محمد عزیزی

Description
کانال رسمی محمد عزیزی
نویسنده، شاعر، پژوهشگر
مدیر نشر "روزگار" و مدیر مسئول و صاحب امتیاز مجله فرهنگی ادبی "رودکی"
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago

5 months, 1 week ago
خوب است که احوال دل خویش …

خوب است که احوال دل خویش ، بپرسیم
زان پیش که گردد دل ما ریش، بپرسیم

از شهر حریصان بگریزیم و حسودان ،
چون سعدی شیراز که در کیش ، بپرسیم

پرسیدن از احوال دل شاه ، هنر نیست
باید که ، ز ویرانی درویش ، بپرسیم

دیدیم چو زنجیر ستم ، بر رگ هر مرد ،
زان پیش که مارش بزند نیش ، بپرسیم

گرگ آمده از هرطرف و ، گله هراسان
در هی هی چوپان ، خبر از میش بپرسیم

خون شد دل خلق از طمع بی حد اینان
یک بار هم ، از قوم بداندیش ، بپرسیم

پوشیده قبایی ، همه از خون خلایق ،
از زهر ستم هاش ، کم و بیش ، بپرسیم

محمد عزیزی
۲۶ بهمن ۱۳۰۷

@azizi_poet

5 months, 3 weeks ago
گم کرده ام خود را ،

گم کرده ام خود را ،
- میان خستگی ها
از من در این اطراف ،
- تو چیزی ندیدی ؟

محمد عزیزی

@azizi_poet

5 months, 3 weeks ago
***🔸*****نویسنده ۱۰۰ سال آینده را در …

🔸نویسنده ۱۰۰ سال آینده را در آثار خود می‌بیند

محمد عزیزی شاعر، نویسنده و مدیر نشر روزگار:

🔹اگر این همه سال گرفتار روزمرگی و انجام کارهای مختلف نبودم، باید آثار خلاقانه بیشتری می‌نوشتم.

🔹زمان نوشتن با هر کلمه جانم به لبم می‌آید، ویلیام فاکنر رمان‌نویس امریکایی می‌گوید که «نوشتن عرق‌ریزی روح است».

🔹به عنوان نویسنده و شاعر امیدوار هستم که روزی بتوانم کاری را خلق کنم که در وجودم آن را می‌بینم.

🔹روزی با محمود دولت‌آبادی به عنوان یک دوست صحبت می‌کردم، از او پرسیدم کدامیک از کارهایت را بیشتر دوست داری؟ گفت اگر دوست می‌داشتم که کار بعدی را شروع نمی‌کردم.

لینک خبر
@IRNA_1313

7 months ago
جنون ،

جنون ،
به اوج هنر می رسانَدَم ،
گاهی !
بُوَد که کوه کَنَد با جنون ،
پَر کاهی !

محمد عزیزی

@azizi_poet

7 months, 2 weeks ago
پاییز هست و ، چتر هست …

پاییز هست و ، چتر هست و ، باد و ، باران
تو نیستی - اما چه حاصل ! - ، در خیابان

هی می روم - با خاطراتت - دور و ، نزدیک
هی نیستی ، هی کوچه ، هی بن بست ، پایان

مگذار بیش از این مرا تنها و خود را
تو گر نباشی ، می کشد ما را زمستان

محمد عزیزی

۳ آذر ۱۴۰۳

@azizi_poet

9 months, 2 weeks ago

بخشی از رمان منتشر نشده ی
" نهنگ آب های عمیق "

نوشته ی محمد عزیزی

@azizi_poet

9 months, 3 weeks ago
…


طعمه ی جنگ و ، جهل و ، زندان ها
کشته ی جاده ها و ، توفان ها
غرق گرداب تلخ طغیانیم
مثل زلف زنان خود هردم ،
روی موج گسل پریشانیم

سهم ما از غبار غم ، کم نیست
فرصت زندگی فراهم نیست !

شغل ما مردن است و ،
کشتن هم
تا ابد ، روی شانه ، بردن غم !

نیست ما را به غیر از این کاری
اهل خاورمیانه ایم ، آری !

محمد عزیزی

@azizi_poet

10 months, 1 week ago

باز هم روز اول مهر است
و دلم شوق مدرسه دارد
کیف من کو؟
- کتاب و دفتر و مشق
«باز باران» به سینه می بارد
در دلم بذر عشق می کارد
???
‌اولین بار سال دوم دانشگاه بودم که رفتم سر کلاس همان دبیرستان کریمخان زند در میدان خراسان تهران . یعنی همان دبیرستانی که تا یک سال پیش در آنجا درس می خواندم . همان راهرو طولانی و باریک طبقه دوم که دو طرفش کلاس های درس بود با پنجره های کم عرض طویل که آقای مدیر و یا ناظم هروقت از آنجا عبور می کردند ، روی پاشنه پا بلند می شدند و آهسته به داخل کلاس سرک می کشیدند تا بفهمند که معلم و دانش آموزان چه می کنند . حالا دوباره من بودم و همان معلمان خودم که حالا همکارشان شده بودم . همان رئیس مدرسه و همان آقای قمی ، ناظم چوب به دستی که هنوز معلم شدنم را نمی توانست باور کند .
سرکلاس که رفتم ، پیش از همه “آپولو “را دیدم با همان قد دیلاق‌و صدای بلند و … دو سال پیش همکلاسی ام بود و چون خیلی قدبلند بود به او می گفتند آپولو که تازگی ها از طرف آمریکایی ه الا روی کره ی ماه نشسته بود . و البته او هم بدش نمی آمد که به این این معروف شود . درسخوان نبود اما بزرگ و بلند و شلوغ و قلدر دبیرستان بود . و من وقتی همکلاسی هم بودم با او دوست بودم . حالا او مبصر کلاسی بود که من معلمش شده بودم . می دانست من سال پیش به دانشگاه رفته ام ولی نمی دانست چه جوری آمده ام سر کلاس آن ها و اصلا قرار است چه کار کنم ؟ با تعجب نگاهم می کرد . و باورش نمی شد که من چه‌جوری‌شده ام معلم او …
بچه ها شلوغ می کردند . دبیرستانی بودند و جنوب شهری و اغلب درشت استخوان و تعدادی هم متوسط اقامه . با هم جیغ و داد می کردند .…
به « آپولو » سلام کردم و گفتم :
آقای کرد بچه ، لطفا کلاس را ساکت کن !
گفت :
- چشم !
و کلاس را ساکت کرد .
و من هم با آرامش تدریس را شروع کردم .
و این تدریس بیش از ۳۰ سال در مقاطع تحصیلی دبیرستان ها ، مراکز تربیت معلم و دانشگاه‌های مختلف ( تهران ، ورامین ، اسفراین ، نیشابور ، گرمسار ، شهرری ، تهران و …)
طول کشید و جان شیفته ی مرا با اول مهر پیوند داد.

حالا گرچه سال هاست دیگر تدریس نمی کنم اما هنوز هم هرسال وقتی به اول مهر می رسم ، حس ناشناخته ی اندوهباری جان و جگرم را به چنگ می کشد و بوی کلاس و پنجره های باران خورده و شوق تدریس مرا با خود به سال های جوانی می برد . غربتی شگفت مرا با خود به جایی می کشاند که بوی حافظ و سعدی و بیهقی و شاهنامه و حسنک وزیر را می دهد . رویایی ناتمام که مرا در خود غرق می کند .

محمد عزیزی/ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳

@azizi_poet

11 months ago

پیش از آنکه دیر شود...

? نامه ی سر گشاده

جناب آقای دکتر سید عباس صالحی
وزیر فرهیخته ی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

با عرض سلام و ارادت
♦️چنان که مستحضرید ، با کمال تاسف چند ماه پیش نویسنده خوش قلم و نیک اندیش ما « محمد علی علومی » در اوج تنهایی و غربت و مسکنت در گوشه ای از شهر بم رخت به دیار باقی کشید و اکنون نویسنده ای دیگر یعنی «منصوریاقوتی» خالق رمان « چراغی بر فراز مادیان کوه » وچندین اثر دیگر ، در وضعیتی هولناک تر در کمال تنهایی و تنگدستی ، مدت هاست گرفتار سرطان و انواع مریضی ها شده و در بستر بیماری در بیمارستانی در کرمانشاه با مرگ دست و پنجه نرم می کند .
♦️ امروز که من این نامه را می نویسم ، نمی دانم که او در چه منزلگاهی از درد به خود می پیچد و آه می کشد و دندان بر لب می فشارد. همسر و تنها دختر او بر بالینش‌ چه گونه در دل مویه می کنند و به حسرت ، موی می کنند !
اما می دانم که دیگر نه خودم آرامش دارم و نه هر نویسنده ی هم صنف او ، که این « شتری است که لاجرم دیر یا زود در خانه ی همه خواهد خوابید » پس پیش از آن که دیرتر شود و موجب تاسف و تالم بیشتر گردد ، کاری کنید که بایسته و شایسته اهل قلم باشد :
گر می فروش حاجت رندان دوا کند
ایزد گنه ببخشد و ، دفع بلا کند

♦️باری اکنون زمان کوتاه است و هر «دمی که فرو می رود» معلوم نیست که « بر آید » یا اصلا برنیاید !
پس به اشارتی ، بشارتی بدهید که فرمود :
وقت را غنیمت دان ، آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

♦️امروز « منصور یاقوتی » و فردا دیگر نویسندگان ما ، به حق مطالبه گر سر وسامان دادن به این گونه زندگی پریشان و بی سر وسامان خویش اند تا در سایه ی سلامت و آرامش روحی بتوانند به خلق آثار داستانی ماندگار بیشتری بپردازند .

نگذاریم باد خزان بر این باغ پر ثمر بوزد و در سایه ی بی توجهی ها و نامردمی ها و نامرادی ها همچون گذشته ، ریشه های امید و ادب و هنر را در این دیار بخشکاند !
♦️
با احترام و سپاس
محمد عزیزی / نویسنده،شاعر
مدیر مجله رودکی و نشر روزگار

چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳

محمد عزیزی@azizi_poet

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago