ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 5 days, 1 hour ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 month, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 1 week ago
آموزش علم جفر :
علم جفر :
چرخ و مه و مھر، در تمناي تو اند
جان و دل و ديده، در تمناي تو اند
ارواح مقدسان علوي، شب و روز
ابجد خوانان لوح سوداي تو اند
(ابوسعيد ابوالخير)
علوم غريبه :
علوم غريبه به پنج قسمت تقسيم مي شود: كيميا ، ليميا، ھيميا ، سيميا ، ريميا
سپس می رسيم به تفسير اعداد تقدير:
عدد يک می گويد که شما خود ساخته ايد.
عدد دو يعنی مطيع و گوش به فرمان ھستيد.
عدد سه نشان دھنده برون گرا بودن شماست.
عدد چھار از منضبط بودن
عدد پنج از آزادمنشی شما خبر می دھد.
عدد شش می گويد که فردی سازمانگر و ھماھنگ کننده ھستيد.
عدد ھفت از درونگرای ی
عدد ھشت از محکم و پرقدرت بودن حکايت دارد.
عدد نه يعنی فردی ايثارگر و از خودگذشته ايد.
عدد ١١ به معنی روشنفکری
عدد ٢٢ به معنی خويشتنداری است
نحوه محاسبه عدد شخصی شما يا ھمان عدد تقدير ( عدد شانس نیست و فرق میکنه ) :
محاسبه اين عدد به داشتن تبحر خاصی نياز ندارد و خودتان می توانيد با چند جمع ساده به تقديرتان پی ببريد. در ابتدا بايد چند عدد
را به دست آوريد. يعنی عدد سرنوشت و عدد عالمت خورشيدی، تا از اين طريق بتوانيد به عدد تقديرتان پی ببريد. برای محاسبه
عدد سرنوشت بايد عدد سال تولد، عدد ماه تولد و عدد روز تولد خود را با ھم جمع کنيد تا به يکی از اعداد ١ تا ٩ يا عدد ١١ يا
٢٢ برسيد. برای مثال عدد سرنوشت شخصی که در سی ويکم ماه اسفند سال ١٣۵٩ به دنيا آمده باشد، اين طور محاسبه می شود:
٩ = ٨+١= ١٨= ٩+۵+٣+١ = ١٣۵٩ = عدد سال تولد
٣= ٢+١ = ١٢= عدد ماه تولد
۴= ١+٣= ٣١= عدد روز تولد
٧=۶+١=١۶=۴+٣+٩=عدد سرنوشت.
بنابراين عدد سرنوشت شما (٧) است.
در مرحله بعد بايد عدد علامت خورشيدی خودتان را داشته باشيد که در حقيقت به ترتيب ماه ھای سال است
مثلاً اگر در فروردين ماه به دنيا آمده ايد عدد علامت خورشيدی شما ١ است، ارديبھشت ،٢ خرداد ٣ و...
حالا می توانيد عدد تقديرتان را محاسبه کنيد. کافی است عدد سرنوشت خود را با عدد علامت خورشيدی جمع کنيد تا به يکی از
اعداد ١ تا ٩ يا ١١ يا ٢٢ برسيد.
به طور مثال اگر عدد سرنوشت کسی ٧ و عدد عالمت خورشيدی او ٩ باشد عدد تقدير او« ٧ » است:
٧=۶+١=١۶=٩+٧= عددتقدير
#زندگینامهنادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامهقسمتسیویکم
?نادر بخوبی می دانست علیمراد خان از سرزمین های بختیاری خارج شده زیرا همه جای ایل بختیاری را گشته بود ، وی با هوش و نبوغی که با ذات وی عجین شده بود حدس زد که علیمراد خان تنها می تواند به سمت غرب برود لذا دستور داد نیروهای همراهش به سوی شوشتر و دزفول عزیمت کنند
?به علیمراد خان خبر دادند نادر به سوی شوشتر و دزفول در حرکت است ، علیمراد خان که مدتها در رکاب نادر جنگیده و به روحیه و پشتکار نادر کاملا واقف بود پی برد از دست این دشمن سمج راه به جائی نخواهد برد ، لذا به نزد خانواده اش که درون غار همراه وی بودند آمد و رو به آنها گفت ، سرانجام نادر مرا خواهد یافت و تا مرا نیابد از اینجا نخواهد رفت ولی با شما کاری ندارد می ترسم با کشته شدن یا دستگیری من به شما که ناموس من هستید جسارت شود که از هزاران بار مردن برای من بدتر است ، لذا امشب شما را توسط چند راهنمای فداکار به نقطه امنی بفرستم ، چون هم بهتر میتوانم بجنگم و هم آسان تر بگریزم
?مادر علیمراد خان بشدت مخالفت کرد و همسر و فرزندان وی نیز همگی از رفتن خودداری کردند همسر علیمردان خان که زنی زیبا و بلند بالا بود گفت ، در رسم اجدادی ما ننگ است که مرد خود را در دشواریها تنها بگذاریم ما همگی همراه تو میمانیم و دوش بدوش تو می جنگیم و هنگامی که دیدی شکستت حتمی شد ، یکایک ما را بکش و آنگاه مردانه به ما ملحق شو ، هر چه علیمراد خان اصرار کرد سودی نبخشید
?در حدود یکماه گذشت و عاقبت پناهگاه علیمراد خان در دل کوههای زاگورکش کشف شد و علیمراد خان از بالای غار متوجه نزدیک شدن سپاهیان دولتی به سمت غار شد ، وی دوباره نزد خانواده خود امد و از آنان خواست شب هنگام بهمراه چند نفر از همراهانش از آن منطقه بگریزند که مجددا با مخالفت خانواده روبرو شد ، علیمراد خان که خود سرداری جنگ دیده و آزموده بود در بالای ارتفاعات منطقه سنگر گرفت و بشدت به مقابله با دویست نفر که در حال بالا آمدن از کوه بودند شد ، زد و خورد و جنگ و گریز بمدت چهار روز به درازا انجامید تا اینکه سپاهیان دولتی با کمک راهنمایان محلی به نزدیکی غار رسیدند ، علیمراد خان که چنین دید دوباره نزد خانواده اش آمد و با التماس به آنها گفت که خود را تسلیم کنند یا بگریزند ولی باز هم با مخالفت آنان روبرو شد و آنها گفتند تا آخر با تو می مانیم
?شب هنگام ، درست در زمانی که سربازان نادر به نزدیکی ورودی های غار رسیده بودند نزدیک نیمه شب علیمراد خان برخاست و کوچکترین فرزندش را که دختری زیبا و نوجوان بود را با خود به انتهای غار برد و پس از بوسیدن و در آغوش گرفتن وی ، او را به داخل گودالی عمیق و ژرف بدرازای پنجاه متر پرتاب کرد ، چند لحظه بعد فرزند دیگرش را که او نیز دختر جوان و زیبائی بود را به سرنوشت دختر دیگر دچار کرد ، علیمراد خان سپس بسوی همسر دلبند خود آمد و در حالیکه اشک می ریخت با او به قسمت انتهایی غار رهسپار شد ، در کنار گودال دو همسر مدتی با هم گریستند ، همسر علیمراد خان که حال همسرش را دگرگون دید بدون معطلی به درون گودال پرید و دفتر زندگی اش برای همیشه بسته شد
?در کمتر از یکساعت تمام اعصای خانواده علیمراد خان یک به یک درون گودال پریدند ، نزدیکی های دمیدن سپیده صبح ، بجز علیمراد خان و یاران اندک وی هیچکس درون غار زنده نبود
?نادر دستور داده بود که علیمراد خان زنده دستگیر شود ، بهمین خاطر عملیات چهار روز بدرازا کشیده شده بود ، علیمراد خان که اینک مانند پلنگی خشمگین ، آماده هر گونه حادثه ای بود با فراغ بال ، شمشیر از نیام کشیده و آماده بود تا آخرین نفس بجنگد
?زبده ترین و چابک ترین نیروهای دولتی در چشم بهم زدنی ، ناگهان بدرون غار تاختند و به زد و خورد با علیمراد خان و هشت نفر همراه وی پرداختند و در نهایت با کمند اندازی ، موفق شدند علیمراد خان را بهمراه چند تن دیگر از یارانش اسیر و به شوشتر نزد نادر ببرند ، در طول مسیر چند بار علیمراد خان سعی کرد خود را از ارتفاعات به پائین پرتاب کند که با هوشیاری نیروهای دولت ، موفق نشد
?در شهر شوشتر علیمراد خان قبل از آمدن نادر سر به شورش علیه نیروهای حکومتی زده و عده ای از نیروهای حکومتی و خویشاوندان آنها را کشته بود مدت زیادی طول نکشید که علیمراد خان که قبلا دوشادوش نادر در رکاب وی جنگیده بود با سر و وضعی ژولیده و چهره ای در هم شکسته با وی روبرو شد
?علیمراد خان نتوانست در چشمان نادر بنگرد نادر که همرزم سابقش را روبروی خود میدید ناگهان به اسب خود مهمیز زد و از او دور شد سرداران نادر خود را به وی رسانده و از او درباره سرنوشت علیمراد خان پرسیدند نادر گفت من کاری با او ندارم او عده ای را در این شهر کشته وشاکیان زیادی در این شهر دارد او را به ریش سفید شهر و پدر فرماندار سابق شوشتر که بدست علیمراد خان کشته شده بسپارید
#زندگینامهنادرشاه افشار پسر شمشیر
✍نادر که از تشنگی بی تاب شده بود پس از رسیدن به چشمه ، دید پیرزنی در حال پر کردن مشک آب خود است ، نادر بی توجه به پیرزن ، کاسه مسی وی را برداشت تا آنرا در آب چشمه فرو برده و رفع تشنگی کند ، ناگهان پیرزن که تصور می کرد نادر سرباز دولتی است فریاد زد ، چطور بخودت اجازه میدهی بدون اجازه ، به اموال من دست درازی کنی ، مگر نمیدانی اگر نادر بفهمد تو را مجازات می کند ، نادر عذر خواهی کرد و کاسه پیرزن را به او داد و سپس آستین ها را بالا زد تا با کف های دستش آبی بنوشد
?دوباره فریاد پبرزن بلند شد که ای سرباز نادان ، مگر نمی دانی با بدن گرم و عرق کرده نباید آب سرد و خنک بنوشی ، نادر که تشنه بود توجهی به پیرزن نکرد و همین که خواست با دستانش آب بنوشد پیرزن چوبش را داخل آب چشمه کرد و آنرا را به هم زد تا گل آلود و کدر شود و نادر نتواند آبی بنوشد ، نادر که به سختی خشمگین شده بود بر سر پیرزن فریاد زد ، چکار میکنی عجوزه خیره سر ، چرا نمی گذاری آبی بنوشم ، پیرزن گفت ، خاموش باش نادان ، مگر نمیدانی که با خوردن آب سرد با بدن گرم و عرق کرده ، بیمار می شوی
?نادر که دید پیرزن دست بردار نیست خشم خود را فرو برد و در گوشه ای نشست تا گل و لای چشمه ته نشین شود و آبی بنوشد و برود ، چند دقیقه ای نگذشته بود که پیرزن ، کاسه مسی خود را از محلی که آب چشمه میجوشید پر کرد و بدست نادر داد و به او گفت ، حالا می توانی بنوشی پسرم ، چون هم بدنت سرد شده و هم عرقت خشک شده ، نادر سرگرم نوشیدن آب شد که پیرزن چشمش به انگشتر گرانبها و تبرزین و شمشیر بزرگ نادر افتاد (شمشیر نادر بسیار بزرگ و سنگین بود و همچنین تبرزینش ، در کتابی خواندم تبرزین نادر بیست و سه کیلو وزن داشته و هر کسی نمی توانست حتی چند دقیقه با آن بجنگد ولی نادر بمدت طولانی بدون خستگی از آن استفاده میکرد و هیج زره و کلاه خودی استقامت تحمل ضربات سهمگین آنرا نداشت)
?پیرزن ، پس از نوشیدن آب و قبل از رفتن نادر ، رو به نادر کرد و گفت ، بمن دروغ گفتی ، تو یک سرباز ساده نیستی بلکه خود نادر هستی ، نادر بناچار اقرار کرد و گفت درست گفتی مادر ، من خود نادر هستم ، پیرزن به نادر گفت حتی اگر از ابتدا نیز می دانستم تو نادر هستی باز هم همین رفتار را با تو می کردم
?نادر پس از سپاسگزاری از پیرزن گفت ، با وجود شیرزنانی مثل تو در این منطقه ، چرا بعضی از فرزندان شما خطاکار از آب در می آیند ، پیرزن گفت ای سردار دلاور ، آنها گناهی ندارند چون تصور می کنند به پادشاه کشورشان (شاه تهماسب و سلسله صفویه) خدمت می کنند ، آنها پادشاه کشورشان را مایه عظمت و اقتدار کشورشان می بینند ، فرزندان ما همه دلاورند ولی باید آنها را راضی و آگاه کنی نه اینکه با آنها بجنگی ، آنها هموطن تو هستند و مایه عزت و شکوه و اقتدار کشوری هستند که تو پادشاه آنانی و در نبرد با ببگانگان بدون آنان ، هیچ قدرتی نداری
?نادر که به سختی تحت تاثیر حرف های پیرزن روشن بین قرار گرفته بود انگشتر قیمتی اش را از انگشت خود درآورد و به پیرزن داد ، پیرزن انگشتر را بوسید و آنرا به نادر عودت داد و گفت ، من هرگز این انگشتر را قبول نمی کنم زیرا نمی توانم آنرا بفروشم و هر که انرا در دست من ببیند تصور می کند که آنرا دزدیده ام ، نادر آنگاه دست در جیب خود کرد و یک مشت سکه طلا به پیرزن داد و گفت مادر جان ، تو واقعا مایه افتخار من هستی و حالا تمام خستگی جنگها و سختی های آن را از تنم بیرون کردی ، پیرزن هم سریع دست در کیسه ای که به گردن خود آویخته بود کرد و مشتی کشمش و بادام درآورد و به او داد و گفت بخور مادر جان ، تا همیشه تندرست و قوی و سالم بمانی ، نادر با صدای بلند خندید و از پیرزن خداحافظی و بسوی اردوی خود بازگشت
?حرف های پیرزن تاثیر شگرفی بر روی نادر گذاشت ، او هنگامی که به چادر خود رسید سرداران همراهش را احضار و به آنان دستور داد الساعه تمامی اسیران بختیاری که با وی جنگیده بودند را آزاد و از هر گونه شدت عملی نسبت به مردم و ایل بختیاری خودداری کنند ، اسرای ایل بختیاری پس از آزادی به حضور نادر رسیدند ، نادر رو به آنان گفت ، من هرگز به شما ایرانیان اصیل و پاک نژاد ، به چشم دشمن نمی نگرم ، من و شما و اجداد و نیاکانمان همگی ریشه در همین آب و خاک داریم ، اکنون نیز آزادید که هر کجا که خواستید بروید ، دستور داده ام اسب و آذوقه در اختیارتان بگذارند تا به زادگاهتان بازگردید ، با پایان یافتن سخنان نادر ، عده زیادی از جوانان ایل بختیاری به سپاه نادر پیوستند و سوگند خوردند در رکاب وی جانفشانی کنند
?دانستن حق مردم است ?
#زندگینامهنادرشاه افشار پسر شمشیر
✍نادر دستور داد توپخانه ایران دقیقا بر روی یک نقطه از دژ گنجه مستقر شده و همان نقطه را بکوبد در نتیجه در همان روز اول بیش از هفتصد سرباز محافظ دشمن از پای درآمدند ولی فرمانده دژ گنجه دستور می داد حتی بر روی پیکرهای بیجان سربازان کشته شده سنگ و گل و ساروج بریزند و شکاف های ایجاد شده را پر کنند
?شاهزاده گولیتسین که همراه نادر بود پیشنهاد کرد که نادر از توپخانه پیشرفته روسها که بسیار بزرگ و دوربرد است استفاده نماید نادرپذیرفت وی که همه فرمانداران روس موظف به اجرای فرامین او بودند نامه ای به نزدیک ترین پادگان روسها نوشت و درخواست ارسال پانزده توپ نیرومند و سنگین نمود
?با اینکه هوا بسیار سرد شده بود ولی نادر دست از محاصره نمی کشید و بدون توقف دستور شلیک توپخانه به دیواره های مستحکم دژ گنجه را صادر می کرد پس از مدت کوتاهی توپخانه روسها رسید و شلیک توپخانه روسها نیز نتوانست دژ گنجه را تخریب و یا رخنه قابل توجهی در آن ایجاد نماید نادر که مرد یک جا ماندن نبود محاصره دژ را به یکی از سردارانش سپرد و خود با نیمی از سپاهیانش در آن سرمای سخت به سوی شهر شماخی حرکت کرد پس از رسیدن به آنجا دستور کوچ ساکنان را صادر کرد و سپس دستور داد شهر ویران و با خاک یکسان شود زیرا معتقد بود موقعیت شهر طوری است که هر زمانی می تواندباعث طمع بیگانگان و دردسر سپاهیان ایران شود
?نادر سپس با بهره گیری از اسرای عثمانی شهر تازه ای بنام آق سود در آن حوالی ساخت و ساکنان شماخی را در آن سکنی داد
?در این زمان به نادر خبر دادند عبداله پاشا با سپاهی گِران شامل سی هزار پیاده و پنجاه هزار سواره به تفلیس (پایتخت فعلی گرجستان) آمده و قصد دارد پس از سرمای قفقاز به ایران حمله کند
?همه نیروهای نادر بیش از پنجاه و پنج هزار سرباز که آن هم در مناطق مختلف قفقاز بطور پراکنده مستقر بودند نبود و سپاهیانی هم که مستقیما همراه و زیر نظر نادر بودند نیز بیش از هجده هزار نفر نبود
?خبر ورود هشتاد هزار سپاهی ترک به تفلیس که با ده هزار نیروی مستقر در دژ تفلیس بالغ بر نود هزار می شد برای نادر خبر بسیار ناخوشایندی بود زیرا یکی از سرداران نادر بنام صفی خان بغایری ، با پانزده هزار نیرو برای محاصره دژ تفلیس در حال رسیدن به آنجا بود و چنانچه عبداله پاشا از تعداد نیروهای اعزامی به تفلیس آگاهی می یافت قتل عام نیروهای صفی خان تا آخرین نفر قطعی بود لذا نادر در آن سرمای سخت دستور حرکت به سوی تفلیس را صادر کرد
?یکی از عادتهای نادر که همیشه منجر به غافلگیری دشمنان می شد این بود که از بین چند مسیر همیشه سخت ترین و ناهموارترین راهها را برای رسیدن به دشمن انتخاب می کرد لذا نادر دستور حرکت سریع سپاه خود آن هم از دشوارترین مسیر را صادر و به کمک صفی خان بغایری شتافت و پس از مدت کوتاهی به وی ملحق شده و دور تا دور تفلیس را به محاصره درآورد
?پس از محاصره تفلیس با توجه به اینکه عبداله پاشا در دژ شهر سنگر گرفته بود نادر که توپخانه ای نیز با خود نیاورده بود ادامه محاصره شهر را صلاح ندید و دستور داد که تمامی نیروهای ایران بسوی دژ ایروان (پایتخت فعلی ارمنستان) که استحکام دژهای گنجه و تفلیس را نداشت تاخته تا ضمن اینکه آنجا را از چنگ عثمانیان خارج نماید عبداله پاشا را مجبور به مداخله و جلوگیری از سپاهیان ایران نماید
?حیله و ترفند نادر موثر افتاد و عبداله پاشا که شنید نادر بسوی ایروان حرکت کرده چون میدانست که شهر ایروان تاب مقاومت در برابر سپاه ایران را ندارد ناچار شد برای نجات ایروان نیروهای خود را از تفلیس خارج و مستفیما با نادر به مقابله بپردازد
? نادر فورا با چند پیک تندرو آنها را به شهرهای مختلف قفقاز که نیروهای ایران سرگرم محاصره آنها بودند فرستاد و فرمان داد برای مقابله با عبداله پاشا به سپاه اصلی نادر بپیوندند نیروهای عبداله پاشا و نادر در ده کیلومتری آق کندی به یکدیگر رسیدند و در مقابل هم اردو زدند
?نادر قبل از اینکه به آق کندی برسد دستور داده بود پنج هزار نفر از سواران سپاهش در نقطه ای دور از اردو و میدان جنگ در نقطه ای کوهستانی که مشرف به میدان جنگ بود پنهان شوند و بدون اینکه صدائی از آنان بلند شود و یا تحرکی از آنان سربزند فقط منتظر علامت و دستور نادر باشند تا وارد میدان جنگ شوند
?بامداد روز جنگ نیروهای ترک مانند مور و ملخ به سپاهیان ایران تاختند جنگی هراس آور و بی رحمانه در گرفت ،نادر مانند همیشه تبرزین کشان وسط میدان با رشادتی بی نظیر بدون ترس از مرگ می جنگید و سپاهیان ایران نیز با سرسختی تمام تاخت و تاز همه جانبه ترک ها را تحمل می کردند
?عبداله پاشا که از زیادی نفرات خود که بیش از دو برابر نیروهای ایران بودند غرّه شد و با دلگرمی به توپچیان فرمان شلیک صادر کرد
?دانستن حق مردم است ?
#زندگی_نامه_نادرشاه افشار پسر شمشیر
#ادامهقسمتبیستوهفتم
?بزرگان و مردم از خود می پرسیدند چه نیرو و توانی در وجود این مرد نهفته است که یکدم او را آسوده نمی گذارد و پیوسته در حال جنب و جوش و تکاپوست؟
?نادر اما در میان گرد و غبار و خاک های آغشته به لخته های خون سربازانش بدنبال غرور و سربلندی گمشده ایران می گشت ، او از غرور سرکوب شده دهساله اخیر ملت ایران رنج می برد و به همین انگیزه خوشگذرانی را بر خود حرام کرده بود تا شکوه و عظمت ایران را دوباره زنده کند
?هنگام خروج سپاه نادر از اصفهان به سمت قفقاز ، شاهزاده گولیتسین نماینده امپراطوری روسیه خود را به نادر رسانید و با تقدیم نامه سراسر احترام آمیز ملکه کاترین بهمراه نادر به سمت قفقاز حرکت کرد
?روس ها پاسخ اولتیماتوم نادر را توسط شاهزاده گولیتسین به این مضمون داده بودند با کمال میل شهرهای ایران را که تحت اشغال آنهاست را تخلیه خواهند کرد ، شاهزاده گولیتسین همچنین به نادر پیشنهاد کرد تا در جنگ با ترک ها از حمایت امپراطوری روسیه برخوردار شود
?نادر با ترجمه سخنان شاهزاده روس خندید و گفت شاهزاده عزیز ، این را بدان که شیر در جنگ با شغال ، نیازی به کمک خرس ندارد
و سپس اضافه نمود ، ملت ایران هیچ خاطره خوبی از روس ها ندارد و فراموش نمی کند که در پی تقاضای کمک شاه تهماسب دوم ، بجای کمک به ایران با ترک ها بر سر تقسیم شهرهای ایران توافق کردند
? گولیتسین گفت ، مسلما هر کشوری برای منافع خود پیمان می بندد ، آنروز سود ما در توافق با ترک ها بود ولی امروز سود ما در گروی اتحاد با شماست ، نادر گفت ما و ترک ها مسلمان هستیم و جنگ میان ما جنگ دو برادر و دو خانواده است و فرد دیگری حق دخالت در نزاع دو برادر را ندارد ، شاهزاده خاموش ماند و چبزی نگفت
?نادر بهمراه سپاهیان ایران با سرعت تمام خود را به اردبیل رسانید و پس از عبور از رود ارس به حاکم عثمانی شیروان نامه نوشت که سریعا شهر را تخلیه و الا با سر و کارش با شمشیر یلان ایران خواهد بود ، حاکم شیروان به پیک نادر گفت به فرمانده ات بگو ،ما شیروان را با شمشیر لزگی تصرف کردیم و با شمشیر لزگی هم از آن محافظت می کنیم
?طولی نکشید که شیروان به تصرف نادر درآمد و حاکم شهر با باقیمانده سپاهیانش به کوههای اطراف پناهنده و فراری شد
?در این هنگام شاهزاده گولیتسین مجددا به حضور نادر رسید ، شاهزاده روس با تعجب مشاهده کرد نادر بر روی تخته سنگی نشسته و آستین های خود را بالا زده و شمشیرش را روی زانو نهاده و مشغول خوردن نان و پیاز و سبزی بعنوان نهار بود ، نادر در همان حال به شاهزاده گفت به ملکه تان بگو هر چه زودتر دربند و بادکوبه را تخلیه نماید و پاسخ ما را نیز هر چه زودتر بدهید تا تکلیف خود را همین حالا که در منطقه هستیم بهتر بدانیم ، همانشب شاهزاده روس نامه ای به دربار روسیه فرستاد و اینطور نوشت نادر را دیدم در حالی که لباسش بوی خون می داد و سخنانش بوی جنون ، او در حالیکه شمشیرش را در آغوش گرفته و نان و پیاز و سبزی میخورد ، از ما خواسته فورا شهرهای اشغال شده کشورش را تخلیه کنیم ، من اخطار می دهم این مرد دارای نیروی بی حساب است ، و چنان در میان سربازانش نفوذ دارد که اگر بگوید بمیرید ، فورا می میرند ، با این حال شکمش را با نان و پیاز سیر می کند و اصلا دربند آسایش و راحتی نیست ، حرفی هم بزند عمل می کند ، من پیشنهاد می کنم سخنان او را جدی بگیرید
?دولت روس بیدرنگ با تمامی خواسته های نادر موافقت و تمامی شهرهای اشغال شده را تخلیه و به نمایندگان ایران تحویل داد
?نادر پس از تصرف شیروان بسوی داغستان حرکت کرد در اینموقع به نادر خبر دادند لزگی ها به تحریک عثمانی ها به سرکردگی شخصی بنام سرخای سر به شورش برداشته اند ، نادر با شنیدن این خبر گفت شنیده ام لزگی ها خیلی خوب می رقصند ، حال چنان با این شمشیر آنها را به رقص وا می دارم که هیچگاه فراموش نکنند
? نادر دستور حمله داد
هوا رفته رفته در آن منطقه صعب العبور سرد و سردتر می شد نادر میخواست قبل از بارش های سنگین برف که در آن منطقه امری عادی بود کار لزگی ها را یکسره کند به همین دلیل سپاه خود را از دو جناح از میان صخره های بلند و کمرکش کوهها و تنگه های باریک با سختی فراوان عبور داده و ناگهان از شرق و غرب مانند صاعقه بر لزگیها فرود آمد لزگی ها با دادن تلفات فراوان و اسارت با زحمت زیاد حلقه محاصره نادر را شکافته و در میان کوههای منطقه خود را به شهر گنجه رسانده و سنگر گرفتند
?در این حال برف سنگینی منطقه قفقاز را سفید پوش کرد و سرمای شدیدی بر منطقه حاکم شد ولی سپاه ایران در سرمای استخوان سوز منطقه با حمل توپخانه وتجهیزات سبک و سنگین و عبور از دامنه های یخ زده کوهها به گنجه رسید و دژ مستحکم گنجه را محاصره کرد، توپخانه ایران شروع به غرش میکرد و بدستور نادر فقط یک نقطه را می کوبید
#زندگی_نامه_نادرشاه افشار پسر شمشیر
✍نادر پس از عقد پیمان با عثمانی و بازگرداندن شهرهای اشغالی ایران به سمت اصفهان در حرکت بود که به وی خبر دادند که سردار محمد بلوچ به طرفداری از شاه تهماسب دوم دست به شورش زده و با پشتیبانی استانداران شوشتر و بندرعباس و کرمان و بلوچستان و عشایر بختیاری و قشقائی ، لشگری چهل هزار نفره ای آراسته و قرار است که به اصفهان تاخته و پایتخت را از سلطه استاندارش خارج و مجددا شاه تهماسب دوم را که اینک در مشهد تحت نظر بود را به تخت سلطنت ایران بنشاند
?نادر مستقیما از بغداد با راهپیمائی سریع ابتدا خود را به شوشتر که استاندار آن با سردار محمد خان بلوچ متحد شده بود رسانید سرعت عمل و آمدن نادر به شوشتر چنان برق آسابود که مدافعان شهر و حاکم هوادار آن بدون هر گونه عکس العملی تسلیم نادر و سپاهیانش شده و دل به قضاء و قدر سپردند بدستور نادر تمامی سرداران و حاکم شوشتر در میدان بزرگ شهر اعدام شدند
?نادر بلافاصله لشگر سی هزار نفره خود را به دو قسمت تقسیم کرد و ده هزار نفر از آنان را به سرپرستی سردار تهماسب خان جلایر به سوی سردار محمد خان بلوچ اعزام کرد و خود نیز در راس بیست هزار نفر با فاصله چند ساعت راه بدنبال سردار جلایر به سوی سردار محمد خان بلوچ شتافت
?سپاه ده هزار نفره تهماسب خان جلایر در محلی بنام دو گنبدان به محمد خان بلوچ رسید محمد خان بلوچ که دریافت تعداد نیروهایش چهار برابر نیروهای تهماسب خان است با خیالی آسوده با تمام نیرو به تهماسب خان تاخت جنگ سختی درگرفت و سردار جلایر ضربات سختی را تحمل میکرد ولی بدستور نادر که سپرده بود تا رسیدن او پایداری کند با سختی زیاد مقاومت می کرد
?در گرماگرم نبرد که نیروهای سردار جلایر در حال از هم پاشیدن بود سپاه بیست هزار نفره نادر با آوای بوق و کرنا به میدان جنگ رسیدند و نادربا تبرزین و فریادهای رعد آسا پیشاپیش لشگریانش به قلب سپاهیان غافلگیر شده محمد خان بلوچ تاخت
?محمد خان بلوج سردارِ یکه سوار و محبوب نادر که سالیان دراز همراه و دوشادوش اوجنگیده بود تا این لحظه تصور می کرد نادر هنوز از بغداد به ایران بازنگشته لذا با دیدن نادر پی برد که چنانچه در این جنگ شکست بخورد با شدیدترین مجازات ها روبرو خواهد بود لذا به نیروهایش دستور داد با تمام قوا حمله کنند و کار نادر را یکسره کنند
?سپاه محمد خان بلوچ به مرور از حالت حمله به دفاع پرداخته و در نهایت آثار شکست در سپاه وی پدید آمد و بناچار اندک اندک دست به عقب نشینی زده و در نهایت گریخت و پس از اینکه شهرهای شیراز و جهرم و لار و شوشتر از پذیرفتن وی خودداری کردند به ناچار با باقیمانده سپاه خود به جزیزه قیس (جزیزه کیش فعلی) عقب نشست نادر سردار جلایر را به تعقیب وی گماشت و خود به اصفهان بازگشت نادر دستور داد که به هر طریقی محمد خان بلوچ را زنده به نزدش بیاورند
?سردار جلایر در نهایت توانست باقیمانده نیروهای محمد خان را در جزیره کیش تار و مار و او را زنده دستگیر و به نزد نادر بیاورد به نادر خبر دادند محمد خان با التماس می گوید مرا بکشید چون توان دیدن روی نادر را ندارم نادر دستور داد بر چشمان وی میل بکشند (او را کور کنند) و سپس او را به نزدش بیاورند دستور نادر اجراء و هنگامی که محمد خان را به نزد نادر می آوردند در یک فرصت مناسب خنجر نگهبان همراه خود را کشیده و با فرو کردن آن در قلبش خود را از خجالت و شرم روبرو شدن با نادر خلاص کرد نادر از شنیدن مرگ سردار محبوبش متاثر شد و دستور داد او را با احترام بخاک بسپارند و به خانواده وی نیز مبلغ قابل توجهی برای گذران یک زندگی آبرومند پرداخت نمایند
?نادر پس از ورود به اصفهان توسط عبداله پاشا و عبدالکریم افندی نمایندگان دولت عثمانی دریافت امپراطوری عثمانی که طبق پیمان نامه بغداد متعهد شده بود شهرهای ایروان (ارمنستان) و تفلیس (گرجستان) و باکو (دولت آذربایجان) را تخلیه و به نماینده دولت ایران تحویل نماید از واگذاری شهرهای یاد شده خودداری کرده و اعلام نموده چون در این هشت سالی که شهرهای موصوف را در اشغال داشته و سازندگی هایی داشته بایستی دولت ایران تماما خسارات وارده را پرداخت کند ضمن اینکه دولت عثمانی با وجود دریافت خسارت در دو سال بعد از آن به اشغال شهرهای ایران خاتمه خواهد داد نادر با فریاد بر سر عبداله پاشا نماینده عثمانیان گفت بخداوند بزرگ و یگانه یک روز هم مهلت نخواهم داد ، یا هم اکنون شهرهای قفقاز (منطقه قفقاز در قدیم و در حال حاضر مشتمل بر چهار کشور آذربایجان ، گرجستان ، ارمنستان و چچن و اینگوش فعلی است) را تخلیه می کنید و یا تبرزین من این لکه ننگ ده ساله را از دامن ملت ایران پاک خواهد کرد
?نادر فرمان بسیج عمومی داد و در اندک مدتی با هشتاد هزار نیرو بسوی قفقاز براه افتادبدون یک روز استراحت
?دانستن حق مردم است ?
#زندگی_نامه_نادرشاه افشارپسر شمشیر
#ادامهقسمتبیستوسوم
?زهر تمامی فعالیت های مهاجمین رو به سوی نادر داشت ، حمله کنندگان در چند دقیقه اول پی بردند با نیزه و شمشیر در مقابل این یلان و پهلوانان بی نظیر دوران ، راه بجائی نخواهند برد لذا بر آن شدند نادر را با تیراندازی از پای درآورند یکی از تیرها به شانه نادر خورد و بازوی او را غرق خون کرد ، دومین تیر به گردن اسب محبوب نادر اصابت و نادر از اسب سرنگون و به زمین غلطانید ، ترکها با دیدن این صحنه ، فریاد زدند نادر کشته شد ، نادر کشته شد
?این وضعیت مدت زیادی بطول نینجامید و در مقابل چشمان حیرت زده همگان ، نادر با توان و پایداری معجزه آسای خود از زمین برخاست و اسب بی صاحبی را یافته و بر روی آن جهید ، اکنون سربازان ایران بودند که با شادی و هلهله فریاد می زدند زنده باد نادر ، زنده باد نادر
?نادر با وجود زخمی که برداشته بود با وجود اصرار و سپس التماس فرماندهان خود ، مبنی بر عزیمت به چادر فرماندهی ، گوشش بدهکار نبود و هنوز می جنگید و به سربازان خود روحیه می داد ، گویی در وجود این مرد چیزی بنام آرامش و خستگی وجود نداشت و در بدن این مرد ، دو قلب می تپید ، تمامی ترک ها که اینک نادر را بخوبی شناخته بودند پیوسته از جهات مختلف ، نوک پیکان تمامی حملات خود را بر روی نادر متمرکز کرده بودند ، در یکی از حملات دسته جمعی ، ترکها مجددا با تیر اندازی نادر را مورد هدف قرار داده و اسبش نیز توسط نیزه داران دشمن از پای درآمد ، نادر مجددا بر روی زمین غلطیده بود و با همان تن مجروح مجددا بر پای خود ایستاده و این بار همچون سرباز پیاده ، شمشیر از نیام کشیده به چپ و راست می تاخت
?در این احوالات هولناک ، عده ای سرباز فداکار و از جان گذشته ایرانی ، با سختی زیاد و کوششی مثال زدنی خود را به نادر رسانده و او را که دچار ضعف ناشی از خونریزی نیز شده بود را بر بالای اسبی نشانده و با رم دادن اسب بسوی اردوگاه ایران ، جلوی سربازان ترک که قصد تعقیب نادر را داشتند را مردانه سد کرده و سپس دیوانه وار با آنها به زد و خوردی خونین پرداختند ، هر چند حتی یکنفر از آنان زنده نماند و همگی شربت مرگ نوشیدند ولی مقصود آنان که خلاصی و زنده ماندن نادر بود محقق شد
?نادر با همان تن زخمی دستور عقب نشینی صادر کرد و برای اینکه در عقب نشینی تلفات کمتری به نیروهایش برسد تاکید کرد این کار در حالت جنگ و گریز انجام شود
?در این جنگ توپخانه و ساز و برگ و تجهیزات سبک و سنگین و خواربار و آذوقه ایران ، همه به دست ترکها افتاد و سه هزار ایرانی به اسارت درآمدند و بیست و پنج هزار نفر کشته شدند ، ترکها نیز در این جنگ ، بیست هزار کشته دادند
?در آنسوی میدان نادر شکست خورده ، زخمی و خسته در چادر خود ، سر در گریبان غم و اندوه فرو برده بود، نادر در همان حال که طبیب اردو در حال بستن زخم ها و جلوگیری از خونریزی بود دستور داد سریعا پیکی به سوی بغداد اعزام و به نیروهای محاصره کننده اخطار شود هر چه زودتر دست از محاصره بغداد برداشته و بسرعت عقب نشینی کنند
? از اینطرف سرداران پیروز عثمانی برای عرض تبریک به چادر توپال عثمان پاشا رفتند و هر کدام برای خوشامد توپال عثمان مطلبی می گفتند ، در این میان توپال عثمان رو به سردارانش گفت من در تمام جنگهائی که تا بحال داشته ام چنین جنگجوی دلاور ، و چنین سربازانی فداکار را ، در هیچ جائی ندیده ام ، نادر دو بار زخم برداشت و از اسب فرو افتاد ولی با روحیه و اعتماد به نفسی مثال زدنی دوباره برخاست و فرماندهی خود را از سر گرفت و اگر گرد و خاک و تشنگی سربازان نادر ، به کمک ما نیامده بود شکست ما هم از این مرد خستگی ناپذیر ، دور از انتظار نبود ، توپال عثمان از اینکه نادر زنده مانده بود ابراز شادمانی کرد و گفت که دلبستگی شدیدی به نادر در قلب خود احساس می کند
?توپال عثمان پاشا هم سریعا پیکی را روانه بغداد کرد تا شکست نیروهای ایران را به احمد پاشا گزارش نماید ، هر دو پیک ایران و عثمانی هر کدام جداگانه و با دو پیغام متفاوت بسوی بغداد روانه شدند ، منطقه هر لحظه آبستن حوادث جدیدی بود و بسته به این بود ، کدام پیک ، زودتر به خود را به بغداد برساند
?ادامه دارد .....
?دانستن حق مردم است ?
ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 5 days, 1 hour ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 month, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 1 week ago