?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago
جشن سده در گذشته و امروز (بخش نخست) دیشب خبری خواندم که امسال نه فقط برگزاری و شرکت در جشن سده، بلکه تماشای آن هم بر همه جز زردشتیان ممنوع شدهاست؛ خبری که نشان میدهد اجزای مختلف آش هفتجوشی که اسمش را حکومت اسلامی گذاشتهاند چطور در ناسازگاری و طنابکشی…
جشن سده در گذشته و امروز
(بخش نخست)
دیشب خبری خواندم که امسال نه فقط برگزاری و شرکت در جشن سده، بلکه تماشای آن هم بر همه جز زردشتیان ممنوع شدهاست؛ خبری که نشان میدهد اجزای مختلف آش هفتجوشی که اسمش را حکومت اسلامی گذاشتهاند چطور در ناسازگاری و طنابکشی هستند. یک طرف که سعی میکند شبیه حکومتی عادی جلوه کند، لبخند بزند و همه چیزش شکلاتی و صورتی باشد، این جشن را در یونسکو به ثبت جهانی رسانده. طرف دیگر همان جشن را ممنوع میکند. این گیجی و بلاتکلیفی در بسیاری کارهای این نظام و البته این جامعه هست، ولی انحصار سده به زردشتیان اوج مضحکه است چون سده اصلاً جشن زردشتی نبوده!
در هیچیک از منابع فارسی میانه و متون زردشتی ذکری از سده نیست. پارسیان هند نیز سده ندارند، نشان آن که هنگام مهاجرت ایشان به هند، این جشن از مراسم و معتقدات زردشتی نبوده. حتی نام و تاریخ و نحوۀ برگزاری سده در نزد زردشتیان یزد و کرمان تا این اواخر متفاوت بوده و شاید هنوز هم فرقهایی داشتهباشد. در احادیث نیز خبری از سده نیست (اگرچه احادیث نوروز و مهرگان کم نداریم) و نیز در هیچ متن اسلامی بازمانده از سه قرن اول هجری اشارهای به سده نشدهاست. این یعنی در سه قرن نخست اسلامی چنین جشنی اهمیت نداشتهاست.
جشنهای آتش متعددی در نقاط مختلف ایران و ذیل سنن مذهبی و فرهنگی محلی (ازجمله نسخههای غیررسمی دیانت زردشت) برگزار میشده. اشارۀ ابن الفقیه در سال 279 نشان میدهد که یکی از این جشنها در منطقۀ دماوند اهمیت خاصی داشته. میدانیم که در شاهنامه ارمایل و گرمایل خورشگران ضحاک هستند که از هر دو مرد که برای قربانی کردن میآوردند یکی را فراری میدهند و فردوسی اشاره میکند که «کنون کرد ازان تخمه دارد نژاد». باید توجه کرد که «کرد» در این بیان عشایر کوهنشین ایرانینژاد معنی میدهد و نه فقط قومی که امروزه بدین نام میشناسیم. در منابع متقدم دیگر «گرمایل»ی در کار نیست و فقط ارمایل است و طبق داستانی، وقتی فریدون ضحاک را گرفت، به ارمایل خشم آورد که آنهمه آدمی را کشته و از مغزشان خوراک برای ضحاک ساخته، ولی نجاتیافتگان او در کوه هر یک مشعلی افروختند و فریدون ترسید و خیال کرد شبیخون دشمن است و سپس که حقیقت را دانست ارمایل را عطاها بخشید.
ابن الفقیه در ذکر نکات برجسته منطقۀ ری به رواج این داستان در کوهی بلند در نزدیکی ری و در غرب دهکدۀ «مندان» اشاره میکند و در پایان میگوید که فریدون «ارمایل را مصمغان لقب داد» و میدانیم که مصمغان لقب «شاهان» دماوند بوده. ابن الفقیه تاکید میکند که امروز نیز فرزندان مصمغان در «آن کوه» هستند و اگرچه از کوه نام نمیبرد به اعتبار محل و ذکر نام مصمغان میشود دانست که دماوند را منظور داشته. انتساب محل وقوع این داستان به دماوند با عقل سازگار است چون ضحاک را در دماوند به بند کشیدند. گویا کوهنشینان البرز و اطراف دماوند به این اعتبار خود را فرزندان نجاتیافتگان ضحاک دانستهاند و آنگاه حاکمان منطقه این را ابزار مشروعیت خود کردهاند و گفتهاند اگر مردم از نژاد آن رهاندگان هستند چه بهتر که ما فرزند رهاننده باشیم که رعیت وجود خود را مدیون اجداد ما بداند!
ولی گفتنی است که ابن الفقیه هم همانند تمام متون سه قرن نخست از سده نام نمیبرد. نخستین اشاره به یک جشن سدۀ تاریخی در واقعۀ قتل مرداویز زیاری در اصفهان به سال 323 هجری است. سپس تا پیش از قرن پنجم هرچه اشاره به سده داریم بویهی است جز یکی (نک. ادامه). یعنی میتوان گفت در قرن چهارم سده را دیلمیان برگزار میکردند و اشعار عربی که برای خواندن در روز سده و در وصف آتش سده امثال عضدالدوله و فخرالدوله سروده شدهاست جای شکی در این باقی نمیگذارد. بعید نیست این جشن را دیلمیان نیز از همان کوهنشینان همسایه آموخته بودهباشند.
(ادامه در فرستۀ بعد)
سده در شاهنامه
به یاد شاهنامهپژوه فقید، دکتر ابوالفضل خطیبی
بخش دوم
گفتیم که «سده» شانزده بار در شاهنامه آمدهاست.(۱) هم در پژوهشهای شاهنامه و هم در تحقیقات سده اشاره کردهاند که تمام این دفعات در نیمۀ دوم شاهنامه است و غالب آنها در دوران ساسانی. ولی نگاهی دقیقتر نشان میدهد که این کاربرد به زمان سروده شدن داستانها راجع است نه محتوای آنها. مثلاً «سده» به محتوای زردشتی حکایات وابسته نیست، چون در کل پادشاهی انوشیروان نیامده ولی درست پیش و پس از او آمدهاست، یا جایی که اقتضا میکرد مدام با «آتشکده» قافیه شود، یعنی پادشاهی گشتاسپ، نیامده ولی در اشکانیان آمدهاست.
تنها نوبتی که «سده»ای را در شاهنامه میتوان تاریخگذاری کرد در نامۀ یزدگرد به طوس است که فقط چند صفحه پیش از پایان شاهنامه است و باید آن را سرودۀ حوالی ۴۰۰ دانست. این یعنی فردوسی هرگز در قطعاتی که میدانیم بین ۵۸ و ۶۶سالگی سروده این کلمه را به کار نبردهاست. مثلاً در پادشاهی شاپور اول تا بهرام چهارم که میدانیم در ۶۳سالگی سروده «سده» نگفته، ولی درست قبل از آن، در پادشاهی اشکانیان و اردشیر - که نمیدانیم کی سروده شده - «سده» دارد. عجیب است که تصور کنیم فردوسی «سده» را در مخزن لغاتش داشته و دقیقاً در آن هشت-نه سال که تصمیم گرفته از سنّش حرف بزند تصادفاً و بدون وابستگی به محتوا از کاربرد آن تن زدهاست.
دلیل دیگری که نشان میدهد فردوسی این لغت را در حوالی سال ۳۹۵ «کشف» کرده این است که در تمام بخشهایی که «سده» ندارند (یعنی حدود هشتاد درصد شاهنامه) «آتشکده» فقط پنج بار قافیه شده و با چهار لغت مختلف (دو بار «آژده»)، ولی در آن بیست درصد که «سده» هست «آتشکده» پانزده بار با سده قافیه شده و فقط دو بار با «آژده». درواقع در دسترس قرار گرفتن «سده» به فرمولی در دست شاعر تبدیل شده که آن را در کنار نوروز و مهرگان و آتشکده چونان نماد سنن ایرانی که باید حفظشان کرد بیاورد.
این نه تنها دلیلی دیگر است بر این که روایت جشن سده در پادشاهی هوشنگ در همان ابتدای شاهنامه الحاقی است، بلکه مشکل ترتیب زمانی سرودهشدن قطعات شاهنامه و نیز روابط فردوسی با دربار غزنه را نیز به کلی حل میکند، به این شکل که:
نکتۀ دیگری که بین بیشتر قطعات «سدهدار» شاهنامه مشترک است این است که نام محمود در آنها نیست. مثلاً «لهراسپ» که مدح ندارد «سده» دارد و «گشتاسپ» که مدح دارد سده ندارد. درواقع گذشته از پادشاهی یزدگرد، تنها جایی که هم «سده» هست و هم مدح محمود، دو قطعه کوتاه پیش و پس از اسکندر است. این یعنی فردوسی در بیشتر قطعاتی که پس از ۳۹۵ سروده نامی از محمود نبردهاست. پیشتر با دلایلی دیگر نوشتهبودم که نام محمود در پایان شاهنامه الحاقی است. اینک دلیل دیگری هم بر این موضوع داریم. درواقع فردوسی مدت کوتاهی بعد از رد اثرش دست از مدح محمود برداشتهاست.
تفصیل سالهای سرودن شاهنامه -که یکی از محصولات جنبی پژوهش فعلی من است و پیشتر به شکل یادداشتهایی خام در همین کانال آمدهاست- به زودی در مقالهای منتشر خواهدشد. آنچه میماند دریغی است: در تمام مدتی که مشغول این بخش از پژوهش بودهام جای خطیبی خالی بوده و در حلقۀ دوستان من که با ایشان ارتباط مستمر دارم و خجالت نمیکشم که گاه و بیگاه وقتشان را بگیرم او کسی بود که هم با تمام اطراف و جوانب موضوع آشنا بود، هم حوصله داشت بخواند و بشنود، هم ممکن بود هیجانزده شود و تشویق کند، و هم محتمل بود بحث کند و طولانی هم بحث کند و سر قانع شدن نداشتهباشد. یادش گرامی باد!
دادوستد فکری و فرهنگی ایرانیان و مغولان در دوره ایلخانی: مورد سعدی و انکیانو بخش سوم پندهای سعدی به سلجوقشاه و محمد، اتابکان کوتاهمدت بعدی، مختصر است و مصداق مشخّص بیرونی دارد: «خوب شد که از گناه توبه کردی. همینطور ادامه بده»، یا «قساوت را از حد مگذران»…
با مرگ ابوبکر بن سعد بن زنگی (و چند روز پس از او پسرش سعد) در سال ۶۵۸ خودمختاری فارس از دست رفت و چند دهه ناامنی و بیثباتی جایش را گرفت. پس از چند سال، ادامۀ سیاست کجدارومریز و تحمّل هم برای سلغریان ناممکن شد و هم مغولان. با سرکوب قیام سلجوقشاه، آخرین اتابک مذکّر سلغری، از حدود سال ۶۶۳ فارس مستقیماً ذیل دستگاه حکومت ایلخانی درآمد. سیاست ایلخانان در قبال فارس متغیّر بود و چند دهۀ پس از ابوبکر و سعد (که ستایش هر دو را دستکم در بوستان و گلستان دیدهایم) از ادوار غریب تاریخ فارس است.
چند سال بعد، امیری مغول به نام انکیانو (ظاهراً با تلفّظ اِنکیانُ inkiyānu) قدری کمتر از سه سال (از ۶۶۷ تا ۶۷۰) بر فارس حکم راند. سعدی خطاب به این انکیانو سه قصیده سروده که هر سه از شاهکارهای شعر فارسی است و بسیاری از ابیاتش مثل سائر است، حتی امروز که شعرخوانی نادر و شعرخوانان اغلب تنبل شدهاند و کسی کلیات سعدی را آنقدر نمیخواند تا به قصاید برسد. چند نوشتۀ بعدی این کانال در تحلیل این اشعار سعدی خواهدبود. از این رو تصمیم گرفتم جهت تقریب ذهن، ابتدا متن قصاید را همرسان و خوانندگان کانال را دعوت کنم که هر سه را بخوانند.
چنین نگفت فردوسی پاکزاد
پیشتر به بیت «میازار موری که دانهکش است...» پرداختهام(۱)، سابقۀ بحث را تا حدّی آورده و نشان دادهام که مصرع «مکش مورکی را که روزیکشست» (ضبط نسخۀ فلورانس و تصحیح استاد خالقی) با «که جان دارد و جان شیرین خوشست» سازگاری ندارد. برعکس، «میازار موری که دانه/روزیکشست» با «جان شیرین» سازگار است و با «که او نیز جان دارد و جان خوشست» نمیخواند. در آن مطلب حدس زدم که صورت اصلی بیت همین ناسازگاری را داشته و به پشتوانۀ اغلب منابع، پیشنهاد کردم «میازار... / که او نیز...» صورت اصلی باشد.
امّا به رغم انطباق بر ضوابط تصحیح متن، این حدس درست نیست. سهل است که اصلاً این بیت و بیت پیش از آن (پسندی و همداستانی کنی / که جان داری و جانستانی کنی؟) از فردوسی نیست! شکل اصلیتر این ابیات در «خلق الانسان» بیانالحق نیشابوری آمدهاست و من از تحقیق جامع آقای محمّدحسین حکیم (ضمیمۀ ۱۱ گزارش میراث) نقلش میکنم:
چنان دار زآزار دل را نگاه
که موری نیازارد از تو براه
مبین آن که مورست و نادلکشست
بدان بین که جان دارد و جان خوشست
ز دل چونک همداستانی کنی
که جان داری و جانستانی کنی؟
منه دل بجان دادن این و آن
که هریک چو تو دوست دارند جان
البته اهل فن خواهندگفت «منابع جنبی به اختیار خودشان در ابیات شاهنامه دست میبردند. این کتاب عربی و نوشتۀ خطیبی است که هدف نخستش تاثیر بر گوینده است. نسخههایش هم از قرن یازده است و قابل اتکا نیست» و راست است اگر بگویند. من در اصول با ایشان در «اهمیت و خطر مآخذ جنبی» همداستانم. ولی قرائن چندی دال بر آن است که باید به این منبع اعتماد کرد:
- ضبط خلق الانسان نه الزاماً دشوارتر ولی قطعاً کهنتر و سنبادهنخوردهتر است.
- این دو بیت در نسخههای سنژوزف و لندن نیست. جز لندن، در یک دو نسخۀ دیگر هم آن را در حاشیه افزودهاند. ترتیب برعکس (یعنی مانند خلق الانسان، اول «میازار...» و سپس «پسندی») هم در یکی دو نسخۀ شاهنامه و منبع جنبی دیده میشود.
- این دو بیت با این ترتیب برعکس در بافتار چهاربیتی خلق الانسان خوب جا میافتد و معنی میشود. در شاهنامه البته ابیات در جای همدلیانگیزی آمده، درست وقتی ایرج دارد از تور میخواهد از کشتنش بگذرد. ظاهراً از بس فضا عاطفی و بیت آشناست دقّت نمیکنیم که چندان هم برازندۀ جد اعلای آریاییها نیست که در آخرین بیاناتش خود را مور بخواند (البته خوانندگان آزادند که از همین هم نکته و حکمت در ریشۀ «تواضع» یا «حیواندوستی» ایرانیان دربیاورند، ولی از من چنین توقع نکنند).
- اگر فرض کنیم این هر چهار بیت از فردوسی بوده و دو بیتش در گذر زمان افتاده، دیگر سخت است که هر چهار بیت را به کشتن ایرج بخورانیم. بیتها دربارۀ «"آزردن" و کشتن "این و آن"» است، نه «کشتن یک تن».
- بیان الحق در انتهای کتابش ۵۴ بیت از فردوسی آورده، ولی این چهار بیت آنجا نیست و در میان اثر است. شاید بگوییم این فرد با شاهنامه آشنا و بدان علاقهمند بوده و مانعی ندارد که جز فصل صدم کتابش جای دیگری هم از آن نقل کند، ولی دلیل محکمی داریم که بیان الحق ابیات شاهنامه را از روی منبع مکتوبی (و احتمالاً خود شاهنامه) کتابت کرده:
از ۵۴ بیتی که در فصل صدم آمده از بیت ۱۵ تا ۴۹ به همان ترتیبی است که در شاهنامه هست (۲). این نشان میدهد اولاً منبع او اختیارات شاهنامۀ موجود نبوده (که اغلب این ابیات را دارد ولی کاملاً درهمریخته)، و ثانیاً این نقل مبتنی بر حافظه و ذوق نویسنده نبوده که بگوییم از آن منابع جنبی است که هر کار خواسته با ابیات شاهنامه کرده. انتخاب ۳۵ بیت از بین حدود ۲۲۰۰۰ بیت شاهنامه به ترتیب قطعاً حاصل ورق زدن کتاب و یادداشت کردن ابیات است. متن نیز عربی است و همانند بسیاری کتب غزنویان ظاهراً فقط در هند رواج و بلکه وجود داشته و کاتبان اگر فارسی میدانستند و قصد دست بردن در ابیات هم داشتند قاعدتاً آن را به شکل معروف نزدیکتر میکردند نه این که دو بیت به سر و تهش بچسبانند و جای دو بیت را نیز عوض کنند و هر دو را هم زشتتر و کهن کنند.
پس باید نتیجه گرفت این ۴ بیت جزئی از منظومۀ دیگری بوده و در آغاز قرن ۶ معروفیت یافته (یا داشته). به مرور دو بیت وسط از دو بیت نخست و آخر جدا و خود محبوب شدهاست و کمکم توسّط مخاطبان اهل ذوق به دو شکل گوناگون در هر مصرع پیراستهتر شده و همانند بسیاری ابیات متقارب محبوب به فردوسی منسوب شده و در همان قرن ششم یا آغاز قرن هفتم گروهی آن را داخل شاهنامه کردهاند. سعدی نیز یکی از این شاهنامهها خوانده و عدل این بیت الحاقی را پسندیدهاست. طبعاً تضمین سعدی نیز بیت را در شاهنامه هرچه محکمتر کرد.
۱- نک https://t.me/fanneadab/384
۲- جناب محمّدحسین حکیم در پژوهش پیشگفته، و فاضل نسخهشناس، جواد بشری - که مقالهای مفید خاص ابیات شاهنامه در خلق الانسان نوشتهاست - متعرّض این نکته نشدهاند.
این ظلمت غرق خون و لجن
دستگاه تبلیغاتی عظیم اصلاحطلبان از هول حلیم در دیگ افتاده و از آنچه بیصفتی میشد کرد دریغ نکردهاست و کوشیده از هر محبوبیّتی به سود خود خرج کند تا مردم را به رای دادن ترغیب کند. پیش از دور نخست انتخابات به مواردی از قبیل «برای» شروین حاجیپور و حمایتهایی که از زبان شخصیتهای فرهنگی و ورزشی اعلام و بعد از سوی خود ایشان تکذیب شد اشاره کردهام. حال دور نخست تمام شده و نوشتهها از پیرانی منتشر میشود که تاج سر و مایۀ فخر فرهنگ و ادب ایران هستند دائر بر این که به پزشکیان رای خواهندداد و دیگران را نیز به این کار دعوت میکنند. اگر این مفاخر فرهنگی خود تصمیم به اعلام نظر و دعوت عمومی گرفتهاند فضولیاش به من نیامده. خود دانند و شأن و اعتبارشان. ولی اگر دعوت و ترغیب و بلکه اصرار و ابرام برخی اصلاحاتچیها باعث این کار شده، این مطلب جز به پراکنندگان این دعوتها، نهیبی به این گروه نیز خواهدبود.
ای همدلان اصلاحات، اگر در دور نخست به امید یک حضور پرشکوه و رساندن «پیام» به حاکمیّت دیگران را به رای دادن دعوت میکردید، امروز چنین هدفی به وضوح دور از دسترس است. معلوم شده این گفتمان با تمام لشکر سیاسی و سرمایۀ اجتماعی و رسانهایاش خانۀ پرش نه میلیون و اندی، و چنان که از این قضیۀ «مضرب سه» برمیآید چهبسا سه میلیون و اندی طرفدار دارد. این خیلی بیش از رای همتی در سال 1400 نیست و مقیاس خوبی است که نشان بدهد بعد از کشتار 98 پایگاه اجتماعی آنها که هنوز در بازی رژیم شرکت میکنند چیست. رای به پزشکیان ناگهان سه برابر نخواهدشد و به فرض محال که سه برابر بشود یا سه برابر اعلام شود، با نظر نخبگان نخواهدشد (و میباید این را از دور دوم انتخابات 84 آموختهباشید).
امروز تنها هدف «بیش از جلیلی رای آوردن» است. آیا رواست که از «زن، زندگی، آزادی» و شهدای آن، از شجریان و «خاک پای مردم ایران» گفتنش، و از بزرگان فرهنگی خرج کنیم، در قماری که اولاً معلوم نیست رایها را بشمارند، ثانیاً معلوم نیست اگر بشمارند برنده شویم؟ این بزرگان جایگاهشان را با سالهای سال کوشش و پژوهش به دست آوردهاند. سلبریتی با میلیونها هوادار نیستند که بگوییم بر «عوام» اثر میکنند، گرچه اگر به اندازۀ «صدف بیوتی» و دنیا جهانبخت هم دنبالکننده داشتند دیگر بیرون از جمع شما «خواص»، «عوام» آنقدر نداریم که در رای دادن و ندادن پیرو نظر غیرصاحبنظران باشند. علاقهمندان حسین معصومی همدانی و محمّدعلی موحّد اغلب ایشان را مرجع سیاسی نمیدانند، و آنها که میدانند لابد پریروز رای دادهاند و باز خواهندداد، چون اگر مغلطۀ اتوریته یا لولوی طالبانیسم بر ایشان موثر بود در همان دور نخست اثر کردهبود. اگر ببازید مقبول نبودن نظر این بزرگان را بر آفتاب افکندهاید.
ولی گیرم ببرید. آیا تفاوت پزشکیان و جلیلی اینقدر هست که اعتبار سرمایههای فرهنگی مملکت را به پایش بریزید؟ یادتان هست که یک روز ورزشکاران به صرف شهرتشان رای میآوردند و حمایت فلان کشتیگیر و قهرمان وزنه از یک نامزد اهمیت داشت، و دیدید که آن چند نفری که امسال از قالیباف حمایت کردند اغلب مسخره و عاقبت خیط شدند. دادن دولتی که دکور و تدارکاتچی و محکوم به شکست است به دست کسانی که به دفعات به ملّت و حقیقت خیانت کردهاند میارزد که از موحّد و اقران کمشمار او علی پروین بسازید؟ قصد دارید تا هستید مثل آب و خاک و نفت و طلای این سرزمین، سرمایههای فرهنگی آن را هم تا نفر و ذرۀ آخر خرج کنید؟
*عنوان نوشته از مصرعی از اخوان ثالث است.
در مذمّت «بههرحال»
هدف هر موجود زنده در طبیعت بقای نسل و انتقال ژن است و عاقبت بقای گونۀ زیستی. مغز بزرگ نه فقط برای این هدف الزامی نیست بلکه اغلب توجیه «اقتصادی» ندارد، چون مغز عضوی است بسیار گرسنه. همین که بتواند علائم حسی را تفسیر کند و به غذا و جفت برسد و از شکارچی بگریزد کافی است. بشر از استثناهای کمشمار است که در دورهای طولانی از تکاملش، داشتن مغز بزرگ بخت بقایش را بیشتر میکردهاست. دلیل این تغییر ظاهراً ابتدا تغییر زیستگاه و به تبع آن غذا و شیوۀ زندگی بوده. توانایی ساختن ابزار ابتکاری احتمال زنده ماندن را بیشتر میکرد و بیان رمزی و هنری (بصری و کلامی) احتمال یافتن جفت را، و این هر دو باعث شد که صدهاهزار سال باهوشترها بیشتر زنده بمانند و تولید مثل کنند و البته همین هوش به ایشان توان داد چنین عضو پرمصرفی را تغذیه کنند. ما نتایج این تغییر هستیم.
ولی سیمکشی مغز ما هم مثل تیرکس و سنجاقک و هشتپا معطوف به بقاست. حال میتوان با همان الگوی تکامل (ولی نه تکامل ژنها) توضیح داد (و توضیح دادهاند) که چطور شکارهای بزرگ و عزم ذخیرۀ غذا به کشاورزی و دامداری و در نتیجه یکجانشینی و «تمدّن» منتهی شد. از شروع تمدن به بعد بود که ما از ذهن غریزی خودمان فراتر رفتیم. ۶میلیون سال پیش از برادران بوزینهمان جدا شدهایم و دستکم ۲۰۰هزار سال است که «انسان خردمند»یم، ولی تازه ۵۰۰۰ سال پیش خط را آفریدیم که در محاسبه و ثبت مطمئنتر از حافظه بود. تمدن باعث شد گروهی اوقات فراغت (نه بیکاری که پیش از تمدن بیشتر بود) داشتهباشند و نوشتن را مایۀ انسجام فکر و آفرینش «سخن» کنند. این روند در حدود ۲۵۰۰ سال پیش به «منطق» و مآلاً در یک دو قرن اخیر به «روش علمی» رسید.
برای بحث و استدلال نیازمند منطقیم. ولی منطق جزء غریزۀ بشر نیست: اختراع اوست تا بتواند از ذهنش بهتر و بیشتر کار بکشد. منطق آموختنی است. ایدهآل است که نظاممند در خانه و مدرسه بیاموزیمش ولی این هرگز سهل نیست و در کشور ما ممتنع است. باید خود بکوشیم.
وقتی کسی به نفع یا ضرر موضوعی استدلال منطقی میکند، راه ردّش زدن پنبۀ استدلال اوست؛ یعنی نشان دادن نادرستی مثالها، قیاسات یا استقراهایش. اگر بگوید «فردوسی "زر" را بدون تشدید نیاورده» ابطال حرفش نشان دادن مثالی است که در آن چنین کردهباشد. اگر قرائنی فهرست کند که نشان بدهد سلجوقیان شاهنامهدوست بودهاند، یا باید نشان داد تفسیرش نادرست است، یا باید شواهد ضدّ آورد و احتجاج کرد که چرا اینها بر آنها که او آورده برتری دارد. همیشه برای مخالفت با یک استدلال باید مغز و هستۀ آن را نشانه گرفت. این نخستین گام «بحث» در چارچوب منطق است.
اگر ما مثالی از «زر» بدون تشدید در شاهنامه نشان دهیم و طرف مقابل اثبات کند که این مثال اصیل نیست، یا شواهد ما را در شاهنامهستیزی سلجوقیان رد یا به شکل دیگری توجیه کند و ما بگوییم «بههرحال در قرن ۴ "زر" بدون تشدید داشتهایم و فردوسی هم گفته» یا «بههرحال سلجوقیان با شاهنامه بد بودند»، معنایش این است که ما منطق نداریم. وقتی میگوییم «بههرحال»، بدون این که محور استدلال طرف مقابل را نشانه بگیریم، مغز غریزی بر مغز استدلالگر غلبه کرده، و این هر دو به یک اندازه باهوشند. فقط روششان فرق دارد. کار غریزه زدن میانبر است. وقتی پلنگ دارد به سمتتان خیز برمیدارد یا یار دارد لبخند میزند گفتوگو با سقراط و تعمّق در همزه و تشدید مضرّ است.
بیمنطق ذاتاً دشنام نیست. وصف است. منطق جزء داراییهای ذاتی ما نیست. بخشی از تعریف آدم بودن نیست. یک کیفیّت است، مثل مدرک دانشگاهی است: باید کسب شود. هرچقدر کمتر بدان مجهّز باشیم بیشتر در معرض واکنشهای غریزی هستیم. در بحثهای ادبی و تاریخی و اجتماعی و سیاسی به پاسخهایی که با «بههرحال» شروع میشود فراوان برخوردهام، ازجمله به «بههرحالهای تقدیری» که در جمله حاضر نیست. اگر کسی ایراد ما را خیلی مستقیم به رویمان بیاورد به عوض ممنون شدن خواهیمرنجید، چون «مواجهه» در مغز غریزی یعنی «دعوا» و هدف در دعوا پیروزی است نه حقیقت. در جنگل به «برنده» غذا و جفت میرسد نه به «برحق». اگر نشان بدهند که بدجور برخطاییم به ما برخواهدخورد چون به «رضایت ما از خود» لطمه میزند، در نتیجه مغز غریزی پیش میآید و بر زبان میآورد که «خیر، من اصلاً به حرف خودم اصرار ندارم»، بعدش خواهد افزود که «ولی من "هنوز" معتقدم که...» («هنوز» یکی از روشهای بروز «بههرحال تقدیری» است). اعتمادبهنفس و رضایت از خود در مغز غریزی اهمیت ویژه دارد چون مانع تبدیل میانبرها به اضطراب/افسردگی میشود.
هر وقت کسی بر ضد نظر شما بحثی کرد و حس کردید که میتوانید بدون رد حرف او در ابتدای پاسختان «بههرحال» استفاده کنید و بر نظر خود بمانید بیمنطقی کردهاید. اگر از این حرف خوشتان نمیآید همین حالا هم دارید بیمنطقی میکنید!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 7 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 9 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 5 months, 2 weeks ago