کتابخوانی تلگرام

Description
👈استفاده ازفایل های صوتی کانال با ذکر منبع و آیدی کانال کتابخوانی بلامانع است

ارتباط با ادمین:
👇
@gooyaabook

پیج جدید اینستا:
👇
https://www.instagram.com/baar.aan_?igsh=a3p4ZjV3cHhzNmh6
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

5 Tage, 17 Stunden her

📌 برای دسترسی به  بانک فیلم ها ، جزوات و کتاب‌های آموزشی
تدریس ها و جزوات رایگان دکتری و ارشد، کارگاههای رایگان دکتر صاحبی، دکتر اوحدی، دکتر مکری، خودشناسی، خودشکوفایی، کتاب های صوتی، ترجمه مقالات، روان درمانی مثبت نگر، نوشتن پایان نامه با هوش مصنوعی، صفر تا صد وزارت بهداشت، تکنیک های درمانی، آموزش مصاحبه بالینی...

کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنید 👇****
https://t.me/addlist/4sD5P0KS5dJhN2M0

5 Tage, 23 Stunden her

*📚#پدر_آن_دیگری #پرینوش_صنیعی 🔹#قسمت_چهارم ♦️تنظیم: #باران *🔻#فصل_اول 🔺بخش 4
و
🔻#فصل_دوم 🔺بخش 1@ketabkhaniye_telegram 🔹 خسرو مظلومانه گفت:
- زن عمو به من چه؟ این واسه خاطر بستنی و شکلات همه کار می‌کنه، نه این‌که خنگه، بچه‌ها هم تو کوچه، سر به سرش میذارن. من تازه مواظبشم که کسی نزنتش.
- چی‌چی رو خنگه؟ خجالت نمی‌کشی اسم رو بچه من می‌ذاری؟ هیچم خنگ نیست.
حسین آقا به آرامی گفت:
- مریم خانم، خودتونو ناراحت نکنین. حالا چرا این‌قدر عصبانی می‌شین؟ خب بعضی بچه‌ها کم‌هوش‌تر از بچه‌های دیگه‌اند، یه بچه مثل آرش باهوش و استعداده، یکی هم کم‌هوش می‌شه، مثل این.
- نخیر! این هیچم کم‌هوش نیست، شماها دارین اسم روش می‌ذارین.
فتانه با تمسخر گفت:
- وا، چرا نمی‌خوای واقعیتو قبول کنی؟ بچه‌ای که تا این سن حرف نمی‌زنه، خب عقب‌افتادس دیگه.
- نخیر حرف نزدنش هیچ ربطی به عقب‌موندگی نداره. دکترش هم گفته بعضی بچه‌ها دیر زبون باز می‌کنن. هیچ مشکل هوشی هم ندارن.
- چه حرفا! ما که تا حالا ندیدیم یه بچه چهار ساله یه کلمه حرف نزنه باهوش و عاقل هم باشه. ماشالا همین خسرو من چهار دست و پا که می‌رفت حرف هم می‌زد.
با حرص گفتم:
- نخیر اون‌که از تو شکم شما حرف می‌زد، ولی می‌بینید که باهوش هم نیست. پس زود و دیر حرف زدن دلیل هوش نمیشه.
فتانه لب‌هایش را جمع کرد و گفت:
- وا.. حسین آقا می‌بینی واسه خاطر بچه خنگش چه چیزا به بچه من میگه.
حسین آقا از جایش بلند شد به‌طرف من آمد و درحالی‌که سعی می‌کرد آرام باشد گفت:
- زن‌داداش خودتونو کنترل کنین، به‌جای عصبانی شدن باید یک فکر اساسی به‌حال این بچه بکنیم.
صدایم بلندتر شد:
- این بچه هیچیش نیست. شماها یه فکر اساسی برای بچه خودتون بکنین.
شهین گفت:
- مریم خانم، این حرفا چیه که می‌زنین؟ داداشم چیز بدی نگفته از روی دلسوزی فقط میگه بچه رو به دکتر ببرین، آخه تو خانواده ما بچه‌ها همه باهوشند اصلاً یه همچین چیزی سابقه نداشته.
- تو خونواده ماهم همه باهوشند. شما خیالتون راحت اینم هیچیش نیست.
با خشونت شادی را از بغل فرشته گرفتم و به شهاب که متحیر نگاهم می‌کرد گفتم:
- بعد از این اگه کسی بهت گفت خنگ، می‌زنی توی دهنش، فهمیدی؟
بیش از این نمی‌توانستم آن خانه را تحمل کنم، دست شهاب را کشیدم و بدون خداحافظی به خانه برگشتم.
می‌دانستم که این رفتارم تا چه حد برای خانواده همسرم که همیشه مرا آرام و کمرو دیده‌اند عجیب بوده و خبر آن با هزاران شاخ و برگ به زودی مانند بمبی منفجر می‌شود.
تا به خانه رسیدم آن شعله‌های سرکش خشم به خستگی و غمی سنگین مبدل شد. زبانم بند آمده بود گویی تمام حرف‌هایم را یک‌جا زده بودم، شهاب را به حمام بردم، سر و تنش را شستم، لباس‌هایش را عوض کردم. چشم از من برنمی‌داشت از نگاهش چیز زیادی دستگیرم نمی‌شد می‌دانستم او هم از رفتارم متعجب است ولی نمی‌دانستم چه قضاوتی درباره‌ام دارد. برخلاف ظاهرم، در مغزم مدام حرف می‌زدم و دعوا می‌کردم.
وقتی ناصر آمد خشم خفته‌ام دوباره بیدار شد، با هیجان و بغض از توهینی که به بچه‌مان کرده‌اند شکایت کردم. او مثل همیشه ساکت نگاهم کرد، قدری سیبیل‌هایش را جوید و گفت:
- حالا میگی چکار کنم؟ شاید هم حق با اونا باشه.
چند ثانیه مبهوت نگاهش کردم، بعد مثل ترقه از جا پریدم و فریاد زدم:
- یعنی تو هم معتقدی این بچه عقب‌افتاده‌اس؟
- اگه عقب‌موندگی نداره، پس چرا حرف نمی‌زنه؟ مگه دکتر نگفت که گوشش سالمه و از نظر جسمی مشکلی نداره؟ پس لابد از نظر ذهنی کمبودی داره.
- حرف بی‌خود نزن، بچه‌م هیچم خنگ نیست، من می‌دونم. با چشماش با من حرف می‌زنه.
- ولم کن مریم، تو مادری، نمی‌خوای حقیقتو بپذیری.
آرش دنباله حرف پدرش را گرفت:
- راس میگه مامان! اگه خنگ نبود که هرکاری بهش می‌گفتند نمی‌کرد.
- خب بچه‌س، نمی‌فهمه خوب و بد چیه. تو برادر بزرگشی باید مواظبش باشی.
- به‌من چه، من اصلاً خجالت می‌کشم تو خیابون با این راه برم. همه میگن برادرت خنگه. اصلاً نمی‌خوام همچین برادری داشته باشم.
- خفه شو! به‌جای این‌که نذاری مردم از این حرفا بزنند، خودتم میگی؟
- راس میگه مریم، سعی کن حقیقتو بپذیری.
- نمی‌خوام. ولم کنید بچه من هیچم خنگ نیست. مرده‌شور این حقیقتو ببرند.
و با صدای بلند گریه کردم.

🌺 فصل دوم🌺

تازه معنی واقعی خنگ بودن را درک می‌کردم. پس در تمام این مدت تحقیر می‌شدم و نمی‌فهمیدم، با اندوه، خشمی عمیق را که به‌تدریج در درونم گسترده می‌شد احساس کردم. از ان پس از این کلمه چنان متنفر شدم که با شنیدن ان سرم داغ میشد، خودم سرخ شدن صورتم را می‌دیدم، در درونم چیزی به جوش می‌آمد، بی‌اختیار حمله می‌کردم و چون اغلب توانایی مقابله با گوینده را نداشتم، چیزی را خراب می‌کردم، می‌شکستم، خُرد می‌کردم. دیگر دست خودم نبود باید به‌هر شکلی این احساس تلخ را از وجودم بیرون می‌ریختم وگرنه می‌مردم.#ادامه_دارد...

🆔 @ketabkhaniye_telegram .**

6 Tage, 23 Stunden her

*📚#پدر_آن_دیگری #پرینوش_صنیعی 🔹#قسمت_سوم ♦️تنظیم: #باران *🔻#فصل_اول 🔺بخش 3@ketabkhaniye_telegram 🔹خاک کثیفی بود، من هر وقت خاکی می‌شدم مامان دعوایم می‌کرد.
- زودباش پسر خوب، بچه‌ها براش دست بزنید. همه دست زدند. دیگر چاره‌ای نبود، آن‌ها خیلی دلشان می‌خواست من این‌کار را بکنم، من‌هم خوابیدم روی خاک‌ها، بچه ها دست می‌زدند و با خنده می گفتند:
- آفرین خنگه، آفرین خنگه، غلت بزن، غلت بزن.
هرچه من بیشتر غلت می زدم، آن‌ها بیشتر خوشحال می‌شدند و می‌خندیدند. می‌دانستم مادر دعوایم خواهد کرد، ولی مهم نبود به خوشحالی خسرو و دوستانش می ارزید.
فرج خیکیه گفت:
- یعنی تو هرکاری بگی این می‌کنه؟
- آره پس چی که می‌کنه، اخه این خنگول خوب خودمه.
فرج دور و بر را نگاه کرد و گفت:
- پس بهش بگو از این آب جوب بخوره.
فرهاد گفت:
- نه بابا نمی خوره، هرچی هم خنگ باشه دیگه اینو نمی خوره.
فرج گفت:
- اخه این میگه هرکاری من بگم می‌کنه.
خسرو با ژست گفت:
- آره! اگه من بگم هرکاری می‌کنه.
- ولی من شرط می بندم که از این آب نمی‌خوره. چی میگی خسرو؟ شرط می‌بندی؟
- سر چی؟
- سر همون چاقو دسته صدفیه. اما اگه نخورد تو باید دوچرخه‌تو بدی بمن.
- چی چی رو بدم به تو، چاقو کجا؟ دوچرخه کجا؟ من که خنگ نیستم، این خنگه.
- باشه پس یه هفته بده دست من، قبوله؟
- نه! یه روز.
- باشه، قبوله.
خسرو امد طرف من. باز دستش را انداخت دور شانه‌ام و گفت:
- شهاب جونم حالا می‌خوام به اینا نشون بدی که بچه حرف‌گوش‌کنِ خوبی هستی، بیا یه کوچولو از آب این جوب بخور بعد خودم می‌برمت ساندویچ فروشی برات یه ساندویچ گنده می‌خرم، بعدش هم یه بستنی بهت میدم، باشه؟
نه! نمی‌خواستم، اه... آب جوی سیاه بود، کرم داشت. بوی بدی می‌داد رویم را برگرداندم.
- ببین شهاب جون، منو جلوی دوستام کنف نکن، مگه منو دوست نداری؟ بیا باریکلا، فقط یک قلپ.
فرهاد گفت:
- نه بابا نمی خوره، من که گفتم هرچی که خنگ باشه بازم می‌فهمه که نباید بخوره.
- چرا خوبم می‌خوره، من بهش بگم بخور، می‌خوره، مگه نه؟ بیا دیگه، خودتو لوس نکن، فقط یه قلپ.
من از کرم‌های توی اب می ترسیدم. دستم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف خانه دویدم، ولی هنوز دو قدم نرفته بودم که از پشت یقه پیراهنم را گرفت.
- آهای کجا، خیال کردی می‌ذارم بری، تا از این اب نخوری نمیشه بری.
گریه‌ام گرفته بود حالم داشت به‌هم می‌خورد، پشت گردنم را فشار داد و سرم را به آب نزدیک کرد.
- بچه ها تشویقش کنید، براش دست بزنید، ببینین می‌خواد بخوره.
هیچ کس دست نمی‌زد. انگار حال همه داشت به‌هم می‌خورد. سرم را با فشار داخل جوی کرد. نوک دماغم به لجن بدبویی آلوده شد، احساس خفگی کردم. ناگهان معجزه‌ای رخ داد. دستش شل شد و من توانستم سرم را بالا بیاورم. صدای آرش را شنیدم که داد می‌زد:
- ولش کن احمق! من به کناری افتادم. آب نخورده بودم ولی صورتم کثیف شده بود. حالم به‌هم خورد و همانجا بالا آوردم.
- احمق بی‌شعور تو به این بچه چکار داری؟ اگه از این آب می‌خورد که می‌مرد، مگه دیوونه‌ای؟
- نه این داداش توهه که دیوونه‌س، احمق خنگ، برای یه بستنی هرکاری می‌کنه، خودش واسه خاطر یه ساندویچ می‌خواست از این اب بخوره، مگه نه بچه ها!!
فرج گفت:
- راس میگه داداشت دیوونه‌اس. نباید تو خیابون ولش کنید.
- تو دیگه حرف نزن ، خودت دیوونه‌ای.
- نه بابا شماها همتون دیوونه‌اید، تو خودت اگه دیوونه نبودی این‌قدر درس نمی خوندی. آرش با عصبانیت دست مرا گرفت و به‌طرف خانه کشید.
🔸🔸🔸🔸🔸

داشتم به شادی غذا می‌دادم. صدای در را شنیدم ولی توجه نکردم تا شهاب دست در دست آرش پر از خاک و گل و لجن جلویم ایستاد. بی اختیار فریاد زدم:
- وای خدا مرگم بده، تو چرا این‌جوری شدی؟ مگه نگفتم لباساتو کثیف نکن.
آرش با عصبانیت و بغض ماجرای کوچه را تعریف کرد. با هرکلمه احساس می‌کردم خون با فشار بیشتری به مغزم هجوم می اورد. تمام بدنم می لرزید. شادی را بغل کردم، دست شهاب را کشیدم و بی توجه به لباس و سر و وضعم به‌طرف خانه حسین و فتانه رفتم. جلوی در دست شهاب را رها کردم، با تمام قدرت روی زنگ فشار اوردم، تا در را باز نکردند دستم را برنداشتم. با باز شدن در، دست شهاب را کشیدم، از حیاط رد شدم، در هال را باز کردم و در همان جا با فتانه که سراسیمه بیرون می‌آمد سینه به سینه شدم. حسین‌اقا، شهین، فرشته و خسرو جلوی تلویزیون نشسته بودند، سینی چای روی میز بود، فرشته مثل همیشه جلو دوید، شادی را از بغل من گرفت، هیچ توجهی به او نکردم انگار چشمانم هیچ کس را جز خسرو نمی‌دید، ضربان قلبم تندتر شده بود با صدایی که برای خودم هم ناآشنا بود فریاد زدم:
- تو با این بچه چکار داری؟ زورت به این می‌رسه خرس گنده! فکر نکردی اگه از اون آب بخوره مریض میشه. چرا سر به سرش می‌ذاری؟
خسرو مظلومانه گفت:
- زن عمو به من چه؟!!#ادامه_دارد...

♦️♦️ارسال به کانال هر روز ساعت 16:30👇*🆔* @ketabkhaniye_telegram
.

1 Woche, 6 Tage her
[‍](https://attach.fahares.com/o0htAIWBf5pztdQRIcaNxg==) ***🆔*** [@ketabkhaniye\_telegram](https://t.me/ketabkhaniye_telegram)

🆔 @ketabkhaniye_telegram

📚 #هنر_خوب_زندگی_کردن
: #آندره_موروآ
مترجم: #دکتر_بیدار
خوانش: #حسین_طاهری
تنظیم و میکس: #باران

♦️#بخش_پنجم
🔸قسمت_پایانی

>>︎پایان کتاب

به سفارش:
CafeVirgool.ir

🔹به آن‌ها که مرا دوست دارند لبخند می‌زنم
و برای آن‌ها که از من متنفرند آه می‌کشم.
آسمان هر جور که بالای سر من قرار دارد بی‌تفاوت است؛
زیرا در درونِ من «قلبی» است که برای مواجهه با هر سرنوشت و تقدیری آماده است.

