سوره‌ٔ نیلوفر

Description
اینجا با هم در دنیاهای رنگی و خاکستریِ کلمات قدم می‌زنیم...

مجموعه شعرهایم:
- آیینه‌کاری سکوت
- به رنگِ صدا

*سوره‌ٔ نیلوفر عنوان یکی از متون بودایی‌ست.
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago

1 year ago
نگاهش با من آشنا بود. اما …

نگاهش با من آشنا بود. اما با غمی که چاشنی قهر داشت، دوری می‌کرد.

گفتم: «چرا تو غمگینی بچه جان؟»
پشت میله‌ها غمش را پنهان کرد.

انگار دلش قفسی می‌خواست که درهایش به روی سایه‌های غول‌پیکرِ ما بسته باشد؛ تا آن سویِ قفس او بی ترس از صداها و آمدوشدها گربگی کند...

حتی دلش نمی‌خواست در عکسم کامل بیفتد؛ نیمه‌ی پنهانش را با خودش برد.

#نیل

در شبی که باید تا نزدیک صبح بنویسم، ناگزیرم به خیالی خالی از کلمه، سرک بکشم.

@niloofarbakhtyari

1 year ago
سهراب سپهری به گواهی شناسنامه‌اش در …

سهراب سپهری به گواهی شناسنامه‌اش در قم زاده شد، اما تنها زمانِ اندکی به همراه خانواده در این شهر ماندگار بود. او خیلی زود به سرزمین پدری و خانه‌ی رویاهایش بازگشت. در کتابِ «هنوز در سفرم» از این دوران این‌گونه سخن می‌گوید:

«دوران خردسالی من در محاصره‌ی ترس و شیفتگی بود. میان جهش‌های پاک و قصه‌های ترسناک نوسان داشت. با عموها و اجداد پدری در یک خانه زندگی می‌کردیم. و خانه بزرگ بود. باغ بود. و همه‌جور درخت داشت. برای یاد گرفتن وسعت خوبی بود... خانه‌ی ما همسایه‌ی صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت...»

سهراب که می‎گوید «شهر من کاشان نیست»، ناخودآگاه میان شهر و روستا در باور ما گسستی به میان می‌آید. او در پی قریه‌ی گمشده‌ای‌ست که می‌توان در شعرش به جست‌وجوی آن رفت. البته در این گم‌شدگی پیدا شدنِ مقصد، مقصود شاعر نیست، بلکه او در پیِ گم شدن‌های پی‌در‌پی در طبیعتِ سخاوتمند است.

متن کامل یادداشت سفری به شعر سهراب در حوالی روستاهای کاشان را بخوانید.

#سهراب_سپهری
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات
#شعر
7️⃣6️⃣4️⃣
@azadisqart

1 year ago
مرا خواب کن زیر یک شاخه …

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات...

#سهراب

@niloofarbakhtyari

1 year ago

به گیرنده‌هاتون دست نزنید... یه یادداشت کاری رو که مخاطب کودک و نوجوان داشت اشتباهی اینجا منتشر کرده بودم! ??‍♀

@niloofarbakhtyari

1 year, 1 month ago

روزی را به‌یاد می‌آوردم که به من لبخند زد و پرسید: «استر می‌دانی شعر چیست؟»
گفتم: «نه، چیست؟»
«یک مشت غبار» و بعد آن‌چنان از گفتن این حرف مغرور شده بود که من همین‌طور خیره به موهای بور و چشمان آبی و دندان‌های سفیدش –او دندان‌های بلند، محکم و سفیدی داشت– نگاه کردم و گفتم: «آره فکر می‌کنم.»
فقط یک‌سال بعد و در وسط نیویورک بود که من بالأخره جوابی برای آن اشاره پیدا کردم.
من زمان زیادی را صرف گفتگوهای تخیلی با بادی ویلارد می‌کردم. او چندسال از من بزرگ‌تر بود و خیلی هم علمی فکر می‌کرد بنابراین همیشه قادر بود همه‌چیز را ثابت کند. وقتی با او بودم باید می‌کوشیدم خودم را از غرق‌شدن نجات بدهم.
این گفتگوهای تخیلی معمولاً با جملاتی که در واقعیت با هم گفته بودیم شروع می‌شد‌، فقط در خاتمه این من بودم که با قاطعیت جواب می‌دادم به‌جای آن‌که فقط به یک «آره فکر می‌کنم» اکتفا کنم.
حالا، طاقباز خوابیده بودم، و تصور کردم که بادی از من می‌پرسید: «استر می‌دانی شعر چیست.»
می‌گفتم: «نه چیست»
«یک مشت غبار.»
و به‌محض این‌که لبخند غرورآمیزش را می‌زد من می‌گفتم: «بله جسدهایی را هم که تو تشریح می‌کنی غبار هستند، مردمی را هم که فکر می‌کنی درمان می‌کنی غبار هستند، آن‌ها هم غبارهایی هستند به غباری، غبار، غبار. فکر می‌کنم یک قطعه شعر خوب دوامش از صدها تن از این افراد روی هم، بیشتر باشد.»
و البته بادی دیگر پاسخی برای گفتن نداشت، چون آن‌چه گفته بودم واقعیت بود. مردم بیشتر از هر چیز از غبار ساخته شده بودند. و من در سرودن یک قطعه شعر که مردم به خاطر بسپرند و مکرر زمانی که غمگین یا مریضند و نمی‌توانند بخوابند، به یاد آورند، امتیاز بیشتری می‌دیدم تا درمان آن‌همه آدم.

◾️سیلویا پلات - شیشه

1 year, 1 month ago

او سایه‌ی خون پشتِ پلک توست
آرایشِ خود را ببین درست
آلوده به خون تو دست کیست؟
انگشتِ که آذین به لاکِ خون؟

هم‌خون تو یک دم نبوده‌اند
آن‌ها که رگت را سروده‌اند
غمگینی از این نسبتِ غریب
بیزاری از این اشتراکِ خون...

#نیلوفر_بختیاری

از غزلی به بهانه‌ی شعرهای سرخِ #سیلویا که از قضا به لطف مبینا امروز با این موسیقی در ذهنم کدگذاری شد.

#بانوی_سرخ‌پوش

@niloofarbakhtyari

1 year, 6 months ago

سکانسی از برباد رفته در ذهنم مجسم می‌شود.

اشلی ویلکز و عده‌ای از مردان جنوبی، با کمک رِت‌ باتلر در یک درگیریِ تلافی‌جویانه عده‌ای را کشته‌اند.

ملانی، همسر دکتر مید و ایندیا سعی دارند شرایط را عادی و طبیعی جلوه دهند. تا صدای مردان را از بیرونِ خانه می‌شوند، شروع می‌کنند به کتاب خواندنِ جمعی...

ملانی، با آرامشی که این‌بار شکننده است، رمان دیوید کاپرفیلد را آغاز می‌کند:

فصلِ اول: من زاده شدم...

@niloofarbakhtyari

1 year, 6 months ago

یکی دو روز پیش سالروز مرگ هدایت بود و از طرفی فرضیه‌ی خودکشی #آزاده_نامداری در هفته‌های گذشته روزهاست مرا به فکر فرو برده. حالا که کمی هیجانات اولیه فروکش کرده، می‌توانم با آرامش بیشتری درباره‌اش بنویسم. نمی‌دانم می‌شود به خودکشی مرگِ خودخواسته گفت، یا نه،…

Telegram

سوره‌ٔ نیلوفر

یکی دو روز پیش سالروز مرگ هدایت بود و از طرفی فرضیه‌ی خودکشی #آزاده\_نامداری در هفته‌های گذشته روزهاست مرا به فکر فرو برده. حالا که کمی هیجانات اولیه فروکش کرده، می‌توانم با آرامش بیشتری درباره‌اش بنویسم. نمی‌دانم می‌شود به خودکشی مرگِ خودخواسته گفت، یا نه،…

1 year, 6 months ago

کتاب‌هایی که انتخاب کردم، حاصل چند سال تولید محتوا در حوزه‌ی کودک و نوجوان و بررسی داستان‌های تصویری ایران و جهان هستن. بیشتر این آثار ترجمه‌ن و چند تا ویژگی مهم دارن: ۱- اغلب این کتاب‌ها برنده‌ی جوایز ملی و جهانی هستن و مورد تقدیر قرار گرفتن. (البته این…

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 1 month ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 9 months, 1 week ago