★ حداقلْ کلانشهر ★

Description
حداقلْ کلانشهر، حداقل راه ارتباطی است که می‌شود داشت...
[لطفاً برای استفاده ذکر منبع شود]

اَدمینِ کانال:
@AtLeastAdmin
حمایت مالی از ما:
idpay.ir/Metropolatleast
آدرس سایت:
https://metropolatleast.ir
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

2 months, 4 weeks ago

? درباره‌ داستان کوتاه «تخم مرغ» از شروود اندرسون

? یادداشتی از محمد امین ارژنگ

?داستان کوتاه تخم‌مرغ از داستان‌های تحسین‌شدهٔ شروود اندرسون در طول سال‌ها بوده. جدای این مسئله که اندرسون در این داستان بر ضد رؤیای آمریکایی بودن قلم می‌زند. بیایید متن را مسئله‌مند کنیم: چه‌طور می‌شود با نگفتن با امتناع از قصه‌گویی قصه گفت؟ طفره‌رفتن چه‌طور امکان قصه‌گویی را فراهم می‌آورد؟

?تمام پلات در این جمله صورت‌بندی می‌شود: پدر راوی روزی برای تحقق رؤیایش - مشهورشدن - سعی می‌کند تخم‌مرغی را محض شیرین‌کاری برای مشتری جوانش در بطری‌ای جا بدهد اما شکست می‌خورد. اینجا به‌جای پرداخت خود ایدهٔ مرکزی، اندرسون به پرداخت شخصیت‌ها و موقعیت‌ها می‌پردازد. چیزی که توجه را جلب می‌کند همین شیوهٔ قصه‌گویی اندرسون است. در اینجا اندرسون با طفره‌رفتن از روایت‌کردن قصه را پیش می‌برد.

?عنوان قصه این انتظار را می‌آورد که در هنگام مواجهه با متن به پلات پرداخته شود. «مطمئنم پدرم ذاتاً مرد سرزندهٔ مهربانی بود.» می‌بینیم که شروع داستان با پرداختن به شخصیت پدر راوی است. راوی شروع می‌کند به پرگویی دربارهٔ پدرش و اینکه چه‌طور آدمی است تا طرحی از او در ذهن ما ترسیم کند. «... در شهر چند گیلاس آبجو می‌خورد و پاتوقش میکده بن هد بود که شنبه‌شب‌ها پر از کارگر مزرعه می‌شد. آواز می‌خواندند و گیلاس‌ها را روی پیشخان می‌کوبیدند…» قصه‌گویی اندرسون با «نگفتن» پیش می‌رود.

?بند بعدی راوی به شخصیت دیگری در این روایت می‌پردازد که نقش مادر او را دارد. «در بهار سی و پنجم زندگیش بود که با مادرم ازدواج کرد…او چون معلم بود حتماً کتاب و مجله زیاد خوانده بود…» در اینجا راوی همچنان به پرداخت شخصیت دیگری مشغول می‌شود و ما را با قصه اصلی رودررو نمی‌کند. در هنگام خواندن مخاطب از خودش می‌پرسد پس تخم‌مرغ کجای این قصه جا دارد؟ پس طرح و پرداخت به این دو بازیگر در قصه و روایت خرید مرغداری از سوی آن دو، خود راوی به تعلیق در آمدن قصه‌اش را گوشزد می‌کند «... از موضوع خارج شدم. قصهٔ من چندان به مرغ مربوط نیست. اگر درست گفته شود به تخم‌مرغ مربوط می‌شود.» اینجاست که راوی گوشزد می‌کند هنوز قصه شروع نشده و تمام اینها پیش‌زمینه‌هایی برای شروع و پرداخت قصه اصلی هستند.

?یکی دیگر از شیوه‌های پرداخت در این داستان و تعلیق قصه پرداخت موقعیت است که کاراکترها در آن زیست می‌کنند. دو مکان یعنی مرغداری و خود شهر از موقعیت‌های هستند که در اینجا پرداخت می‌شوند. «آدم ناآشنا ممکن نیست بداند چه بلاهایی امکان دارد سر یک جوجه بیاید. از یک تخم بیرون می‌آید، چندهفته‌ای چیز پشمالوی کوچکی است… پیچیدگی باورنکردنی‌ای دارد. بیشتر فیلسوف‌ها باید در مرغداری بزرگ شده باشند.» مرغداری که موقعیت تراژیکی دارد. گویی هرچه در آنجا رشد می‌کند در نهایت شکست می‌خورد و این دور باطل ادامه دارد چرا که «مرغ‌ها تخم می‌گذارند و از تخم‌ها جوجه دیگری در می‌آیند و دور وحشتناک به‌این‌ترتیب کامل می‌شود.»

?شهر نیز وضعیت اسف‌باری دارد خود شهر «کنار یک تپهٔ کوتاه و یک رودخانه کوچک» است. در آنجا نیز شکست امید و آرزوها جریان دارند و گویی «طبیعی» است که پدر راوی نیز شکست می‌خورد چون که «قبلاً یک تولیدی شربت سیب و یک کارخانه کنسروسازی در محل ایستگاه بود، ولی پیش از آمدن ما هر دو ورشکست شدند.»

?سپس در صفحات آخر داستان است که ما با خود قصه اصلی روبرو هستیم. می‌بینیم که اینجا برداشت ما از نوشتن داستان به شکل کلاسیکش که ایده مرکزی در مرکز اثر قرار دارد و اتفاقات فرعی شخصیت‌پردازی‌ها و امثالهم حول آن پرداخت می‌شود و سؤال «بعد چه می‌شود» اینجا خود قصه اصلی با به‌تعویق‌افتادن و مرکز زدایی از آن با طفره‌رفتن از قصه گفتن شکل پیدا می‌کند.

می‌توانید نسخه‌ی صوتی این داستان را در اینجا بشنوید:

https://t.me/AtLeastFiles/45
? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiterature

***?*** درباره‌ داستان کوتاه «[تخم مرغ](https://m.media-amazon.com/images/I/51UOXe8OeCL._SY580_.jpg)» از شروود اندرسون
4 months ago

? وقتی جیب‌ها را پر پول می‌کنیم و نوارها را با هوای خالی پُر: به «تئاتر سیاه» خوش آمدید

?باز نشر یک نقد به مناسبت دوره‌گردی تازه‌ی تئاترِ «بک تو بلک» در شهرستان‌ها و مطابق رسم کانال برای برداشتن اندک گامی در جهتِ تقلیل «آگاهی کاذب» و به احترام دوستانِ «آگاه» ?
? در باب «بک تو بلک» از سجاد افشاریان

? آراز بارسقیان

?... تئاتر تهی این روزها مدت‌ها مشغول تحویل نوارهای خالی به مخاطب است. سجاد افشاریان یکی از این نوار خالی پُر کن‌هاست که گوی سبقت را از همکاران دیگر در یکی دو دههٔ اخیر ربوده است... تصویر تئاتر ایران «این روزها» دقیقاً جفت‌وجور با چیزی است که شهریور ۱۴۰۲در صحنهٔ خالیِ سالن اصلی روی صحنه رفت. یک فضای بزرگِ سیاه که متضاد هر «فضای خالی‌ای» است. یک چهارچوبِ خیالی وسط این فضا که چهار تا نوار سفید است، یک چهارپایهٔ زپرتی و تمام. بازیگران دوره‌گرد هم روزی روزگاری اسباب سرگرمی بیشتری برای مخاطب خود قائل می‌شدند و هنر خود را به قیمتی ناچیز می‌فروختند. این تصویر تئاتر «تهی» امروز ایران است...

? شما می‌توانید مطلب را در ⚡️Instant View⚡️ یا سایت بخوانید:

? https://metropolatleast.ir/fhy7

? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiterature

ویرگول

وقتی جیب‌ها را پر پول می‌کنیم و نوارها را با هوای خالی پُر: به «تئاتر سیاه» خوش آمدید - ویرگول

در باب «بک تو بلک» از سجاد افشاریانآراز بارسقیانعکس از رضا جاویدی...چطور یک کارتل راه بیندازیم بدون اینکه وارد یک اتاق پشت پرده و تدارکاتی…

***?*** [وقتی جیب‌ها را پر پول می‌کنیم و نوارها را با هوای خالی پُر: به «تئاتر سیاه» خوش آمدید](https://virgool.io/@araz57.barseghian/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D9%87%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D9%BE%D8%B1-%D9%BE%D9%88%D9%84-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-%D9%88-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D9%BE%D9%8F%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%B4-%D8%A2%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%AF-ueb6w4yk1ngs)
5 months, 3 weeks ago

? اندیشمندان بزرگ سنت فکری غرب: مارکوس اورلیوس و رواقیت و تاملات

? درسگفتاری از دکتر مایکل سُگرو

این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...

تماشا در آپارات:
? aparat.com/v/dka2wmz

از همین سخنران:
★ درباره‌ی کلیت فلسفه:
t.me/AtLeastLiterature/590
★ درباره‌ی فروید:
t.me/AtLeastLiterature/592
★ درباره‌ی بارت:
t.me/AtLeastLiterature/615
★ درباره‌ی مکتب فرانکفورت:
t.me/AtLeastLiterature/862

? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiterature

7 months, 1 week ago

? شمس مهندسی می‌شود یا راهنمای افیون فروشی به دانشجویان

?آراز بارسقیان

?بخشی از تئاتر دانشگاهی ناکارآمد است، بخشی دیگر افیون فروش. اندکی هم این وسط شاید رستگار باشند. اندکی. و هر نوشته‌ای همیشه اندک‌ها را به کنار می‌گذارد؛ مثلاً اندک دانشجویان کوشا، اندک اساتیدی که افیون فروش نیستند و ناکارآمدی ندارند، خواه در دانشگاه خواه در مؤسسات خصوصی خواه در کلاس‌های درس شخصی. «اندک» همیشه در نوشته‌ها به‌صورت پیش‌فرض کنار گذاشته می‌شود.

?روی سخن با افیون فروشان است. همان‌هایی که اولین و آخرین ضربه را با ایجاد لانهٔ «تئاتر تجربی» در دانشگاه (!) به پیکر دانشجو وارد کردند. تبدیل‌کردن دانشگاه به جایی برای تئاتر تجربی، نه تجربه دانشجویی راه «آینده» را برای دانشجو می‌بندد ولی راه را برای یک چپِ دست‌وپاشکسته در لباس آدم‌های فخرفروش و مثلاً آلترناتیو باز می‌کند. چپی که هر چیز است جز چپ. کاسب است، به اندازهٔ راست. فقط با عطرِ خوب، با چهره‌هایی که در عکس متفاوت هستند و با افیونِ «رهایی» تئاترهایی بی‌سروته می‌سازد.

?این مسیر برای دانشجو بازدارندگی است. البته سویهٔ دیگری هم دارد: تظاهر به اینکه در دانشگاه کار پیش نمی‌رود پس به آموزشگاه‌های «خصوصی» باید کوچ کرد. این آلترناتیو در همین سویهٔ «خصوصی‌بودن» است که نشان می‌دهد هیچ نسبتی با چپ ندارد. و همین مستمسکی می‌شود برای فروش افیون.

?گافِ شمس در این شبه‌بیانیه که لحنش یادآور روزگاری است که فرهاد مهندس‌پور به خودش زحمت اظهار نظر می‌داد، بیشتر از هر چیزی صوتی از اعماق محاقی است که این جماعت افیون فروش به آن سقوط کردند. آنچه در همین «نبشته» منتقل می‌شود، نشان از توسل این جماعت به عناصر شکست‌خوردهٔ چپ است.

?افیون فروشی یعنی: آدم‌ها را به ماه می ۱۹۶۸ متصل کنی. به حرکتی که پیش از به راه‌افتادن شکست‌خورده بود. آن‌ها را تشویق به این بکنی به سبک دانشجویان همان دوران بروند جشنواره‌ها یا مکان‌های دیگر را «ازان خود بکنند». ازان کردنی که هرگز رخ نمی‌دهد. فروش افیون یعنی ساختن تصویری آرمانی از تئاتری که در تاریخ تئاتر افیونی با واقعیت ارتباطی ندارند. آن‌ها به دنبال تشویق دانشجویان برای خالی‌کردن میدان هستند. اینکه تئاتر نبینید. اینکه فلان‌جا نروید. کارهای فلان و فلان را نبینید. ولی اگر تئاتر می‌خواهید بیاموزید به آموزشگاه‌های «خصوصی» ما بیاید. این ما هستیم که شما را رها می‌کنم.

?فاجعه یعنی این جماعت افیون فروش به دانشجو توصیه بر «به سلاخ‌خانه بردن تعارفاتی مثل پیشکسوت و احترامات فائقه» می‌کنند. افیون فروش اولین و آخرین نفری است که وقتی به پیشکسوتش حرفی زده می‌شود جیغش به آسمان می‌رود؛ وقاحت نشان می‌دهد، نامه جمع می‌کند، حذف می‌کند، تهمت می‌زنند و وقتی هنگام سلاخی کردنش می‌شود خودش را عین موش در هزار سوراخ مخفی می‌کند.

?افیون یعنی اغراق‌کردن در ساده‌ترین حقوق اولیه دانشجو: دانشجو نباید از دانش بترسد، نباید از پرسش بترسد، دانشجو حق دارد تجربه کند، حق دارد اساتید را مدام و مدام روی سرشان چرخ بدهد ولی همین‌ها را با افیون به خورد دانشجویان بدهید؛ می‌شود همین بیانیه. هیجان مهار نشده‌ی نوجوانانه از لای انگشتان کودکی سی‌ونه ساله که به نظر تازه مزهٔ فروش افیون و بهایش به زیر دندانش رفته است.

?افیون فروش تاریخ آینده را از پیش می‌سازد. او یک‌رشته هنرمند موهوم در سرش می‌پروراند که در تلاش دیروزی «سلیقه‌شان بخشی از تاریخ تئاتر این کشور» شده است. منظورش مشخص است: از گروه ده بگیرید، تا چرم‌شیر و مهندس‌پور و پسیانی و یک‌مشت کاسب‌های خُرد و درشت این روزگار. او منظورش راه تمام‌شدهٔ کارگاه نمایش است. ادراک در هم شکستهٔ افیون فروش در اوهامش است: به نظرش هنوز در گوشه‌ای تئاتر معصومی وجود دارد که تنها راه رسیدن به آن نه از هزارتوی تفکر یک دانشجویِ جستجوگر است، بلکه از میان پدرخوانده‌های افیون فروشی است که سال‌هاست با حفظ سمت در دانشگاه، آموزشگاه‌های خصوصی را قبضه کردند. از دل اساتید مثلاً آلترناتیوی که تا سر ماه حقوق هیئت‌علمی یا ریاست گروه خود را نگیرند، بلد نیستند شما را با بلغورهای چپِ نو گول بزنند. تعدادی هم هستند که با اینکه نتوانستند وارد کرسی‌های مناسب دانشگاه شوند، با حالت قهر و حق‌به‌جانب میانجی این افیون فروشی به‌حساب می‌آیند.

?چیزی که دانشجوی ما امروز به آن بیشتر از هر چیزی نیاز دارد، فکرکردن بدون افیون است. شناسایی و کنارزدن این افیون فروشان لانه کرده در کافه‌های دور دانشگاه و سوراخی‌های پخش‌وپلا در شهر. دانشجو نیاز به فکر دارد، فکری آزادانه. فکرکردن و فکرکردن به وضعیتی که میلیاردها آدم در آن شریک هستند و زندگی روزمرهٔ خود را می‌گذرانند.

