𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
*✅ سفر در زمان*
روایتی که برای اجرای زنده رادیو بندر تهران نوشتم گوشهای از ارادتی بود که به سعدی داشتم. روایتی با چاشنی واقعیتهایی که وجودم را درگیر کرده است.
سعدی اسطوره عاشقی است
یک سکانس واقعی
⬅️ ممکن است این چند خط را سیاسی بدانید، بعضیها بگویند دمت گرم که نوشتی بعضی دیگر بگویند ای بابا تو هم که آدم خودشان شدی. اما در ابتدا بگویم که این کلمهها نه از باب سیاست است نه جنگ. ماجرا چیز دیگری است.
⬅️ ماجرای یکساله جنگ غزه داستان وحشتناکی شده است، کاری با این ندارم که سمت درست تاریخ کدام سو قرار گرفته است. در این ماجرا هم مانند تمام ماجراها انسان میتواند یک سمت را ستایش کند و به سمت دیگر نقد داشته باشد. من هم درباره این جنگ نظر خودم را دارم اما جایش اینجا نیست.
⬅️ میخواهم درباره یحیی سنوار بنویسم. اینکه قبولش داشته باشیم یا نه، راهش را درست بدانیم یا غلط بحثی است که ته ندارد و مدافعان و مخالفان میتوانند روزها استدلال بیاورند. آنچه که میخواهم بگویم درباره فیلمی است که از آخرین لحظات زندگی سنوار منتشر شد.
⬅️ از زمانی که فیلم را اسرائیل منتشر کرد تا به الان چند بار تماشایش کردهام. انگار سکانس پایانی فیلمی اکشن است. کاری ندارم که سنوار راهش درست بود یا غلط اما چیزی که در فیلم به نمایش در آمد او پیش از مرگ نمایش کاملی از یک قهرمان داشت. یک دست نداشته باشی، از مرگ مطمئن باشی و اینگونه ایستادگی کنی؟ اینگونه ایستاده مردن فقط از قهرمانان برمیآید.
⬅️ فیلمی که منتشر شد خیلی مهم است، از فیلمهایی است که میتواند بمب انگیزه باشد برای همه آنها که از غزه جان سالم به در خواهند برد. شاید در آینده نه چندان دور، اسرائیل متوجه شود که انتشار این فیلم چه اشتباه بزرگی بوده است. کافی است نوجوانی در آن سرزمین، سنوار را الگوی خود کند.
➕ داستان کوتاه
✅ لباس سرمهای
⏪ لوکیشن: عصر غروب پاییز، کافهای حوالی میدان انقلاب.
⏹️ کافهچی نزدیک میشود.
◀️ خوب در خدمتم. چی بیارم واسهتون؟
⏮️ یه آب انار، یه آمریکانو و یه کیک شکلاتی.
⏹️ کافه چی سفارش را ثبت میکند و میرود.
⏮️ خوب چه خبر؟
⬅️ هیچی، امروز سر کار نزدیک بود سوتی بدم. طرح رو زده بودم یادم رفته بود ذخیره کنم. شانس آوردم لحظه آخر فهمیدم وگرنه زحمت چهار ساعتهام هدر میرفت.
⏮️ خدا رو شکر که چیزی نشد. تجربه شد دیگه.
⬅️ آره. راستی یه چیزی.
⏮️ جانم
⬅️ ببین خیلی دنبال لباس گشتم واسه نامزدی مرضیه و سیروان. کلی پیجهای اینستاگرام رو زیر و رو کردم. هر چی مزون بود رو نگاه کردم تا یکی پیدا کردم. یه لباس سرمهای پیدا کردم. خیلی قشنگ بود. مدلش رو دوست دارم ولی خوب تو سرمهای دوست نداری. گفتم بریم حرف بزنیم شاید همون مدل رو با یه رنگ دیگه دوخت واسهمون. نظرت چیه؟ بریم یه سر بزنیم؟ شاید رنگ دیگه داشت. بریم؟
⏹️ پسر سکوت میکند و چیزی نمیگوید.
⬅️ ببخشید. میدونم سرمهای دوست نداری. مدلش رو خیلی دوست دارم. بریم یه سر؟ شاید رنگ دیگه داشت. اصلاً اگه نداشت یه مدل دیگه میگیریم. بریم امروز یه سر؟ تا ساعت ۸ شب هستند.
⏹️ پسر باز هم سکوت میکند.
⬅️ الو. کجایی. سوال پرسیدما. نظرت چیه؟
⏹️ سکوت پسر ادامه پیدا میکند. دختر دست پسر را تکان میدهد.
⬅️ حواست کجاست؟ دارم حرف میزنما. اصلا شنیدی چی گفتم؟
⏮️ مارال
⬅️ بله
⏮️ مارال چشمات.
⬅️ چشمام چی؟ قرمز شده؟ به خاطر مانیتوره. ده بار گفتم یه مانیتور استاندارد بخرید گوش نمیدن که.
⏮️ نه قرمز نیست.
⬅️ پس چی شده؟ چته؟
⏮️ مارال چشمات رو نگیری ازم. این چشمها تمام دلخوشی دنیای منه.
⏹️ دختر دست پسر را میگیرد. دست چپش را روی صورت پسر میکشد.
⬅️ عزیزم. دوست دارم.
⏮️ منم دوست دارم. خوب بگو ببینم چی میگفتی.
⬅️ میگم یه لباس سرمهای دیدم خیلی خوشم اومده. بریم با مزون حرف بزنیم یه رنگ دیگه بدوزه که تو هم دوستش داشته باشی.
⏮️ دوستش داری؟
⬅️ آره خیلی. اینقدر نازه.
⏮️ خوب بریم بخریم همون رو.
⬅️ آخه تو که سرمهای دوست نداری.
⏮️ تو دوست داری دیگه. وقتی تو دوستش داری و حال چشمات باهاش خوب میشه همین کافیه. منم کراوات سرمهای میزنم که ست بشیم.
✅ جای نگرانی نیست
⬅️ در حال مرور روزنامهها بودم که به جملهای در یادداشتی برخورد کردم که در آن آمده بود: «اگر در مقابل تجاوز جنایتکارانه رژیم صهیونیستی ساکت و بیتفاوت باشیم، ظرف حداکثر دوهفته خاک ایران را به توبره میکشند و با قتل عام مردم کشورمان از کُشتهها پُشته میسازند.»
⬅️ ابتدا فکر کردم من معنی جمله را بد فهمیدهام اما چند بار که خواندم دیدم جمله نه کنایه دارد و نه معنایی در آن پنهان شده و به صورت دقیق و شفاف نیروهای مسلح ایران را مورد عنایت قرار داده است.
⬅️ به این فکر میکردم که در حالت عادی و معمول در جمهوری اسلامی، چه ساعتی دادستانی علیه روزنامه اعلام جرم میکند و نویسنده جمله الان کجا مشغول توضیح دادن است که از چه کسی خط میگیرد که اینگونه قوای مسلح را به سخره گرفته است.
⬅️ البته جای نگرانی نیست. اینبار هم از مواردی است که آزادی بیان و بعد از بیان به صورت کامل اجرا شده و قرار نیست برخوردی صورت گیرد چون مطلب را حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان نوشته است.
➕ نامهای به عارف
✅ چسبیدهاید به جهانم
⬅️ استاد جان؛ چند روز پیش داشتم تقویم مناسبتها را نگاه میکردم، دیدم که نوزدهم اَمرداد سالروز تولدتان است. فکر کردم و دیدم شما برای من از خاصترینها هستید. حتی خاصتر از ابراهیم حامدی و خانم گوگوش. لابد میپرسید مگر چه شده؟
⬅️ سالهای ابتدای جوانیام با کارهای شما عجین بود. مدتها آهنگ «همه چیم یار» را گوش میدادم و به خودم میگفتم پس چه زمانی نوبتم میرسد این آهنگ را برای یار بخوانم. زمان گذشت و آدمی وارد زندگیام شد. از آن به بعد آهنگ را بارها و بارها با هم گوش دادیم. شب عروسیمان که شد تا با عروس پا به سالن گذاشتم، صدای شما پخش شد که میخواندید: « لیلی و مجنون اومدن/ شیرین و فرهاد اومدن». فیلم عروسیمان را هم تحویل دادند باز هم صدای شما در آن جریان داشت و در کلیپ دو نفرهمان میخواندید: «کی بهتر از تو که بهترینی» و اینگونه شما جزئی از زندگیمان شدید.
⬅️نمیدانم چه شد که عروس خانم سابق پایش را در یک کفش کرد تا جدا شود. من ابدا راضی نبودم ولی مثل آدمهای متمدن چون دوستش داشتم به نظرش احترام گذاشتم و سند جدایی را امضا کردم تا به زندگی بهتری برسد که به خاطرش قید من را زده بود.
⬅️بعد از آن جدایی شما باز هم به زندگیام برگشتید. نمیدانم چند بار نیمههای شب در خیابانهای تهران قدم زدم و با شما خواندم «میخواهم عشقت در دل بمیرد/ میخواهم تا دیگر در سر یادت پایان گیرد» اینقدر خواندم که این آهنگ جزئی از وجودم شده بود تا اینکه یک روز مهمان رفیقی بودم که گرامافون داشت. صفحه را گذاشت و ناگهان صدای شما آمد که خواندید: « دیشب خواب تورا دیدم چه رویای پرشوری» این آهنگ را شنیدیم خشکم زد؛ انگار زبان خودم بودید. به خودم که آمدم دیدم مانند ابر بهار زار میزنم. بعد از آن روز تا مدتها قدم زدنهایم با این دو شاهکارتان همراه شد.
⬅️ البته این روزها آن حال و احوال خراب را ندارم و باز هم برگشتهام به زمانی که «همه چیم یار» را میخواندم و به شکلی دیوانهوار به آینده و معجزه امیدوارم. خلاصه اینکه شما چسبیدهاید به روزگار من. تولدتان مبارک
*➕ به بهانه روز خبرنگار
✅ بدون تعارف بگویم*
⬅️ اول – خبرنگار بودن در ایران واقعا شغل سختی است. سخت است؛ چون شما تحت هر شرایطی فحش میخوری. از یک سو میگویند عامل حکومتی و آن طرف میگویند عامل غرب و آمریکایی. سخت است چون حقوقش زیر خط فقر است و برای اینکه فقط برای فرار از زیر خط فقر تلاش کنی؛ مجبوری از صبح تا آخر شب دو سه جا کار کنی تا شاید بتوانی صورتات را با سیلی سرخ نگه داری. شفاف میگویم؛ اگر روزنامهنگاری دیدید که وضع مالی و زندگیاش متوسط به بالاست تنها دو عامل میتواند داشته باشد: «یا خانواده پولداری دارد و از طرف آنها تامین شده یا شک نکنید که خبرنگارنمای مذکور غرق در فساد است و دنبال پروژه و رپرتاژ رفته است.» توصیه میکنم از این دسته دوم فاصله بگیرید؛ آنها شرافتشان فاسد شده و پای پول و درصد و پروژه که وسط باشد همه چیز را میفروشند.
⬅️ دوم –این ارگانهای حاکمیتی هم روی سنگ پای قزوین را سپید کردهاند. از دیدشان خبرنگارها دو دستهاند؛ یا نقش دستگاه تبلیغات آن نهاد را ایفا میکنند که در اینصورت محبوب عموهای حاکم بوده یا اینکه در دسته اول نیستند و باید ادب شوند تا شاید آنها هم مجیزگو شوند. اگر در دسته اول نباشی؛ کل سال آدم اجیر میکنند تا جستجو کرده و از لابهلای نقدها و شفافسازیهایی که خبرنگار و روزنامهنگار جماعت نوشتهاند؛ بهانهای پیدا کرده تا برای خبرنگار جماعت تشکیل پرونده دهند و راهی محکمهاش کنند اما هفدهم اَمرداد یاد خبرنگار میافتند. همینها رفقای ما را گوشه زندان انداختهاند و حالا شوآف تقدیر از خبرنگار برگزار میکنند. شما جیب ما را نزن؛ تقدیر پیشکش.
➕**داستان کوتاه (2)
✅ دیوونه خودتی**
⬅️ وارد فروشگاه عطرفروشی شد. فروشنده سمتش آمد و پرسید: «چه کمکی میتونم انجام بدم؟» جواب داد: «دنبال یه عطر میگردم» فروشنده گفت: « برای خودتون» و پاسخ داد: «بله»
⬅️ فروشنده پرسید: «عطر خاصی مد نظرتونه؟» جواب داد: «بله» عطرفروش از او خواست که نام عطر را بگوید اما گفت: « متاسفانه اسمش رو نمیدونم». عطرفروش رو به او کرد و گفت: «نشانه خاصی از شیشه عطر میدونی؟» و جواب داد: «نشانه که .. شیشهای خیلی معمولی داشت اما خود عطر سبز روشن بود» فروشنده گفت: « ببین با این نشانهای که شما میگی عطرو ادکلنهای زیادی داریم. رایحهاش رو کامل میدونی و وقت داری که همه رو بیارم تست کنی؟» جواب داد: « آره میدونم. دقیق و کامل»
⬅️ چند عطر و ادلکن مقابلش چیده شد و در کنارش یک ظرف پر از دانه قهوه که اگر مشامش پر شد، با بوییدن قهوه به حالت اولیه برگردد. یک به یک عطرها رو بویید و بعد از چند دقیقه چشمهایش را بست و باز کرد و گفت: «همینه. این رو میخوام» فروشنده پرسید: «مگه واسه خودت نمیخوای؟» جواب داد: «آره دیگه گفتم واسه خودم.» فروشنده گفت:« اما این عطر زنونهاس. همین مارک مردونهاش رو هم داریم اجازه بده اونو بیارم تست کن». جواب داد: «نه همین رو میخوام.» فروشنده با تعجب نگاهش کرد و گفت: «باشه؛ هر طور راحتی»
⬅️ از مغازه بیرون آمد و چند پاف عطر را روی نبض و لباسش زد. فکر میکرد که فروشنده الان پیش خودش میگوید که این پسر چه دیوانهای است که عطر زنانه میزند. در همین فکر بود که خودش جواب خودش را داد: « دیوونه خودتی. تو میدونی که یه عطر با آدم چه کار میتونه کنه؟ میدونی وقتی تمام دنیایی که ساخته بودی یهو آوار بشه روی سرت یعنی چی؟ میدونی که حسرت یه بار دیدن که هیچ، حسرت شنیدن صدا یعنی چی؟ سهم من از تمام دنیایی که ساخته بودم یه مشت خاطره شده و یه عطر. میترسم از روزی که عطرش از یادم بره. گور بابای عالم و آدم؛ بذار هر چی میخوان بگن. خودش رو که ندارم؛ حداقل عطرش باهام باشه»
✅ سیاه و سپید
⬅️ بالاخره تمام شد و زودتر از آنچه که باید، دولت سید ابراهیم رئیسی به نقطه پایان رسید. اینکه سه سال گذشته سیاه بود و خانمانسوز قابل کتمان نیست. اینکه جنایت در این سه سال در اوج قرار داشت حرف بسیاری از ماست. با جنایت ضعیفترین دولت تاریخ ایران، سفرههای مردم کوچکتر از همیشه شد و پدران و مادران بسیاری، بیش از قبل شرمنده فرزندان شدند. اینکه در پاییز ۱۴۰۱ تیر ظلم و جور جانهای بسیاری را گرفت را نمیتوان انکار کرد، چه داغها که جنایتکاران بر دلها نشاندند و چه نانها که در خون زده شد.
⬅️ بله، سه سالی که گذشت سیاه بود اما آن سیاهی و جنایت کلاس درس برایمان بود و در دل تمام آن سیاهیها، نوری وجود داشت که گسترده شد. ما در این سهسال و بهخصوص بعد از آغاز جنبش سرافراز مهسا با هم بودن را بیش از همیشه یاد گرفتیم و سعی کردیم بیشتر از همیشه حواسمان به یکدیگر باشد. بیشتر از همیشه دختران ایران را ستایش کردیم و ایمان آوردیم که دختران ایرانی از تمام ما پسران شجاعتر و دلیرتر هستند. آنها چون سرو ایستادهاند و چقدر حالمان خوب میشود که در خیابانهای شهر میبینیمشان که ایستادگی را درس میدهند.
⬅️ داستان این سه سال سیاه و سپید بود. نمیدانم در آینده چه خواهد شد و چه بر سر ایرانمان میآید اما این را میدانم که در قرن جدید، بیشتر از همیشه ایرانمان را دوستش داریم و امیدوار میمانیم به رسیدن روزی که حال همه خوب و ایران برای همه ایرانیان باشد. آن روز سرانجام از راه خواهد رسید...
✅ خود شاخپندارها
⬅️ یکی از ویژگیهای نامطلوب برخی از ما ایرانیها توهمی به نام «خود بزرگبینی» است، یعنی اینکه فرد در رویاهایش جایگاهی را در جهان واقعی برای خودش ترسیم کرده، در آن جهان زیست میکند و تلاش دارد آن توهم را وارد وجود دیگران کند.
⬅️ نمونه بارز این ماجرا و در همین راستا، مباحثی است که برخی هواداران مسعود پزشکیان و سعید جلیلی مطرح میکنند و نشان از این دارد که بیماری «خود شاخپنداری» در هر دو دیده میشود. بیماریشان به این شکل است که برخی حامیان سعید جلیلی (و البته اخیرا خودش) از پشتوانه رای ۱۴ میلیونی حرف میزنند. در سمت مقابل هم برخی حامیان پزشکیان میگویند رای ۱۶ میلیونی حاصل روزنهگشایی زمستان سال پیش است.
⬅️ هر دو گروه بیمار هستند و واقعیت را عمدا نمیبینند. یک سمت توجه ندارد که بخش مهمی از رای جلیلی پیشزمینه سیاسی ندارد، بلکه علتش مذهبی و از سوی افرادی است که فریب پینه روی پیشانی را میخورند و فکر میکنند تفکر جلیلی همان تفکر مطلوب خداست و قرار است حکومتی شبیه عدل علوی زیر سایه تفکر آنها تشکیل شود. در سمت دیگر، روزنهگشایان هم چشمشان را روی این واقعیت بستهاند که ته زورشان در مجلس نمایش داده شد و سقف رایشان همان اندک رای اسفند سال پیش پس از بیانیه روزنهگشایی است. آنها هم خودشان را به نفهمیدن زدهاند و نمیفهمند که من و صدها هزار مانند من حالمان از روزنهگشایی بهم میخورد اما برای فرار از بنیادگرایی پای صندوق رای رفتیم.
✅ داستان تلخ کمدی
⬅️ تاریخ سینمای ایران نامهای درخشانی در کمدی دارد و آثاری را خلق کرده که مخاطب بارها آنها را میبیند و یک دل سیر میخندد. ذکر اسامی طولانی است اما در طاقچه ذهنمان بسیارند. از صمد در به در میشود گرفته تا لیلی با من است و مارمولک؛ از ورود آقایان ممنوع گرفته تا خجالت نکش.
⬅️ همین یکسال پیش بود که «فسیل» را تماشا کردم، گفتم اثری ضعیف است. بعد از آن به تماشای «شهر هرت» نشستم. فیلم که تمام شد گفتم چرند به تمام معنا بود. نوبت به تماشای «ویلای ساحلی» که رسید، گفتم صد رحمت به فسیل، این چه مزخرفی بود. تا اینکه امروز «هاوایی» را تماشا کردم و هنوز واژهای برای تعریف سطح ضعیف بودن آن پیدا نکردهام.
⬅️ این چهار فیلمی که نام بردم در بین ۵فیلم پرفروش سال گذشته بودهاند. نکته اینجاست که پرفروشترین درام سال گذشته در لیست فروش «سه کام حبس» است که در لیست فروش نهم شد. البته این فروش بالای کمدیها را نباید به معنای بد بودن درامها گذاشت، ماجرا این است که مردم ایران غمگین هستند و بدنبال بهانهای برای خنده میگردند. آنها هزینه میکنند، به سینما میروند تا دو ساعت بخندند اما چه تحویلشان میدهند؟
⬅️سینمای کمدی ایران با سرعت در حال سقوط و به قهقرا رفتن است. خیلیها در برابر این فاجعه مقصرند، از دولت بگیرید تا تهیه کننده عاشق گیشه و البته بازیگرانی که کارنامه برایشان اولویت اول نیست. چند سال است سینمای کمدی ایران نقش ماندگار خلق نکرده اما هنوز هم رضا مارمولک برای مردم جذابیت دارد. خلاصه اینکه حال سینمای کمدی ایران خوب نیست، نجاتش دهید.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 3 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago