ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 5 days, 20 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 2 weeks ago
سرمایه داشتن تو این اقتصاد بنبست بیشتر از اینکه قدرت خرید باشه، واسه آدم اعتمادبهنفس و جسارت ریسک کردن میسازه. پول دیگه فقط موجودی بانکی نیست، بلکه مثل پشتوانۀ روانی واسه آدماست؛ مثل حاشیۀ امنی که شجاعت ریسک کردن میسازه، مثل طرح بیمهای که هر خسارتی رو جبران میکنه و مثل ضمانتنامهای که تو هر شرایطی اجازۀ شروع دوباره میده. آدم وقتی حرکت میکنه ظرفیت اشتباه کردن و هزینه دادن میخواد؛ اطمینان از اینکه فرصت کافی برای جبران ناکامیها خواهد داشت. بعدش دیگه مسیر سادهست: اگر فرصتها رو داره شروع به آزمونوخطا میکنه و اگر ازش مطمئن نیست بیحرکت میشینه. از اینجا به بعد، موقع خریدن و تجربه کردن و پا پیش گذاشتن و امتحان کردن و شروع به کاری کردن، فقط بحث اینکه «میتونم یا نه» وسط نیست، حالا دیگه بحث «ارزش داره یا نه» شروع میشه.
من وقتی موج این فعالیتای دانشجویی رو میبینم یه استرس مبهمی گوشۀ ذهنم درست میشه. میرم تو فکر صد تا برنامۀ مختلف و انجمن و المپیاد و پژوهش و درس اضافه و غیرهای که میشد سمتش رفت؛ بعد دغدغهش نه انقدری زیاد میشه که مجابم کنه ازش استفاده کنم و نه انقدری کم میمونه که بتونم راحت نادیدهش بگیرم. یک گوشهای میشینه و هر از چند گاهی میاد قلقلک میده و میره؛ میشه از همون جنس دغدغهها که با خودت میگی همه دارن از زندگی استفاده میکنن به جز من؛ میشه ترس از اینکه فرصتها رو از دست میدی، اضطراب اینکه عقب میمونی و دغدغۀ اینکه بعداً حسرت چیزی رو بخوری. حالا اینطوری کلاً نمیشه زندگی کرد؛ دیگه آدم زیاد نمیتونه درگیر این امّا و اگرها باشه. اینجاست که شما مجبور میشی تکلیف چند تا سؤال ساده رو با خودت روشن کنی:
۱) چقدر دلم میخواد؟
۲) چقدر نیاز دارم؟
۳) چقدر انرژی میخواد؟
۴) چه دستاوردی میخوام؟
قصه شنیدن، دنیای آدمو بزرگ میکنه؛ هم واسه شناخت بیشتر جهان به کار میاد هم واسه فهم بهتر نوع بشر. بعضی از قصهها، با ادبیات روایت میشن؛ کتاب، شعر، فیلم و سریال، موسیقی، ویدئوگیم، دنیای اینترنت، و هر مسیری که میتونه مفاهیمی رو انتقال بده. بعضی دیگه از قصهها، موقع تعامل آدم با دنیای بیرونش اتفاق میافته؛ مثل تربیت زمان بچگی، آزمون و خطاهای بعدش، تجربههای جدید، آدمایی که باهاشون آشنا میشیم، جاهایی که میریم، روابطی که داریم، چیزایی که از دیگران یاد میگیریم، شکستها، موفقیتها، و هر آموختۀ دیگهای که شخصاً تجربهش میکنیم. مسیر ادبیات، امن و باحوصلهست؛ اما فقط روایت آدمهای دیگهست. پس قصۀ هیجانانگیز دور و درازی رو روایت میکنه که وقتی وارد دنیای آدم بشه، آب میره و کوچیکتر میشه. مسیر تجربهها، پرریسکتره؛ اما همهش با زندگی آدم تناسب داره، پس مرتب تو دنیای آدم جاری میشه و تأثیر میذاره. نهایتاً هر کدوم از اینها، بخشی از جنبههای رشد آدم تو زندگی رو برآورده میکنه؛ پس ما هم بدون اینکه مقایسهش کنیم، طرفدار هر دو میشیم: چون دیگه هر چیزی به جای خود!
آدم اغلب بهجز خودش نجاتدهندۀ دیگهای تو زندگی پیدا نمیکنه. تصور اون قهرمان active سرنوشتسازی که یهو از غیب میرسه و همه چیز رو حل میکنه و کلید مشکلات میشه، مثل لاتاری میمونه؛ آرزوی خوشبینانهست، فقط تو قصهها پیداش میکنیم. اما بشر تو دنیا انقدرم تنها نیست؛ آدما بالأخره به یک بهانهای دور هم جمع میشن و شبکۀ حمایت این دستهها، تو دنیا عملکرد واقعی پیدا میکنه. این گروههایی که بین آدما احساس تعلق و اشتراک میسازن، نقد و در لحظه حساب میکنن؛ ساپورتسیستمِ passive میسازن و درآمد منظم میدن. به همین خاطر، آدم دنبال دستۀ خودش میگرده؛ گاهی به اندازۀ یک تیم دونفرۀ کوچیک، گاهی به بزرگی یک خاندان پر شاخوبرگ قدیمی، و گاهی به شکل دوستی و همراهی و همکاری و همباوری و همعلاقگی. دستههایی که نه لزوماً با کمک کردن و منفعتهای مادی، بلکه با صرف حضور داشتن و احساس تعلق درست کردن، زندگی رو برای آدم آسونتر میکنن.
۲) ذهن آدم وقتی میخواد برای غریبهها هویت بسازه، تنبله. مثل سیو کردن شماره تو گوشی پدربزرگاست: محمدی یخچالفروش، کریمی مالیات، منشی بداخلاق. اون ماجرای بیمار و انسانزُدایی از مریض هم، خیلی شبیه ایناست؛ با سطحیترین تعاملی که داریم، برای آدمها هویت تعریف میکنیم. البته این لزوماً کار بدی نیست؛ آدم نیازی نداره همه رو بشناسه، اینطوری حداقل فرصت میکنه یک قضاوت اولیه از اطرافش پیدا کنه بدون اینکه مجبور باشه برای تکتک آدمها انرژی بذاره. اما یادآوری واقعیت ماجرا، وقتی آدم میخواد کسی رو بشناسه، مهم میشه. بالأخره هر آدمی دنیای بزرگ خودش رو داره؛ ارتباطهای دیگهش، خانواده و دوستاش، خاطرات خوبش و زخمهای گذشتهش، رؤیاهای آینده، ترس و اینسکیوریتیها، خواستهها و اهداف، عشق و علاقههاش، اینا همهش آجر به آجر روی هم، بالأخره میشه یک انسان؛ هویتی که شاید بعد از سالها تعامل، هنوز ابعاد شناختهنشده و تازهای ازش داشته باشیم. با این همه عمق و گستردگی، آدم یا باید براش مهم نباشه، یا خیلی بیانصاف باشه که به «محمدی یخچالفروش» برای کسی اکتفا کنه. پدربزرگ که معلومه؛ جز یخچالفروشی محمدی به چیزی اهمیت نمیده. عیبی هم نداره؛ ولی حالا شما ببین تکلیف خودت چیه.
۱) اخلاق پزشکی تو دنیای امروز خیلی با این ماجرای Dehumanization و انسانزُدایی از بیمار سر و کلّه میزنه؛ این روندی که درمان یک انسان زندۀ بدحال رو تو ذهن آدم تبدیل به تعمیر یک سیستم ماشینی معیوب میکنه. دلایل متنوعی داره، جنبههای مختلفی پیدا میکنه و کارای زیادی میشه براش کرد؛ که احتمالاً از حوصلۀ بحث خارجه. مثلاً تو بستری بیمارستان به دو تا دسته از مریضا توجه خیلی خاصی میشه؛ یکی اینایی که جوانتر هستن و حیفه که اول زندگی آسیب ببینن، یکی اونایی که سرپرست خانوادهان و آسیبشون چندین نفر رو از کار و زندگی میندازه. نگرانی راجعبه اینا معمولاً بیشتره؛ چون خارج از ماجرای بیماری، ابعاد دیگهای هم دارن که تو حساسیت کار تاثیر میذاره.
ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 5 days, 20 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 month, 2 weeks ago