𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
هفت ماه. چیزی حدود صد و سی و چهار ساعت. بهش عادت کردم. همزمان که میخندیدم، قلبم میشکست. خیلی از اتفاقات رو من هم تجربه کرده بودم. حس نزدیکی زیاد. همهشون رو دوست دارم و حالا نمیدونم باید با زندگیم چیکار کنم. آه. دربارهی گلگرها چه میشه گفت؟ فرنک، پدر بیمسئولیت که هرگز نمیتونی ازش متنفر نباشی ولی به خودت میای میبینی داری به خاطر طفلکی بودنش گریه میکنی. فیونا، شبیه به آدمی که دلت میخواد باشی. مستقل، قوی و ادامهدهنده. زمین میخوره و بلند میشه. دوستش داری. لیپ، باید راهش رو پیدا کنه، مگه نه؟ درش میبینی که نباید جایی بمونی که تمام پتانسیلت رو هدر میده. حامی، گاهی خودخواه و خیلی کلهشق. ایان، بهت یادآوری میکنه که باید خودت رو بپذیری و برای عشق تلاش کنی. اونی که درک میکنه، مهربون و خوشقلبه. دبی، تلاش کردی دوستش داشته باشی ولی فقط تونستی درکش کنی، نگرانیهاش رو بفهمی و امیدوار باشی روزی خودش رو دوست داشته باشه. کارل، جایزهی بهترین رشد شخصیت در سریال رو میشه بهش تقدیم کرد. عادل، کمی خنگ و سرسخته. بخش بزرگتری از قلبت رو بهش میدی. لیام، عزیز و کوچک. اونی که گاهی خیلی نگرانت میکنه و باعث میشه تحسینش کنی و احساساتی بشی. خیلی ناز. وی و کِو، یکی از بهترین زوجهای تخیلی. همه چیز متعادل، جالب و حتی کمی عجیبه بینشون. ولی از پسش برمیان. شیملس، ازش خیلی یاد گرفتم. امید به دیدن یک قسمت قبل خواب، روزم رو بهتر میکرد. احتمالن حالا کمی با هفت ماه پیش متفاوتم. خودم رو پس نمیزنم، بیشتر ریسک میپذیرم و سعی میکنم به اندازهی نیاز شرم داشته باشم.
دو ساعت به طلوع آفتاب باقی مونده. در تختت چهارزانو زدی و مدام پلیلیستت رو تغییر میدی. روز اول زمستونه. تمام شب دلتنگ بودی. حافظ گفت بهار زندگیت از راه رسیده و همه چیز قراره خیلی خوب پیش بره. بهش اعتماد میکنی. غذای موردعلاقهت، چند دونه انار، یک قاچ هندوانه و چای خوردی. خوشگلتر از همیشه بودی با گونهها و لبهای از سرما قرمز. تمام روز سعی کردی باحوصله و مهربون باشی. به شاگردهات نزدیک بشی و لبخند بزنی. حالا فصلی که دوست داری از راه رسیده و تو باید تمرین بزرگ شدن بکنی. باید یاد بگیری دقیقن با چند لایه لباس سرما نمیخوری و همچنان خوشتیپ میمونی. یادت بمونه غذات رو بگیری. بتونی انتظار رو راحتتر تحمل کنی. کلمهها در زبانهای مختلف رو در ذهنت نگه داری. تولدها رو فراموش نکنی. بیشتر از همیشه عاشق، زنده و خوشحال باشی. همه رو یاد میگیری. به قول رزالیای عزیزت، قدم به قدم.
کاش میتونستم تلپورت کنم و فقط امشب خونه باشم. به یلدایی که تنها و دورم و فقط بافت قرمز میپوشم، دسر اناری میخورم و کمی حافظ میخونم، عادت ندارم.
حس میکنم حالا بیشتر از هر آهنگی، به این یکی نزدیکم. جاده، پشت سر گذاشتن خاطرهها، قلب بیقرار و شروع دوبارهی زندگی.
به جا گذاشتن ردی از خودت روی کتابها تجربهی مطالعهشون رو شگفتانگیزتر میکنه. با مدادهای رنگی زیر کلماتی که دوست دارم، خط میکشم. کنار جملههای بامزه لبخند میکشم. از حسم پس از خوندن فصلی دربارهی بوهای کتابی مینویسم و دوباره کتاب رو از نیمه باز میکنم و سعی میکنم بوش رو در بینیم نگه دارم. همینگوی از معشوقهش، پاریس و کتابفروشی شکسپير و شرکا میگه یا از تلاش برای رساندن اولین نسخهی یک کتاب از راه دریا. به معلم ادبیات اخوت حس نزدیکی دارم. الهامبخش و خوشتیپه و به نظر میاد که میتونه خیلی راحت و درست حرف بزنه. آخر هر فصل چند کلمه مینویسم. از حسم، حالتی که درش قرار داشتم، خوراکیای که کنارش خوردم، راه رفتن مورچه روی صفحات کتابم یا سریالی که مامان در پسزمینه تماشا میکرد. برای صبحانه در لیوانی که از ملیکا هدیه گرفتم قهوهای با شیر زیاد درست میکنم و سیب سبزی که خودم دستچین کردهام رو گاز میزنم و همزمان انگار این اخوته که رو به روی من نشسته و میگه «در ادامهی بحثمون میخوام از کلاسیکها و اهمیت بازخوانیشون باهات حرف بزنم.» و من حس میکنم که دوستش هستم نه یک مخاطب که برای اولین بار باهاش برخورد میکنه. حالا لیست مهمی از نویسندهها دارم که دلم میخواد خودم رو در آثارشون غرق کنم و یک کتاب که هر وقت به خونه برگردم با ورق زدن صفحاتش پرت میشم به روزهای این تابستون.
«بدنت را دوست دارم، روحت را و لباسهایت را.» وقتی عاشق کسی هستی چه چیزش را دوست داری؟ لباسهایش، کتابهایش و مسواکش را. همهی مصنوعات، همهی کالاهایی که پیشتر اشیایی بیجان بودند حالا بیان حال او میشوند و ساحتهای مختلفش را احیا میکنند.
خاطرات کتابی
-احمد اخوت
دلم میخواد از ماجراهای این چند هفته بنویسم. همزمان خیلیهاشون برام کمرنگ شدن و لحظهای که از سکوی قطار بالا اومدم همه رو رها کردم. روی تخت دراز کشیدم و پس از سه ماه دارم به خونه برمیگردم. در سه روز گذشته فقط چند ساعت خوابیدم و وعدههای غذایی رو فراموش کردم و حالا با چند بيسکوئيت زندهم. امروز همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، غریبهها باهام مهربون بودن و خیلی خوششانس بودم که دو دقیقه قبل از حرکت قطار بهش رسیدم. بالشت قطار اذیتم میکنه و این شلوارم چندان راحت نیست. از پنجره به بیرون نگاه میکنم، همه چیز تاریکه و فقط چند نور کوچک میبینم که بهم چشمک میزنن.
شاید کاری رو برای مدت طولانی انجام بدی، بارها تحمل کنی و نادیده بگیری، شاید سعی کنی باهاش کنار بیای و ادامه بدی ولی یه جایی و در یک لحظه دیگه نمیتونی. خستهم و تحمل همه چیز به نظر غیرممکن میاد. زنده موندن و طاقت آوردن سختترین کاریه که باید این هفته انجام بدم.
گاهی فکر نمیکنی بگذره، زنده بمونی و بخندی. ولی میگذره، قلبت دیگه مچاله نمیشه و زندهتر و خوشحالتر از همیشه میشی. اون شبهای طولانی و کشنده تموم میشن.
اینکه فکر کنید میتونید دو تا درس ۴ واحدی رو در شب امتحان یاد بگیرید، فکر اشتباهیه. فعلن دارم سعی میکنم که بخونم و بفهمم ولی به سختی پیش میرن. تا اولین امتحانم ۸ ساعت و تا دومی ۱۵ ساعت باقیست. در طول ترم درس بخون عزیزم.?
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago