامل کلمه جان کند. آن روزها که جوانتر بود و نفت به معنای واقعی طلای سیاه یا بلکم ارزش بالاتری داشت روزگار پررونقی را تجربه می کرد و با گاری دستی که دست کم ۲۰ - ۳۰ گالن نفت در آن جای می گرفت، در کوچه و خیابان برای مردم توانمندی که حوصله ایستادن در صفهای قطاری و نوش جان کردن سرمای جانسوز کوهستان را نداشتند نفت می برد و کارش چنان رونق داشت که برای یک هفته بعدش هم مشتری دست به نقد داشت و در سرازیریها و سربالاییهای شهر با آن گاری دستی رسماً کشتی می گرفت تا سکانش از دستش در نرود و خرابی به بار نیاورد. بعدها که دیگر بساط نفت سوزان برچیده شد و همه چیز به گاز و برق ربط پیدا کرد او به یک فرغون کوچک پناه برد تا با جابجا کردن بار ملت نانش را از آهن در بیاورد نه سنگ! او تا وقتی که نایی در بدن داشت با آن فرغون دوره گردی کرد و حتی در روزهای آخر که دیگر دستانش قوه نگه داشتن دسته فرغون را نداشت با ساعدش آن را می گرفت تا محتاج دیگران نشود. او هیچ وقت بازنشست نشد. هیچ وقت نیاسود و احتمالاً در دنیای دیگر هم دسته های آن فرغون چنان به ساعدهایش چسبیده اند که هزار فرشته الهی هم توان جدا کردنش را نداشته باشد.

۲- "قربان" سنگک پز بود. یک شاطر سنتی که تا آخر عمر پای تنور ماند و آدم با دیدنش یاد کتاب فارسی اول دبستان می افتاد که درس نان و نانوا را برایش مرور می کنند آن هم در روزهایی که تنها نانی که دیده بودی "پنجه کِش" بود و لواش و سوال ابدی- ازلی که چرا نان این شاطر خوش مشرب مثلثی است و چگونه از آن دریچه مثلثی کوچک نانی به آن درازی بیرون می آید. "قربان" تا روز آخر زندگی اش پای تنور بود. هر بار که خمیر را روی پارویش پهن می کرد فکر می کردی دیگر این آخرین سنگکی است که به تنور می سپارد. او هم هیچ وقت بازنشسته نشد. هیچ وقت گردش نرفت. هیچ وقت نوه هایش را برای بازی به پارک دو قدمی اش نبرد. نزدیک ۸۰ سال سن داشت و پای تنور عرق می ریخت و با هر سنگکی که از میان سنگریزه های داغ در میآورد خیال می کردی دیگر این آخرینش است و دستهای کبره بسته و ترک خورده یی که دیگر حتی سوختن را هم حس نمی کرد و تبدیل شده بود به جسمی مکانیکی که با حرکتی آهسته تکراری ترین کارهای دنیا را بدون هیچ خستگی انجام می دهد. هر چند که به سختی توان ایستادن داشت ولی کارش چنان درست بود که ملت برای نانش صف می بستند. هر بار که پتک سنگینش را برای صیقل دادن سنگریزه ها و صاف کردنشان بر می داشت منتظر بودی از دستش بیفتد و خجل شود ولی باز هم ادامه می داد و ادامه می داد تا اینکه به گمانم جلوی همان تنور آتشین دنیایش را عوض کرد. فکر کنم سالها باید طول بکشد تا فرشتگان مقرب الهی آن دسته پارو را بتوانند از دستانش جدا کنند و دستان کبره بسته اش را حسابی وازلین بزنم تا شاید بتواند اندکی دست داشتن را حس کند.

بقیه در بخش دوم

کانال: #مقالات_حمید_رستمی?

@hamid_rostami_1354

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago