「𝙼𝙰𝙼𝙰𝙲𝙸𝚃𝙰 𝙽𝙾𝚃𝙴𝙱𝙾𝙾𝙺」 📹

Description
🪔 #راهنما

•Main channel:
[http://T.me/PAPACITA_01]

•Mamacita GP:
[https://t.me/joinchat/8EKWsw6iQrc4NDk0]

᭝ Unknown Link
[https://t.me/BChatBot?start=sc-341755-iOPJsRG]
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 weeks ago

1 day, 21 hours ago
𓂃 𝑫𝒊𝒂***🌟***

𓂃 𝑫𝒊𝒂🌟
__

_اگه الان بگم ببخشید یکی از قانون‌ها رو زیر پا گذاشتم. پس سعی می‌کنم رفتار بدم رو جبران کنم.
لب‌های تهیونگ، به لبخند زیبایی مزیّن شد و خیره به چشم‌های تیله‌ایش گفت:
_اگه می‌خوای جبران کنی؛ پس هیچ‌وقت گریه نکن.
انگشت اشاره‌اش رو جلو برد و همین‌طور که نگاهش به گونه جونگ‌کوک بود به‌آرومی روی مسیر اشک‌هاش کشید.
_زلال و شفافن؛ اما درست مثل یک چاقو عمل می‌کنن.
دوباره به چشم‌هاش نگاه کرد و گفت:
_دردناک و بُرّنده.
جونگ‌کوک با چشم‌های گرد شده به تهیونگ نگاه می‌کرد. صدای کوبیده شدن قلبش به سینه‌اش رو به وضوح حس می‌کرد. نفسش حبس شده بود و نمی‌دونست واقعا باید چه جوابی بده.
_چ...‌ چشم، سعی می‌کنم.
لبخند پهنی زد و همین‌طور که به‌سمت آشپزخونه می‌رفت، با صدای بلند گفت:
_ درضمن جناب جئون، صدای قلبت کل خونه رو برداشته.
لبخندی زد و وارد آشپزخونه شد. هرچند قلب خودش با شدت بیشتری به سینه‌اش می‌کوبید و هر آن ممکن بود قفسه‌ی سینه‌اش رو بشکافه و بیرون بزنه.

ꜥꜤ  #Fic    ᱺ   #MDLL  : #Spoil
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
↳˚ᥐ @MAMACITA_DL ޱ ৲

1 day, 22 hours ago

𓂃 𝘏𝘺𝘳𝘢🍧
__

موسیقی پارت دوم رو فراموش کردم براتون بذارم از اینجا گوش‌کنید

ꜥꜤ  #Fic    ᱺ   #RAD   : #music_fic
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
↳˚ᥐ @MAMACITA_DL ޱ ৲

1 day, 22 hours ago
「𝙼𝙰𝙼𝙰𝙲𝙸𝚃𝙰 𝙽𝙾𝚃𝙴𝙱𝙾𝙾𝙺」 📹
1 day, 22 hours ago
𓂃 𝘏𝘺𝘳𝘢***🍧***

𓂃 𝘏𝘺𝘳𝘢🍧
__
_اوضاع چقدر خیته؟
هیونجین سرش رو تکون داد و عینک گردش رو کمی بالا برد.
_برات حسابی نقشه ریخته، پسر عمو…بهتر بود لباس ضد گلوله ات رو در نمی آوردی…
آهی کشید و آروم کنارش نشست…حالا عطر تلخ پسر عموش که با بوی تند سیگار ترکیب شده بود به مشامش می رسید.
هیونجین موهای بلند و مشکی رنگش رو از روی صورتش کنار زد و به جونگکوک خیره شد.
_میخواد چیکار کنه؟
_قراره دوماد بشی!
پوزخندی زد و سرش رو به چپ و راست تکون داد…بار اولی نبود که اون مرد براش همچین تصمیمی می گرفت پس چرا چهره هیونجین انقدر درهم رفته بود؟ اون که می دونست به هر حال همه اون دختر هارو فراری می ده!
_این دفعه دختره کیه؟ نکنه وارث شرکت سامسونگ رو انتخاب کرده؟
_خودت رو چی فرض کردی پسر عمو؟ و البته باید بگم این دفعه به این راحتی ها نمیتونی قسر دربری…
خدمتکار لیوانی رو دست جونکگوک داد و باعث لبخند زدن کوک شد.
_متشکرم خانم…
سرش رو چرخوند و ادامه داد:
_منظورت چیه؟
هیونجین پوزخندی زد و هم زمان با نوشیدن شربت کوک گفت:
_طرف دختر نیست!

امیدوارم از پارت دوم لذت برده باشید و منتظر اتفاقات بعدی باشید:>

ꜥꜤ  #Fic    ᱺ   #RAD  : #spoil
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
↳˚ᥐ @MAMACITA_DL ޱ ৲

2 days, 6 hours ago

سلام به پروانه‌های آبی رنگ شهرهای ممنوعه؛ امیدوارم حالتون خوب باشه🦋
اینجام تا به اطلاعتون برسونم که « کنستانتین🩸» بخاطر مشغله کاری بنده آماده نشد تا تقدیم نگاهتون بشه و از اونجایی که پارت‌های آخر داستان هم هست من به زمان بیشتری برای نوشتن احتیاج دارم!
هفته آینده دوشنبه میبینمتون، مراقب خودتون باشین و فراموش نکنین مادرخونده عاشقتونه🩵🫧

#Constantene

2 days, 9 hours ago
「𝙼𝙰𝙼𝙰𝙲𝙸𝚃𝙰 𝙽𝙾𝚃𝙴𝙱𝙾𝙾𝙺」 📹
2 days, 9 hours ago
𓂃 𝘏𝘺𝘳𝘢***🍧***

𓂃 𝘏𝘺𝘳𝘢🍧
__
پسر پوزخندی زد و با تکیه دادن به در شیشه ای کافه ای که حالا دورش رو نوار های زرد رنگ در بر گرفته بود به چشم های جونگکوک خیره شد.
اون از بازی کردن لذت می برد اینو قبلا به مرد رو به روش گفته بود!
لیوان استارباکسش رو بالا آورد و یک تای ابروش رو بالا انداخت.
جونگکوک بی حس به پسر نگاه کرد و بعد از شنیدن دوباره صدای رعد و برق این دفعه توجهش به موهای لخت و مشکی رنگی که تو صورت پسر با هر وزش باد پخش می شد جلب شد… حتی می تونست استایل اولد مانی قهوه ای رنگ پسر رو که از قبل متوجهش شده بود ببینه…و این برای فرمانده تیم عملیاتی ان آی اس اصلا خوب نبود چون اون درست وسط عملیات بود!
دستش رو سمت ایرپادش برد و این دفعه نوبت جونگکوک بود که ورق رو بچرخونه.
_تمام افراد غیر نظامی رو از محوطه خارج کنید!
پوزخندی زد و با اشاره به سرباز بغل دستش کافه رو نشون گرفت و گفت:
_اول از همه با اون پسر شروع کن درضمن همه جور اطلاعاتی راجع بهش ارزشمنده…میخوام تحت نظر باشه…
کلتش رو خارج کرد و همراه با نیروی پشت سرش وارد ساختمون شد.
ꜥꜤ  #Fic    ᱺ   #RAD  : #spoil
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
↳˚ᥐ @MAMACITA_DL ޱ ৲

4 days, 3 hours ago

خب پس منتظرش باشید☝️🏻

#haihtua

4 days, 8 hours ago

𓂃 𝑫𝒊𝒂🌟
__

_رفته؟!
مرد چرخید و همین‌طور که پشت به تهیونگ در رو می‌بست جواب داد.
_مگه گوش‌هات مشکل داره پسرجون؟
صاف مقابلش ایستاد و با اخم‌های درهم گفت:
_دو هفته‌اس که از اینجا رفته.
از کنار تهیونگ رد شد و دزدگیر ماشینش رو زد. با عجله پرسید:
_نمی‌دونین کجا رفته؟
یک قدم مونده به ماشینش متوقف شد و سر چرخوند. با بیخیالی شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
_پانسیون، خوابگاه، سونا. اون پسر پولی برای خرید یا اجاره خونه نداشت.
پوزخندی زد و جمله‌ای زیرلب زمزمه کرد. همین‌طور که برای چندمین بار عینکش رو مرتب می‌کرد سوار ماشین شد.
برای لحظه‌ای سرجاش خشکش زد. این امکان نداشت. هه‌ری خودش گفته بود اون پسر هنوز توی خونه‌ای که پدرش اجاره کرده زندگی می‌کنه.
با یادآوری حرف‌های هه‌ری در یک آن تمام تصوراتش نابود شد. جونگ‌کوک حتی به بهترین دوستش هم دروغ گفته بود. اون پسر برای حفظ آبرو و جلب نکردن ترحم بقیه حاضر شده بود دردهاش رو از همه پنهان کنه.
به سرعت سوار ماشین شد و حین دور زدن زمزمه کرد.
_پیدات می‌کنم. نمی‌تونم اجازه بدم خودت رو نابود کنی.

ꜥꜤ  #Fic    ᱺ   #MDLL  : #Spoil
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
↳˚ᥐ @MAMACITA_DL ޱ ৲

4 days, 18 hours ago

𓂃 𝖧𝖺𝗇𝖺 🫧
__
-پشیمونی؟ از اینکه عشقش رو رد کردی... پشیمونی؟
ꜥꜤ #Fic  ᱺ  #Deadly_Ballet  
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
↳˚ᥐ @PAPACITA_01 ޱ ৲

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 4 weeks ago