بیانیه مورد نظر این جاست:
t.me/TheatreAcademy/13019

? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiteratur

7 months, 2 weeks ago

? نیهیلیسم و کلانشهر

? آراز بارسقیان ـ دانیال حقیقی

? آقای مقصود فراستخواه به تازگی از نیهیلیسم در جامعه گفتند. چیزی که جامعه‌شناسان و اساتید دانشگاهی تازه به آن نزدیک می‌شوند را عده‌ای خارج از تریبون‌های رسمی سال‌ها قبل مورد اشاره قرار دادند. طی بیانیه‌ی اول حداقلْ کلانشهر (فروردین ۱۳۹۸) به این قضیه اشاره کردیم. بخشی از آن را با هم می‌خوانیم:

? سال‌هاست شیوهٔ تفکر روشنفکران و هنرمندان ایرانی در مقابل دیوارِ ایده‌های آرمان‌شهری از حرکت افتاده. همین مانع از شکل‌گیری هر روش واقع‌بینانه، خلاق و اثرگذار در متن جامعه شده است و کلیت فضا را در گردابی نهیلیستی گرفتار کرده... این زوال افیون‌زده، کلیت فضا را در یک نیهیلیسم هرز قرار داده؛ نیهیلیسمی که در شرایط فعال خود اثر هنری و فکری را تهی از هر امر اجتماعی ناظر به وضع موجود کرده تا از هر شکل زیباشناسی آلترناتیو و انتقادی خالی باشد و در حالت منفعلش هنرمندان و روشنفکران را در حاشیهٔ جامعه فرسوده و با امیدهای واهی آرمان‌شهری به حال خود رها کرده تا زمان را بیشتر و بیشتر از دست بدهند.

⬅️ نسخه‌ی کامل بیانیه:

▪️ upto.site/e06f68

? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiterature

7 months, 4 weeks ago

? فضاهای امن ادبی و مرگ ادبیات

? آراز بارسقیان

?ادبیات داستانی مُرده و اهالی ادبیات آن را کشتند. فضاهای امن مافیایی و فردی موجب فسادِ ادبیات است. اهالی ادبیات را تبدیل به آدم‌های پشت‌هم‌انداز می‌کند. در نتیجه ناتوان از ایستادن پشت سر هم. صنفی نساخته، کُلنگی می‌شود. هر گردهمایی‌ای می‌شود یک مشت عکس یادگاری با طمع «ایگوی متورم» و تمام. ادبیات می‌شود اجتماعی به غایت در خود مانده و ناتوان از ابرازِ وجود و نظر جمعی. اجتماعی رو به زوال: زندگانِ مُرده.

?آن‌ها در گفتار شفاهی و در میان «خانواده‌های ادبی» دربارهٔ دیگران با گردآوری اطلاعات پراکنده پیراهنی از داده‌های ناحق می‌دوزند و پرچم می‌کنند. در فنجان کوچک آن‌ها هر نوع همکاری با «دیگری» طوفان محسوب می‌شود مگر استثناهای خودشان: اگر از «ما» باشی و با «دیگری» همکاری کنی، خودفروختگی نکردی، بلکه «بزرگواری» و «بچه زرنگی». می‌توانی یک شبه به درجهٔ «گورو» برسی و دربارهٔ چیزی بنویسی که نداری: «خلاقیت» و به دروغ بگویی سبک داستان‌نویسی‌ات «حرکت در مه» است.