#بایرون

Ƹ‌‌Ӝ‌‌Ʒ «پایان کتاب» Ƹ‌‌Ӝ‌‌Ʒ

@ketabkhaniye_telegram

#Size: 8.6 MB
#Length: 00:18:46

1 Woche, 6 Tage her

@ketabkhaniye_telegram *📚 #آنا_کارنینا *اثر: #لئو_تولستوی مترجم: #منوچهر_بیگدلی_خمسه#قسمت_57 *♦️ارسال به کانال: دوشنبه و پنج‌شنبه‌ها ساعت 21:00♦️
.
*

2 Wochen her
[‍](https://attach.fahares.com/cuipoOyDNT03Nu7qO0Vljw==) [@ketabkhaniye\_telegram](https://t.me/ketabkhaniye_telegram) *****📚***** [#نبرد\_من](?q=%23%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D9%85%D9%86) *****✍***** [#آدولف\_هیتلر](?q=%23%D8%A2%D8%AF%D9%88%D9%84%D9%81_%D9%87%DB%8C%D8%AA%D9%84%D8%B1) …

@ketabkhaniye_telegram *📚 #نبرد_من #آدولف_هیتلر *مترجم: #عنایت‌الله_شکیباپور *♦️#فصل_سیزدهم 🔸بخش پایانی
📓* جلد دوم کتاب

با صدای: #حسام@B4midni8 تنظیم و میکس: #باران@ketabkhaniye_telegram .**

2 Wochen, 5 Tage her

📌 فولدری با کلی ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی
تدریس ها و جزوات رایگان دکتری و ارشد، کارگاههای رایگان دکتر صاحبی، دکتر اوحدی، دکتر مکری، خودشناسی، خودشکوفایی، کتاب های صوتی، ترجمه مقالات، روان درمانی مثبت نگر، نوشتن پایان نامه با هوش مصنوعی، صفر تا صد وزارت بهداشت، تکنیک های درمانی، آموزش مصاحبه بالینی...

کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنید 👇****
https://t.me/addlist/HFgymMn7yItmZGM0

2 Wochen, 5 Tage her
[‍](https://attach.fahares.com/KbXDr4GJ4TcCxPS6OP9ifA==) ‍ ‍ ‍ [@ketabmkhaniye\_telegram](https://t.me/ketabmkhaniye_telegram)

‍ ‍ ‍ @ketabmkhaniye_telegram

📚 #واقعیت_درمانی
بر اساس تئوری انتخاب
اثر : #دکتر_ویلیام_گلسر
مترجم: #دکتر_علی_صاحبی
#قسمت_سوم

سخنران : دکتر #علی_صاحبی

@ketabmkhaniye_telegram

#Size: 7.4 MB
#Length: 00:15:49
.

2 Wochen, 6 Tage her
[‍](https://attach.fahares.com/o0htAIWBf5qgu83wFuG4pQ==) ***🆔*** [@ketabkhaniye\_telegram](https://t.me/ketabkhaniye_telegram)

🆔 @ketabkhaniye_telegram

📚 #هنر_خوب_زندگی_کردن
: #آندره_موروآ
مترجم: #دکتر_بیدار
خوانش: #حسین_طاهری
تنظیم و میکس: #باران

♦️#بخش_پنجم
🔸قسمت چهارم

🔹 محبت و تحسین و ستایش هیچ‌کدام احتیاج به سن و سال ندارد و برحسب گذشت سنین وضع اخلاقی و صفتی آن‌ها عوض نمی‌شود، بلکه غالباً با گذشتن طوفان‌های جوانی، عشق‌هایی که دچار نقصان بودند در اثر مرور سال‌ها، یک مزه و طعم و لذت عریان و گوارا و دلپذیر پیدا می‌کنند ...

@ketabkhaniye_telegram

#Size: 7.6 MB
#Length: 00:16:32
.

3 Wochen, 5 Tage her
[‍](https://attach.fahares.com/InPfiQI+Tg55Mr1GXfHa1g==) [@ketabkhaniye\_telegram](https://t.me/ketabkhaniye_telegram) *****📚***** [#نبرد\_من](?q=%23%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D9%85%D9%86) *****✍***** [#آدولف\_هیتلر](?q=%23%D8%A2%D8%AF%D9%88%D9%84%D9%81_%D9%87%DB%8C%D8%AA%D9%84%D8%B1) …

@ketabkhaniye_telegram *📚 #نبرد_من #آدولف_هیتلر *مترجم: #عنایت‌الله_شکیباپور *♦️#فصل_یازدهم 🔸بخش دوم
📓* جلد دوم کتاب

با صدای: #حسام@B4midni8 تنظیم و میکس: #باران@ketabkhaniye_telegram .**

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago