?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 8 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 4 weeks ago
گفتند و گفتم ای فلان ، در برکه ام طوفان مکن
نی ها همه خشکند هان ! در برکه ام طوفان مکن
این دشتهای پر فروغ ان عشق های پر کِشش
با رعدها شد بی نشان ، در برکه ام طوفان مکن
بر ماهیانِ عاشقی ، کز مرگ و امواجِ بلا
کُشتند در دل ترسشان ، در برکه ام طوفان مکن
آتش که سوزان تر شود ، هر خشک و تر ویران شود
با بادِ کورِ بی امان ، در برکه ام طوفان مکن
تا ، بی چرا مرگانِ در هم سوخته ، فریادشان_
هست آسمان یا للامان ! در برکه ام طوفان مکن
چون در قبالِ وهمِ تو یکدست و همسو ، هم دل اند
آمالشان ،در یک زبان ، در برکه ام طوفان مکن
قدری خیالِ خویش را ، پرواز ده ، آزاد شو
با ذهنِ پبرِ بی توان ، در برکه ام طوفان مکن
شاید که از هر سفره ی ، صبحانه یی برچیده شد
سرریزهای ناکسان ، در برکه ام طوفان مکن
در برکه ام طوفان بکن ، طوفان ترا هم می خورد
پژواکِ مرغانِ جوان ، در برکه ام طوفان بکن
عبدالرضا رادفر ( آرام کرمانشاهی )
داستان سرنوشت
در دلم با اشک می خندم به دردِ سرنوست
گریه هم خندد به سختی های سردِ سرنوشت
تلخکامی در گذار از کوی ما خندان شود
چون ندیدیم از جهان جز تلخ و زردِ سرنوشت
در نهادش آنقَدر توفانِ شومی ، بود که
هیچ آرامی نشد نزدیکِ گردِ سرنوشت
ریختند از سو به سویی ذهن ما را همچو آن
کعبتینِ بی قرارِ تخته نردِ سرنوشت
از همان بیتِ نخستِ داستانِ آدمی
بین جمعِ مدّعی ،ماییم ،مردِ سرنوشت
مثل اوراق شقایق در مسیرِ بادها
از همان روز ازل گشتیم طردِ سرنوشت
با تمام خسته کامی های روح و جسمِ خود
راویانِ پر غروریم از نبردِ سرنوشت
<کاسبِ آن فرصتِ تا وقتِ معلوم از ازل>*
خنده ی زردی زند بر کار کردِ سرنوشت
عبدالرضا رادفر ( آرام کرمانشاهی )
درود و مهر
دوستان گرامی این غزل از مجموعه غزل هایی است که با مفهوم ( سایه ) سروده ام که قبلا غزلهایی از آن ، در این پیج تقدیمتان شده است .
روزگاری ، فصل باران ، رعد و سایه ، بی ثمر پیدا شدند
نقشبندِ رونق از بارانِ هستی سازِ فرداها شدند
قصَه ها گفتند :< از عشق و امید و باغ های
پرنشاط
روشنی بخش طریق عافیت ، با ، سایه و غوغا شدند >
نقشه هایی پر غلط از بغچه های سایه بر ما دوختند
شمعدانی های حوضِ خانه ها هم خشک و بی معنا شدند
جغدها و سایه ها هم ، جای گنجشک وکبوتر های مست
از همان روزِ نخستین ، بر فراز بامها پیدا شدند
داشتند از سایه های پی روِ هم ، داستانها می زدند
آسمان بر گشت و توفان در گرفت از کار خود رسوا شدند
ذرّه آسا ، پر گرفتند از حصار سایه ها ، مرغانِ عشق
بر فرازِ مسندِ خورشید ، نورِ سایه سوز آسا شدند
سایه ها را پس زدند از قصه ی تورات و انجیل و زبور
تا خیابانها ، غزلشورش سرودند ، آسمان
پیما شدند.
چون توهَم ، محو شد با سایه
ها ، آرام ، زیر چتر نور
لاله های واژگونِ باغِ من ، مثل کبوتر ها شدند
درماندگی
مانده ام اما ، میان دست هایی از تباهی ؛ چنگ هایی از سیاه
از سیاست های ننگینِ سیاهی ، زنده هستم مرده آسا ؛ بی پناه
غلط غلطان ، بی حضور گرمِ خورشیدِ نگاهی ، باشتاب افتاده ایم
در مسیری بی افق ، با اضطراب ازمرده باد و زنده بادی پر گناه
در سیاهستانِ فیل ِسنگیِ قرنِ جنون ، از کرم شبتابی شنید _
بسته مرغی پر شکسته ، مُرغوایِ شوم بانگِ _ نیست راهی ، نیست راه -
قصّه ها مان عشق بود و پر ترنّم ، پنجه های کرکسان بر ما خلید
با که گوییم آن همه پروازهای سمت بارانِ بهآران ، شد تباه
تا کی از پژواکِ نحسِ خود فریبی ؟ زیر چترِ کوربینی بشنویم
آه و اندوه ، از کدامین داس باران ؟ در سقوط دره ی مرگیم ، آه !
گفت جغدی : < در چنین بازارِ بذرِ کین و نفرین و دروغِ جنگ و صِلح
اشتباهی نیست باور کن ، مترسک را به تسخر ، بافتند از تن ، کلاه .>
اشتباه است ، ای پرنده ! جز غنودن در حریم سایه سار عشق و داد
جبر و جهل و جنگ و خون ، می زاید از آفاتِ مرگ آجینِ شهری ، بی پناه
عبدالرضا رادفر _ آرام کرمانشاهی _
همراهی با دکتر درکه ی بزرگوار برای بنده آموختنی های بسیار داشت
باید بروی باید ، باید بروی حتمن
باخود ببَری خود را ، باید ببُری از من
میراث و جهازی را ، زانروز که آوردی
درخانه ی خود باید ، آتش بزنی بَعدَن
باغ من و بذرِ تو ، هرگز به ثمر ننشست
تاریکی ی مرگ آجین ، بارید به هر برزن
تاراجِ تگرگ و داس ، کردند دِرو هرشب
هر سروِ بلندی را ، با سایه ی مهر افکن
مجنونِ نجیبی که ، بردامن خود دارد
گل های سپید و سرخ ، عشاقِ گل آذین تن
یا کوچه ی آرامی ، با قهقه ی مستان
تیریست به چشمِ تو ، بر عکس مرامِ من
شعر من و ذهنِِ تو ، در کوچه ی موسیقی
چون مرزِ مسلح شد ، بی آمدن و رفتن
من مستِ سپیدِ صلح ، او مرگِ سیاه جنگ
ما خانه ی گورِعشق ، در شیبی ی پاشیدن
میراثِ تبارِ من ،عشق است و امید و نور
موری و خفاش و شب ، نور است تو را دشمن
فراموشی
نمیخواهم بمانم تا شوم بی قدر و بی حرمت؛فراموشم کنی بهتر
روم تا عشق تلخم ؛ منجمد گردد ؛ به هر صورت ، فراموشم کنی بهتر
و می گفت آن پرنده: < کوچ باید کرد اگر جفتت ؛ به بامِ دیگری شاد است .>
برای عاشقِ آزرده ؛ مرگ است این ؛ به این علت ؛ فراموشم کنی بهتر
خیابان گیج و یخ بسته بدونِ عابر وخاموش ؛ از این بد تر به ذهنِ ما_
جدال و سردی و زخمِ زبان جاری ؛ در این حالت فراموشم کنی بهتر
پس از آن لحظه های آسمانی در حریمِ مهربانی های مریم وار
به چشمانت نمی رقصد مسیح ِآتشِ رغبت؛ فراموشم کنی بهتر
دچارِ وهمِ تلخی گشته ای در قاب ِ راضی بودن از خود ؛ با نگاهی سرد
نه می خندی ؛ نه بر باغِ لبانت میوه ی صحبت ؛ فراموشم کنی بهتر
دو کوهِ تکیه بر هم داده بودیم و دو رودِ بی قرار از بوسه های شوق
و حالا که نمی جوشد نوازش از لب و دستت ؛ فراموشم کنی بهتر
یقین دارم که از فرطِ گزیدنهای دست و لب ؛ دلت دائم نمک زار است
ودر دامِ پشیمانی ؛ شده وردت ، به هر صورت فراموشم کنی بهتر .
عبدالرضا رادفر کرمانشاهی ( آرام )
✅??
نه نرو بیرون در این طوفان تلخ,مرگ زا
پس بمان در خانه ای همدل ، اگر یار منی
دکتر عبدالرضا رادفر
https://telegram.me/mohamadamjadean
https://www.aparat.com/v/NyqwP
زندگینامه میرزا احمد الهامی کرمانشاهی
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 8 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 4 weeks ago