?عده‌ای هم به شکل افراطی می‌گویند هر «عملی» در زمینهٔ ادبیات در این فضا «اشتباه» است. برای آن‌ها، آدم‌ها در آنی همکارِ ادارهٔ «سانسور» می‌شوند و «منبع» و «همیار» نهادهای امنیتی و یا حتی بازیگرانِ «زمین حکومت مستقر.» این دیگری هراسی علتش عدم تاب‌آوری شنیدن حرف است. علتش نفی مداوم است؛ نفی مداوم هر ایراد. و اینکه هر کسی با ما نباشد حتماً «بر ماست». این‌ها همه پایه و اساس ساختارهای مافیایی و فرقه‌ای است. و هر فرقه و گروه‌بندی‌ای در این جوّ، چیزی نیست جز ساختن فضاهای امن برای کالت‌های خود. این ادبیات نیاز به یک دورهٔ کامل روانکاوی دارد.

?ادبیات مُرده و به موازات آن مفهوم نویسندهٔ صاحب زیست نویسندگی، نویسندهٔ «امید» ادبیات و نویسندهٔ «جوان» هم مُرده. صاحبان این عزا هم «مافیای آمُل» و «ناشرهای ادبیاتِ معاصر» هستند. سال‌ها سوگیری‌ها نفع کوتاه مدت طلبانه و راندن آدم‌ها از میدان به مدد قدرت فرقه‌ای تنها «فعالیت»‌ ادبی کارنامهٔ آن‌ها بوده. سوگیری یعنی وقتی باید جهت «درست» را بروند، آنچنان بر مواضع اشتباه می‌ایستند و مقاومتِ روانی ویژه نشان می‌دهند که فروپاشی این مقاومت تبدیل به زخمی جبران ناپذیر می‌شود.

?«امر درست» را تاریخ مشخص می‌کند. فقط دو نمونه از خروار: برای مثال وقتی بالاخره نقدی بر جوایزِ ادبیِ ناکارآمد می‌شود و دعوایی در می‌گیرد عوام جامعهٔ ادبی دقیقاً هر کاری را می‌کنند که در آن روزگار با صدای بلند بر اشتباه بودنش تاکید می‌شود. این یعنی جریان جایزهٔ احمد محمود در سال ۹۶. باز برای مثال: روزگاری نسبت به قدرت‌دادن زیادی از حد به فردی خاص اخطارهای مکتوب و شفاهی می‌شد، گوش شنوایی نبود. آنقدر این قدرت به مدد «روابط‌عمومی» باقی ماند که در نهایت قدرت تخریب به روابط داخلی نشر برگشت و چنان ضربه‌ای به آن وارد کرد که دیواره‌اش تا سال‌های سال‌ترمیم نمی‌شود. امتداد روابط «سمّی» باعث می‌شود هر مشکلی به‌سرعت «شخصی» شود. نقطه‌ای کوچک که با یک حل اختلاف صادقانه حل می‌شود تبدیل به زخم‌های عمیقی شود که دیگر جبران‌پذیر نیست: همه‌چیز تبدیل به «نبرد من» می‌شود. این یعنی مهدی یزدانی‌خرم در نشر چشمه.

?برای آدم‌هایی که فضای امن می‌سازند هر چیزی مهم است جز سند و مدرک. واقعیت این است: تا وقتی توی تیم ما هستی هر گناهی قبول است. این طوری است که همه یک آسمان پُر ابرِ «تُف سر بالا» می‌خرند، هم برای خود، هم برای کُل ادبیات. نویسندهٔ گلخانه‌ای حاضر در فضای‌امن «دیگری هراس» است. کوچک‌ترین نقد و نظری باعث واکنش‌های ترسناکی است: حتی جواب سلامی داده نمی‌شود. وقتی «از ما نباشی» از مهمانِ مهمانی، تبدیل به «تخمهٔ» مهمانی می‌شوی. این اتفاق فقط در سطح جمعی نمی‌افتد، بلکه در عالم فردی هم پیش می‌آید. نویسنده‌های این چنینی عموماً با آینهٔ ملکهٔ شرور داستان سفید برفی صحبت می‌کنند: «آینه آینه به من بگو کی زیباترینِ زیباهاست؟» و دیگری باید آن آینه باشد. انتقاد از خود جایش را به خودشیفتگی می‌دهد. خودشیفتگی دیگری هراسی را رشد می‌دهد. و ادبیات این‌گونه تمام می‌شود.

?ادبیات داستانی مُرده و اهالی ادبیات آن را کشتند. اما خبر خوش در اینکه «کسب‌وکار ادبیات و کتاب» زنده است. و می‌شود با خیریه در اسفندماه، فروش‌های ویژهٔ بهاری و تابستانی و پاییزی و زمستانی و نمایشگاه کتاب و انتشار و باز انتشار کتاب‌های کلاسیک، کُلی «تکنیک مدیریتیِ» به‌روز و «شیطونک بازاری» کسب‌وکار را زنده نگاه داشت و هر سال را پر بارتر از سال قبل گذراند. همین.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
? روضهٔ فاشیستِ ادبی:
t.me/AtLeastLiterature/817
? وقتی از جنس فیک صحبت می‌کنیم چه از چه صحبت می‌کنیم: مورد مجلهٔ ناداستان
t.me/AtLeastLiterature/392
? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiterature

***?*** [فضاهای امن ادبی و مرگ ادبیات](https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/c/cb/PAUL_DELAROCHE_-_Ejecuci%C3%B3n_de_Lady_Jane_Grey_%28National_Gallery_de_Londres%2C_1834%29.jpg)
8 months ago

? تو را با سفارتخانه‌ها چه‌کار؟

? محمدرضا صادقی

▫️ مرقومهٔ آخرت صبح رسید. بچه‌مچه‌ها هم همگی خوبند، و از خبرهای داغ این‌که برندهٔ جایزهٔ جلال در پست اینستاگرامی‌اش که بعدتر حذف کرد، نوشته بود که امید داستان‌نویسی ایران، محمد طلوعی، برای چاپ مطلبی در شمارهٔ هشتم مجلهٔ ناداستان «انگار هم دویست و هفتاد میلیون تومانِ آن زمان [سه سال و نیم پیش]، از سفارت خارجی گرفته و خورده»!

▪️ گویی شاکی است که چرا به اعتبار سردبیری مجله، تک‌خوری کرده و حق‌السهم مدیرمسئول را نداده؟!

▫️ و مضحک‌تر مواجههٔ مخاطبان ادبیات داستانی این مُلک است که همگی در عین اطوار فرهیختگی و کتاب‌خوانی و این قبیل که «وه! مسکوب چه جذاب است!» و آلن دوباتنِ جان فلان گفت و آقای فردریش نیچه این‌طور فرمود و بَه بَه از نوشته‌های موراکامی؛ چنان مسخ شده‌اند که هیچ‌کدام حتی براشان سؤال نمی‌شود که چرا یک نویسنده بایستی از فلان سفارت خارجی آن مقدار هنگفت برای چاپ مطلبی بگیرد و چرایی‌تر این‌که چگونه است که نویسندگان مثلاً آزاده و روشن‌فکران و اهالی صنعت نشر و ادبیات این مُلک و ملت، از این کار نه‌تنها ننگ ندارند که حکماً مایهٔ فخر و مباهاتشان است که با سفارتخانه‌ها ارتباط وثیقی دارند و پای ثابت مهمانی‌هایشان هستند و هرکه جز آن‌هاست، در زمین حکومت بازی می‌کند و از ما نیست و پس بایستی مأمور خواندش و الخ؛ چنان که می‌دانی که چنین کرده‌اند و خواهند کرد.

▪️تمام این‌ها مرا یاد ایام نوجوانی‌ام انداخت که به‌واسطهٔ نظامی‌گری پدرم در ارتش، آلاخون‌والاخون این شهرک و آن شهرک و اینجاوآنجا بودیم و تهش اگر در جمعی، می‌فهمیدند که پدرم یک نظامی است، به چشمی دیگر بهم می‌نگریستند و از قضای روزگار اگر کس دیگری در جمع، پدر و مادرش جزو مدیران دودره‌باز فلان بانک و ادارهٔ دولتی بودند و در شمال شهر خانه و کاشانه داشتند و اطوار مهمانی و ترهات شبه‌سیاسی بهم می‌بافت، در نظرشان جایگاه و مرتبت والایی داشت و ما که همیشهٔ خدا آموخته بودیم وطن، در هر حالی، وطن است و نبایستی به کسی و چیزی فروخت، در بهترین حالت مظنون درجهٔ اول طرفداری از حکومت!

▫️القصه که جماعت نویسندهٔ آزادی‌خواه، کلمات را از جیب چپ به راستشان صدقه می‌دهند و تا وقتی پول از سفارتخانه‌ها می‌رسد، براشان چه اهمیتی دارد که محصولشان برای مخاطب و مردم، حماقت و وقاحت و گدایی بار بیاورد؟

▪️حکایت این مخاطبان هم حکایت همین آقایان است کاه را به چشم دیگران می‌بینند و دسته بیل را به کون مبارک نمی‌بینند.

▫️برایشان جای تعجب این است که چرا نهاد امنیتی پرونده تشکیل داده؟ انگار تا پیش‌ازاین چنین نبوده و حالا یک‌باره مُد شده! و هیچ‌کس به این نمی‌پردازد که چرا طلوعی از سفارتخانه‌ای پول گرفته و سود آن سفارتخانه چه بوده و اصلاً چرا ادبا و نویسندگان و هنرمندان مثلاً آزاده بر سرِ رفتن به میهمانی‌ها و مجالس سفارتخانه‌ها باهم رقابت دارند؟!

▪️انگار کن جوانکانی را که با دیدن تصویر نیمه‌برهنه‌ای به خود مشغول‌اند؛ جماعت صبح و شام ضمن اشعار اخوان و شاملو و فروغ و نثرهای مسکوب و براهنی و دیگران با خود ور می‌روند و دریغ از ذره‌ای تأثر از بینش و جرئت و شجاعت که بپرسند ای آزاده، تو را با سفارتخانه‌ها چه‌کار؟ بر سر دیگ پلو نشسته‌ای که چه؟!

▫️حال هی بهم بگو که بنویس و منتشر کن، برای که؟ برای جماعتی که حتی در حد یک توییت جرئت گفتن و پرسیدن ندارند؟!

▪️به قول هدایت (یکی دیگر از کسانی که حضرات کتاب‌خوان باهاش به استمنا مشغول‌اند) در نامه‌اش به شهید نورایی: «آخرش غواسق جسمانی بر ربوبیت سبحانی غلبه می‌کند.»

▫️تمام ماجرای مخاطب مثلاً اهل کتاب و فرهنگ این مُلک همین است و مگر یک ملت جز این برای ویرانی خود چه لازم دارد؟!

▪️بگذریم، از حال‌وروز خودت بیش‌تر برایم بنویس...

ــــــــــــــــــــ
? مطالب ناداستان شمارهٔ ۸:
t.me/AtLeastFiles/43
? سفرنامهٔ میرزا فتاح خان گرمرودی:
t.me/AtLeastFiles/44

? دو مطلب درباره‌ی واژهٔ «ناداستان»:
t.me/AtLeastLiterature/28
t.me/AtLeastLiterature/214

? یک گفتگو: «از حزب چای تا کارمندان ادبی و ناداستان»
t.me/AtLeastLiterature/390

? وقتی از جنس فیک صحبت می‌کنیم چه از چه صحبت می‌کنیم: مورد مجلهٔ ناداستان
t.me/AtLeastLiterature/392

? نشانی کانال نگارندهٔ مطلب:
? t.me/manoochehriat

? حداقلْ کلانشهر
? @AtLeastLiterature

***?*** [تو را با سفارتخانه‌ها چه‌کار؟](https://metropolatleast.ir/wp-content/uploads/2024/03/photo_2024-03-31_12-40-52.jpeg)
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 2 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago