مرورگر | Moroorgar

Description
علیرضا اکبری
روزنامه‌نگار

تماس با ادمین:
@alireza_akbari_1363

توییترِ «مرورگر»:
https://twitter.com/moroor_gar
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 1 day ago

4 days, 11 hours ago
**گریز از جبرِ شهر**گونتر گراس وقتی …

گریز از جبرِ شهرگونتر گراس وقتی سال ۱۹۸۶ برای اولین بار به بمبئی سفر کرد دچار شوکی عمیق شد. این شوک ناشی از وجوه متناقض این شهر بود. زیبایی مسحورکننده در عین زشتی کابوس‌وار، هم‌نشینی فقر عمیق و حیرت‌آور و ثروت‌های کلان و بادآورده، نفوذ عمیق مدرنیته در عین سلطه‌ی ترسناک سنت! بمبئی او را بهت‌زده کرده بود و به قول خودش در برابر این شهر زبانش بند آمده بود. نمی‌توانست در قالب‌های مألوف از این شهر بنویسد. حاصل این حیرت‌ز‌دگی شد سفرنامه‌ای به نام زبانت را نشان بده که مانند خود بمبئی ملغمه‌ای بود از عناصر ناهمساز. کتاب مجموعه‌ای بود از شعر و نثرواره‌های کوتاه و طرح‌هایی که گراس از بمبئی کشیده بود و این ساختار یادآور فیلم تازه‌ی پایال کاپادیا، همه‌ی آن‌چه نور‌ می‌پنداریم، هم هست. فیلم که با نماهایی طولانی از شهر آغاز می‌شود بیش از هر چیز ادای دینی‌ست به بمبئی که هم میزبان و‌ بستر عشق شخصیت‌هایش هست و هم مزاحم و مخرب آن. فیلم بر بستر دو عشق پیش می‌رود. عشق سنتی پرابِها به شوهری که به او‌‌ تحمیل شده و حالا مدت‌هاست خود را در آلمان پنهان کرده و عشق مدرن آنو به پسری مسلمان که ساختار کاستی ‌جامعه‌ی هند آن‌را ممنوع می‌پندارد. پرابِها و آنو دو روی یک سکه‌اند؛ هر دو قربانی سنت‌اند اما یکی به این قربانی بودن‌ تن‌ داده و انتظار و انفعال پیشه کرده و دیگری در جدال با آنست. با این‌همه تا سایه‌ی سنگین بمبئی بر سر آن‌هاست نمی‌توان از جبرِ شهر خلاص شد. باید دل به دریا زد و از زیر این سایه‌ی سنگین گریخت. در این گریز است که در فضایی مارکِزوار پرابِها تردیدهایش را کنار می‌گذار‌د و به تسلی و تصمیم می‌رسد و آنو هم وجهی تازه از عشق را درمی‌یابد و‌ تجربه می‌کند. موسیقی درخشان فیلم که به کلی با فضای هندی بیگانه است در کنار عناصر نامتناظر دیگر کیفیتی کولاژگون به فیلم می‌دهد که مانند اثر گونتر گراس ملهم از ناسازوارگیِ سرشتیِ بمبئی است!✍🏻 علیرضا اکبری

▫️ All We Imagine as Light | Directed by: Payal Kapadia | 2024@moroor_garhttps://shorturl.at/6f5kz

6 days, 7 hours ago
***🔶*** **برای دوستان ساکن برلین**

🔶 برای دوستان ساکن برلین

🔹سینماتِک خانه‌ی هنر و ادبیات هدایت

:: نمایش اختصاصی فیلم چرا گریه نمی‌کنی؟ / ساخته‌ی علیرضا معتمدی

به میزبانی: علیرضا اکبری
با حضور (آنلاین): علیرضا معتمدی
مدیریت سینماتِک: مهرگان معروفی

بازیگران:
علیرضا معتمدی
باران کوثری
هانیه توسلی
علی مصفا
مانی حقیقی
فرشته حسینی

📅 زمان: جمعه، ۱۰ ژانویه، ساعت: ۲۰:۰۰
📍مکان: خانه هنر و ادبیات هدایت

‏Kantstraße 76, 10627 Berlin

برای رزرو بلیت (واتس‌اَپ): 4915787035344+

:: نمایش با زیرنویس انگلیسی!
:: حضور فقط با ارائه‌ی بلیت امکان‌پذیر است!

🟡 ظرفیت محدود است!
———-

‏Cinematheque of the Hedayat House of Art and Literature

‏Exclusive Screening: Won’t You Cry?
‏A film by: Alireza Motamedi
‏(With English Subtitles)

‏Hosted by: Alireza Akbari
‏Special Online Guest: Alireza Motamedi

📅 Date: January 10, 2025
Time: 20:00
📍 Location: House of Art and Literature Hedayat

‏Kantstraße 76, 10627 Berlin
Ticket (WhatsApp): +4915787035344

:: Entry is permitted with a ticket!

2 weeks, 3 days ago
**«اکبر من تمام شدم!»

«اکبر من تمام شدم!»
در زندان بر ساعدی چه گذشت

غلامحسین ساعدی از اردیبهشت ۵۳ تا اردیبهشت ۵۴ را در زندان اوین در حبس گذراند. این آخرین و سخت‌ترین دوره‌ی حبس او در دوران پهلوی بود. تمام این دوره را او در حبس مجرد سپری کرد. وقتی بازجویی و شکنجه‌ها تمام شد روزها نیم ساعتی وقت هواخوری داشت. اوین درکه پر از جغد بود. یک روز ساعدی  در حیاط زندان در حال قدم زدن بود که مامور زندان بی‌ هیچ مقدمه و دلیلی سنگی به سوی جغدی پرتاب کرد که بالاسر ساعدی روی درخت جاخوش کرده بود. سنگ درست توی جناغ سینة جغد نشست و جغد از درخت سقوط کرد و پرندة محتضَر افتاد درست جلوِ پای زندانی، جلوِ پای ساعدی: «از دیدن این جغد یک حالت عجیب و غریبی به من دست داد، و چشم‌های درشت او که این‌جوری نگاه می‌کرد عین دو تا پروژکتور بود در آن حالتی که زندگی به مرگ دارد تبدیل می‌شود. این را من عملاً دیدم... بعد فکر کردم که خب خیلی راحت است دیگر. برای این‌که یاد شکنجه‌های خودم افتادم. شکنجه‌هایی که به من داده بودند حد و حساب نداشت؛ دیگر همه‌چیز به صورت کابوس درآمده بود.» در این لحظات اندوهناک در حیاط زندانْ ساعدی انگار با صعوبت و رنج و هراس مرگ کنار می‌آید و آن را می‌پذیرد. سرنوشت او پس از آزادی از زندان در سال ۵۴ نیز به طور خلاصه حرکنی بی‌وقفه بود به سوی مرگ؛ مرگ هنری و مرگ فیزیکی. بیهوده نبود که پس از زندان در دیداری اکبر رادی را تنگ در آغوش گرفته بود و گفته بود: «اکبر من تمام شدم». ساعدی در سال‌های بعد از زندانِ آخرش، هیچ نشانی از روشنفکر بی‌قرار و پرکار دهه‌های سی و چهل نداشت. او در دهه‌های سی و چهل یکپارچه شور و خروش بود: در تشکیل کانون نویسندگان سهیم شد، با گروه‌های مبارز به ویژه سازمان چریک‌های فدایی خلق در ارتباط بود، مجله‌ی الفبا را منتشر کرد و در یک کلام بعد از آل‌احمد از موثرترین‌ چهره‌ها در رهبری جامعه‌ی روشنفکری بود، اما پس از مرگ جلال، کانون نویسندگانی که ساعدی و جلال از بنیان‌گذارانش بودند به محاق رفت و تا سال ۵۶ که شب‌های نویسندگان و شاعران برگزار شد کانون و کانونیان عملاً منفعل شده بودند. این انفعال اجتماعی‌-سیاسی به اضافه‌ی تجربه‌ی تروماتیک ساعدی از شکنجه در زندان ـ که بیشتر به سودای دستگیری مصطفی شعاعیان (عمدتاً توسط حسین‌زاده، شکجه‌گر مشهور ساواک) انجام شده بود ـ نتیجه‌ی مستقیمش را در کار ادبی ساعدی هم نشان داد. ساعدی که بین سال‌های ۳۳ تا ۵۰ بیش از ۳۰ اثر منتشر کرده بود بین سال ۵۱ تا ۵۷ تنها سه کتاب لاغر و کم‌اهمیت منتشر کرد و پس از انقلاب هم یکسر تبدیل شد به فعال سیاسی. اوایل انقلاب ساعدی هر روز چند مطلب در جراید می‌نوشت: «زمان انقلاب من تبدیل شدم به یک روزنامه‌نویس. هر روز در کیهان و اطلاعات و آیندگان و همه‌ی روزنامه‌ها مقاله می‌نوشتم. غلط می‌کردم. من چرا قصه ننوشتم؟» دور شدن ساعدی از داستان‌نویسی یک قدم محکم‌ دیگر به سوی مرگ بود. او بعدها در روزگاری که در تهران مخفی شده بود، در خیاط‌خانه‌ای متروک و تاریک و در محاصره‌ی مانکن‌های گچی، ده‌ها داستان نوشت اما این داستان‌ها بیشتر برایش حکم تراپی و برون‌ریزی عاطفی داشت تا این‌که ماحصل تأمل و تماشایی عمیق و هنرمندانه باشند.
حرکت ساعدی به سوی مرگ با تبعید یا مهاجرت به پاریس شتابی دوچندان یافت. این نوشتن‌های واکنشی در پاریس هم ادامه یافت طوری که ساعدی در یک مصاحبه گفته بود: «در تبعید تنها نوشتن باعث شده من دست به خودکشی نزنم. از روز اول مشغول شدم.» ساعدی در نامه‌هایی که سال‌های آخر در تبعید نوشت از این‌که بخش عمده‌ی عمرش را صرف سیاست کرده بود ابراز پشیمانی می‌کرد. در پاریس به سینه‌ی تمام گروه‌های سیاسی که به سراغش آمدند دست رد زد و یکسر خودش را وقف ادبیات کرد، اما انگار دیر شده بود. شاهکارهای کم‌شماری که از ساعدی به جامانده به خوبی نشان می‌دهد که اگر او آن‌همه نیرو و استعدادش را صرف فعالیت سیاسی نمی‌کرد چه کارنامه‌ی درخشان ادبی‌ای می‌توانست از خود باقی گذارد.  
در پاریس ساعدی حرکت ناخودآگاهش به سوی مرگ را که بعد از تجربه‌ی زندان ۵۴ آغاز شده بود، این بار «آگاهانه» پی گرفت. نه حاضر شد زبان فرانسه بیاموزد نه خودش را با سبک زندگی فرانسوی تطبیق داد و در کنارش باده‌نوشی‌هایش را نیز دوچندان کرد و هرگز حاضر نشد داوطلبانه به پزشک مراجعه کند تا این‌که بالأخره بیماری او را از پا انداخت و به اجبار به بیمارستان شکشاند اما دیگر دیر شده بود. در واپسین روزهای پاییز ۶۴، ساعدی که شیفته‌ی چخوف بود و گفته بود بارها چخوف را به خواب دیده که روی پله‌های ایوان خانه‌شان در تبریز نشسته، درست مثل چخوف در میان‌سالی از دنیا رفت.

✍🏻 علیرضا اکبری

#ساعدی#غلامحسین_ساعدی
@moroor_garhttps://shorturl.at/EDSln

2 weeks, 6 days ago
**زیرا گذشته**…**!**فاکنر در یکی از نامه‌هایش …

زیرا گذشته!فاکنر در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: «گذشته هرگز نمرده است، گذشته حتی هرگز نگذشته است!» این جمله به‌تمامی گویای سرنوشتی است که کاترین رَوِنسکرافت، شخصیت اصلی سریال Disclaimer را مقهور خود می‌کند. کاترین در قله‌ی موفقیت حرفه‌ای‌اش در مقام یک روزنامه‌نگار مستند است و چه موقعیتی بهتر از این برای زمین خودن، برای زنده شدن کابوس‌های گذشته، برای رودررو شدن با گذشته‌ای که یک عمر از آن فراری بوده‌ای! در چنین موقعیتی‌ست که استیون، مردی که گمان می‌کند همه چیزش را، زن و پسر جوانش را، به خاطر هوس‌رانی و خودخواهی کاترین در یک شب دور سال‌ها پیش، از دست داده، سایه‌ی شوم‌اش را بر زندگی کاترین و خانواده‌اش می‌گستراند و یک‌یک اعضای خانواده را آماج دسیسه‌های تاریکش می‌کند. کاترین در مواجهه با این کابوسی که پس از سال‌ها به حقیقت پیوسته در آغاز سعی در پنهان‌کاری و مدیریت بحران دارد اما زخم‌هایی که استیون بر پیکر او و خانواده‌اش وار‌د می‌کند بی‌رحمانه‌تر‌ و عمیق‌تر از آنست که بتوان در آن پس‌وپشت‌ها با مذاکره و منطق درمانش کرد. حالا زمان حرف زدن رسیده اما نه، شاید هم خیلی دیر باشد، چون حالا کاترین گوش شنوایی نمی‌یابد! صحنه طوری آراسته شده که محکوم قطعی و نهایی در آن کاترین است و تنها روایت معتبر از آن‌چه میان کاترین و جاناتان (پسر استیون) گذشته، روایتی‌ست که استیون و همسر درگذشته‌اش و حتی شوهر و پسر کاترین بر آن صحه می‌گذارند و به آن باور دارند. با این‌همه کاترین از پا نمی‌نشیند، شاید استیون گمان می‌کند تنها نسخه‌ی معتبر از گذشته روایت او و همسرش است اما کاترین در برابر او و روایتش قد برمی‌افرازد زیرا «گذشته هرگز نمرده است. گذشته حتی هرگز نگذشته است!»
✍🏻 علیرضا اکبری

▫️Disclaimer | Directed by: Alfonso Cuarón | Apple TV | 2024@moroor_garhttps://shorturl.at/vCN5y

3 months ago
**پرده‌ی ناتمام!

**پرده‌ی ناتمام!

حافظه، فیلم تازه‌ی میچل فرانکو، فیلمساز مکزیکی، که در هشتادمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم ونیز کنجکاوی زیادی برانگیخت، فیلمی ناتمام است‌! فیلم حول محور‌ سیلویا با بازی جسیکا چستِن و سال با بازی پیتر سارسگار‌د شکل گرفته‌ است. سیلویا شغلی در مددکاری اجتماعی دارد و گذشته‌ای تراژیک، که کم‌کم بر بیننده عیان می‌شود و سال مردی میان‌سال و مرفه است که ابتلا به دمانس روزبه‌روز او را بیشتر در غباری گنگ فرو می‌برد. نخستین رویارویی سیلویا با سال در یک دورهمیِ هم‌کلاسی‌های سابق دبیرستانی رخ می‌دهد؛ دیداری عجیب که به ماجرایی عجیب‌تر ختم می‌شود. این شروعی عالی برای روایت داستان دو شخصیت است، که یکی هنوز در تروماهای گذشته‌ای پررنج دست‌وپا می‌زند و دیگری روزبه‌روز گذشته‌اش را بیشتر از دست می‌دهد. تا این‌جا گمان می‌کنیم مفهوم مرکزی در‌ فیلم این است که آیا بهتر است هرروز با کابوس‌های گذشته‌ای پررنج زندگی کنیم یا به قیمتِ نیست شدنْ از شر کابوس‌های گذشته خلاص شویم؛در حرکتی آرام و پرطمأنینه به سوی فراموشی، به سوی نیستی. این انگاره به خوبی در سکانس درخشان بازخواستِ سیلویا از سال در پارک، به دلیل نقشی که سیلویا گمان می‌کند سال در رقم زدن آن گذشته داشته، ساخته می‌شود اما کم‌کم فیلم از این معنا تهی می‌شود و به سمت تبدیل شدن به یک عاشقانه‌ی تلویزیونی میل می‌کند. اتفاق بی‌مقدمه‌ای مثل ناگهان ظاهر شدن مادر سیلویا پس از سال‌ها در زندگی‌اش و یا رابطه‌ی بی‌ظرافت سیلویا با دختر نوجوانش، با بازی سطح پایین بازیگر نوجوان فیلم، هم کار را بدتر می‌کند تا در نهایت فیلمی که تقریباً تا نیمه‌ها قابل‌قبول پیش می‌رود، در نهایت در یک‌سوم نهایی از مسیری که ساخته منحرف شود و پایانی ناامیدکننده و اثری «ناتمام» روی دست مخاطب بگذارد؛ حافظه** به تابلویی‌ می‌ماند که نقاش‌اش در میانه‌ی راه از ادامه‌ی کشیدن آن منصرف شده باشد و پرده را نیمه‌تمام رها کرده باشد!

✍🏻 علیرضا اکبری

▪️Memory | Directed by: Michel Franco | 2023@moroor_garhttps://shorturl.at/Dxr6I

3 months ago
***▫️***در شماره‌ی تازه‌ی ماهنامه‌ی **تجربه،** به …

▫️در شماره‌ی تازه‌ی ماهنامه‌ی تجربه، به مناسبت هفتادمین سالگرد اعدام مرتضی کیوان، یادداشتی نوشته‌ام.

✍🏻 علیرضا اکبری

@moroor_gar

3 months, 1 week ago
**از تاریکی‌ها!**معدود فیلمسازان مهمی را می‌توان …

از تاریکی‌ها!معدود فیلمسازان مهمی را می‌توان یافت که شخصیت خودشان هم در حد آثارشان یا بیشتر از آن جذاب باشد. مستند دو قسمتی Wise Guy در مورد سوپرانوزِ افسانه‌ای چنین تصویری از دیوید چیس، خالق سریال، ارائه می‌دهد. جایی در میانه‌های مستند که بر اساس یک گفت‌و‌گوی بلند با چیس پیش می‌رود، او به مصاحبه‌کننده می‌گوید من فکر می‌کردم این مستند قرار است در مورد سوپرانوز باشد اما ظاهراً درباره‌ی من است! همین‌طور هم هست و هر چه فیلم پیش می‌رود درمی‌یابیم که این درهم‌تنیدگی ناگزیر بوده چون سوپرانوز چیزی نیست جز دیوید چیس و دیوید چیس هم چیزی نیست سوپرانوز! سوپرانوز چکیده‌ی یک عمر زندگی و تجربیات کاری دیوید چیس است، پروژه‌ای که در سال‌های پایانی کار تلویزیونی او بارها به کمپانی‌های مختلف ارائه می‌شود و رد می‌شود تا این‌که درست زمانی که چیس خود را از هر زمان دیگری به بازنشستگی نزدیک‌تر می‌بیند، HBO که در آستانه‌ی پوست‌اندازی و در پیش گرفتن مسیری تازه است، به ساخت این پروژه تن می‌دهد و از این‌جا انقلاب تلویزیونی دونفره‌ی HBO و چیس آغاز می‌شود. آلک ساخارُف، مدیر فیلمبرداری سوپرانوز با اشاره به اعتمادبه‌نفس پایینِ چیس در آغاز فیلمبرداری، خاطره‌ای نقل می‌کند که رمز موفقیت افسانه‌ای سریال در آن نهفته است. ساخارُف نقل می‌کند چیس مدام به من می‌گفت: «ما که دیگر قرار نیست سریالی بسازیم، پس بیا تمام قواعد را بشکنیم!»، مایکل ایمپریولی، بازیگر نقش کریس که بعدتر به تیم نویسندگان سریال هم می‌پیوندد، در توصیف سوپرانوز می‌گوید: «تا پیش از سوپرانوز، سریال‌ها تلاش می‌کردند حال مخاطب را خوب کنند اما سوپرانوز درست بر عکس عمل می‌کرد.» دیوید چیس مثل هر هنرمند بزرگ دیگری تاریکی‌های خود را به تونی سوپرانو بخشیده بود و این‌گونه بود که «پروژه‌ی بازنشستگی» دیوید چیس تبدیل به بزرگ‌ترین انقلاب تلویزیونی معاصر شد.

✍🏻 علیرضا اکبری

▪️Wise Guy | Directed by: Alex Gibney | HBO | 2024@moroor_garhttps://shorturl.at/5DPWb

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 1 day ago