Shervin's Novel

Description
Welcome to Sherwin's novel channel💙
•پارت های رمانها پین شدن•
رمان درحال پخش:«تظاهر»
Code:222
Instagram fanpage :inshervine _ shervingraphy

اینجا ناشناسارو جواب میدیم:👇
@inshervine

لینک پارت اول تظاهر:
https://t.me/Shervinsnovels/5421
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

3 weeks, 6 days ago

شرط لایک
۵۰ like ❤️
100 comment ✍🏻
برای اینکه فصل ۲ رو بنویسم باید این شرط رعایت شه

3 weeks, 6 days ago

آهنگی که شروین توی ماشین پلی‌کرد:
قسمت45
#تظاهر🌓

3 weeks, 6 days ago

_معاملرو قبول کن تا ولش کنم...وگرنه..
تفنگو توی گیجگاه ماهک فشار دادم که همراه با جیغ ماهک رئیس ترسید:
+باشه،باشه قبوله.
بعد به یکی از بادیگاردا اشاره کرد که نیرارو بیارن.
چند دقیقه بعد نیرارو با دستای بسته آوردن پیشمون.
با دیدنش بدون توجه به چیزی ماهکو ول کردم و به سمتش رفتم،با چشمانی پر از اشک بهم زول زده بود که بغلش کردم:
_میدونم کارم بخشش نداره،ولی تونستم جبران کنم،برو نیرا بدون اینکه به پشت سرت توجه کنی از اینجا برو.
همون حین سریع دستاشو باز کردم و رو‌به رئیس گفتم:
_نیرا میره،من میمونم،میخواین بکشین یا هرچی،هستم در خدمتتون.
همون لحظه نیرا پرید وسط حرفم:
+شروین...نه..
برگشتم سمتش و دوباره بغلش کردم:
_هیششش...برو نیرا،وقت تاوان دادن من رسیده.
+چرا باهام این کارو کردی شروین؟
_نپرس نیرا هیچی نپرس،فقط برو.
اشکام امون نمیدادن،نگاه های پر از تاسف نیرا داشت ذره ذره آبم میکرد،تحمل دیدن چشماشو نداشتم،چند قدم ازش فاصله گرفتم و منتظر موندم تا بره.
آروم آروم داشت به سمت در قدم بر میداشت که همون لحظه متوجه تفنگ رئیس به سمتم شدم و با خودم گفتم:
_اینم آخر خط شروین..
چشامو بستم و فقط صدای شلیک گلوله و جیغ ماهکو شنیدم،چشامو باز کردم و نیرارو دیدم که خودشو جلوی گلوله انداخته بود.
با دیدنش شوک شدم،و محکم گرفتمش:
_نیرا؟نیراا؟
نتونست روی پاش وایسه که به زمین افتاد و منم همراه باهاش نشستمو سرش رو بغل گرفتم:
_نیرا چیکار کردی؟چرا این کارو کردی؟
به همراه دردی که میکشید بریده بریده جواب داد:
+گ..گفته بو..دی من قراره نجاتت ب..بدم،دیدی؟نجاتت دادم.
همون لحظه بادیگاردا جلو اومدن تا نیرارو ازم بگیرن اما مقاومت کردم که ماهک داد زد:
+کسی سمتشون نره..
و رو‌به باباش ادامه داد:
+بابا همین الان زنگ بزنین اورژانس،وگرنه دیگه منو نمیبینین.
به همراه اشکایی که از چشمم می‌ریخت لبخندی به ماهک زدم و با سر ازش تشکر کردم.
همونطور که نیرا تو بغلم بود موهاشو نوازش کردم:
_خوب میشی،تحمل کن...من پیشتم باشه؟ تحول کن نجات پیدا میکنیم..
و اخرین لحظه با چشمان پر از اشک و تاسفش نگاهی بهم انداختو از حال رفت....
صدای هق هق گریه هام تا آسمون رسید:
_نیراااا...نیرااا...نهههه...

#پایان‌فصل‌1
#تظاهر🌓

3 months, 4 weeks ago

بنرمون تغییر کرد

4 months ago
4 months, 1 week ago
4 months, 1 week ago

وااااای????

6 months, 2 weeks ago

+برو کنار. همون لحظه به خاطر اینکه پام رفت روی سنگ تعادلمو از دست دادم و خوردم زمین و پشت آرنج دستم از شدت ضربه زخم شد و به خاطر دردی که اومد سراغم داد زدم: _آی ،دستم. شروین درحالی که ترسیده بود خم شد و دستمو گرفت: +حامی؟ حالت خوبه؟ببخشید نمیخواستم بیفتی…

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago