دختر مهتاب 🕊🌻🌙

Description
اقرار می‌کنم به گناه و بعید نیست
منکر شود خدا و بگوید کجا؟
چه بود؟
🌻🌒🦋
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

5 months, 1 week ago

آنکه چراغش در دل است، تاریکی دنیا پریشانش نمی‌کند.
🤍

5 months, 2 weeks ago

بگذار آسمان صدایت را گُم نکند!
بنده‌ای باش که وقتی دعا می‌کنی، فرشتگان می‌شناسندش و می‌گویند:« یاربی، صدایی آشنا، از بنده‌ای آشنا می‌آید...»
🤍

6 months ago

«با الله صادق باشید» این را پدرم معمولاً روزی چندین بار میان کلامشان می‌گویند. فارغ از همه‌چیز، این به گمانم مهم‌ترین شرط نزدیکی واقعی به پروردگار است. آنجا که در درونت تنها خودت هستی و پروردگارت، آن خلوت باید مخلصانه و حقیقی باشد.

مطلبی خواندم که نقل کرده بود، ابوبکر رضی‌الله‌عنه اول شب نماز وتر می‌خواند و می‌خوابید، و در میان اصحاب کسانی بودند که تمام شب را به نماز بیدار می‌ماندند(از نظر کمیت، نماز شب را از او بیشتر می‌خواندند) و اما منزلت ابوبکر از همه والاتر بود. و این برای چیزی بود که در دلش جا گرفته‌بود.

هرکه با صداقت در راه ایمان بیاید و به آن، مانند صداقت ابوبکر با اخلاص و یقین عمل کند و نیتش را با هیچ چیزی کدر نکند، به صدق خالص می‌رسد و این صدق دروازه فهم و فضیلتی خاص را برایش می‌گشاید که دیگران از آن بی‌بهره‌اند.

صداقتِ قلب برای خدا باید محض باشد. صداقت در طلب خضوع، اخلاص، فهم قرآن، ایمان، عبادت و هر چیزی.»

و ابوبکر بن عیاش چه زیبا درمورد ابوبکر صدیق رضی‌الله می‌فرمایند:«"ما سبَقَكم أبو بكرٍ بكَثْرةِ صوم ولا صلاة، ولكنْ بشيءٍ وقَرَ في قلبِه".»

«ابوبکر با زیادیِ روزه و نماز از دیگران پیشی نگرفت. بلکه با چیزی پیشی گرفت که در قلبش جاگیر شده‌بود. با صدق»

🤍

8 months, 1 week ago

لم يكن ما شعرت به ألمًا، بل كان أقرب إلى ندم، مثل أن تسطر قصة طويلة لشخص ليس لديه شغف بالقراءة أو الفهم.

آن چه احساس كردم
درد نبود!
بيشتر شبيه
پشيمانى بود…

مثل اين كه
داستانى طولانى را
براى كسى بنويسى
كه علاقمند به خواندن
و فهميدنش،
نيست!!!

8 months, 1 week ago

شعرت بالغربة وأنا في وطني، وسط بيتي، في قلب غرفتي، مستلقٍ على سريري. أين يكمن الإنتماء إذًا...؟

احساس غربت کردم و من در وطنم هستم، در وسط خانه‌ام، در قلب اتاقم، تكيه داده بر تختم. پس به کجا می‌شود تعلق داشت..؟

8 months, 2 weeks ago

به درونم نگاه کردم. احساس میکردم از شر سیاهی درونم خلاص شده‌ام، متوجه شدم که با آرامش، موقعیت خود را پذیرفته‌ام. این پذیرش مدتی بود که در درونم حضور داشت، فقط صبورانه منتظر بود تا خودم آن را در اختیار بگیرم.
داشتم با واقعیت کنار می‌آمدم.

8 months, 2 weeks ago
8 months, 3 weeks ago

? رابطۀ شمس و مولانا

شمس تبریزی واقعاً یک حادثۀ استثنایی است در تاریخ جهان، یعنی هیچ مشابهی ندارد، حتی یک مورد هم نداریم. هزاران داستان عشقی در عالَم نوشته شده است، از داستان‌های قدیمی یونان گرفته تا برسیم به داستان شیخ صنعان، لیلی و مجنون، وامق و عذرا و صدها داستان عشقی دیگر؛ چنین عشقی در عالم افسانه هم نبوده است که مولانا از خودش نشان داده در عالَم حقیقت. و شمس تبریزی هم به جای اینکه کتاب بنویسد و منظومه بنویسد، منظومه آفریده است. خداوند لیلی و مجنون خلق می‌کند و یک نفر را مامور می‌کند که داستان آن را بنویسند. شمس خودش آمده و یک لیلی و مجنون خلق کرده است و خودش شده است لیلی؛ و واقعاً هم لیلی بوده است، و یک مجنونِ شیفتۀ عاشق هم آن‌چنان مجذوبِ خودش کرده است که از همۀ عشاق جهان سر است، بدون تردید، و هیچ عشقی به این گرمی نداریم.

8 months, 3 weeks ago

کاکاخوانده‌‌ام و خانمش، همیشه برایم می‌گفتند که صبور باشم و از شوهرم اطاعت‌کنم.«نباید او را ترک‌ کنی که باعث شرمندگی پدر، مادر و قومت می‌شوی.» من باور می‌کردم. کاملا تنها، افسرده و ناامید شده‌ بودم.

جای زخم دستم، به خاطر افتادن روی شیشه‌ی دروازده نیست؛ بل، اثری ‌است جامانده از تلاش خود‌کشی‌ام. فکر خودکشی، پس ‌از رسیدن ‌به کانادا، رفته‌رفته به ‌سرم زد. پیش‌ از دست‌زدن به خودکشی، گاهی سر پُلی‌ که در نزدیکِ خانه‌ی ما قرار داشت، ایستاد می‌شدم، به رفت ‌و آمد موترها خیره می‌شدم و به خودکشی فکر می‌کردم. با خود به خاطره‌ای که از خودکشی‌ام در اذهان همه جا می‌گذاشتم، فکر می‌کردم. به پدر و مادرم فکر می‌کردم که هر ماه منتظر تماس من بودند.

بُریدن رگِ دستم، ناگهانی صورت گرفت. وقتی صورت ‌گرفت که دیگر امیدی به زندگی برایم نمانده بود. چند ساعت بعد، وقتی در شفاخانه با دستی پانسمان شده، بیدار شدم، با خودم گریه‌ کردم. رسیدن تا مرز مرگ، سبب شد تا دوباره به زندگی‌کردن بیندیشم. مدتی بعد از آن، زندگی‌ام با دیدار خانمی‌ که در همسایگی ما زندگی‌ می‌کرد، تغییر کرد. «نباید خود را نابود کنی. برای آزادی‌ات به مبارزه برخیز، تحصیلاتت را ادامه بده و به‌ کمک دیگر دخترانی‌ که جای تو قرار می‌گیرند، برو.» روزی، به ‌من تکت پرواز به افغانستان هدیه‌ کرد و گفت: «این شاید تنها فرصتی برای خوشی باشد.»

11 months, 1 week ago
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago