صبخر🪿.

جدی جدی فقط ۶ روز دیگه مونده.

خواستم برم نون تازه بگیرم بیام،لباس پوشیدم در قفل کردم رفتم پایین هرچقد تلاش کردم در ساختمون باز نشد، بعد از کلی زور زدن به فکرم رسید برگردم بالا با آیفون در باز کنم دوباره برم پایین، اومدم بالا در باز کردم توی این فاصله تا در قفل کنم و آسانسور بیاد که سوار بشم برم پایین همسایه پایینی از بیرون اومده بود توی ساختمون در رو بسته بود و دوباره مجبور شدم برگردم بالا و همه مراحل رو تکرار کنم :))))))))))).
توی این فاصله سه برابر بیشتر گشنه‌م شد و درسته که به هرحال رفتم نون بربری تازه خریدم ولی کوفتم شد انقدر که توی مسیر رسیدن بهش تلاش کردم.

توصیف‌های این موزیک چاووشی...♥️

یه مریض داشتیم فامیلی‌ش "کونانی" بود، یکی از آشناهاش اومد ملاقاتش، زبونم نچرخید گفتم آقای "کونی" تخت ۱۳عه?
قیافه ملاقاتیه: ?

شب بخیر،
امیدوارم فردا روز خوبی باشه براتون?.

هر خانه، یک پرنسسعلی?.

لعن و نفرین و دشنام بر pms، پریود و مشتقاتش.

از بیرون که اومدم له بودم،
مثل یک غازی که لحظات آخر عمرش رو سپری میکنه پهن شدم توی تخت و قادر به انجام هیچ‌کاری نبودم، امین گفت شام بریم بیرون خوشحال بشی؟ گفتم نه‌‌‌. گفت بریم فلان جا که سیب زمینی با سس آلفردوشو خیلی دوس داری؟ گفتم نه. گفت شام سفارش بدم بیارن؟ گفتم نه.
در نهایت همونجوری پهن بودم، امین درساشو خوند تموم شد، شام سفارش داد، توی تخت شام خوردیم گل یا پوچ دیدیم، نازی نازیم کرد، باهام صحبت کرد دیگه کم کم از اون جلدم بیرون اومدم پاشدم خونه رو مرتب کردم که قبل از خواب خیالم راحت باشه و خوشحال باشم.
این مرد خیلی منو بلده، خیلی بیشتر از چیزی که خودم بلدم.
میزان عشق و علاقه‌ای که بهش دارم رو نمیتونم توصیف کنم♥️.

وقتش نیست مسئولین‌ یه تمهیدی بی‌اندیشند که‌ همسران/پارتنران کادر درمان در شیفت‌های شب بتوانند در بیمارستان باشند؟